چگونه با الهام از بازی های ویدیویی میتوان زندگی لذتبخشتری داشت؟
یکی از دلایل مهم سرگرم کننده بودن بازی های ویدیویی به حس پیشرفت آنها بازمیگردد؛ حسی که در زندگی روزمره کمتر از آن برخورداریم. اگرچه در دنیای واقعی به سختی میتوان به یک موفقیت بزرگ دست یافت، اما در دنیای بازیها به راحتی میتوانیم بر دنیا حکمرانی کنیم. در دنیای واقعی با ابتذال روزمره مواجهیم؛ با تکرار، با مسائل بسیار پیچیده و دشوار که گاهی نفس کشیدن را بر ما سخت میکنند. بسیاری از امور دنیای واقعی از دامنه اختیار ما خارجاند. در دنیای بازیها اما همه چیز قابل فهمتر است و سادهتر میتوان مسائل را حرکت داد و مهمتر از همه، پاداشی درخور و مناسب دریافت خواهیم کرد؛ چیزی که در دنیای واقعی به هیچ عنوان حتمی و قطعی نیست. با این اوصاف ممکن است این سوال پیش بیاید که پس چرا اصلا بازی میکنیم؟ آیا بازیها ما را نسبت به زندگی واقعی بدعادت نمیکنند؟ آیا بازیها ما را تنبل بار نمیآورند؟ چطور میتوانیم از آنها ایده بگیریم تا زندگیمان نیز لذتبخش شود؟ در این مقاله خواهم کوشید به این سوالات پاسخ دهم و راجع به اثربخشی و الهام از بازیهای ویدیویی بر زندگی روزمره صحبت کنم.
اگر از گیمرهای مختلف بخواهیم تا یک بازی ویدیویی لذتبخش و به یادماندنی عمرشان را نام ببرند، به احتمال قوی به عناوین داستانی یا تک نفره اشاره خواهند کرد. بازیهایی مانند Read Dead Redemption 2 و Skyrim و Elden Ring یا Dark Souls و Half Life 2 و Max Payne و بسیاری عناوین دیگر نام برده خواهند شد. اما چه چیزی به واقع این بازیها را لذتبخش میکند؟
به بازی Red Dead Redemption 2 توجه کنید. واقعیت امر این است که همه ما به داستان علاقه داریم. زندگی بدون داستان غیرقابل تحمل میشود. داستان هم یعنی فراز و نشیب؛ یعنی داشتن یا یافتن یک هدف و تلاش برای رسیدن به آن و غلبه بر مشکلات و موانع. RDR2 به خوبی میتواند داستان جذابی بگوید. ما همراه با آرتور میشویم و پله به پله با او و یاران همراه خود پیش میرویم. نکته اصلی این است که در واقع آرتور هیچگاه شکست نمیخورد. حتی میتوان گفت بیماری او، بزرگترین پیروزی او در زندگی است. بیماری است که او را با خود واقعیاش؛ با آنچه که به واقع میخواهد باشد، آشتی میدهد و مرزهای جدید اخلاقی او را ترسیم میکند.
یا به بازیای مانند The Walking Dead توجه کنیم و فصل آخر آن را به یاد بیاوریم. درست در فصل آخر بازی است که هسته مرکزی این بازی را میبینیم و آنجاست که همه قسمتهای بازی به خصوص فصل اول، به یکدیگر متصل میشوند. در این فصل با یک پرسش بنیادین رو به رو هستیم: آیا زامبیها همچنان زنده هستند؟ آیا هنوز جایی در کورسو، انسانیت آنها باقی مانده است؟ اینجاست که تازه پی میبریم مرگ لی آنقدر هم بیهوده نبوده؛ میفهمیم که هنوز امیدی هست و هنوز آیندهای در پیش است؛ حتی در این پایان دنیا…
بازیها هم به مانند آثار هنری، واقعیتی نو خلق میکنند که گاهی به ستیز و جدال با واقعیت میپردازند و گاهی آن را تکمیل میکنند. با غرق شدن در واقعیت آنهاست که میتوانیم معنای واقعیت خود را پیدا کنیم. گاهی چاره در جنگیدن است؛ گاهی چارهای جز آزمون و خطاهای دیوانهوار به مانند سری Souls نیست. اما اگر اینها تنها به فلسفه زندگی کردن مربوط میشوند بهتر نیست کتابهای فلسفی بخوانیم و چهرهای متفکرانهتر به خود بگیریم؟ پاسخ اینجاست که راز زندگی در جزییات است؛ در چیزهای کوچک، در حرفهای کوچک، حتی در امورات بیاهمیت. و گاهی چنان زندگی بیرحم است که بدون زندگی در جهانهای موازی و اکتساب دانش آنها نمیتوان ادامه داد. این جهانهای موازی، آثار هنریاند. بازیها اما بسیار جدیتر و عینیتر از هر مدیوم هنری دیگری، ما را درگیر جهان خود میکنند. ما در بازیها به حل مسائل میپردازیم. البته؛ حتی در بازیها هم گاهی تقلب میکنیم. اما با این حال، به جرئت میتوان گفت کسی که به انجام بازیها یا مطالعه رمانها یا دیدن فیلمها مشغول باشد – و البته نه زیاده از حد! – توانایی بهتری در مواجهه با مسائل پیچیده زندگی دارد.
گاهی مسائل زندگی سادهاند اما بیش از اندازه، روی هم تلنبار شدهاند و گاهی باید تصمیم سختی بگیریم که زندگیمان از آنجا به بعد، به دو راه مختلف خواهد گرایید. گاهی نیاز است تا زندگیهای گذشته خود – بازیها – را به یاد بیاوریم و حتی با جوگیری بسیار، تصور کنیم که در حال انجام یک ماموریت بسیار مهم هستیم! منظورم این است که شاید انجام یک پروژه درسی یا درست کردن کولر یا تدارک دیدن یک قرار کاری یا غیرکاری، مثل نجات الیزابت در بازی Bioshock Infinite یا نجات الی در فصل زمستان The Last of Us نباشد؛ اما با تقلید از حس اهمیت و اضطرار آنها، میتوانیم راحتتر به انجام کار خود بپردازیم.
در واقع چیزی که این زندگیهای پیشین به ما یاد دادهاند این است که معمولا خطرها از بیخ گوشمان میگذرند؛ مثل سری بازیهای Uncharted که هر لحظه انگار مرگ کمین کرده و ما او را به سخره میگیریم.
یکی از راههایی که خیلی بهتر میتوانیم زندگی کنیم و از زیر بار شکننده روزمرگی فرار کنیم، این است که با زندگی به مانند یک بازی برخورد کنیم؛ یعنی آنکه طوری زندگی کنیم انگار که وسط یک بازی بسیار مهم هستیم؛ بازیای که هیچگاه دیگر تکرار نخواهد شد.
حتی بابرنامهترین افراد هم اذعان دارند که حس حل کردن مسائل در دقیقه آخر با هیچ چیزی قابل قیاس نیست. آن حس اضطرار و تمرکزی که در طول انجام کار داریم، نتیجه تحت فشار بودن ناشی از به پایان رسیدن زمان است. پس قدم نخست در گیمیفای کردن زندگی این است که ذهنمان را طوری برنامه ریزی کنیم که علیرغم آنکه وقت زیادی برای انجام یک کار داریم، اما گمان کنیم که بر لبه ایستادهایم و فرصت بسیار اندکی باقی مانده است.
اپلیکیشنهای مختلفی در این رابطه وجود دارند و بعضا جذاباند. برخی از آنها به مانند یک بازی نقش آفرینی، مهارتهای ما را سطح بندی میکنند و میتوانیم با انجام کارهای مشخصی، برخی از این مهارتها را ارتقاء دهیم. همچنین بازه انجام کارها را نیز میتوان در آنها تعریف کرد. در واقع با این روش میتوان جای خالی انگیزهها و هیجانات را پر کرد. حتی در فرمهای رزومهنویسی جدید هم میتوان دید که با سطح بندی و گرافیکی کردن مهارتها، سابقه ، تحصیلات و پروژهها، به این روش نزدیک شدهاند.
اما یک روش بسیار بهتر برای این مورد وجود دارد: خودمان بازی زندگیمان را بنویسیم! ممکن است به نظر برخی افراد این روش مضحک و بچگانه به نظر برسد. اما در واقع این روش بیان میکند که زندگی خالی نیست و میتواند از هر بازی ویدیویی جذابتر باشد. برای این کار، باید قلم به دست بگیرید و ماموریتهای زندگی خود را در دو دسته اصلی و فرعی جای دهید. سپس نقشه راهی برای آن درست کنید و پس از انجام هر ماموریت روی نقشه علامت تیک بزنید. یک ژورنال داشته باشید و در آن از اتفاقات روزمره بنویسید. مهارتهای خود را بنویسید و شرح دهید برای انجام هر کار، به چه میزان مهارت نیاز دارید و پس از انجام آن کار، چه میزان بر مهارت شما افزوده خواهد شد. از درآمد خود بنویسید و منابع درآمد خود را لیست کنید. وزن خود را بنوسید. حتی خلق و خوی خود را بنویسید. طوری بنویسید انگار که در حال خلق یک بازی کامل هستید. در انتها میبینید که به یک خودشناسی خوب رسیدهاید و انگیزه بیشتری برای انجام کارها دارید. البته! اشتباه نکنید. این بازی، قرار نیست اصلا سرگرم کننده باشد. چرا که زندگی پر است از روزمرگیها و اتفاقاتی که اکثرا ضدحال ما هستند. پس باید چه کرد؟ باید شمشیرها را تیز کرد و دون کیشوتوار به جنگ رفت. باید مانند ابلهان جنگید و امید داشت. مانند آدمی که آنقدر زندگیاش خالی است که مجبور میشود با یک بازی زندگیاش را پر کند. اما این بازی حالا دیگر جدی است. کسی نمیتواند بگوید دارد وقتش را تلف میکند چرا که این بازی، زندگی اوست.
پر بحثترینها
- گپفا ۲۴؛ امتیاز شما به نیمۀ اول نسل نهم پلی استیشن
- رسمی: Death Stranding Director’s Cut برای ایکس باکس عرضه شد
- ادعای مدیر سابق Sweet Baby: استودیوها سراغ ما میآیند تا داستان بازیهایشان را بهبود دهیم
- مشخصات کامل سختافزار پلی استیشن ۵ پرو فاش شد
- مدیرعامل پلی استیشن: طرفداران باید انتظارات خود را کاهش دهند، PS5 Pro یک کنسول نسل بعدی نیست
- پلی استیشن ۵ پرو با قیمت نجومی وارد ایران شد
- سازنده سابق راکستار: مردم سالها از واقعگرایی GTA 6 صحبت خواهند کرد
- تماشا کنید: گیمپلی چندین بازی روی پلی استیشن ۵ پرو
- دیجیتال فاندری: پلی استیشن ۵ پرو نمیتواند برخی بازیها را با نرخ فریم ۶۰ اجرا کند
- ۷ بازی مخفیکاری با پیشرفتهترین هوش مصنوعی دشمنان
نظرات
حسی که بازی به آدم میده خیلی حس عجیبی هست.با یه سری شخصیت ها تو بازی ها آدم زندگی میکنه،حتی اونارا الگو قرار میده.من خودم تو بازی ها عاشق شخصیتی مثل گرالت هستم.لامصب هم جذابه هم خشن هم آرام هم ….
از اون طرف شما شخصیت آرتور مورگان را میبینی پشمای آدم میریزه از بس این آدم تو دل بروو هست.شخصیت تام در بازی مافیا ۱ فراموش نشدنیه جوری که از نظر اخلاقی روت اثر میذاره. از شخصیت های خانم هم تریس را خیلی دوست داشتم هم جذاب هم مهربان و هم موزی.😂 خلاصه اگه گیم میخواید که خیلی حس خوبی بهتون بده حتما ویچر را بازی کنید.🫠
بابا تام مافیا ۲ خداس ۱۰۰ بار تمومش کردم ارتور . ارتور که نگم برات
ولی پدر و مادرا همچنان معتقدن که گیم برا ما ضرر داره و اثرات بدی تو زندگیمون میزاره🫤
بله،هرچیزی افراطش اشتباهه،ویدیو گیم میتونه قسمتی از زندگی باشه،نه همش،و درسته گیم خیلی توی روحیه آدم تاثیر گذاره،هرکسی میگه نه دروغ میگه،شما وقتی تو یک گیم موفق بشی خوشحال میشی ولی اگر همش ببازی خیلی عصبی میشی ممکنه یک چیزی هم بشکنی !درکل گیم رو اولویت زندگی خودتون قرار ندید
مقاله جالبی بود دمتون گرم
همه اینا بر میگرده به این که دید درستی بهشون داشته باشیم دید ما خیلی مهمه
یکی از اون بازی ها که وقتی تمومش کردم و بهم فهموند که آدم حتی با یک سلام کردن ساده یا خندیدن ساده یا اینکه از کنارش بی تفاوت رد بشی میتونه مسیر زندگی هر دو نفر رو تو آینده عوض کنه، بازی Life is strange نسخه اولش بود که بهت میگه نسبت به رفتارت با دیگران نهایت دقت رو داشته باشی. سری بازی ویچر بخصوص ۳ هم یه همچین وایبی دارن بعلاوه بازی های نام برده شده که میتونه هر کدوم از مهارت های بازیباز رو اعم از سرعت عمل ، رفتاری و قدرت حل معما و و … بهبود ببخشه یا حتی اثر منفی داشته باشه درش.
بازی چیزی کمی نیست و تاثیرش خیلی خیلی زیاده تو زندگی
دقیقا درسته قبلنا فکر نیکردمآدم مهمی نیستن اما الان متوجه شدم شدن حرفامو یسریا دیر یا زود میفهمند و مشکل از من نیست
رددد هم شرافتش ثابت کرد
من نصف چیزای زندگیم رو از انیمه و گیم یاد گرفتم. نصف دیگشم از مانگای برسرک.
الان گیم ها زندگی مارو قبصه کردن
البته این برای ما ایرانیا بده و نباید به شدت که معتاد گیم بشیم ، چون اگه دنبال رفاه و هدف نریم ، زندگیمون همیشه تو تباهیه تو این مملکت ://
خسته نباشید قلمتون گیرا و جذابه واقعا.
کاملا حضور ذهن ندارم اما این چن تا بازی درسای زیادی ب آدم میدن:
Life Is Strange
Shadow of the Colossus
Gris
The Walking Dead: Season One& Season Two
Life Is Strange: Before the storm
و همچنین Brothers: A Tale of Two Sons
journey هم هست💚💚
persona 4 مخصوصا
هنوزم حس میکنم شخصیتای Persona 4 واقعا همکلاسی و دوستم بودن🥲
من اولین پرسونا م همون پرسونا ۴ بود. بعدش Post Persona Depression گرفتم :))
با اینکه الان بنظرم ۳ و ۵ کرکترهای قوی تری دارن بعد تموم کردن ۴ خیلی ناراحت بودم. انگار من هم با Yu سوار قطار شدم و با دوستام خداحافظی کردم 🙂
برعکس شخصیت پردازی های ۴ بنظرم از همشون بهتر بود و من شخصیت های نسخه ۴ رو خیلی بیشتر از بقیه نسخه ها دوس داشتم، مخصوصا Yukiko Amagi و Chie Satonaka
🟢 ابولفضل چرا Limbo و Inside را جا انداختی؟!
داداش گفتم ک زیاد حضور ذهن ندارم😂 وگرنه هنوزم بازیای دیگه هستن
مثلا یکی دیگه بخواستم بگم میشد Undertale
من با اینکه life is strange فقط یک اپیزود بازی کردم واقعا تاثر داشت
واقعا عاشق این سبک مقاله ام، دم نویسنده عزیز حسابی گرم که به قلم خیلی هنرمندانه و زیبا نوشت .
کاربردی و مفید بود♥️
زندگی یه بازی بازی یه زندگی
سختی کشیدیم چون نتونستیم با شرایط کنار بیاییم نتونستیم بفهمیم زندگی انقدر هم سخت نیست ما زیاد سختش گرفتیم
همشم بخاطر پول
rdr2 بهم یاد داد درسته شرافتم با دزدی و قتل npc های بیگناه میاد پایین
ولی با چنتا سلام و احوال پرسی کردن و اینکه ماهی بگیری دوباره بندازیش تو آب میشه دوباره ادم باشرفی بود🥰
روتین ردد پلیر: صبحا تو ولنتاین قتل عام و نسل کشی میکنن؛
شبا میرن سینت دنیس به مردم میگن Howdy mister
نه ولنتاین نه ،
آرمادیلو بهتره
اونجا هیچ پلیسی نیست
چون خیلی از کار هایی که به خاطر شلوغ بودن سرمون نمیتونم انجام بدیم رو تو گیم انجاممیدیم
🔶 ممنون بابت مقاله جذاب و مفید بود ❤️
🔸 به نظر من گیمرا سه دسته هستن اولین دسته اون هایی هستن که هدفشون از تجربه ویدیو گیم فقط برای اینکه سرگرم بشن و از دنیا بیرون و مشکلاتشون ساعت ها دور بشن دومین دسته اونهایی که هستن که میخوان یک چیزی هم یاد بگیرن درس زندگی بگیرن الگو بگیرن و تو واقعیت ازش بهره ببرند چه از رفتار شخصیت ها، چه از دیالوگ ها و چه از داستان بازی دسته سوم اون هایی هستن که دسته اول و دوم رو باهم دارن یعنی هم محض سرگرمی بازی ها رو پلی میدن هم محض اینکه یک چیزی یاد بگیرن من خودم به شخصه جزو دسته سوم هستم
🔸 البته اینم بگم که اینجا به سن هم مرتبطه سن که بره بالاتر یک سری تغییرات در افکار و ذهن آدم بوجود میاد مثلا منی که تو کودکیم بازی ها رو فقط محض سرگرمی پلی میدادم الان تغییر کردم و یک چیزا رو متوجه میشم و درک میکنم که قبلا نمیکردم به عنوان مثال بازی هایی که ازشون درس گرفتم لست او اس هست که چرخه انتقام رو به بهترین شکل ممکن نشون داد و پیامش این بود که با انتقام آدم به آرامش نمیرسه بخشش هم جزو گزینه هاس یا دیالوگ های جوئل نسخه اولش یادمه که به الی میگفت گاهی اوقات زندگی اونطور که میخوایم پیش نمیره و ممکنه که احساس کنی به آخر خط رسیدی و نمیدونی بعدش چیکار کنی ولی اگر همینطوری ادامه بدی چیز جدیدی پیدا میکنی که براش بجنگی
🔸 گاد او وارهای کلاسیک هم همینطور بهم درس داد که خشم و عصبانیت باعث نابودی میشه چه آدمهای گناه کار چه آدم های بی گناه و چه حتی خودت کریتوس هم بخاطر انتقام همسر و دخترش همه رو از دم تیغ گذروند چه بی گناه و چه گناه کارشو و دیدیم که تو ریبوت هاش گذشتش دامنشو گرفت یا The Walking Dead: The Telltale Games انتخاب هایی که جلوی روت میزاشت و کارایی که لی برای کلمنتاین کرد با اینکه همو نمیشناختن و غریبه بودن خیلی مورد ها میتونم بگم چون کامنتم طولانی میشه تا همینجا بسنده میکنم این موارد و نکاتی که گفتم تو فیلم، سریال و انیمیشن ها هم صدق میکنه
مقاله متفاوتی بود و لست ۱ بکن یاد داد که از هر چیزی بترسی سرت میاد البته منظورم لست ۲ هم بود
دقیقا درسته آفرین همین بازیا باعث شدن خیلی پیشرفت کنم در زندگی واقعی خودم
کسی بازی chivalry 2 میره اینجا ? چجوراس حال دانلود نداشتم ولی دیدم بازیشو باحاله ، بازی موردو هم دارم شبیهشه ولی این بهتره انگار
من این کارو انجام دادم…
واقعا با RDR2 زندگی کردم.یکی از بازی هایی بود که روی من خیلی تاثیر مثبت گذاشت.بعد اینکه ردد رو تموم کردم سعی کردم مثل آرتور آدم شرافتمندی باشم و همیشه شرافت خودم رو به بالاترین حد ممکن برسونم.