کودتا با قاشق مسی | نگاهی دیگر به Dishonored 2
در سال ۲۰۱۲ و با انتشار اولین نسخه از سری Dishonored، یک بازی خاص، منحصر به فرد و در مواقع بسیاری شوکه کننده وارد بازار شد. عنوانی زیبا که با شعار آزادی عمل و ارائه گیم پلی نوآورانه و زیبا، توانست طرفداران بسیاری را جذب کند. اما برای عدهای از بازیبازها، نام Dishonored پیوند خورده است با فضاسازی های عجیبِ استیم پانکی، داستانی گیرا که در عین سادگی مفاهیم خاصی را مورد بررسی قرار میدهد، اشاره عظیم به سیاست، طاعون، تاریخ و فلسفه. این بازی که حاصل به هم پیوستن تفکرات چند تن از بازی سازان بزرگ است. توانست با فضای سنگین و معرفی کردن یک ضدقهرمانِ به شدت خاص، با سرعتی سرسام آور به عنوانی مشهور تبدیل شود. اما این عنوان به دلیل همان مسائل پیچیده و گاهی به شدت تلخی که مطرح میکند، از سمت و سوی مخاطبها با رویکردی کاملاً صفر و یکی مواجه شد. به علت سبک بصری منحصر به فرد بازی که به عقیده بنده یکی از تاثیرگذار ترین عوامل در رساندن پیام حقیقی بازی است، بسیاری از مخاطب ها این بازی را کودکانه، ساده و یا حتی مناسب برای افراد کم سن و سال معرفی میکردند. در مقابل اما طرفدارای وجود دارند که با کمی عمیق تر شدن، به سرعت دلباخته عناصرِ به کار رفته در فضاسازی و ساخت محیط بازی شدند.
استدیو آرکین با فضاسازیهایی سنگین، تار و البته منحصر به فرد، با استفاده از عناصر سبک استیم پانک، تاریخی موازی (و یا متفاوت) و تخیلی را ایجاد می کند که شهر دانوال را به تصویر میکشد. شهری به نوعی همتای لندنِ صنعتی شده و پیشرفته است. دانوال به عنوان پایتخت حکومت ملکه جسامین کالدوین معرفی میشود. شهری که با ورود ما به بازی، دچار تباهی شده است. این تباهی که در بازی به شکل یک طاعون به تصویر کشیده شده است، در واقع می تواند نمادی از هرچیزی که باعث نابودی شهری می شود باشد و در همین ابتدای امر است که Dishonored عمق خودش را به نمایش میگذارد. در مراحل معرفی شخصیتها و اشخاص تاثیر گذار حکومتی، با مردان و شاید زنانی مواجه می شویم که همگی تشکیل دهنده بدنه نظام حکومتی دانوال هستند. این افراد که بر طبق اصولِ اساسی سری Dishonored، یعنی تمایل به ساده کردن پیچیدگی ها و در عین حال پیچیده کردن مفاهیم معرفی میشوند، هریک به عنوان قشری قدرتمند از جامعه شناخته میشوند. ثروتمندان و تاجران، نظامیان، دانشمندان و روشنفکران، افراد مطلع و در واقع کسانی که اطلاعاتی حیاتی و خصوصی از دیگران را در دست دارند و در آخر هم کسانی که به طور حقیقی در بدنه دستگاه حکومتی فعالیت میکنند. این ساده سازی خاص Dishonored باعث می شود که در همان ابتدای داستان، مخاطب با بازی های سیاسی پیچیده حکومت و نقش افراد در آن آشنا شود. و پس از مرگ ملکه و شروع داستان انتقام کوروو است که مخاطب می تواند شاهد این بازی های پیچیده که به سبک سری به سادگی روایت می شوند باشد.
در حقیقت، شخصیتهای سری، به علت سبک روایی خاص معمولاً آنقدرها هم بی نظیر پرداخت نمیشوند که در ذهن مخاطب جای بگیرند، اما در مقابل نقشی که برعهده گرفتهاند به عنوان نقشی سیاسی و مهم در ذهن مخاطب ثبت میشود. به عقیده نگارنده این موضوع را میتوان عمدی خواند، چرا که سازنده ها بیشتر از شخصیت هایشان به مفاهیمی که قصد انتقالش را داشته اند وفادار بودهاند. آن ها سعی داشتند تا با نشان دادن بازیهای سیاسی و در کنار آن مفاهیمی فلسفی که شخص The OutSider و جادوگران نماینده آن هستند، مخاطب را از اطراف خود و از جهان حقیقی آگاه کنند. آن هم مخاطبی که در ابتدا بتواند فضای سخت و کمی پس زننده بازی را قبول کند. قصد ندارم بگویم که مخاطبان Dishonored خاص و یا تافته جدا بافته هستند، خیر! قصد این است که بگوییم مفاهیم ارائه شده در Dishonored تلخ، ضربه زننده، مبهم، تکان دهنده، دردناک و در انتها به شدت حقیقی هستند. چرا که با نگاهی ساده به جامعه داخلی و خارجی، میتوان نقشهایی که Dishonored سعی در توضیح دادنشان داشت را مشاهده کرد. همچنین میتوان به طور دقیق وظایف و فعالیتهای این چنین نقشهایی را در نظام سیاسی جهانی درک کرد.
به همین دلیل است که میتوانیم با خیالی آسوده Dishonored را اثری کاملاً سیاسی و فلسفی بنامیم و با کمی آسان گیری آن را در کنار Bioshock ها و Metal Gear ها قرار دهیم. چرا که این سری با رویکرد خاصِ خودش، درست همانند سری Bioshock مفاهیمی بسیار عمیق را دستمایه روایتش قرار میدهد. البته به هیچ وجه قصدمان مقایسه یا ساختن بت از یک عنوان و یا از یک بازی ساز نیست، چرا که همین رویکرد سیاسی و اجتماعی سری Dishonored گاهی ضرباتی جبران ناپذیر به داستان سرایی و شخصیت پردازی سری وارد میکند، ضرباتی که باعث میشوند مخاطبانی چون من با تمام علاقهای که به سری دارند، گاهی شخصیتها ار از یاد برده و فقط نقش ها را به خاطر بسپارند. این شخصیت پردازی ضعیف دیگر کرکترها در مقابل قهرمان اصلی سری، یعنی کرکتر کوروو آتانو، قرار می گیرد، قهرمانی (یا ضدقهرمان) که با وجود سکوتی کشنده در شماره اول، همچنان خوب و قابل همذات پنداری پرداخت میشود و این موضوع نقصهای دیگر را به خوبی پوشش میدهد.
اما با انتشار شماره دوم و گذشت زمانی طولانی از این رویداد، با بررسی دقیق، حالا میتوان مفاهیم یادشده در سری را از بازی دوم استخراج کردع و به آن ها بپردازیم.
در نوشته حاضر، قصد داریم نگاهی هرچند ساده (در حد فهم نگارنده) داشته باشیم، به مفاهیمی که در قسمت دوم بیان شدند، مفاهیمی مانند حقیقت و نوع حکومتِ امیلی و پدرش، فرد شایسته حکومت و کنترل مردم و ذات اصلی شخص Outsider. با گیمفا همراه باشید تا بررسی سادهای را در رابطه با این مفاهیم انجام دهیم و نگاهی متفاوت به عنوان زیبای Dishonored 2 داشته باشیم.
مقاله حاضر حاصل مطالعه چندین و چندمقاله متفاوت و نظریات بسیار بوده است، همچنین مقاله Uncovering the meaning of the Outsider از سایت PCGamer هم نقشی موثر به عنوان ایده دهنده اصلی برای نگاشتن این مقاله ایفا کرده است. همچنین در مقاله قسمت هایی از داستان بازی بازگو خواه خواهد شد (خطر اسپویل)
حکومت قاشقنقرهایها
در ابتدا باید توجه کنیم که این سری از بازیها توسط استدیویی فرانسوی ساخته شده است. کشوری که تاریخش با کودتاها و انقلاب ها و تغییرات عظیم در نظام سیاسی همراه بوده است. فرانسویها انقلاب کبیر فرانسه را از سرگذراندهاند. انقلابی که قرار بود اشراف زادگان و پادشاهان را از تخت پادشاهی پایین کشیده و فقرا را به عدالتی بیهمتا مهمان کند. اما نتیجهای عجیب داشت، در جریان این انقلاب، فقط اشرافیان نابود شدند و سرمایه داران در جای آنها نشستند، فرانسوی ها حکومت ناپلئون را از سرگذرانندهاند، آن ها فراز و نشیب هایی عجیب و طولانی را طی کردهاند تا به نظم سیاسی فعلی برسند. همین نکته خاص، نگرش سازندگان نسبت به حکومت کردن، فرد شایسته حکومت و چگونگی تاثیر حکومت بر مردم را به خوبی نشان میدهد. در منظر استدیو آرکین، نظام سیاسی و نوع حکومت نقش ویژه ای دارد.
با توجه به نکات بالا، به سرعت سراغ داستان قسمت دوم می رویم، جایی که ۱۵سال پس از کوتای ناموفق علیه ملکه جسامین، و سپس انقلابِ ناموفق دیگری (چقدر شبیه تاریخ فرانسه) امیلی کالدوین بر تخت حکومت نشسته و پدرش در کنار او حضور دارد، فردی که به علت یک ماجراجویی عاشقانه، پدر جانشین ملکه در شماره اول و پدر ملکه در شماره دوم است، اما هرگز پادشاه نیست، چرا که پادشاهی امری موروثی است (شبیه به اشراف زادگان) و کوروو فقط رعیتی ساده است که از قضا عاشق ملکه می شود. این موضوع در همین ابتدا به ذات حکومت موروثیِ حاکم بر دانوال اشاره می کند، حکومتی که با تمام ادعاهایش برای عدالت و فرصت های برابر، خودش در ذات آریستوکراسی (نخبه سالاری) است. آریستوکراسی به نوعی از حکومت اطلاق می شود که در آن، گروهی نخبه و یا در واقع بهتر و والا مقام تر، امتیاز حکومت کردن بر دیگر اقشار مردم را بر عهده میگیرند، اما نکته دارای اهمیت در این نوع حکومت این است که چه کسانی و چطور معیارهای انتخاب افراد شایسته برای حکومت کردن را انتخاب میکنند و یا اصلاً این معیارها چه چیزهایی هستند. اما تمدن چندهزارساله انسانها هنوز هم موفق نشده که پاسخی برای این سوال بیابد. در واقع، نمی توان به درستی و دقت معیارهایی را برای فرد مناسبِ حکومت بر دیگران انتخاب کرد. نکته مهم این است که اگر فرد انتخاب شده برای حکومت در نظام نخبه سالارانه، شایسته نباشد، قدرت را به دست گرفته و حکومت را به الیگارشی (گروه سالاری) مبدل می سازد. حکومتی که در آن، گروهی هم پیمان بر مردم حکومت می کنند و تمام امور را بر اساس منافع شخصی خودشان پیش می برند. در مورد خاص Dishonored 2، سازندها هیچگاه سعی نمی کنند که حکومتِ امیلی را گروه سالار نشان دهند، آن ها حتی سعی ندارن تا آن را فاسد هم نشان دهند. در مقابل سازنده ها تصمیم گیری را به ما می سپارند. با گشت و گذار در شهر دانوال و کارناکا، ما به عنوان عامل تغییر دهنده این شرایط، می توانیم تصمیم گیری کنیم که آیا، امیلی فرد شایسته حکومت است یا نه؟
کافی است به طاعون بازی اول و مشکلات وجود بلادفلایها در کارناکا اشاره کنیم، به فقر و تنگدستی عدهای از مردم، به آگاه نبودن امیلی از شرایط شهر کارناکا که خودش به آن ها اشاره میکند و در ادامه، به فاسد بودن جمع بسیاری از بدنه حکومت. این ها نشانه هایی از فساد حکومتی هستند که کم کم در مقابل چشم مخاطب ظاهر می شوند، تا به او ثابت کنند که امیلی و کوروو، آنقدرها هم پاک و معصوم نیستند. آن ها در همان ابتدا وارثان حکومتی موروثی و نخبه سالار بودهاند که پس از مرگ جسامین با قتلهایی زنجیرهای توسط کوروو و یا با حذف کردن سیاسی و اجتماعی افراد به دست آمده است. حکومتی که با همه خوبیهایش، نمی توان آن را پاک و معصوم نامید. در حقیقت اصل پادشاهی کردن، و نخبه سالاری که در رابطه با نوع حکومت امیلی مطرح میشود، در نقطه مقابل دموکراسی (مردم سالاری) قرار دارد. چرا که شخص اول سیاسی کشور، نه به وسیله مردم، بلکه به علت خصوصیتهایی موروثی (و نه حتی شایستگیِ سیاسی) انتخاب میشود و این عین همان اشراف سالاری است که قبل از انقلاب فرانسه حاکم بوده است. اما آیا کودتای تلخ و زهر آلود قسمت اول، توانست اوضاع را بهتر کند که کودتای چندشناک دلایلا (دلایله) هم چنین باشد؟
اما در این میان موضوعی دیگر هم مطرح میشود، اگر فرد نشسته برتخت واقعاً شایسته باشد چه؟ اگر این نخبه انتخاب شده (که در مورد ۲ Dishonored امیلی است) واقعاً شایستگی حکومت را داشته باشد چه؟
بسیاری از فلاسفه بزرگ سیاسی، اصل دموکراسی و حکومت های مردم سالارانه را زیر سوال بردهاند، چرا که اعتقاد دارند مردم همگی دانش کافی برای تصمیم گیری و ساخت سرنوشت خود را ندارند، به همین دلیل عدهای از فلاسفه معتقد هستد که اشخاصی شایسته و برتر که توانایی رقم زدن سرنوشتی بهتر برای مردم را دارند، باید در راس امور قرار بگیرند. به دنبال این موضوع و با توجه به این که نیمی از رویکرد آرکین قصد دارد تا امیلی را حاکم برحق نشان دهد، این سوال مطرح میشود که آرکین، حکومت نخبه سالارانه را بر دموکراسی ترجیح می دهد؟ آیا آن ها قصد دارند تا چنین حکومتی را برتر بنامند؟
پاسخ به این سوال دشوار است، اما با اطمینان می توان گفت که آرکین قصد القا موضوع خاصی را ندارد، در مقابل آن ها فقط سرنخهایی را در مقابل ما قرار میدهند تا به درستی بازی های سیاسی جهان را درک کنیم، بازی هایی که به طور مدام شخص دارای قدرت را تغییر میدهند، اما ذات آن را نه!
Dishonored 2 از روز بزرگداشت ملکه سابق جسامین کالدوین آغاز میشود، در زمانی که خواهر ناتنی او، با کودتایی ساده بازمیگردد تا آنچه که حق خود میداند را پس بگیرد، حکومتی که به نوعی فسادهایی در خود دارد، اما سعی در رعایت عدالت میکند، توسط کسی به چالش کشیده میشود که معتقد است مورد ظلم و بیعدالتی قرار گرفته! در این که دلایلا شخصیتی شرور و شیطانی است، هیچگونه شکی وجود ندارد، اما بی عدلاتی روا داشته شده نسبت به او، توانایی خاصی را به چنین شخصیت پستی می دهد، توانایی درک شدن توسط مخاطب، دلایلا مورد ظلم و ستم خاندان سلطنتی قرار گرفته، رانده و تبعید شده و حتی توسط کوروو برای به تاج رساندن امیلی کشته شده است، آن هم در حالی که او به نوعی وارث حقیقی تاج و تخت است. تناقض بیداد می کند و آرکین ضربه نهایی را می زند!
دلایلا بیشک موجودی شیطانی است، اما او هم درست همانند امیلی وارث تاج و تخت است. حکومت در بازی کاملاً موروثی است و شرایط به دنیا آمدن امیلی و دلایلا هم یکسان است، چرا که هردو به نوعی دو رگه محسوب میشوند. (دلایلا مادری از رعیت ها دارد و امیلی پدری از میان رعیت ها) در این شرایط، بر اساس چه معیاری ما دلایلا را وارث تاج و تخت نمی دانیم؟ چون شیطانی است؟ اگر امیلی موجودی شیطانی بود چه؟ اگر بازی با پایان تلخ قسمت اول شروع میشد چه؟
آرکین به زیبایی هرچه تمام تر و به شکلی باور نکردنی، چنین پارادوکس مخربی را در ذات حکومت داری و سیاست نشان میدهد و ککش هم نمی گزد! و ما، مخاطبان هم در اخر نمی دانیم که کدام تصمیم درست است! آیا حکومتی نخبه سالارانه که ممکن است به اشراف سالاری و یا حتی گروه سالاری بیانجامد برحق است؟ یا باید در مقابل آن دست به انقلاب و کودتا زد تا با شرایطی همانند کودتا و انقلاب دلایلا و یا شماره اول مواجه شد؟ در حقیقت، آرکین سیاست حکومت داری را بسیار پیچیده و سخت نشان میدهد و حقایق تلخ و تکان دهنده آن را به سادگی به تصویر می کشد، اما با تصاویری دردناک، خشن و تار که قلب را به درد میآورند. آرکین در اینجا شاید شبیه به نویسندگانی بزرگ که ذات حکومت ها را درک کرده و توصیف میکنند عمل میکند.
کودتای قاشقمسی
دلایلا کاپراسپون، فرزند پادشاه و البته آشپز دربار، خواهر ناتنی جسامین که همیشه در سایه خواهر خون خالصش زندگی کرده. همین اول قصه کوتاه ذات نخبه سالارانه حکومت جسامین و پس از او امیلی را زیر سوال میبرد. این حکومت که بازی هم دم از عدالت و خوبی هایش می زند، در درون و باطن، پاک و مطهر نیست. اما چه کنیم که ما، در نقش ملکه و یا حتی محافظ سلطنتی او ظاهر میشویم. پس ذات حکومتی که از آن دفاع میکنیم در قدم اول، چندان قابل دفاع نیست. و شک و شبه بسیاری در رابطه با آن وجود دارد. کوروو پس از کودتای شماره اول و به قتل رسیدن جسامین، به واسطه مداخله عدهای که خود را وفادار به ملکه اعلام میکنند از زندان رها شده و پس از ملاقات با موجودی عجیب با نام Outsider دست به انتقام میزند. انتقامی که در واقع سلسله اعمال و رویدادهایی سیاسی را رقم میزند که حکومت کودتایی را تضعیف میکند. اما این سلسله اعمال توسط کسانی رهبری میشوند که در انتها ذات خود را نمایان میکنند. کسانی که خود موفق به کودتا و یا انقلاب علیه ملکه نشده بودند و حالا سعی دارند با سواستفاده از خشم کوروو، حکومت را به دست بگیرند. این افراد که شبیه به خوکهایی در مزرعه حیوانات هستند، خود توسط کوروو سرکوب میشوند تا او وارث برحق(؟) جسامین را به تاج و تخت برساند. داستان شماره اول درگیریها و بازیهای سیاسی را به نمایش میگذارد، از خیانت میگوید. اما در باطنش از موضوعی دیگر هم حرف به میان میآورد؛ اگر حکومت جسامین، عادلانه و بی نقص بود در ابتدا: چرا دانوال درگیر چنین مشکلات بزرگی است و در ادامه، چرا نارضایتی ها تا این حد رشد کرده که دو گروه کاملاً مخالف با یکدیگر در صدد براندازی حکومت تلاش کنند؟
البته میتوان هر دو گروه را دشمنِ حکومت نامید و از قبول ناکارامدی هایی خاص در حکومتِ جسامین که داد مردم را درآورده چشم پوشی کرد. اما با قبول چند ناکارامدی، می توان درک بهتری از شرایط به دست آورد. اینکه حکومت نخبه گرایانه حاکم بر دانوال، توسط همه مردم مورد پذیرش نیست. و کودتاها و اعتراضات، همگی از سر دشمنی نیستند (هرچند که با شروعشان از سردشمنی میشوند). آرکین با هوشمندی شما را در نقش کسی قرار میدهد که باید با مخالفان مبارزه کند، مخالفانی که حقایقی را برایتان روشن میکنند و یا شما را با این سوال مواجه میکنند که آیا نورِ امیدِ این شهر تاریک، نورِ امید وانوال یعنی امیلی، فردِ شایسته حکومت است؟
اما در نسخه دوم راه تفاوت دارد، دعوا میان گروه های مخالفِ طالب قدرت و گروه صاحب قدرت است. اینجا خبری از اعتراض نیست یا اعتراضات به گوش کسی نمیرسد. اما شرایط گروه حاکم با ظهور قاتلی عجیب که مخالفان و منتقدان حکومت را به بدترین شکل میکشد پیچیده میشود. این قاتل که از طرف دشمن فرستاده شده تا چهره حکومت را خراب کند، با حذف مخالفان، بیشتر از عدالتِ ملکه، قوه قهریه و تمایل او برای ساکت کردن هرگونه انتقادی را به مردم نشان میدهد و به این ترتیب، عده بسیاری را متقاعد میکند تا برای براندازی او فعالیت کنند. در ادامه دوک سارکانوس، رئیس نگهبانان رمزی، مخترع بزرگ کیرین جینداش، بریانا اشورث، دکتر هایپشیا و آرامیس استیلتون هم به عنوان خائنین اصلی معرفی میشوند. این افراد کسانی هستند که به علت دلایلی خاص نقشه کودتا علیه امیلی را برنامه ریزی کرده و دلایلا را برای حکومت برگزیدهاند. در این نقطه درمییابیم که با تمام مشکلاتی که در ذات حکومت امیلی وجود دارد، کودتای دلایلا از سر دشمنی به وجود میآید. اما نکته اساسی همین است که دلایلا هم درست همانند امیلی وارث برحق است.
اما کودتای دلایلا با تمام برنامه ریزیهای دقیقش (در پایان خوب بازی) بی سرانجام است. امیلی، در طی این کودتا و با مقابله با دلایلا شایستگیهایش را ثابت میکند. اما برای سرگرمی یا به دلیل دیگری، آرکین امکان انتخاب کوروو را هم به ما میدهد و شوکی وارد میکند. اگر کوروو بازهم تاج و تخت را پس بگیرد، چطور شایستگیهای امیلی ثابت میشود؟ با داشتن مشاوری خردمند؟
کودتای دلایلا، اما با زنده شدن او، عشق یکی از کودتاگران به او، قدرت طلبی جادوگران، تمایل به خودنمایی جینداش و دلایل دیگر رقم میخورد. و تمام افراد مداخله گر در آن، نقش هایی مشابه با کودتاگران شماره اول دارند. در حقیقت بازی بازهم همان نقش های تکراری را به میدان وارد میکند و با شمایل و در شرایطی دیگر به تصویر میکشد. اما دلیل اصلی شکست کودتای دلایلا چیست؟
نادیده گرفتن عنصر مهمی به نام آنتون سوکولو! سوکولو در کودتای قبلی دست داشته، اما سال های طولانی همراهی او با امیلی، او را به دوستی قابل اعتماد تبدیل میکند که مغز متفکر بازپس گیری تاج و تخت میشود. نقش سوکولو در حل مشکلات پیش روی امیلی یا کوروو با تمام ناتوانی هایش انکار ناپذیر است. این هوش و ذکاوت در کنار شایستگیهای امیلی یا کوروو، است که کودتای برنامه ریزی شده دلایلا را بی تاثیر میکند و آن را نابود میسازد، سوکولو اما حاصل بخشش کوروو در بازی قبلی است و Dishonored 2 به خوبی روی چنین موضوعی تاکید میکند که قصد اصلی بازی، نمایش خشونت نیست، بلکه آن ها اقدام به نشان دادن نقشهای سیاسی و حتی تغییرات بنیادین در ذاتِ انسان ها دارند. سوکولو که روزی علیه جسامین بود، حالا تبدیل به حامی دختر او شده است و این نشان دهنده بازیهای سیاسی جهان پیرامون ماست. کودتای دلایلا اما با تمام شکستهایش، تضاد و تناقض موجود در مفهوم شایستگیِ مطرح شده در ذات سیاست بازی را شفاف سازی کرده و به نمایش میگذارد.
پسرِ جوانِ خارجی!
در تمام رخدادها و معادلات سیاسی Dishonored، شخص یا در حقیقت موجودی وجود دارد که سرنوشت ساز و بسیار موثر است. موجودی که توسط مردم ستم دیده، فقرا و طبقات پایین جامعه مورد پرستش قرار می گیرد و توسط سیاست مداران، بزرگان و صاحبان قدرت به عنوان شیطان معرفی میشود. The Outsider پسری جوان که ماهیت وجودی نامعلومی دارد و قدرتی خدای گونه! در رابطه با این موجود فرضیههای بسیاری مطرح شده است. مثلا قبل تر نگارنده در مقالهای او را نمادی از دین معرفی کرده بود، که به عنوان چاقویی دولبه عمل میکند. اما با منتشر شدن نسخه دوم و نشان داده شدن نقطه شروع حیات این موجود، تمام پیشفرض ها برهم ریخت و تئوری اصلی و حقیقت فلسفی او نمایان شد.
The outsider در میان داستان Dishonored 2، نقطه شروع وجود داشتنش را فاش میکند. او به مخاطب نشان میدهد که در سال هایی بسیار دور، فقط پسر جوان سادهای بوده است، که برای دور کردن بلایی نامشخص، توسط عدهای قربانی شده است و این مراسم خاصِ قربانی کردن، او را در جهانی به شدت آشفته به نام Void تبدیل به موجودی خداگونه و پرقدرت میسازد. اما چرا؟
در فلسفه یونان باستان و حتی در نگاشتههای افلاطون، مراسم مذهبی قربانی کردن انسان در یونان باستان، رنگ و بویی فلسفی و حتی سیاسی به خودش میگیرد. در یونان باستان، هرگاه که شهر (به مفهوم شهر در Dishonored توجه کنید) دچار بلایی میشد، مردم فردی را قربانی خدایان میکردند. به این صورت که برای از میان بردن طاعون، سیل، خشکسالی، دزدی، فساد و یا هربلای دیگری، فردی را از میان اقشار پایین جامعه، دیوانگان، دزدان و یا حتی فقرا انتخاب کرده و طی مراسمی خاص قربانی میکردند. این مراسم خاص در زبان یونانی با واژه Pharmakon شناخته میشود. که امروزه یک تئوری فلسفی است. این تئوری از حالتی خبر میدهد که یک مفهوم در شرایطی متفاوت سه نقش درمان، زهر و یا قربانی را میپذیرد. موضوع مهم در رابطه با یک Pharmakon این است که میتواند باعث نجات و یا تباهی شود. به این صورت که مردم با قربانی کردن یک فرد به عنوان کسی که نماینده تمام گناهان انان است، قصد بخشیده شدن از جانب خدایان را داشتهاند. اما آن ها در عین حال در حال انجام گناه و رواج دادن خشونت بودهاند. پس این مراسم هم می تواند به عنوان یک ناجی عمل کند و هم به عنوان موضوعی که شهر را به نابودی بکشاند. درواقع شخصی که قربانی میشود خود مورد ظلم و ستم قرار میگیرد و این چرخه باعث رواج خشونت روی زمین میشود. در حقیقت یک Pharmakon پارادکسی عجیب در خود دارد، که هم درمان است و هم زهر. به نوعی میتوان گفت که شخصیت مجهول Outsider که به عنوان شخصی خارح از جامعه و خارج از چهارچوب امپراطوری جسامین و سپس امیلی معرفی میشود، نقش یک Pharmakon یا قربانی را پذیرفته است. او مورد ستم واقع شده (قربانی شده) و حالا برای جلوگیری از ستم به مظلومان قدرتِ مقابله با ستمگران را اعطا میکند. همچنین موضوع خارجی بودن این شخصیت است که او را در جایگاه خاصی قرار میدهد. نگاه از بیرون او باعث میشود که حقایق را به طور دقیق دیده و تحلیل کند، به همین دلیل او به درستی نقش فرد ستم دیده را شناخته و به او قدرت می دهد، اما در همین حین با ناتوانی کامل، منتظر تصمیمات حامل نشانش میماند و فقط نگاه میکند و در مواقعی خاص سوالاتی را مطرح میسازد، سوالاتی که گاهی بسیار تاثیرگذار هم هستند
بری توضیح نقش یک Pharmakon از افلاطون کمک میگیریم که می گوید؛ دارو یا فارما (که در ریشه از کلمه Pharmakon گرفته شدهاند) هم درمان است و هم زهری که وارد بدن میشود. در توضیح دقیق تر می توان اینطور گفت که کتاب خواندن وقتی مفید است که بتواند مشکلی در بیرون از خودش را حل کند و به نتیجهای مفید برسد، در غیر این صورت این کار عبس است. در واقع نقش Outsider هم چنین است. او در جهانی خارج از جهان آشفته Void کارآمد است و مفید واقع میشود.
اما این موجود کاربردی دیگرهم دارد، وجود او برای مذهبیون و فرقه خاص مذهبی امپراطوری که outsider را ریشه تمام فسادهای جهان می دانند، بسیار مفید است. این مفید بودن برای کسانی که او را شیطان می دانند خود پارادوکس اصلی یک Pharmakon را توضیح میهد. به این صورت که Overseerها، با دیدن هرچه که به Outsider مربوط است، از جادو گرفته تا مناسک خاص و یا حتی دزدی، فساد را به او نسبت داده و فرد خاطی را اعدام میکنند. اما نفعش برایشان کجاست؟ این نفع در بازنمایی ارائه شده از طرف Overseerها از جامعه نشان داده میشود. با وجود شخصی مانند Outsider منبع تمام، تکرار میکنم، تمام فسادها معرفی میشود، Overseerها می توانند در قدم اول؛ وجود داشته باشند، چرا که تشکیلات آن ها بدون وجود داشتن Outsider اصلاً شکل نمی گرفت و دوم، تمامی کمکاری ها، کاستی ها، فسادها و بدی های حکومتی را پشت نام او پنهان کنند، به این ترتیب بازنمایی ارائه شده از حکومت بسیار پاک و معصومانه است، و دلیل تمام بدیهای موجود Outsider است. در اینجاست که نقش اصلی چنین موجودی مشخص میشود، او منبع بدی برای Overssrهاست، اما وجودشان و تصویرخوبّ ارائه شده از حکومت توسط آن ها را تضمین میکند.
اما سوال بعدی اینجاست که چرا او قدرتهایی را به افرادی واگذار میکند. در سری Dishonored اولین کسی که صاحب قدرت است، Daud قاتل ملکه است. فردی که از اقشار پایین و ستم دیده جامعه است. در پاسخ به سوال باید گفت که شخصیت Outsider به عنوان پسرجوانی که به ناحق برای پاک کردن گناهان دیگران کشته شده، تمایلی عجیب به کمک کردن به تمام قربانیان دیگر دارد. البته در اینجا مفهوم قربانی برای کسی که کشته شده استفاده نمی شود، بلکه به کسی اشاره دارد که برای مقاصد دیگران مورد سواستفاده قرار گرفته است. و Daud هم چنین شخصیتی است. Outsider قدرت هایی را به او ارزانی می دارد، تا به وسیله آن ها در مقابل ظالمان، یعنی ملکه جسامین، ایستادگی کرده و حقش را پس بگیرد، اما درست در زمانی که Daud خودش به یک ظالم بدل می شود، OutSider نشانش را به کس دیگری که مورد ظلم قرار گرفته می دهد. در حقیقیت OutSider کسی است که سعی دارد دارویی برای جامعه باشد. او با تمام قدرتی که دارد هنوز هم یک قربانی یا Pharmakon است. او در هر شرایطی سعی دارد راه حلی برای بهتر شدن وضعیت و خلاص شدن شهر از بلا را با قربانی کردن (همان سپردن قدرتها) کسی ایجاد کند، اما فرد مورد نظر او با سواستفاده از قدرت ها باز خودش به ظالم و دلیل اصلی بلا بدل می شود. البته شخص OutSider هرگز از چنین چرخهای شگفت زده نمیشود و میداند که خشونت یکی از اصلی ترین ارکان جامعه بشری است. این موضوع زمانی روشن میشود که با پس گرفتن تاج و تخت بدون کشتن حتی یک نفر، OutSider از اعمال شما متعجب میشود. چرا که شما دیگر ادامه دهنده خشونت نیستید، و اگر باشید چرخه را ادامه داده و اینبار همه را به تباهی میکشانید. (همانطور که Daud و دلایلا هم چنین میکنند) بازی با وارد کردن موجودی مثل Outsider بیشتر از قبل، به مسئله خشونت و حتی ذات خشن و قدرت طلب انسان که توسط ماکیاولی و سپس هابز مطرح میشود اشاره میکند، اینکه انسان به ذات موجودی فرصت طلب، خشن و بی رحم است که فقط به خودش میاندیشد. آرکین به زیبایی، ضعف همیشگی عدهای از انسان ها در مقابل عدهای دیگر را که در طول تاریخ تکرار شده، با موضوع حاکمیت و شایستگیهای لازم برای رسیدن به آن پیوند میزند، و در انتها به وسیله یکی از دشوارترین روش های به اتمام رساندن بازی (نکشتن حتی یک نفر) فرد شایسته را معرفی میکند. فردی که چرخه دائمی خشونت در جوامع انسانی را نابود کند. (اگر بازی را با امیلی به پایان ببرید و کسی را نکشید او شخص شایسه است)
اما نقش مهم دلایلا ،او مورد ظلم قرار گرفته و قدرت های Outsider را به دست میآورد، اما به دلیل اینکه رفته رفته، خودش به یک ظالم بدل میشود و به خشونت می پردازد مورد غضب قرار میگیرد، چرا که Outsider به عنوان یک مردجوان، شاهد خشونت جوامع علیه مظلومین بوده و به عنوان یک موجود خداگونه، به همین مظلومان قدرتی برای مبارزه می بخشد، اما نه قدرتی برای تبدیل شدن به ظالمی دیگر. به همین دلیل کوروو با قدرت های Outsider ظهور میکند و Daud و دلایلا را میکشد (از سرنوشت قطعی Daud در نسخه دوم حرفی به میان نیامده).
با اینکه دلایلا توسط اراده قدرتمندش همچنان در Void زنده مانده و به موجودی تقریباً شبیه به خود Outsider تبدیل میشود. اما درست پس از اینکه دلایلا خود به موجودی ظالم میشود تبدیل میشود و مظلومی را ایجاد میکند (در هر دو مرتبه) Outsider سررسیده و مظلوم را با قدرت هایش برای مقابله با ظالم (که دلایلا باشد) اماده می کند. در حقیقت این موجود ناشناخته که به عقیده بعضی دیگر، نمادی از شیطان است (نگاه این عده شبیه به Overseerهاست) به نوعی نقش حمایت از مظلومان را برعهده میگیرد، اما هربار همین مظلومان خود به رواج دهندگان خشونت تبدیل میشوند و ظلم میکنند. اما این چرخه با پایان خوب بازی و وقتی که امیلی از قدرت های ارزانی داشته برای بهتر کردن اوضاع استفاده میکند برهم می ریزد و در همین نقطه است که قربانی یا Pharmakon نقش دیگرش را ایفا میکند و تبدیل به دارو میشود. در حقیقت این موجود عنصری است که بنا به نوع استفاده مردم، می تواند برایشان دارو و یا زهری کشنده باشد. برای درک بهتر این موضوع مثال دقیق چاقوی دولبه بسیار کارآمد است. به نوع برخورد جامعه ایران با مسئله اینترنت بازمیگردیم، جایی که همه آن را فرصتی برای یادگیری و در عین حال منبعی برای گسترش فساد معرفی میکردند. البته این موضوع در مورد خاص Outsider موضوع قربانی شدن برای گناهان دیگران و سپس تبدیل شدنش به یک دارو یا زهر را هم شامل میشود.
سعی شد در نوشته، به نگاه آرکین و یا به طور دقیق تر، برداشت ما از نگاه آرکین به مسئله حاکمیت و فلسفه شایستگی و سپس نقش مهم شخصی مثل Outsider بپردازیم. نوع حکومت جسامین و سپس امیلی، کودتاهایی که هردو حکومت با آن مواجه شدند، نقش کوروو در این میان و در انتها عامل اصلی شایستگی توسط سازندگان به زیبایی در بازی معرفی شده است. (البته براساس برداشتی که ما از بازی داشتهایم). سری Dishonored در شماره اول، شاهکاری بیهمتا بود که همه را شگفت زده کرد، و در شماره دوم، بازی خوب و زیبایی بود که در بخش مفاهیم بازهم گل کاشت، به امید اینکه این سری با همین کیفیت ادامه داشته باشد و یا اینکه بازیهایی اینچنینی را از استدیو کاربلد آرکین شاهد باشیم.
پر بحثترینها
- ۱۰ حقیقت تلخ که گیمر ها نمیخواهند به آنها اعتراف کنند
- مدیرعامل پلی استیشن: Uncharted برای همیشه صنعت گیمینگ را دگرگون کرد
- چرا GTA IV بهترین ساخته راکستار است؟
- گزارش: Intergalactic: The Heretic Prophet شامل عناصر وحشت خواهد بود
- مروری بر عملکرد محتوایی ایکس باکس و پلی استیشن در سال ۲۰۲۴
- روابط عاطفی در The Witcher 4 معنای عمیقتری خواهند داشت
- ۱۰ بازی برتر سال ۲۰۲۴ به انتخاب آرمین مُکاری، نویسنده
- استراتژی ریسکی Xbox که ۱۰ سال آینده آن را تعریف خواهد کرد
- دیجیتال فاندری ۳ بازی برتر سال ۲۰۲۴ از نظر گرافیک بصری را مشخص کرد
- Indiana Jones and the Great Circle بهترین بازی سال Gamescom از دید مخاطبین شد
نظرات
اسپویل شد 😥
ولی احساس میکنم این نقدتون یه دلیل سیاسی پشتش داشت 😐
خواهش میکنم چنین حرفی نزنید، درسته فضای کشور ما همیشه سیاسیه، اما این مقاله اصلا اینطور نیست، برداشت ها تماما از بازی هست و هیچ گونه نماد حقیقی و بیرونی ندارند!
در مورد اسپویل شدن هم عذرخواهی میکنم، میبایست اشاره میکردم ابتدای مقاله که فراموش شد متاسفانه!
مزاح میکنم 😀
من همیشه مقاله هاتونو با عشق میخونم
خیلی لطف دارین و باعث افتخاره بنده ست! متشکرم از شما
مقاله خیلی قشنگی بود ممنون
شرمنده بابت اسپم
طرفدارا روحانی مثبت
طرفدارا رییسی منفی
بدید ببینیم چی به چیه
Elder Gamer
با اجازه میثم عزیز.
حقیقت ماجرا اینه که من هم در آغاز همین فکر رو کردم؛ اوضاع سیاسی ایران و جو حاکم و صحبت از انقلاب و این سری حرف ها مستیقما ذهن رو به همین سمت میکشونه ولی با خوندن کامل مقاله تقریبا میسه گفت؛ هدف چیزی جزء شرح احوالی بر اوضاع بازی نبوده :yes: :yes:
بله درسته، حقیقتاً هیچگونه جبهه گیری یا قصد سیاسی داخلی در مقاله وجود نداره، همینطور که اشاره کردید صرفاً شرح بازی بوده، اون هم از دید ناقص خودم!
خیلی متشکرم!
کاش میشد حافظه مو از نسخه ی یک پاک میکردم تا دوباره بازیش کنم.
hello ..I’m John avada.. from English .. dishonored2 is the best game for me.. :yes: :yes:
سلام برادر خارجی yes yes آره Tnx Tnx 😀 😀 😀 😀
باشه تو جان اوادا. :rotfl: من هم جومونگ.
اره جانه بچت تو خود خود خارجی هستی…کرگدنم میتونه پرواز کنه
فقط محض اطلاعت بگم که کلمه english و برای محل زندگی نمیگن باید بگی england 😐 😐
البته شما که بلدی
ماها بیسواتیم
😎
.. from English .. :rotfl: :rotfl: :rotfl:
منظورت england هه ؟! :rotfl:
__________________________________________________________________________
شما که همون ps4.uncharted4 هستی (لا اقل اسم پروفایلو عوض کن) :rotfl: :rotfl:
دمت گرم کلی خندیدم
OK english
مرسی بابت مقالتون آقای عبداللهی :yes: :yes:
عالیه البته هنوز نسخه دومش رو تجربه نکردم
از نظر من(تکرار میکنم) از نظر من بر عکس چیزی که فکر میکردم بازی اصلا ارزش تکرار نداشت واقعا نمیدونم چرا چون وقتی بازی میکنی همه چی داره داد میکشه بازی داره یکاری میکنه تو بازیو حداقل شیش هفت بار تموم کنی از پایان های متفاوت گرفته تا دو تا شخصیت قابل بازی هر شخصیت هزار جور قدرت های مختلف داره تا محیط های بزرگ که میتونین با مخفی کاری یا جنگ راه انداختن یا حتی ترکیبی از این دوتا….ولی بشخصه بعد از دوبار بازی کردن بازی شدیدا واسم تکراری شد و کاری کرد بعد از دفعه دوم دفعه سوم نتونم بیشتر از یک ساعت تحملش کنم
از نظر من(تکرار میکنم) از نظر من بر عکس چیزی که فکر میکردم بازی اصلا ارزش تکرار نداشت واقعا نمیدونم چرا چون وقتی بازی میکنی همه چی داره داد میکشه بازی داره یکاری میکنه تو بازیو حداقل شیش هفت بار تموم کنی از پایان های متفاوت گرفته تا دو تا شخصیت قابل بازی هر شخصیت هزار جور قدرت های مختلف داره تا محیط های بزرگ که میتونین با مخفی کاری یا جنگ راه انداختن یا حتی ترکیبی از این دوتا به پایان ببرین….ولی بشخصه بعد از دوبار بازی کردن بازی شدیدا واسم تکراری شد و جوری شد دفعه سوم اصلا نتونم تحملش کنم…واقعا همون موقع هم تعجب کردم با اون پتانسیل چجوری غیر قابل تحمل شده…بشخصه یکی از دلایل رو شخصیت امیلی دیدم..برعکس کوروو شخصیت امیلی قابلیت هاش بسیار عجیب غریب و ناکارامد بودن بغیر قابلیت دومینو بقیش به فضای بازی نمیخوردن مثلا دوپل گنگر(اشتباه بود به بزرگی خودتون ببخشید) یا اون قابلیته که ده متر اونورتر خودته کپی میکردی اصلا کارامد نبودن و فکر نمیکنم خیلی به کار میومدن…خلاصه من بشخصه ارزش تکرار و تو بازی هایی مثل بلادبورن و دارک سولز،ویچر و اسکایریم و فالوت و جی تی ای(که خودم تجربه کردم) دیدم و بنظرم برعکس نظر خیلی ها بازیی هایی مثل انچارتد و دلست اف اس (مخصوصا انچارتد) انچنان هم ارزش تکرار ندارن
بله تا حدودی با شما موافقم! قسمت اول با اینکه چنین تبلیغاتی نداشت، کاملاً تکرار پذیر بود و حتی بعد از بیست بارهم آزار دهنده نمی شد!
اما قسمت دوم اینطور نیست و بعد از چهار یا پنج بار تکراری میشه! کاملاً قبول دارم! اما در مقابل داستان و متون پراکنده شده در محیط و قصه گویی محیطی خاص آرکین، برای کسانی که درگیر داستان بشن، ارزش تکرار رو بالاتر میبره!
خیلی متشکرم که مطالعه کردید!
آخه عزیز doppelgangerناکارامد بود???!!!
طبق معمول اساتیدی رو میبینیم که ۵دیقه هم به قابلیت فکر نمیکنن تهش میگن به درد نخور بود!!!
همین doppelganger در ترکیب با دومینو ترکیبای فوق العاده ای خلق میکنه که تصورشم مشکله(پیشنهادم به جناب مشاهده ی ویدئو های stealth gamer هست)
به شخصه زیبا ترین کیل هایی که خودم داشتم توش همین doppelganger به اصطلاح به درد نخور نقش کلیدی داشتن!!!
حالا لازم نیست شما بیای برام ابر کیل ترتیب بدی با یه مستر پلن مخوف(که البته مشخصه اهلشم نیستی چون معلومه فقط دومینو کردی و رفتی جلو که اتفاقا یکی از بزرگترین ایرادهای بخش گیم پلی dishonored2هم دادن قابلیتی مثل دومینو به casual پلیر هست که باعث میشه طرف اصلا به مغز خودش فشار نیاره واسه دوتا حرکت خلاقانه همش دومینو میکنه میره جلو ولی برای اونایی که کارو بلدن یه بهشته چون ترکیبایی باهاش میشه ساخت که راحت بهترین کیلای دیسانرد یکم باید جلوش لنگ بندازن)
قابلیت های سادش شامل فریب دشمن و مهمتر از اون اینکه که تو رو anonymous میکنه;با اپگرید میشه جای خودتو با کپیت عوض کنی که برای فرار از conflictبه کار میره.میشه توو درگیری های تن به تن برتری عددی و تاکتیکی ایجاد کرد.میتونی در ترکیب با bone charm لازم و مثلا Addermire Solutions تقریبا بدون مصرف هیچ manaی کاملا healthتو بازیابی کنی.میتونی از هر ارتفاعی و جایی بپری و کپیتو اسسینیت کنی.
همین طور که گفتم ترکیبای پیچیده رو هم میتونی از کانال stealth gamer ببینی.
حالا در مورد مقاله….
مقاله ی خوبی بود آقای عبداللهی پور زحمت کشیدید.
فقط این leviathan یه اژدهای دریایی هست که البته توو مدیاهای دیگه دیدم به شکل اژدهای بال دار هم ظاهر شده.البته فکر کنم اسم یکی از شیاطین هم هست اما ارتباطشو با outsider نفهمیدم.
به شخصه برای بنده یکی از نکات منفی دیسانرد ۲ همین outsider بود که صدای جدیدش به دلم ننشست.نه استایلش و نه جنس صداش و به نظرم همین صدا توو شخصیتش نمود پیدا کرده بود و خلاصه اون outsiderی که به اصطلاح یه موجودomniscienceو omnipresenceی که در ازای بهای سنگین به افرادی که براش جذاب جلوه میکردن قدرت اعطا میکرد نبود و بیشتر شبیه یه teenager با قدرتای فرا بشری بود که بیش از حد صمیمی میشد! به شخصه صدا و دیالوگ های Billy lush و دیسانرد ۱رو ترجیح میدم
به نظرمoutsider دیسانرد ۱خیلی رمز آلودتر صحبت میکرد انگار دیالوگاش یه جادوی خاصی داشت و یه دانش مخفی پشت این دیالوگا مخفی شده بود.یه جوری انگار با دیده ی حقارت با daud و corvo حرف میزد که هم توو دیالوگاش جلوه میکرد هم با زاویه و ارتفاعی که نسبت به پلیر داشت (انگار که باید سر تو بالا بگیری تا بتونی ببینیش) این موضوع بهت القا میشد.جوری حرف میزد انگار corvo و تمام اون افرادی که مارک outsiderرو با خودشون حمل میکنن چیزی جز پیاده سربازانی که در نظرش جذاب جلوه میکردن و در راستای سرگرم کردنش حرکت میکردن(مثل مهره های شطرنج)نبودن که همه ی این ها باعث میشد بیشتر خدا گونه و فرابشری نشون بده که در تناقض با ظاهر انسانیش باعث میشد که از نظر بنده به بهترین کرکتر دنیای دیسانرد بدل شه
اما این ورژن جدید outsider که خودمونی تر صحبت میکرد و اطلاعات شخصی بیشتری بهت میداد همراه با استایل و جنس صداش که اصلا به دلم ننشست و ریتم حرف زدنش که کاملا در تضاد با outsider اصلی بود، تمامی اون حس رازآلود و خدایی بودنشو خراب کرد که از نظر من منفی ترین نکته ی دیسانرد ۲هستش
اگه میخواستن اطلاعات بیشتری راجع به outsider بهمون بدن بهتر بود به روش های دیگه اینکارو انجام میدادن.
توو یه قسمت از مقاله گفتید که رویکرد سیاسی اجتماعی بازی به پرداخت کرکترا و بدنه ی داستان سرایی لطمه وارد کرده و باعث شده نقش شخصیت ها بیشتر از خودشون یادمون بمونه.ممنون میشم اگه یکم بیشتر توضیح بدید.
به نظر میاد توو مقاله شما نخبه سالاری و اشراف سالاری رو مترادف فرض کردید که اصلا چنین نیست مخصوصا وقتی نخبه سالاری رو توو پرانتز با آریستوکراسی مترادف میدونید که همون نخبه سالاری ارسطو هست و خود ارسطو بین نخبه سالاری و اشراف سالاری تفاوت قائل شده: ” انتخاب بر اساس ثروت، اشرافسالاری است؛ و انتخاب بر اساس شایستگی، نخبهسالاری. همچنین ارسطو بر این عقیده بود که هنر (یا فضیلت) معرف نخبهسالاری است همان گونه که ثروت معرف اشرافسالاری و آزادی معرف مردمسالاری است. ”
گرچه با اون قسمت حرفتون که تقریبا به صورت عملی معیار هایی که اون عده ی نخبه رو نسبت به بقیه شایسته تر میکنه وجود نداشته و ندارد;موافقم.
نکته ی بعدی در رابطه با این موضوع هستش که چون مثلا فلان کس مورد ظلم واقع شده outsider بهش قدرت میده.خب در طول وقایع بازی هزاران نفر مورد ظلم و ستم واقع میشن اما اشاره میشه که در زمان وقایع دیسانرد ۱ تنها ۸ نفر و احتمالا هنگام وقایع دیسانرد ۲ ،۹ نفر(۸نفر قبلی به اضافه ی امیلی) مارک رو دارن که توی دونسخه و رمان منتشر شده به ۷تاشون اشاره شده(که فقط اسم ۵تاشون رو میدونیم)
کاملا پر و واضح هستش در میان این جمعیت میلیونی تنها تعداد انگشت شماری میتونن نظر outsider رو جلب کنن وگرنه اگر هر ستم دیده ای بخواد قدرت گیر بیاره نه سنگ رو و سنگ بند میشه و خدایی بودن outsider به کل منتفیست.مثل این می مونه که بگیم خدا فقط به ستم دیده ها استعداد میده.فقط به فقرا هوش بالا میده و از این قبیل.اصلا خدا خداست چون نمیتونی انگیزشو درک کنی وگرنه اگه میشد فهمید خدا چی میخواد که دیگه نمی شد فرای درک بشر!!!
و در مورد daud هیچ ظلم خاصی در حقش نشده(تا جایی که من میدونم) و احتمال نمردنش هم بیشتر از مرگش هست به دستcorvo .چون تا اینجا مشخص شده ارکین سیستم low chaos رو conon محسوب میکنه و احتمال اینکه پایان low chaos توو dlcحکم باشه بیشتر هست(با توجه به زنده بودن بیلی که همون meagan هستش) و تا جایی که میدونم خود هاروی اسمیت هم تایید کرده که زنده هست.دلایلا هم توو مرحله ی آخر وقتی نقاشی میکشید گفت احساس میکنم که daud هنوز یه جایی اون بیرون زندست و حتی قلب هم اشاره میکنه که دو نفر از افرادی که
ملکه رو کشتن هنوز زندن که daud و (احتمالا) thomas هستن و اگه meagan یا همون بیلی هنگام پایان وقایع نسخه ی دوم زنده بمونه آخرش outsider میگه که میخواد به دنبال کسی بگرده که نزدیک ترین چیزی هست که معنی خانواده رو براش داره که بازم به احتمال بالا daud هست.
اونجا که اشاره میشه daud با کشتن ملکه به ظالم بدل شد خب باو قبل اونم صدها target دیگرو واسه پول سر به نیست کرده بود و پس چرا outsider همون موقع دست به کار نشد?(این نکته رو هم اضافه کنم که دلسردی outsider نسبت به daud به دلیل اتفاقاتیست که مقدم بر قتل ملکه رخ داره و اتفاقا قتل ملکه دوباره باعث علاقه مندی outsider به daud میشه همون طور که خودش میگه:((Daud, my old friend. It’s been a while, but you’ve got my interest again…I’m here because you’re right, the Empress was different.)))
Daud از همون اولشم آدم خوب ودرست کاری و نبود قبل از دریافت نشان outsider هم برا پول آدم میکشت.اصلا خودتون توو مقاله سعی داشتید به این اشاره کنید که مرز بین خوبی و بدی توو دنیای دیسانرد خیلی باریک هست پس صرفا نمیشه یه سمت رو خوب و یک سمت رو بد جلوه داد پس عملا این موضوع که outsider حامی ضعفا و خوبان هست منتفیست به خودی خود.
بازم خسته نباشید میگم خدمتتون.
در ابتدا باید از شما تشکر ویژه کنم، چون وقت گذاشتید و با دقت مطالعه کردید و چنین نکات ظریفی رو بیرون کشیدید. اما در مورد مقاله، قصد دفاع از خودم رو ندارم، چون تمامی مباحث مطرح شده در مقاله من، تئوری ها و فرضیات هستند، البته همشون هم بر اساس ذهن خودم و بدون منبع نیستند، اما در هرحال مقاله ای که بهش انتقاد وارد نشه به درد نمی خوره، چون در زمان نگارش و حتی در زمان فکر کردن، همه آدم ها دیدی یکطرفه دارند و نمی تونند با همه تلاششون هم دیدی همه جانبه داشته باشند، به همین دلیل در ابتدا میگم که تمام تئوری هایی که شما بیان کردید هم می تونند درست باشند.
اما در مورد لویاتان، اگر دقت کنید فرم اصلی شخصیت Outsider یک هیولای دریایی هست، در متون عهد عتیق و جدید (بعضی از نسخه ها)، منبع تمامِ شرارت ها هیولایی دریایی به نام لویاتان معرفی شده، در کنار اینکه توماس هابز، انسان رو موجودی شرور می دونه و معتقده که دهنه بندی به نام لویاتان (که همان دولت هست) باید وجود داشته باشه تا شرارت های انسان رو کنترل کنه، شخصیت Outsider در بعضی منابع به چنین فرضیهای نسبت داده شده.
در مورد اهمیت بیشتر نقش ها نسبت به شخصیت ها منظورم این هست که به علت جو به شدت سیاسی بازی، داستان به جای اینکه مثلا شخصیتی مثل جینداش رو پرداخت کنه، نقشی که اون در کودتا به عهده گرفته رو پرداخت میکنه، یا مثلا در رابطه با جسامین یا امیلی (با اینکه امیلی بهتر پرداخت میشه) پرداخت نقش ملکه بودن، مهم تر از جسامین یا شخص امیلی هست. در حقیقت بازی جایگاه های سیاسی افراد رو مهم تر از خود افراد در نظر میگیره!
اما در مورد مترادف دانستن نخبه سالاری (آریستوکراسی) و اشراف سالاری (به نوعی الیگارشی)، اصلاً اینطور نیست، ما گفتیم که چون در بازی معیار دقیقی هرگز ارئه نشده، نمی تونیم به طور دقیق بگیم که حکومت “امیلی” نخبه سالاری هست یا اشراف سالاری، بنده این دو رو مترادف ندونستم (چون اصلاً دانشم بهم این اجازه رو نمیده که روی حرف ارسطو و افلاطون حرف بزنم!!!)، بلکه گفتم در مورد خاصِ امیلی و جسامین (دقت کنید، مورد خاص این دو و پدرشون) نمی شه تشخیص داد که حکومت در دست نخبگان هست یا اشراف! (امیلی نخبه سیاسیت یا یک اشراف زاده؟ میشه به این سوال پاسخ داد؟)
ضمن اینکه اشاره بنده به نخبه سالاری دقیقاً نخبه سالاری ارسطو و افلاطون هست و نه کس دیگه، و هرگز این رو با اشراف سالاری یکی نکردم، فقط اعلام کردم که در بازی dishonored نوع حکومت یکی از این دو هست و در “بازی” قابل تشخیص هم نیست. (در مورد تفاوت این دو حتی “ویکی پدیا” هم به سادگی توضیح داده و جاش در مقاله نیست)
اما در مورد شخص Outsider، این شخصیت در مقاله یک خدا دانسته نمی شه (بر طبق فرضیهای که مقاله براساسش نگارش شده، اگرنه ما میتونیم اون رو خدا، دولت، دین یا هرچیز دیگهای بنامیم)، بلکه یک قربانی یا فارماکون معرفی میشه، فردی که برای شفا پیدا کردن جامعه، به عنوان یک خارجی، مورد خشونت و ظلم قرار می گیره و کشته میشه، اما در مورد اینکه چرا این شخص قدرت هاش رو به هرکسی نمیده، فکر میکنم این موضوع رو خودش بارها مطرح کرده، Outsider به کسی قدرت میده که توانایی تغییر دادن وضعیت رو داشته باشه. در واقع از میان اشخاص مورد ظلم قرار گرفته هم انتخاب میکنه، و دستچین انجام میده، این موضوع بسیار ساده ست، از میان هزاران نفر که مورد ظلم قرار میگیرند، فقط تعدا اندکی هستند که در مقابل ظلم ایستادگی میکنند و قصد در تغییر اون رو دارند، مثالش هم مشخصه، گاندی، از بین تمام مردم هند فقط گاندیه که ایستادگی میکنه، به نظر می رسه Outsider چنین اشخاصی رو برای حمل کردن نشانش انتخاب میکنه.
در رابطه با daud هم این شخصیت نماد قشر مظلومه، چطور مورد ظلم قرار نگرفته؟ ببینید طبق نظریات سیاسی (که کل بازی بر اساس اون ها شکل گرفته) حکومت وظیفه داره شرایط یکسانی رو برای تحرک اجتماعی(امکان حرکت عمدی از نظر منزلت اجتماعی در بین طبقات) در مقابل تمام افراد جامعه قرار بده، و وقتی چنین اتفاقی رخ نمیده، کسانی از نعمت تحرک اجتماعی محروم بودند، مورد ظلم قرار گرفته تلقی میشن، پس Daud قطعاً مورد ظلم قرار گرفته، چرا که عدم وجود شانس تحرک اجتماعی اون رو به موجود فعلی بدل کرده! (چون منزلت پایینی داشته یک مزدور شده)
در رابطه با اینکه قتل ملکه Daud رو تبدیل به ادم بدی میکنه یا او قبلاً آدم بدی بوده، ما چنین چیزی نگفتیم. برعکس به قتل رسیدن ملکه در این بین، یک مظلوم دیگه رو (که توانایی تغییر شرایط رو داره) ایجاد میکنه و Outsider هم طبق روال به سراغش میاد. ما به هیچ شخصیتی وزن ندادیم (ارزش
گذاری نکردیم)، ما فقط گفتیم که هرکس خشونت رو در حق کسی دیگه اعمال میکنه، Outsider برای دفاع سریعاً اقدام میکنه (با شرایطی که فرد شایسته رو انتخاب میکنه). در مورد این قسمت من فکر میکنم دچار سوءتفاهم شده باشیم، Outsider حامی ادم های خوب نیست، Outsider حامی کسانیه که مورد ظلم قرار گرفتند و دلیلی وجود نداره مظلومان همیشه ادم های خوبی باشند و بازی سعی در اثبات همین موضوع داره و نشون میده با قدرت گرفتن، همون مظلوم ها ظالم میشن!
به عنوان مثال دلایلا هم ادم “خوبی” نیست و ما این رو بارها در مقاله بازگو میکنیم، اما بازهم Outsider ازش حمایت میکنه، چون مورد ظلم قرار گرفته (طبق رویکرد بازی با قدرت گرفتن خودش ظالم میشه!)
در رابطه با مرگ Daud هم این موضوع توسط بنده در مقاله نه تایید شد و نه رد! چون بازی به طور کلی حالت های بسیار متفاوتی رو شامل میشه! به همین دلیل متشکرم که اثبات کردید زنده ست.
در آخر اینکه دیس آنرد هیچ مرزی بین خوب و بد مشخص نمیکنه، اما خشونت رو میشناسه و کسی که خشونت رو اعمال میکنه رو محکوم میکنه، این خشونت میتونه از سمت امیلی یا کوروو باشه یا داود و دلایلا! با این تفاسیر تضاد و تناقض در نوشته های من وجود نداره!
اما بازهم میگم که همش فرضیه است و ممکنه درست نباشه، بنده هم به شما خسته نباشید میگم و تشکر میکنم ازتون بابت این همه توجه و این همه لطفی که به من داشتید، متشکرم که مطالعه کردید.
خیلی ممنون آقای عبداللهی پور
جواباتون منطقی و قانع کننده بود و متشکرم از پاسختون.
عذر میخوام بابت اون قسمت آریستوکراسی و اشراف سالاری اشتباه از من بود و من اشتباه متوجه شده بودم.
یک چیزی رو به توضیحاتتون اضافه کردید که باعث میشه حالا تا حدود زیادی باهاتون موافق باشم.((کسی که توانایی تغییر داشته باشه)) همون مثال گاندی خودتون که حالا فرضیه ی قابل باورتری شد برای بنده که خودم تا حدود زیادی باهاش موافقم(البته ترجیح میدم outsiderرو همون چیزی که توو کامنتم توصیف کردم بدونم)
فقط یک نکته ی دیگه
Vera moray یا همون granny rags هم نشان رو داشت اما مورد ظلم خاصی واقع نشده بود.
با لورد پرستون ازدواج کرد که اونو توو طبقه ی اجتماعی هم سطح با خانواده ی بویل قرار میداد
خود ورا از ابتدا هم از یه خانواده ی اشرافی بود که از مردان بسیاری درخواست ازدواج داشت من جمله alexy olaskir از سلسله ی olaskir که قبل از سلسله ی کالدوین فرمانروایی میکردن.
بعد همراه با همسرش به قاره ی pandyssia سفر میکنن که همونجا مارک رو دریافت میکنه و همونجا هم آغاز بدبختیاش هست که هم عقلش رو از دست میده هم بیناییش رو.
البته این تنها موردیست که تا حدودی با فرضیه ی شما در تناقض هست اما کاملا باهاتون موافقم که قدرت به فردی داده میشه که توان تغییر داره.
شما دانش و آگاهی خوبی از lore دیسانرد دارید خوشحال میشم نظرتون راجع به outsider نسخه ی دوم بدونم.ازش راضی بودید?
به مذاق من که خیلی خوش نیومد.
بازم ممنونم بابت پاسخ گوییتون
خیلی متشکرم که پاسخ هارو مطالعه کردید، در رابطه با مثال نقض granny rags باید تحقیق بیشتری انجام بدم، اما میتونم بگم با توجه به توصیفات شما این شخصیت یکجورهایی میتونه نقض کننده فرضیه کمک کردن outsider به ضعفا باشه، و حق با شماست، البته باید دید که چرا مارک رو دریافت میکنه، اطلاعات شما از Lore این سری قطعاً از من بیشتر هست، در این مورد شکی نیست.
اما outsider قسمت اول، یک ذات خدای گونه و یا برتر داشت، ذاتی که دقیقاً طبق اشارات شما قصد داشت انسان هارو سرگرم کشمکش های خودشون کنه و لذت ببره، یک خدای سادیستیک! اما با توضیحات قسمت دوم این شکوه و جلال کاملاً برهم میریزه و outsider در حد یک انسان قدرتمند که با شانس و اقبال دارای چنین قدرتی شده پایین میاد. به نظرم کار آرکین در شماره دوم، به طور ۱۰۰ درصد در ادامه شماره اول نیست، و اون ها در رابطه با شخصیت outsider تجدید نظر کردند. این تغییرات برای من شیرین بود، چون به نظرم این شخصیت رو از اون ذات والا و متعالی پایین کشید و قابل درک کرد. البته نظر شخصی من هست. و همونطور که گفتم هرکسی میتونه برداشت منحصر به فرد و قابل احترامش از این شخصیت رو داشته باشه، چون واقعاً ماهیت گنگی داره این outsider!
در آخر اینکه پاسخ دادن وظیفه بنده هست، من باید تشکر کنم که اینقدر با دقت مطالعه کردید و اینقدر ظریف نکات رو بیان کردید. واقعاً ازتون متشکرم.
درود .
بازی دیس آنرد ۲ همونطوری در که متن به خوبی شرح دادین مانند نسخه اول خود مفاهیم جدی سیاسی رو در خود گنجانید که هرچه بهتر بازی بازِ آگاه از مسائل رو در خودش غرق میکنه؛ البته بازی مفاهیمِ جدی فلسفی رو هم به همراه داشت که یادی کردن ازشون خالی از لطف نیست.
مفاهیم خیر و شر و انسانی بودنِ این مفاهیم در همه ی موقعیت هایی بازی ،نوعی استراتژیکِ خیر و شر – مستقیما مرتبط به نگرش های ضد دیترمنیستی ( خصوصا دیترمنیسم سببی که توسط امثال شوپنهاور تایید و توسط امثال سارتر مطلقا رد شد) رو به همراه داشت که یکسره در تک تکِ نقاط بازی خود رو نشون میدادند…
مباحث دموکراسی و آریستوکراسی خود دلیلی بر چه هستگیَ خیر و شر صرفا در بُعد انسانی – یعنی تصمیم بازی باز- نقش داشت، اونجایی که گفتین آرکین در تلاشِ برتر دانستن هیج نگرشی این بین نبود و صرفا مفاهیم رو رسوند بیش از حد زببا و پیام اصلی بازی بود- مستقیما مرتبط به اگزیستانسیالیسم- .
البته من نقد خیلی کوچکی اونم در دایره فردی دارم که امیدوارم ناراحت نشین و اونم قرار دادن این سری در کنارَ عناوینی چونMGS و Bioshock است؛ البته تکرار میکنم نقد من صرفا نوعی بینش فردیه؛ عناوین موجود عظیم ترین عناوین در کنار سری سولز- بلادبورن از بُعد های فلسفی هستند، بشخصه هیچ بازیی در خور بایوشاک بی کران ندیدم و اخیرا هم مقاله ی در وب سایت Independent تحت عنوان Parallel Universe نشر شد که دقیقا نوعی تاییدیه یی بر نظریان کن لوین بزرگ :heart: بود…
ترجیح میدم این سری رو در کنار عنوان Nier قرار بدم.
بازم هم باید بگم مقاله ی عالی و بی نظیری بود میثم عزیز و امیدوارم از نقد کوتاه من ناراحت نشین :rose: .
چقدر خوشحال شدم از خوندم نظر عالی شما علی جان، نقدت رو هم با جان و دل میپذیرم چون حق داری کاملاً! کاملاً حق داری و قرار دادن این بازی کنار اون بزرگان از نظر فلسفی اصلا درست نیست، اون قسمت یکجورایی نظر شخصی من و فقط از بعد سیاسی هست که میتونه حتی غلط باشه!
در رابطه با مباحث فلسفی که بیان کردی هم بسیار متشکرم چون همین الان خودم هم موضوعات بسیاری فرا گرفتم!
متشکرم که مطالعه کردی و بیش از اون متشکرم که نقد کردی!
خواهش میکنم؛ حداقل کاریه که میتونم بکنم :yes: :rose:
میثم جان متن فوق العاده ای نوشتی :yes: :yes:
ساخت بازی ای مثل دیس انرد با قاطعیت میگم کاره هر استدیویی نیست ارکین عنوانی ساخت که من و شما بارها و بارها میایم وقت میذاریم و اشتیاق داریم که بازی رو دوباره تمام کنیم این “ارزش تکرار” رو بالا بردن کار هر کسی نیست این لول دیزاینی که ما در دیس انرد شاهد هستیم من در کمتر بازی دیدم این چنین سطح از مفهوم و روایت داستانی من در کمتر بازی دیدم و دیس انرد یک عنوان گیمر پسند هست که ارزش هر هزینه ای رو داره و با قاطعیت چه به نسخه اول و چه نسخه دوم لقب شاهکار میدم و به نظر من دیس انرد به مانند یک تابلو نقاشی هست
متشکرم رضا جان لطف داری، بله آرکین با ساخت Dishonored ثابت کرد که استدیو بزرگی هست، شما هم به طراحی مراحل بی نظیر بازی اشاره کردید که هم آزادی عمل شگفت آوری به بازی باز میده هم تجربه متفاوتی برای هرفرد به ارمغان میاره! واقعاً عالیه این عنوان!
خیلی متشکرم که مطالعه کردی رضا جان!
واقعا عنوان هنر هشتم برازنده صنعت بازی ها است . و باید دید عمیق و ژرفی به عناوین مختلف داشت . دیزآنرد بازی عمیق و ارزشمندی.مثل dark suls … silent hill 4
مرسی بابت بررسی این بازی…
بله قطعاً ساخت آثار این چنینی فکر شده و با پشتوانه علمی هست. خیلی متشکرم که مطالعه کردید!
کاش مقالاتی شبیه این رو بیشتر شاهد بودیم تا مقالاتی مثل ده کاور برتر ده حرکت خفن و امثالهم
خب برسیم به اصل موضوع: دیسهانرد ۲ باید با امیلی بازی بشه تا بازی واقعا معنی بده . فردی که تا دیروز دغدغه هاش ملاقات های ساده با سران ایالتهای مختلف هست بخاطر شرایطی که براش پیش میاد باید جامعه رو از نزدیک ببینه و لمسش کنه و تازه متوجه مسئولیت سنگینش به عنوان شخصی میشه که زندگی بقیه به تک تک تصمیم هاش بستگی داره . برای امیلی به عنوان ملکه مردم فقط مهره های شطرنج بزرگند و برگی از تاریخ و به عنوان یک فراری مردم انسانهایی هستند مثل خودش که برای تک تک روزهایی که زندگی میکنند باید رنج زنده ماندن بکشند و در طول بازی امیلی به عنوان یک ادم معمولی باید به این درک برسه که دنیا سیاه و سفید نیست در حقیقت در شطرنج بزرگ مهره های هر دوطرف خاکستری اند . دلایلا اینو هم خیلی خوب میدونه چون مهمترین دوران زندگیش رو با همین درد بزرگ شده و از طرف دیگه این درد و رنج اینقدر قوی بود که چشماشو به رنج کشیدن و درد بقیه بست . حالا اینقدر مصون شده که میتونه ده ها نفر رو زنده زنده بسوزونه و براش مهم نباشه چون الان تمام دنیا بهش بدهکاره امیلی کوروو و هرکسی که در راهش باشه. خرابی دانوال و یکپارچه نبودن حکومت و خودرایی فرماندارهای ایالت های مختلف و نبود هیچگونه کابینه یا ارتش نشون میده که دلایلا برای قدرت نیومده . تنها هدفش انتقام از سیستمی هست که مادرش و ارامش یک زندگی خوب رو ازش گرفت . کینه توزی و رنج یک کودک ستونهای یک حکومت رو فرو ریخت .
خیلی متشکرم، لطف دارید به بنده!
بله در رابطه با تجربه امیلی و خاکستری بودن تمام مهره های سیاسی مهم و تاثیرگذار در داستان با شما موافقم و خیلی زیبا اشاره کردید، اما در مورد نیت دلایلا به نظرم (نظر شخصی) دلایلا فقط در پی انتقام نیست، با توجه به شعار بازی که در مواقعی در مورد دلایلا هم صدق میکنه، این فرد حکومت رو حق خودش میدونه! و تنها قصدش انتقام نیست، درسته دلایلا از مرگ برگشته تا انتقام بگیره اما این انتقام با قدرت طلبی همراه میشه، در ادامه اینکه پایه های اصلی حکومتی امپراطوری به قدری قدرتمنده که حتی با کودتای دلایلا هم دچار فروپاشی نمیشه و از هم نمی پاشه، در واقع به علت مقاومت امیلی، دلایلا فرصت چندانی برای تغییر به دست نمیاره و جز کشتن تعدادی از وفادار ها کاری ازش برنمیاد، و قبل از تغییر رسمی حکومت متوقف میشه، چیزی شبیه یک کودتای کوتاه مدت ِِ ناموفق که سال های اخیر هم بسیار شاهدش بودیم! این کودتاها نظام سیاسی رو دچار تغییر نمی کنند، فقط فرد نشسته بر مسند قدرت رو تعویض میکنند! البته این موضوعات نظر شخصی بنده ست و میتونه غلط باشه!
بسیار بسیار متشکرم که مطالعه کردید و نظر بسیار ارزشمندتون رو به اشتراک گذاشتید!
یکی دیگه از مفاهیم زیبایی که این بازی داشت ، پیوند زنجیره ای تصمیمات و تاثیر اونها توی سرنوشت انسان بود . تنها اشتباهی که سازنده ها کرده بودن این بود که در این بازی تصمیمات خوب و بد از هم جدا بودن . مثلا شما میدونستی که بخشیدن همه افراد باعث عاقبت به خیری و کشتن همه افراد باعث فرجام بد میشه . درحالی که در زندگی واقعی نتایج تصمیمات مشخص نیست و بخشش در بعضی موارد میتونه کار اشتباهی باشه :-/
با این حال به نظرم این بازی یک شاهکار بود . 😀
بله دقیقا همینطوره، نتایج تصمیمات تقریباً مشخصه و این هم به مفاهیم بازی و هم به ارزش تکرار اون ضربه میزنه، البته در نسخه دوم سعی شده این روند دچار تغییر بشه، اما تغییرات چندان مشخص و پررنگ نیستند!
خیلی متشکرم از شما
آقا میثم عزیز! سر یه بحث طولانی رو یه بار دیگه باز کردید!
حکومت بحث خیلی درازی داره. و هر کس هم توی این زمینه عقیده ای داره.
دیدگاه شخصی خود من شاید توی این زمینه کمی ماسونی باشه. حقیقتا من به اون قصه ی معروف گوسفند و هرم اعتقاد دارم. هر چقدرم که بیانش تاسف بار باشه و حتی توهین تلقی بشه نمیشه کاریش کرد! چون واقعا حقیقت داره. که شاعر فرمود: Sad but True
و زیبایی دیس آنرد همینه که بی پروا همه ی این مسائل رو بیان می کنه. شخصیت ها و حکومت همه خاکستری هستن و شاید همینه که باعث میشه شخصا به طرز عجیبی باهاش ارتباط برقرار کنم.
این نیروی واقعی هنر هشتمه و مشابهش بنظرم جای دیگه پیدا نمیشه.
خیلی وقته میخام یه مقاله ی یادداشت وار بنویسم. درباره ی “بازی هایی که انسان رو به تفکر وا میدارن”. ولی هر بار فرصت نمیشه. ویدئو گیم یعنی همین. یعنی رسانه ای که از تمام ساخته های بشر تاثیر گذار تره. و اونقدر پتانسیل ناشناخته داره که در وضع حاضر فقط بخش خیلی کوچیکی از اون رو شاهد بودیم.
مرسی بابت این مقاله که هم این موارد رو بار دیگه یاد آوری کرد و هم تمرینی بود برای “جور دیگر دیدن”.
خیلی متشکرم ازت حسین جان، در رابطه با حکومت و مباحث سیاسی اعتقادات، نظریه ها، علوم و دانش های بسیاری سعی در توضیح دادنش داشتند ولی همینطور که مشخصه، انسان هیچ وقت به نوعی از حکومت دست پیدا نکرده که پاسخگوی تمام نیازهای تمام اقشار باشه، اما در رابطه با هنر هشتم!
اگر دوستان اجازه بدن که بازی سازی رو هنر معرفی کنیم و پتانسیلش رو برای ارائه مباحثی فراتر از رسانه ای سطحی در نظر بگیریم، بازی سازی میشه عرصه ای که درش از تمام علوم و هنرها میشه بهره برد و به علت ذات خاص و نوع ارتباطش میشه ازش به عنوان پیام رسانی کاملا برتر استفاده کرد. اما اگر هنر تلقی نشه و بازی فقط کالایی تجاری و سرگرمی ساز در نظر گرفته بشه، این پتانسیل بی نظیر به علت ثابت ماندن به نوعی “دود میشود و به هوا میرود”! تجاری شدن صنعت هم یکی از مسائلی هست که بازی رو از ذات هنری خودش دور میکنه!
بی صبرانه منتظر یادداشت های شما در رابطه با بازی هایی که مارو به فکر فرو میبرند هستم.
خیلی خیلی متشکرم که مطالعه کردی و نظرت رو به اشتراک گذاشتی حسین عزیز.
واقعا خسته نباشید..
مقالتون زیبا بود و ارزش خوندنو داشت.
داستان سیاسی و اجتماعی بازی شرح تاریخ خیلی از مکان های دنیا هست حتی در الانم میشه میگفت.
بشخصه از نسخه ی اولش لذت بیشتری بردم تا نسخه ی دومش.. ..
بازم تشکر از مقاله ی زیباتون
خیلی متشکرم لطف دارین به من، بله قطعاً مسائلی که بازی سعی در مطرح کردنشون داره در حال حاضر نمودهای بیرونی بسیاری در جهان دارند. خیلی متشکرم که مطالعه کردید!
مقالات زیادی در مورد dishonored خوندم ولی هیچکدومشون به این موضوع اشاره نکردن ازین نظر ممنونم ازتون چون از یه نگاه نو وارد شدی.
نسخه ی اول بازی تا ابد تو ذهنم هک شده چون اونچیزی بود که یک مخاطب و مشتاق سبک مخفی کاری و در خودش گنجونده بود اما نسخه ی دوم فقط یه تلاش خوب بود و جز چند طراحی مرحله منحصر بفرد در مقابل نسخه ی اول حرفی برای گفتن نداشت.
در مورد مقاله هم باید عرض کنم نام بردن این بازی در کنار عنوان بایوشاک تا حدودی درسته ضمناً اگه به مردم معمولی در هر دو بازی دقت کنید در نسخه اولdishonored مردم بشدت گرسنه و فقیر در نسخه ی دوم گوشه گیر و تحت کنترل هستن حالا مردم بایوشاک به ظاهر زیبا و دوست داشتنی هستند ولی در عمق اجتماعش اینگونه نیست همونطور که نژاد پرستی و دستمال کشیدن زنان و مردان در کنار عمارت ها نشون داده میشه در کنار فضا سازیه بی نقص بازی که حس تبعیض و به خوبی منتقل میکنه.
در این بازیها خوبی وجود نداره هرچه هست حقیقته دقیقا کاری که متال گیر خیلی زودتر اونو به نمایش در اورده حتی در جایی اسنیک خودشو بعنوان یه مزدور معرفی میکنه که فقط بازیچه سیاستمداران شده.
در کل ممنون و خسته نباشی میثم جان بابت مقاله ی درست و در شأن مخاطب.
خیلی متشکرم که مطالعه کردید.
من هم با شما موافقم که نسخه اول بسیار پربارتر و عمیق تر بود.
قضیه شرایط مردم در دو عنوان هم خیلی جالبه توجه و ازتون ممنونم که اشاره کردید، موافقم با شما در رابطه با این موضوع ،تصور من هست که این حالت خاص در مردم بیشتر بخاطر تم اصلی اجتماعی بایوشاک و تم اصلی سیاسی دیس آنرد باشه! البته نظر من هست.
در آخر بسیار متشکرم که مطالعه کردید متن رو
شماره یک این بازی خوب نبود این یکی هم مذخرفه
جفتشون عالین
این سایت ۲ تاشم گزاشته برای فروش!
http://beroozgame.com/