God of War؛ نگاهی به اساطیر نورس (بخش دوم)
در بخش دوم اسطوره شناسی نورس، به داستانهای روایت نشده در سری God of War میپردازیم.
- God of War؛ نگاهی به اساطیر یونان (بخش اول)
- God of War؛ نگاهی به اساطیر یونان (بخش دوم و پایانی)
- God of War؛ نگاهی به اساطیر نورس (بخش اول)
دانش بها دارد
تنها کشتن یمیر (Ymir) برای رسیدن به والاترین مرتبه کافی نبود. همانطور که پیشتر گفته شد، یمیر به همراه نسل بعد از خود، یعنی غولها (Jötunn: یوتون)، مانع بزرگی برای صلح و یک نظم جهانی بودند. از این رو اودین به همراه برادران خود، ویلی (Vili) و وِه (Ve)، برای نجات جهان یمیر را به قتل رساندند؛ از جسد یمیر جهان خلق شد. اودین (Odin)، چون طمع قدرت بسیاری داشت، به خوبی میدانست برای غلبه بر تمامی موجودات و پیشبینی حوادث احتمالی و حکمرانی جهان، نباید تنها به قدرتش بسنده کند؛ اما چاره چیست؟ در سرزمین غولان، مردی خردمند و آگاه به تمامی دانشها، در کنار چاهی در اعماق یوتونهایم (Jötunheimr)، زندگی میکند. این پیرمرد دانا که میمیر (Mimir) نامیده میشود، از چاهی به نام میمیسبرونر (Mímisbrunnr) مراقبت میکند. شاید این سوال برای شما به وجود آید که خود میمیر چگونه تبدیل به باهوشترین فرد در جهان اساطیری نورس شده؟ میمیر در ابتداییترین زمان خلقت جهان، برای رفع تشنگی خود، شاخ گاوی به اسم گلارهورن (Gjallerhorn) را به چاه میزد و از آن مینوشید. هر فردی که از آب این چاه بنوشد، به دانش بسیار بالایی دست مییابد. اودین ردای بلندی بر دوش خود انداخت و با تغییر شکل به یک مسافر گم شده، تمام سرزمین غولها را طی کرد تا خودش را به میمیر برساند. اودین در نهایت خودش را به این چاه رساند و درخواست کرد جرعهای از این چاه بنوشد که میمیر به مخالفت پرداخت. میمیر به اودین گفت: «تنها من از این چاه آب مینوشم» اودین پای قوم و خیش را وسط کشید (میمیر دایی اودین است)، که بازهم میمیر قبول نکرد. قطعا اودین این همه مسیر طولانی و خطرناک را برای شنیدن پاسخ منفی، طی نکرده بود. اودین چون صبرش لبریز شد، با خشم گفت: «از من چه میخواهی میمیر؟ هرچه باشد بهایش را میدهم!» میمیر، دایی مهربان و دلسوز، پاسخ داد: «یک چشمت را بده تا اجازه دهم از این آب بنوشی» اودین خم به ابرو نیاورد، او یکی از چشمان خود را از حدقه بیرون و درون چاه انداخت؛ او شاخ گلارهورن را پر آب کرد و یک نفس آب سرد چاه را سَر کشید. خِرد در رگهای اودین جریان گرفت و حالا با تک چشم خود و درک بیشتر و عمیقتر به جهان نگاه میکرد.
گفته شده هنگامی که برای پایان دادن جنگ دو نژاد آسیر (Aesir) و وانیر (Vanir)، مبادله صورت گرفته، میمیر به عنوان یک پیشکش به خدمت شاه وانیرها یعنی هونیر (Hoenir: او یکی از بازماندگان رگناروک است) در آمد. میمیر مشاور هونیر، با تصمیمات خود شرایط بهتری را برای این نژاد رقم میزد؛ اما این تصمیمات تنها در زمان حضور میمیر میسر بود و اگر او غیبش میزد، هوئینر از گرفتن تصمیم درست باز میماند. طولی نکشید که مردم وانیر از شرایط خسته شدند و سر میمیر را قطع و نزد اودین فرستادند. اودین چون نمیخواست دانش میمیر از بین برود، با طلسم و قدرت خود، مانع مرگش شد. سر میمیر در کنار چشم از دست رفته اودین جای گرفت تا از خطرات دور بماند. از سوی دیگر، اودین شاخ گلارهورن را به هایمدال (Heimdall) اعطا کرد تا در زمان رگناروک در آن بدمد.
فرزندان لوکی و تقدیری که اودین برای خودش رقم زد
لوکی (Loki)، مرد خوشتیپ و مغرور دنیای نورس، بسیار حیلهگر، شرور و غیر قابل اعتماد بود. لوکی همسر وفادار و دلسوزی به نام سیگین (Sigyn) داشت. مدتها گذشت و اودین متوجه رفتار عجیب لوکی شد. لوکی گاهی خانه را برای مدت نا معلومی ترک میکرد. اودین با مشاهده این رفتارهای عجیب، لوکی را به نزد خود فراخواند. اودین گفت: «لوکی، خواب دیدهام فرزندانی داری». سپس لوکی از پسرش نارفی (Narfi) گلایه کرد که حرف پدر را گوش نمیدهد اما دیگر پسرش والی(Váli)، بسیار حرف گوشکُن و عزیز خانواده است. اودین پاسخ داد: «نه لوکی! منظور من فرزندان سیگین نیست. تو همسری به اسم آنگربودا (Angrboda)، از تبار یوتونها داری که همان یوتون برایت سه فرزند دیگر به دنیا آورده. من خواب دیدهام که فرزندان تو برای ایزدان مشکلساز خواهند شد.» اودین به تیر (Tyr) و ثور (Thor)، دستور داد فرزندان لوکی را از یوتون هایم به آزگارد بیاورند. ثور و تیر، با طناب دست و پای سه فرزند لوکی را که هنوز قد و قامتی نداشتند بسته و نزد اودین بردند. بزرگترین فرزند لوکی در واقع یک مار به نام یورمونگاند (Jörmungandr) بود. به این دلیل که او در طول سفر قصد داشت با زهر خود به ثور صدمه بزند، سرش را به درختی کاج بسته بودند تا نزد اودین ببرند. فرزند ارشد آنگربودا و لوکی رشد بسیار سریعی داشت. اودین، یورمونگاند را در نزدیکی آبهای میدگارد رها کرد. یورمونگاند به اعماق میدگارد رفت و همان جا به رشد خود ادامه داد.
اودین به سراغ دختر لوکی رفت که هِل (Hel)، نام داشت. او بدنی سرد، بیحس چون مردگان و پوستی لکهدار داشت. اودین پرسید: «تو یک مرده متحرکی یا موجودی زنده؟» که هل در پاسخ گفت: «موجودی زنده در کالبدی مرده هستم. مردگان را به افراد زنده تجریح میدهم زیرا با من برخلاف دیگران با احترام سخن میگویند». اودین جهان مردگان را به فرزند آخر لوکی، یعنی هل سپرد. حال که سرنوشت دو فرزند مشخص شده بود، نوبت به فنریر (Fenrir) میرسد. فنریر همچون برادر خود، یورمونگاند، رشد قابل توجهای داشت. در بین تمامی ایزدان، تنها تیر شجاعتش را داشت به فنریر، بزرگترین گرگ در اساطیر نورس، نزدیک شود. با گذشت زمان فنریر، تنومند و قدرتمندتر از همیشه، موجب نگرانی اودین شد؛ او آگاه بود که فنریر بلای جانش خواهد شد. اودین دیگر ایزدان را فراخواند تا درباره این موضوع چارهای بیندیشند و در نهایت تصمیم بر آن شد که فنریر به زنجیر بسته شود. خدایان آسیر با زنجیر ساخته شده، به نزد فنریر رفتند. آن ها با لحنی که گویی قصد دارند با فنریر بازی کنند، گرگ را فرا خواندند. به فنریر گفتند: «تو خیلی بزرگ شدهای، حالا وقتش شده از نظر قدرت بدنی تو را ارزیابی کنیم.» فنریر قبول کرد زنجیر را به او متصل کنند. بعد از غل و زنجیر شدن فنریر، طولی نکشید که این گرگ قدرتمند، چهره تمامی ایزدان را به غم فرو برد. فنریر، زنجیرهای بسیاری پاره کرد تا اودین بفهمد تنها را نگه داشتن این گرگ، گیلپنیر (Gleipnir) است. اودین، قاصد نژاد اِلف خود را به سمت سرزمین دورفها روانه کرد تا راز ساخت این زنجیر را به آنها بیاموزد.
اقلام مورد نیاز برای ساخت این زنجیر، به شرح زیر است :
- جای پای گربه ( در روایتی دیگر، صدای پای گربه!)
- ریش زن (بله واقعا ریش زن)
- ریشه کوه
- زرد پی یا رباط خرس
- نفس ماهی
- بزاق پرنده
زنجیر ساخته شده دورفها شبیه به روبانی بلند از جنس ابریشم، نرم، نازک و شفاف بود. گرگ فرا خوانده شد تا دوباره زور آزمایی کند. فنریر با دیدن زنجیر بلند خندید و پاره کردن چنین زنجیر نازکی را نشانه حقارت دانست. اودین که میدانست فنریر چقدر مغرور است، با ترسو خواندنش، موجب خشم او شد. اودین با لحنی طعنهآمیز گفت: «فنریر، این زنجیر گیلپنیر نام دارد که از تمامی زنجیرهای جهان محکمتر است. نکند ترسیدهای؟» فنریر در جوابش گفت : «هیچ ترسی در من وجود ندارد، اما اگر این زنجیر را پاره کنم، چه چیزی نصیب من میشود؟ من زنجیرهای بسیاری پاره کردم، این بسیار نازک است». اودین با شنیدن این حرفها بازهم او را ترسو خطاب کرد. فنریر با بوییدن زنجیر متوجه حیله اودین شد و همه ایزدان را ترسو خواند. اودین قول داد اگر فنریر زنجیر را پاره نکرد او فورا آزاد و اگر زنجیر پاره شود، او برای همیشه آزاد خواهد بود. فنریر با خنده گفت : «دروغ گفتن برای تو آسانتر از نفس کشیدن انسان است. اگر یکی از شما ایزدان حاضر شود دستش را در دهان من بگذارد اجازه میدهم مرا با زنجیر ببندید و در ضمن قول میدهم تا زمان پاره شدن زنجیر، آزاری به آن دست نرسانم. چنانچه به عهد خود وفا کردید من دست را آزاد میکنم». فنریر سخن درستی را به زبان آورد، این تصمیم با خدایان بود که کدام فرد باید یک دست خودش را فدا کند! در این میان، تیر دستش را جلو برد و فنریر بدون اینکه خراشی روی پوست دست ایجاد کند، آن در دهان خود نگه داشت. با بسته شدن زنجیر اودین علامت داد تا فنریر تمام زور خود را برای پاره کردن زنجیر به کار گیرد؛ اما با هر تلاش فنریر، زنجیر محکمتر میشد. زمانی که ایزدان اطمینان داشتند، فنریر از قید زنجیر رها نمیشود، همگی بجز تیر خوشحال شدند. فنریر راضی به قطع کردن دست تیر نبود، اما خندههای بلند خدایان، احساسات را از این گرگ درنده گرفته بودند. فنریر با اعلام رضایت تیر، دست او را قطع کرد. فنریر چون خودش را در بند میدید با خشم فریاد زد: «ای اودین حیلهگر. اگر این چنین مرا فریب نمیدادی هرگز به شما خدایان آسیر پشت نمیکردم و ترس تو موجب نابودی خودت خواهد شد. من تا پایان جهان در انتظار کشتن تو مینشینم.»
مرگ بالدر و ملاقات اودین با آنگربودا
بالدر (Balder)، فرزند دوم و عزیز تر از جان اودین، صورتی بسیار زیبا داشت. بالدر محبوب تمام جهان، ملایم نسبت به تمامی ایزدان و خوشزبانترین فرد اساطیر نورس، به هرجا که قدم میگذاشت، آن مکان را روشنایی میداد. همسر بالدر نانا (Nanna)، نام داشت که تنها همسر او به حساب میآمد. بالدر غم و غصهای نداشت جز خوابهایش. او در خواب دید ماه و خورشید بلعیده شده و برادرانش سخت با یکدیگر به جدال میپردازند. هیچکس حتی اودین قادر به تعبیر این خواب نبود؛ تنها یک زن میتوانست به این خواب معنا دهد که او هم مدتها پیش مرگ را ملاقات کرده بود. اودین رهسپار دنیای مردگان شد. اودین به محل دفن آن پیشگو رسید و با استفاده از آتش و جادو، او را به پیشگاه خود فرا خواند. پیشگو پرسید: «من از اعماق مردگان سفری طولانی تا اینجا داشتهام. مدت زیادی است که برف و باران بر گور من باریده است. ای مَرد که مرا تا اینجا فراخواندهای، در جهان زندگان چه نام داری؟» اودین خودش را زائری گم شده نشان داد تا هویت واقعیاش فاش نشود و قصد خود از فراخواندن او را تنها به دست آوردن اخباری از دنیای مردگان اعلام کرد. پیشگو پاسخ داد: «بالدر به زودی به ما ملحق میشود. جهان زندگان را غم و اندوه فرا خواهد گرفت، در صورتی که دنیای مردگان همیشه شاد است». اودین پرسید چه کسی بالدر را خواهد کشت؟ که پاسخ پیشگو سخت تکانش داد. اودین پرسید چه کسی انتقامش را خواهد گرفت؟ که بازهم پیشگو جواب غیر منتظرهای داد. پیشگو با لبخند گفت: «تو یک زائر نیستی! تو اودین خدای خدایان هستی که خودت را برای خودت فدا میکنی» اودین در جوابش چنین پاسخ داد: «تو هم آن زن پیشگو که مردم میگفتند نیستی! تو آنگربودا همسر لوکی و مادر سه فرزند، یورمونگاند، هل و فنریر هستی.» آنگربودا در ادامه اشاره کرد: «به قصر خود بازگرد. تا زمانی که لوکی در قید و بند باشد، کسی به سراغ من نخواهد آمد.» آنگربودا این را گفت و ناپدید شد.
اودین با حال و روزی پریشان به قصر خود بازگشت. این سوال در ذهنش شکل گرفته بود که منظور از قید و بند چیست؟ مگر لوکی در چه قید و بندی قرار گرفته؟ او که آزاد است! اودین با همسرش فریا در خصوص این موضوع صحبت کرد و اطمینان داشت روزی فرا میرسد که فرزندش کشته شود، اما فریا حاضر نبود چنین سخنی را باور کند. فریا تمام جهان را زیر پا گذاشته و همه موجودات جهان را سوگند داد تا صدمه به بالدر نرسانند. آتش سوگند خورد بالدر را از حریقش در امان نگهدارد، آب سوگند خورد که بالدر را غرق نکند، فولاد عهد بست خراشی به بالدر نرسد. بدین ترتیب بالدر از هرچه که در جهان امکان داشت به او آسیبی برساند در امان بود، حتی بیماری! فریا، این مادر غمخوار، همه را سوگند داد جز علفی هرز و ناچیز! این علف به حدی بیارزش بود که فریا از سوگند دادنش اجتناب کرد. فریا به آزگارد بازگشت و خبر داد که بالدر در امن و امان خواهد بود و برای اثبات حرف خود سنگی بزرگ به سوی بالدر پرتاب کرد، که سنگ با دیدن بالدر مسیر خود را عوض کرد. با این تفاسیر، ایزدان بالدر را چون سیبل در نظر گرفته و برای شوخی سلاحهای خود را به او میزدند. لوکی خودش را به شمایل یک زن درآورد و به سمت فریا رفت. لوکی پرسید: «باید به همچین پسری افتخار کنی اما بهتر است بیشتر مراقبش باشی که مبادا بلایی به سرش بیاید.» فریا خوشحال از نامیرا شدن پسرش پاسخ داد: «هیچ چیزی نمیتواند به فرزندم صدمه بزند. من همه جهان را سوگند دادم تا مراقب بالدر باشند. تنها علف نحیف در غرب والهالا میروید که آنقدر بیارزش است که از سوگند دادنش امتناع کردم». لوکی با شنیدن این پاسخ، به دنبال این علف گشت.
هود (Hoder)، دیگر فرزند نابینای اودین و برادر بالدر، در گوشهای غمبار به شادی دیگر ایزدان گوش میکرد. لوکی از فرصت استفاده کرد و نزدیک او رفت. لوکی گفت: «غمگین نشستهای هود، چه شده؟» هود در پاسخش گفت: «سخت است همه در این شادی سهیم باشند جز من. ای کاش میتوانستم با برادر عزیزم بالدر به شادی بپردازم» لوکی چاره این کار را بسیار ساده خواند. لوکی گفت: «هود این دارت چوبی را خودم ساختهام. این را بگیر و مستقیم به بالدر پرتاب کن آنگاه موجب خنده دیگر ایزدان میشوی و تو نیز در این لحظات شاد خواهی شد». لوکی، هود را در موقعیت مناسبی قرار داد تا تیرش به خطا نرود؛ هود، تیر خود را پرتاب و مستقیم به بالدر اصابت کرد. هود گفت: «چرا نمیخندید؟ بالدر برادر عزیزم چرا ساکت شدهای؟» سپس فریاد گریه زاری فریا در جهان پیچید. در حالی که تمامی ایزدان بر بالین بالدر گریستند، اودین هیچ سخنی نگفت. او تنها اعلام کرد که انتقام از هود در این زمان کار ناشایستی است. تنها یک راه نجات برای بالدر باقی مانده، آن هم رفتن به دنیای مردگان و التماس به هل برای بازگشت بالدر به جهان زندگان است.
در قسمت بعد به مجازات لوکی، تلاش برای بازگشت بالدر و فرجام ایزدان میپردازیم. از اینکه تا انتهای این مقاله بنده را همراهی کردهاید سپاسگزارم.
پر بحثترینها
- فوری: سونی در حال مذاکره برای خرید کمپانی مادر FromSoftware است
- نامزدهای بهترین بازیهای سال مراسم The Game Awards 2024 مشخص شدند
- نقدها و نمرات بازی STALKER 2 منتشر شدند
- پلی استیشن برای ۱۰ سال متوالی نمایندهای برای بهترین بازی سال داشته است
- شایعه: حالت پرفورمنس بازی STALKER 2 روی Xbox Series X به خوبی اجرا نمیشود
- از صنعت بازی های ویدیویی در سال ۲۰۲۵ چه انتظاراتی داریم؟
- شایعه: کمپانی مادر FromSoftware احتمالا برای جلوگیری از تصاحب خصمانه از سوی یک شرکت کرهای به سونی مراجعه کرده است
- رسمی: شرکت مادر FromSoftware پیشنهاد خرید از سوی سونی را تایید کرد
- بازی Death Stranding Director’s Cut دومین بازی پرفروش ایکس باکس شد
- بازی GTA V با این هدف ساخته شد که از هر نظر بهتر از GTA IV باشد
نظرات
تشکر ویژه از اقای رهنورد.
اول تشکر میکنم بابت مقاله بعد میرم واسه خوندن
موفق باشی جناب
متشکرم از شما.
امیدوارم مورد توجه قرار گرفته باشه.
«اما حداقل رنگ پوستش بسیار معقولانه بنظر میرسد!»
دهن اونی که توی گاد اف وار رفت با سوییت بیبی کارکرد سرویس، این چه ریختی بود برای انگربودا
اساطیر نورس که تمامید
امیدوارم یک روزی مبارزه کریتوس و شاه آرتور و ببینیم یا کریتوس و مرلین یا کریتوس و ولاد سنگدل 😅😅😅
اساطیر بریتانیاهم جالبن بنظرن ( ولاد سنگدل توی stronghold legends فقط)
اساطیر بریتانیا واسه یه بازی قرون وسطایی بهترین انتخاب ممکنن واقعا ولی حیف که بازی درست درمون درباره شون وجود نداره
.
پ.ن:ولاد جزو افسانه های بریتانیا نیست در واقعا یکی پادشاهان رومانی بود که بعدا تبدیل به یه افسانه اش کردن (همچینین شخصیت دراکولا رو از ایشون الهام گرفتن)
خیلی خوب میشه تو همین گاد او وار هم بهش بپردازن.
مرسی که توضیح دادی اخه تو stronghold legends بازی میکردیم دیتریک بود موردرد بود ولاد بود من فکر میکردم همه مال بریتانیان 😅😅
ولی به شخصه حرف اولت به شدت درست بود لازمه واقعا
کریتوس و رستم اوه اوه 😂
اینکه هیچی قشنگ تر ازش نیست با اساطیر ایرانی رو به رو بشه و یک بازی ازش ببیینیم ولی گمون نکنم بشه
کریتوس وو کاوه دادخواه باهم یار شن علیه ضحاک بلند شن ☹️☹️☹️☹️
کریتوس و سلمان فارسی😑😂
شروع مقاله (دانش بها دارد)
اسم یکی از مراحل اساسین کرید والهالا که در نقش اودین بازی میکنیم در یوتنهایم اگه درست بگم
تازه تمومش کردم. به عنوان اسم( اساسین کرید ) خوب نبود. اما به عنوان یه ایپی جدید میتونست خیلی بهتر باشه…
والهالا در بخش اسطوره شناسی بسیار عالی ظاهر شده.
واقعا مقاله جالبی بود ، لذت بردم
از کتاب های استاد تالکین هم میتونید مطلب قراربدید
آخر سر کریتوس میره با جیسز کرایست میجنگه
مقاله خوبی بود لذت بردیم
شت انگر ابی بوده
پس تو نود درصد منابع تغییرش دادن
بالدرم اصلا ویلن نبود قربانیه پدر و مادرش بود
به رنگ پوست انگربودا اشارهای نشده اما باتوجه به واکنش سازندگان، چنین موردی مربوط به برداشت شخصی خودشون بوده.
پس رگناروگ هم برداشت شخصی بوده😐
سلام ببخشید واسه اسپم
من دو تا بازی گاد آف وار و اسپایدر رو خریدم وقتی میرم بازی استخراج کنم آخرش میگه دوباره انتخاب کن کجا میخوای استخراج کنی هر فولدری رو میزنم اوکی نمیشه
مقاله بسیار خوبی بود👌
خسته نباشید جناب رهنورد
سپاسگزارم
یکی از خسته کننده و ناامیدکننده ترین بازیایی که تو عمرم دیدم
اگه بازیش کرده باشی البته
هرچند میدونم نکردی
تو نظر ندی بنظرم خیلی بهتر میشه چون در حدی نیستی که در مورد این شاهکار قضاوت کنی
عیب نداره چون از تو یوتیوب دیدیش
بنظرم همون طور که پیشبینی میشه اساطیر بعدی که گاد آف وار میخواد بهش بره آزتک ها هستن
بنظر من که خیلی جذابه شباهت جالبی به یونان داره خدایانش هم باسفایت های جالبی میشه از توشون در آورد
مصر رو با اینکه عاشق مصر باستانم ولی بعید میدونم برن سمتش
این بازی یه شاهکار به تمام معناست
داستان بازی : کپی پیست نسخه های قبلی 🥰😍😘