نگاهی به داستان BioShock؛ سفری به اعماق اقیانوس - گیمفا
نگاهی به داستان BioShock؛ سفری به اعماق اقیانوس - گیمفا
نگاهی به داستان BioShock؛ سفری به اعماق اقیانوس - گیمفا
نگاهی به داستان BioShock؛ سفری به اعماق اقیانوس - گیمفا
نگاهی به داستان BioShock؛ سفری به اعماق اقیانوس - گیمفا
نگاهی به داستان BioShock؛ سفری به اعماق اقیانوس - گیمفا

نگاهی به داستان BioShock؛ سفری به اعماق اقیانوس

کاظم حقیقی
۱۷:۰۳ ۱۴۰۲/۰۸/۱۸
نگاهی به داستان BioShock؛ سفری به اعماق اقیانوس - گیمفا

پس از معرفی عنوان Judas  شوق عجیبی در عمیق‌ترین طبقات دلم احساس کردم و بعنوان شخصی که امیدی به ساخته شدن عناوین شاهکار و با کیفیت در حد و اندازه گذشته ندارد، دو چندان خوشحال شدم. چون  این اثر بشدت خود را خاص نشان داد و از طرفی با خود فکر می‌کردم کن لوین افسانه‌ای پس از انتشار بایوشاک اینفنیت دچار افسردگی شده و دیگر در زمینه صنعت گیم فعالیت‌ی نخواهد داشت. پس خبر ساخته شدن عنوانی به دست او، حالا هر ژانری که باشد، برای من خبر خوبی بود. من، بعنوان شخصی که صنعت گیم را هنر می‌دانست و کارگردان بازی را هنرمند، حالا این عقیده را از دست داده‌ام و تنها افراد اندک باقی مانده این صنعت چون کن لوین را در حین بازیسازی می‌توانم درحالی تصور کنم که قلم‌ای بدست گرفته و مشغول خلق اثری هستند که برای مدت‌ها و شاید هم تا پایان عمر با من همراه خواهند بود، همچون بایوشاک یک و بایوشاک اینفنیت. چیز زیادی از بازی جدید دستگیرمان نشده و خبر چندانی هم منتشر نشد جز اینکه این بازی در فضا جریان دارد. البته این نکته فکر من را درگیر خود کرده که اسم بازی را می‌توان یهودا ترجمه کرد و در جایی از تریلر منتشر شده نوشته میشود چیزی که از بین بردید را درست کنید. در عقاید آنها یهودا فردی خیانت کار قلمداد می‌شود.آیا بین اسم بازی و این جمله رابطه‌ای وجود دارد؟ برای پی بردن به داستان این بازی بی تاب‌م. در گذشته کن لوین با بایوشاک مارا به اعماق دریا و سپس به آسمان برد و حالا می‌خواهد مارا به سمت ورای کهکشان راهنمایی کند. اما متاسفانه اطلاعات چندانی از این اثر در اختیار نداریم پس بیایید در مورد بایوشاک یک صحبت کنیم. من توانایی بردن شما به کهکشان را ندارم، پس شمارا به اعماق زمین، به آرمان شهر اندرو رایان دعوت می‌کنم. جایی که قرار بود جواهر سیاره‌مان شود. جایی که تنها برترین مخلوق یعنی انسان، و در بین انسان برترین‌شان حق ورود داشت. من، کاظم حقیقی شما را که بهترین هستید به رپچر دعوت می‌کنم. در ابتدا قبل از شرح داستان چند برگ اول کتاب بایوشاک رپچر را برایتان ترجمه کردم تا با شخصیت اندرو رایان بیشتر اشنا شوید. رپچر بدون رایان ساخته نمی‌شد و درک داستان بایوشاک یک بدون آشنایی بیشتر با وی برایتان بی‌معنی است.

نگاهی به داستان BioShock؛ سفری به اعماق اقیانوس - گیمفا

ترجمه چند صفحه اول کتاب بایوشاک رپچر

من اندرو رایان هستم و می‌خواهم سوالی از شما بپرسم‌. آیا انسان مستحق عرق ریختن است؟

فردی که در واشنگتن زندگی می‌کند می‌گوید خیر، این زحمت به فقرا تعلق دارد. فردی که در واتیکان است می‌گوید خیر، این کوشش باید به خدا تعلق گیرد. فردی که در مسکو است می‌گوید خیر، زحمت برای همه است. من این پاسخ‌ها را رد کردم و نپذیرفتم‌شان. در واقع من پاسخ دیگری انتخاب کردم. من غیر ممکن را انتخاب کردم. من رپچر را برگزیدم. شهری که هنرمند از سانسور نهراسد. شهری که دانشمند در بند اخلاقیات نباشد. شهری که شأن عظمت و بزرگی توسط پستی خورد نشود. با عرق جبین‌ت، رپچر شهر تو نیز خواهد بود.

_  جمله‌ای از اندرو رایان.

تصور کن می‌توانستی باهوش‌تر، قوی‌تر، و سالم‌تر باشی. چه می‌شد اگر قدرت‌های شگفت انگیز می‌داشتی. با ذهن‌ت آتش روشن کنی، این کار ایست که پلازمید با انسان می‌کند.

_ جمله‌ای از فردی که در بایوشاک خود را اطلس می‌خواند.

_پیش در آمد_

سالیوان، مدیر بخش امنیت، آن بزرگوار را مقابل پنجره عظیم دفترش دید. سایه‌ای که از نور شهر بر روی مدیر افتاده بود او را شبیه شبح کرده بود. تنها نور دیگر دفتر مربوط به چراغ لبه‌دار تیره سبز رنگی می‌شد که در طرف دیگر اتاق بر روی میز گذاشته شده بود. بدین دلیل می‌توان گفت آن بزرگوار تقریبا درون سایه ایستاده بود. در حالی‌که دستانش درون جیب کت‌شلوار بسیار خوش دوخت‌ش بود، غرق در افکار به افق نور بیرون از پنجره خیره شده بود. ساعت هشت بود و مدیر بخش امنیت، سالیوان، مردی میانسال و خسته از زندگی در لباس بارانی‌ش بشدت می‌خواست به خانه برود، کفش‌ش را با لگد به گوشه‌ی پرتاب کرده و به دعوای درون رادیو گوش دهد. اما آن بزرگوار معمولا تا دیروقت کار می‌کرد. مخصوصا حالا که منتظر دو گزارش خاص بود. البته در واقع به یکی از آنها. سالیوان می‌خواست از شر گزارش‌ی که در مورد ژاپن است خلاص شود. گزارشی که میل به نوشیدن در او را زنده می‌کرد. عطش‌ی آنی. اما می‌دانست آن بزرگوار  چیزی به او تعارف نخواهد کرد. آن بزرگوار دقیقا همان چیزی بود که سالیوان فکر می‌کرد یک رییس باید باشد. یکی از پولدار‌ترین و ثروتمندترین اشخاص دنیا. شرطش این گونه بود که هم طعنه‌آمیز باشی و هم جدی‌ و سالیوان این را می‌دانست که آن بزرگوار سریعا کوچکترین بی‌احترامی را متوجه می‌شود. البته گاهی آن تاجر درهای قلبش را می‌گشود. اما نه برای سالیوان، کم پیش می‌آمد کسی از وی خوشش بیاید. آن پلیس قدیمی این‌گونه بود.

_خب سالیوان؟ *ان بزرگوار پرسید‌،بدون آنکه از پنجره روی گرداند* اوردی‌شان؟

_هر دو را قربان.

_از گزارشات مربوط به اعتصابات بگو. می‌خواهم از شر اش خلاص شوم. آن یکی هم…*سرش را تکان داد* انگار بخوای از دست یک طوفان توی یک سرداب خلاص بشی. اول باید توی این قفس رو حفاری کنیم. ادامه بده، صحبت کن.

سالیوان در عجب بود منظور وی از سرداب چیست. اما چیزی نپرسید: اعتصابات همچنان در معادن کنتاکی وتصفیه خانه میسیسیپی ادامه دارد.

آن بزرگوار اخم کرد. شانه‌هایش رو به پایین به سبک‌ی غمناک خم شدند: ما باید در این مورد جدی‌تر عمل کنیم سالیوان. بخاطر صلاح کشورمون‌ و همچنین خودمون.

_قربان، من افرادی رو برای شکست اعتصابات فرستادم. من آدم‌های پینکرتون رو فرستادم تا ببینم کاری از دست‌شون بر میاد یا نه. امیدواریم لیست اسامی رهبرهاشون رو بدست بیاریم. البته آنها هم آدم‌های خیلی سرسختی هستند.

_آیا خودت شخصا اونجا بودی؟ آیا شخصا کنتاکی رفتی؟ یا میسیسیپی؟ هوم فرمانده؟ در مورد این پرونده نیازی به اجازه از طرف من نداری تا شخصا وارد عملیات بشی. این اتحادیه‌ها… اونها ارتش شبه نظامی خودشون رو داخل روسیه دارن. اونها ارتش کارگرها صداش می‌کنن. میدونی این تعصب کننده‌ها چه کسانی هستند؟ اونها مامورین قرمزها هستند سالیوان. مامورهای شوروی. قصدشون از این کار ها چیه؟ می‌پرسی چرا؟ برای حقوق بیشتر و مزایا و شرایط کاری بهتر. آیا این سوسیالیسم نیست؟ ای زالوها. من هیچ نیازی به اتحادیه‌ها ندارم. من راه خودم را پیش خواهم گرفت.

سالیوان می‌دانست آن بزرگوار فردی خوش شانس است. بعنوان مردی جوان دست به هر چیز بزند چاه نفت خواهد شد. اما حقیقت این بود که وی بیگدار به آب نمی‌زد.

_من خودم شخصا به آنجا سر خواهم زد قربان.

بزرگوار جلوتر رفت و دستش را بر روی شیشه گذاشت و بیاد آورد: من زمانیکه پسر بچه بودم از روسیه به اینجا آمدم. بولشویک‌ها اونجا رو تصاحب کرده بودن و ما به زور از اونجا جون سالم به در بردیم. دیگه اجازه نمی‌دم مثل بیماری مسری پخش بشن.

_نه قربان.

_و گزارش دیگه؟ آیا حقیقت دارد؟ درست است؟

_هردو شهر تقریبا به طور کامل نابود شدند، توسط یک بمب.

آن بزرگوار سرش را با تعجب تکان داد: فقط یک بمب…برای تمام یک شهر…

سالیوان نزدیک‌تر شد. یکی از پاکت‌هایش را باز کرد. عکس‌ها را تحویل داد. بزرگوار آن عکس‌های براق را روبروی نور چشمک زن بیرون پنجره نگه داشت تا بهتر دیده شوند. آن عکس‌های سیاه و سفید کیفیت مطلوبی داشتند و به خوبی ویرانی هیروشیما را نشان می‌دادند. بیشتر عکس‌ها از سوی آسمان گرفته شده بود. نور شهر درون تصاویر به گونه‌ای بود که انگار به تنهایی این جسارت نیویورک بوده که آنهارا نابود کرده است.

_آدم ما توی وزارت امور خارجه بطور قاچاق این تصاویر رو برامون گیر آورد. *سالیوان ادامه داد* بعضی از کسانی که در شهرهای مورد اصابت بودند اتمیزه شدند. تکه‌تکه شدند. صدها هزار کشته در هیروشیما و و ناگازاکی. عده زیاد دیگری نیز…*وی داشت با صدای بلند از روی گزارشی که با خود آورده بود می‌خواند* سوختگی گوشت بدن، سوختگی بر اثر تششعات و غیره. انتظار می‌رود تعداد زیاد دیگری به همین مقدار طی دوازده ماه آینده بر اثر بیماری حاصل از تششعات و سرطان بمیرند.

_سرطان؟ از اثرات این سلاح هستش؟

_بله قربان. هنوز بطور رسمی تایید نشده اما بر اثر شواهد بدست آمده که اینطور بنظر می‌رسه.

_که اینطور… آیا مطمئن هستید شوروی هم در حال ساخت چنین سلاحی است؟

_دارن روش کار می‌کنن.

آن بزرگوار از روی تاسف خِر خِر کرد: دو امپراطوری عظیم. این دو هشت پای غول پیکر، با هم در جدل. و در یک سطح از لحاظ ویرانگری سلاح‌هایشان. فقط یک بمب برای نابودی یک شهر…قطعا روزی آن بمب‌ها بزرگتر هم خواهند شد، و قدرتمند تر. به نظرت در آینده چه رخ خواهد داد سالیوان؟

_اونطوری که می‌گن به نظر جنگ هسته‌ای.

_من ازش مطمئن‌ام. اونها همه مارو به نابودی خواهند کشاند. اما هنوز راه نجاتی وجود دارد.

_بله قربان؟

_من از چیزی که تمدن بشر داره بهش تبدیل می‌شه متنفرم سالیوان. اول بولشویک‌ها و بعد روزولت، ترومن، ادامه دهنده چیزی که روزولت شروع کرد. دست‌های پشت پرده. این بازی‌ها فقط زمانی پایان خواهد یافت که یک نفر از جایش برخیزد و فریاد بکشد *دیگه بسه*.

سالیوان با تاسف سر تکان داد و بر خود لرزید، درست زمانی‌که بزرگوار مشغول انتقال افکار قدرتمند درونش بود. همانند رعد و برقی که به میله‌ای برخورد کند و تمام بار الکتریکی‌ش را بطور ناگهانی بر آن میله تخلیه کند. هاله قدرت غیر قابل انکاری  اطراف وی بود. پس از مدتی آن بزرگوار با کنجکاوی به سالیوان نگاه کرد. بنوعی می‌خواست بفهمد وی تا چه حد قابل اطمینان است. در آخر کارفرما گفت: من تصمیم‌م را گرفته‌م سالیوان. من به سمت پروژه‌ای قدم خواهم برداشت که زمانی با ان بازی می‌کردم. اما حالا دیگر یک سرگرمی نیست. حالا یک حقیقت باشکوه خواهد شد. مستلزم ریسک بزرگی‌ست اما باید انجامش داد. هرطور شده باید انجامش داد به هر قیمتی که شده.

سالیوان پلک زد. به هر قیمتی که شده؟ رییس تا چه حد به سیم آخر زده بود؟ بزرگوار دست‌هایش را بر هم زد. مشخص بود که از حیرت سالیوان لذت برده است: آه بله. اوایل فقط یک آزمایش بود. کمی بیشتر از یک فرضیه. یک سرگرمی. حتی طرح‌های اولیه از نسخه کوچک‌ش رو هم دارم‌. اما عظیم‌تر خواهد شد. این راه حلی برای مشکلات بزرگ پیش رو خواهد بود.

_مشکل اتحادیه‌ها منظورتونه؟ *سالیوان با تعجب پرسید*

_نه… خب بله. در طولانی مدت متحدین هم. اما من به مشکلات اصلی‌تر فکر می‌کنم. خطر بالقوه نابودی نسل بشر. میدونی مشکل کجاست سالیوان؟ اجتناب ناپذیر بودن جنگ هسته‌ای. این بخش از اجتناب ناپذیر بودن به راه حل نیاز داره. من اکتشاف‌گرها رو فرستادم و محل مورد نظرم رو هم انتخاب کردم. اما هیچوقت فکرش رو هم نمی‌کردم اینکار را انجام بدهم. نه تا امروز. *او دوباره به تصاویر ویرانی نگاه کرد. آن ها را چرخاند تا در نور بهتر دیده شوند.* نه تا موقعی که همچین چیزی وجود دارد. اما ما می‌توانیم از شر آن خلاص شویم. من و تو، و قطعا دیگران. ما می‌توانیم از دست این قاتل‌ها که بر فراز قدرت نشسته‌اند و دست به کشتار می‌زنند و همدیگر را به قتل می‌رسانند، فرار کنیم. ما قرار است دنیایی را بسازیم که دست این دیوانه ها به آن نرسد.

_بله قربان.

سالیوان به این نتیجه رسید که فعلا توضیحات بیشتری نخواهد. وی امیدوار بود هروقت که آن بزرگوار صلاح بداند و از طرح عظیمش پرده بر می‌دارد با آن رو برو شود. آن هم با تمام قوا.

_فرمایش دیگری هم دارید قربان؟ منظورم برای امشب هستش. اگر قراره شخصا اون اعتصاب رو در هم بکوبم، بهتره که صبح خیلی زود راه بیفتم.

_بله، بله برو و کمی استراحت کن. اما امشب دیگر برای من آرامشی درکار نخواهد بود. من باید برنامه ریزی کنم.

پس از پایان حرف‌ش، اندرو رایان رویش را از پنجره گرداند، طول اتاق را طی کرد، و عکس‌هارا به کناری انداخت. ویرانی هیروشیما و ناگازاکی بر روی میز که سطح‌ش شیشه بود، لیز خورد.

نگاهی به داستان BioShock؛ سفری به اعماق اقیانوس - گیمفا

شرح داستان و وقایع بایوشاک یک

برای درک بهتر مفاهیم و اتفاقاتی که درون رپچر رخ داد و شرح داستان بایوشاک یک من شمارا به خیلی سال قبل از ساخت این شهر و شروع بازی می‌برم. شخصی بنام آندره ریانووسکی در کودکی از روسیه به آمریکا مهاجرت می‌کند و نام خود را به اَندرو رایان تغییر می‌دهد. سپس تبدیل به یکی از پولدارترین افراد آمریکا شده و پله‌های ترقی را یک به یک طی می‌کند. یکی از دلایل سفرش به آمریکا هم همین موضوع بود، یعنی قابل پیشرفت بودن در آمریکا. آن کشور را  مثل نردبانی می‌دانست که هر آرزویی بشر داشته باشد می‌تواند در آنجا بدست بیاورد و پیشرفت کرده و به خواسته‌ش دست پیدا کند. وی همیشه آرزوی ساخت مکانی را داشت که در آن بهترین‌ها به زندگی بپردازند و انسان‌هایی را در آن مکان خیالی تصور می‌کرد به دور از هرگونه رذایل اخلاقی و همیشه در حال صعود و پرواز به سوی کمال. پس از پولدار شدن و بدست آوردن شهرت به این حقیقت رسید که آمریکا آن بهشتی که تصورش را می‌کرد نیست و مفت خوران و اداره شدن غلط این کشور و همچنین فساد توسط سیاستمداران  کج نظر این کشور را به بیراهه خواهد کشاند. در اواخر جنگ جهانی زمانی‌که آمریکا علیه ژاپن از بمب هسته‌ای استفاده می‌کند اندرو رایان به ضرورت وجود شهری که در ذهن‌ش آرزو می‌کرد پی می‌برد و به این نتیجه می‌رسد که پس از جنگ جهانی دوم، جنگ جهانی سوم قطعا رخ خواهد داد. جنگی که سلاح‌هایی به مراتب مخرب‌تر و کشنده‌تر از سلاح هسته‌ای در آن استفاده خواهد شد و در پایان، انقراض نسل بشر. پس شهر رویایی خود را نه تنها برای رسیدن به آرزوی دیرینه خود، بلکه برای بقای نسل بشر به واقعیت تبدیل می‌کند. اصلی‌ترین کلید ساخت چنین شهری در خفا بودن است. اگر می‌خواهید شهری بسازید که از خطر انواع بمب‌ها در امان باشد چه نکاتی را باید رعایت کرد؟ خب باید بشما بگویم که یکی از اصل‌ها این است که بر روی سطح زمین نباشید. جایی که موشک ها به شما اصابت نکنند. پس اندرو رایان زیر آب را مناسب دید. (در یکی از جملات‌ش وی می‌گوید امکان نداشت رپچر را بر روی سطح بنا کنیم، امکان نداشت در جای دیگری هم بنا شود). اصل بعدی این است که اصلا ندانند شما وجود دارید. اگر کسی از وجود شهری زیر آب خبر نداشته باشد پس بمبی هم به آنجا شلیگ نخواهد کرد. پس آقای رایان در خفا شروع به استخدام انواع مختلف افراد مورد نیاز کرد. از شرکت‌های حمل و نقل گرفته تا مهندسین و صنعتگران و جوشکاران و غیره. به هر حال ساخت یک شهر آن هم زیر آب فوق العاده سخت و هزینه بردار است. اوایل مخفی نگه داشتن این موضوع آسان بود اما رفته‌رفته سخت‌تر شد و البته که آقای رایان  از عهده این کار بر آمد. روزی سرویس بهداشتی دفتر کار آقای رایان دچار مشکل می‌شود و به یکی از شرکت‌های مخصوص رفع مشکل در این زمینه تماس گرفته شده و آقای بیل مک دوناق (کسی که اورا در بازی نخواهید دید فقط فایل‌های صوتی‌ش را می‌توانید پیدا کنید ولی نقش مهمی در ساخت و پایدار بودن رپچر داشت، ومن بشخصه بشدت اورا دوست دارم) به دفتر آقای رایان فرستاده می‌شود. وی در عرض چند دقیقه مشکل دفتر آقای رایان را به راحتی برطرف می‌کند. اندرو رایان که مهارت بیل را می‌بیند در حین کار با او شروع به گپ زدن می‌کند و به وی می‌گوید چندین نفر به اینجا ارسال شده‌اند و پس از کلی معطل کردن و پول زیاد گرفتن نتیجه نهایی مطلوب وی را نداشته‌اند، ولی بیل تنها در عرض چند دقیقه با هزینه خیلی کم مشکل را برطرف کرد. در کمتر از ده دقیقه این دو مرد بسیار از یکدیگر خوش‌شان می‌آید و احترام زیادی برای یکدیگر قائل می‌شوند. بیل که فکر می‌کرد آقای اندرو رایان مردی متکبر و مغرور است  او را فردی آبادگر می‌بیند که سعی در پیشرفت بشر دارد و در عین پولدار بودن فردی مغرور و خودپسند نیست و با او همچون فردی هم سطح  در اجتماع سخن می‌گوید. و در طرف دیگر رایان در گفت‌وگوی انجام شده متوجه می‌شود بیل مردیست درست کار و وظیفه‌شناس با ذهنی آزاد و قابل پیشرفت و به سوی کمال. پس رایان، بیل را از پروژه سِری خود باخبر می‌کند و نمونه اولیه شهر را به او نشان می‌دهد. اگرچه رپچر در حال ساخت بوده و پا گذاشتن در آنجا بسیار خطرناک. آقای رایان به اخطار افراد زیر دستش توجه نمی‌کند و با کشتی‌های زیر دریایی کوچک مخصوصی که طراحی کرده بودند خطر بازدید از رپچر بهمراه بیل را به جان می‌خرد و به زیر آب رفته و وارد این شهر می‌شوند.در آن زمان فقط چند سالن و چند راهرو ساخته شده بود و هنوز آزمایشات نهایی برای مقاومت سازه صورت نگرفته بود. آن دو بهمراه راننده کشتی زیر دریایی در حال قدم زدن در راهروها بودند که جوشکاری اشتباه قسمتی از یکی از راهروها با مشکل مواجه می‌شود و آب فراوانی با شدت به درون راهرو سرازیر می‌شود. سپس بیل، رایان و راننده‌اش را به پشت در هل داد و در را می‌بندد و پلم می‌کند در حالیکه خود پشت در می‌ماند و آب تا زیر چانه‌اش می‌آید و در چند قدمی مرگ می‌ایستد که پس از لحظاتی مهندسان و کارگرهای رپچر از راه می‌رسند و مشکل را تا حدودی برطرف کرده و بیل هم نجات پیدا می‌کند. پس از این اتفاق رابطه رایان و بیل بسیار محکم می‌شود. این موضوع که رایان به اخطارها توجهی نکرده و بیل را به نمونه آزمایشی رپچر می‌برد نشان می‌دهد که چقدر از او خوشش آمده و از لحاظ ذهنی او را در سطح خود می‌دانسته که شوق هر چه سریع‌تر نشان دادن رپچر به وی باعث شده خطر را به جان بخرد و رپچر را نشانش دهد و چقدر به او اعتماد کرده که خط قرمزش یعنی لو رفتن پروژه را در نظر نگرفته چون می‌دانسته بیل به کسی چیزی نمی‌گوید.

در این بین سازمان‌های مختلف آمریکا مثل سازمان جاسوسی و غیره متوجه رفت آمدهای مشکوک اطراف دریا می‌شوند و برایشان سوال پیش می‌آید چرا این همه  تسحیلات و منابع و غیره و غیره توسط تعداد زیادی کامیون به بندر و سپس توسط کشتی به وسط دریا فرستاده شده و سپس غیب می‌شوند.‌ کارآگاه‌ی برای کسب اطلاعات فردی بی‌نام و نشان و فاسد را تحدید می‌کند که در صورت کسب نکردن اطلاعات در این مورد که چه رازی در آنجا نهفته، وی را دستگیر کرده و با پرونده سازی گذشته وی و جعلی بودن نامش را برملا می‌کند و سالیان سال به زندان می‌فرستدش. فرد فاسد بی‌نام بسیار ترسیده و دست به کار می‌شود. خود را جای راننده یکی از کامیون‌های حمل بار جا زده و پس از نفوذ، متوجه می‌شود شهری زیر آب در حال بنا شدن است. شرکت کشتی‌رانی که برای آقای رایان کار می‌کرد و انواع مواد مورد نیاز آنان را به دست‌شان می‌رساند شرکت فرانک فانتین بود. فرد بی‌نام خود را به کشتی صاحب شرکت رسانده و کاپیتان که خود شخص فرانک فانتین، مدیریت شرکت حمل و نقل فانتین بود را به قتل می‌رساند و خودش را فرانک فانتین جا می‌زند. (اگر بازی را تجربه کردید و تا حدودی با داستان آشنا هستید می‌دانید که فانتین چه ها کرده ولی آن شخص فانتین نیست. فانتین خیلی سال قبل از شروع بازی توسط انگل‌ای که عکس و صدایش را در طول بازی می‌بینید کشته می‌شود). پس از گذر زمان آقای رایان به این نتیجه می‌رسد که بیشتر از این نمی‌تواند رپچر را از دست دولت مخفی نگه دارد و از طرفی شهر کامل نشده بود؛ ولی چون چاره‌ای بر خود نمی‌دید با دعوت برترین افراد در سراسر جهان آنها را به رپچر فرا خواند. در بین قوانین مختلفی که برای شهر تعیین می‌کند قانونی که بیشتر از همه روی آن تاکیید می‌شود این است که با قبول دعوت و ورودتان به رپچر حق خروج را نخواهید داشت. این قانون مشمول کارگرانی‌که برای کار به آنجا می‌آمدند نیز می‌شد. چون رپچر نیمه تمام بود به سرعت آنها دچار کمبود جا می‌شوند و رایان مجبور می‌شود کارگرهای بیشتری از روی سطح وارد کند تا با گذشت زمان رپچر نیز گسترس پیدا کند. رایان همکاری خود را با شرکت حمل و نقل فانتین بیشتر می‌کند حتی برای تعمین نیازمواد غذایی افراد درون رپچر وظیفه صید ماهی را به شرکت فانتین می‌سپرد. وقت آن است بشما بگویم چرا از اینجا به بعد داستان، فانتین سعی در نابودی اندرو رایان  دارد. خیلی قبل‌تر حتی قبل‌تر از شروع ساخت رپچر روزی فانتین فاسد عکس رایان را درون روزنامه می‌بیند. درون تصویر، رایان مقابل برج عظیم‌ش ایستاده بود و به لنز دوربین نگاه می‌کرد. فانتین دروغین که فردی فقیر بود نیز از همان لحظه کینه و عقده رایان را به دل می‌گیرد. با خود می‌گوید جوری به دوربین نگاه می‌کند انگار صاحب دنیاست مردک خودپسند پولدار. روزی فرا برسد که تمامی اموالت و هرچه که داری را از بین ببرم و تصاحب کنم. و حالا به عنوان صاحب دروغین شرکت فانتین او هم به درآمد خیلی خوبی رسیده و بسیار پولدار شده بود اما هدفش پول نبود. او چون دل‌ای بیمار داشت می‌خواست رایان را زمین بزند. پس با نامه نگاری‌های بسیار تقاضا می‌کرد به رپچر راه داده شود و جز شهروندان آنجا باشد. رایان که خود تاجر موفقی بود و افرادی که لیاقت خود را ثابت کنند دوست می‌داشت این اجازه را می‌دهد. به رییس بخش امنیت یعنی سالیوان می‌گوید فانتین در این سال‌هایی که با او کار کردیم بسیار پیشرفت کرده است و لیاقت خود را نشان داده. پس اینگونه فانتین وارد رپچر می‌شود. از طرفی کارگرهایی که برای کار و گسترش شهر وارد رپچر شده بودند پس از پایان قرار دادهایشان بیکار می‌شدند و در فقر دست و پا می‌زدند و حتی اجازه خروج هم نداشتند. این مسئله و برخی قوانین عجیب رپچر باعث شد خشونت و جنایت در بعضی مکان‌های رپچر به‌وقوع بپیوندد. از قوانین عجیب و جنایت گفتم بگذارید نمونه‌ای از آن را که درون کتاب بایوشاک رپچر تعریف شده است برایتان شرح دهم. بیل و رایان در حال قدم زدن در شهر بودند که فروشنده‌ای سد راهشان می‌شود و از فروشگاه روبرویش گلایه می‌کند. وی می‌گوید امتیاز جمع آوری زباله‌های شهر را همسایه روبروی من بدست آورده است و پولی چند برابر عرف اینکار از من می‌خواهد. من توان پرداخت این مبلغ را ندارم و زباله‌های زیادی اطراف مغازه‌ام جمع شده‌اند که بوی بد و ظاهر نابهنجارش باعث شده تا مشتری سمت  فروشگاهم نیاید. از طرفی او اینگونه خبیثانه رفتار می‌کند تا امتیاز مغازه‌ام را به وی بفروشم و صاحب ملک من شود. رایان به مرد می‌گوید که درون تجارت این امری عادی و طبیعی‌ست و فردیکه اینگونه سعی دارد اموال همسایه خودرا بدست آورد فردی ذیرک است و باید اورا تحسین کرد و مرد ستم دیده را سرزنش می‌کند که نتوانسته در کار خود پیشرفت کند و حال فردی تو سری خور شده است. آن فرد بدون گفتن حرفی به فروشگاه خود باز می‌گردد و بیل و رایان به راه خود ادامه می‌دهند. بیل بلافاصله رفتار رایان را سرزنش می‌کند و رایان به او توجهی نکرده و حرف‌های قبلی خود را تکرار می‌کند که خود آن فروشنده باید عرضه پیشرفت را می‌داشت تا به این روز نیفتد و به این بلا دچار نشود و تاکید می‌کند که آزادی عمل برای تاجران و دانشمندان ‌و مسائل دیگر را برای همه قبل از ورود به رپچر شرح داده و اگر جلوی فردی که با ذیرکی سعی در گسترش کسب و کارش را دارد بگیرد قوانین خود را زیر سوال برده است. در حین صحبت این‌دو، زمانی‌که هنوز چند قدم از آنجا دور نشده بودند صدای شلیک گلوله‌ای را می‌شنوند و وقتی سر برمی‌گردانند می‌بینند فرد ستم دیده همسایه خبیث را به قتل رسانده و سپس اسلحه را بر لبه دهان خود می‌گذارد و جلوی چشم همه ماشه را می‌کشد. می‌شود گفت این اولین جنایت علنی در اذهان عمومی رپچر بود. در مدت کوتاهی اختلاف طبقاتی شدیدی در رپچر ایجاد شد و رایان جنایات‌هایی که رخ می‌دادند را ناشی از حس انزوا، نبود نور خورشید، حس مبهوس بودن در مکان تنگ و از این قبیل چیز ها می‌دانست.اندرو رایان برای مقابله با افسردگی افراد رپچر دو چاره اندیشید. اقدام اول به نزدیکان خود دستگاه ضبط صدا داد تا با ضبط صدای خود افکار درونی‌اشان را سبک‌تر کنند. و دومین اقدام وی مربوط می‌شود به روان شناسی معروف بنام سوفیا لمب که از روی سطح وارد رپچر می‌شود تا باعث آرامش مردم شود. فانتِین نیز وقتی رایان را مشغول و درگیر مسائل مختلف شهر می‌بیند مخفیانه یکی از قوانین اصلی و مهم شهر را زیر پا گذاشته و شروع به قاچاق از روی سطح می‌کند. رایان اکیدا اخطار داده بود که هیچ کس حق استفاده از هیچ شی‌ای از روی سطح ندارد. همه باید از محصولات ساخته شده در رپچر را استفاده کنند بعنوان مثال سیگار و مشروبات الکلی. پس فانتین می‌توانست هرچیزی را از روی سطح بعنوان کالای کمیاب و قاچاق وارد کند و با قیمت بالایی بفروشد و دلار مخصوص رپچر بدست بیاورد. اینگونه وی روز به روز پولدارتر می‌شود و رایان روز به روز غرق مشکلات مختلف. در این بین سوفیا لمب با افراد مختلف در سطح شهر گفت و گو کرده و به آنان مشاوره رایگان می‌دهد و با آنها همدردی می‌کند و حتی جلوی خودکشی عده‌ای را می‌گیرد. درد و غم و اندوه مردم را برای رایان می‌برد و به او از مشکلات مردم قسمت فقیر نشین رپچر می‌گوید. رایان نیز قبول نمی‌کند و هر کس که در فقر است را انگل می‌نامد و خودشان را مسبب فقرشان می‌نامد. از طرفی بیل مکدوناق سخت مشغول عیب‌یابی قسمت‌های مختلف شهر بود و ساعت‌های زیادی به تعمیرات بخش‌های مختلف رپچر می‌گذراند. وی فردی دلسوز و عاقل بود بنابر این زمانیکه که حتی از ساعت کاری‌اش گذشته بود نیز دست از کار کردن برنمی‌داشت و شبانه روزی زحمت می‌کشید و عرق می‌ریخت. وی معتقد بود رپچر شهر همه آنهاست و باید آنرا سرپا نگه داشت وگرنه همه از جمله خودش آسیب می‌بینند. در حالی که همه درگیر مسائل خود بودند و هرکس سرگرم مشکلات خودش بود دو نفر مشغول گسترش افکار عجیب خود بودند‌. دو دانشمند بنام‌های دکتر سوشانگ و دکتر بریجیت تننبام. این دو از نظر تفکرات و عقاید مسیرهای متفاوتی را طی می‌کردند و تا حدودی با نظرهای یکدیگر مخالف بودند. گاها، هر زمان اندرو رایان فرصت می‌کرد به وی گزارش می‌دادند که مشغول چه کاری هستند. آنها جدا از آزمایشات شخصی‌شان سعی داشتند به دستور رایان افرادی بسازند در لباس‌های محافظ محکم و قوی که بتوان از بیرون، سطح رپچر را جوشکاری کرد. فانتین پولدار نیز درحال خرید املاک در رپچر بود و هیچ چیز جلودار گسترش قدرت‌ش نبود و از هر راهی پول در می‌اورد. روزی وی قرار ملاقات مخفیانه‌ای با دو دانشمند عجیب ترتیب می‌دهد و به آنان می‌گوید آزمایشگاهی برای آنها می‌سازد با هر نوع وسایل دلخواه‌اشان و بودجه نامحدود. و از آن دو نفر تقاضا می‌کند بطور مخفیانه برای وی کار کنند و در ظاهر خود را کارمندان اندرو رایان جلوه دهند. اندرو رایان که درگیر انواع مشکلات بود نمی‌توانست هرچه از او درخواست می‌کنند برآورده کند به همین خاطر دو دانشمند در آن لحظه وسوسه بودجه بی‌نهایت فانتین شده و درخواستش را قبول می‌کنند. روزی بریجیت تننبام در حال گذر از محله‌های فقیر نشین بود که فردی را می‌بیند که خیلی عادی در حال گذران روزمره زندگی خویش است و این برایش بسیار تعجب برانگیز می‌شود. چون می‌دانست دست آن فرد در حین کار در رپچر آسیب دیده بود و دیگر نمی‌توانست تا آخر عمر کار کند. جلوتر می‌رود و جویای علت می‌شود. فرد می‌گوید روزی وی از سر بی‌کاری و سر رفتن حوصله به قسمت ورودی کشتی‌های باری به رپچر که بار ماهی خالی می‌کردند می‌رود. در آنجا موجودی بسیار شبیه به حلزون دست‌ش را گاز می‌گیرد و پس از آن وی مثل گذشته سالم می‌شود و می‌تواند دوباره کار کند و کمی از فقر فاصله بگیرد. تننبام بسیار کنجکاو شده و تقاضای دیدن آن حلزون می‌کند. فرد می‌گوید میدانسته دانشمندان در مورد این مسائل بسیار کنجکاو هستند پس آنرا نگه داشته و در ازای پول آنرا تحویل وی می‌دهد. در نهایت این موضوع به کشف آدام ختم می‌شود و سپس توانستند از آدام پلازمید بسازند. دکتر سوشانگ به فانتین اخطار می‌دهد پلازمید بشدت اعتیاد آور است و فانتین در جواب می‌گوید چه بهتر. برای یک تاجر چه از این بهتر که مشتریانش محتاج او باشند و حاضر باشند در ازای هر چیزی محصولش را بخرند. توسط دکتر سوشانگ آنها پلازمید کمی تهیه می‌کنند که علت‌اش محدود بودن آدام‌اشان است. پس فانتین دو دانشمند را مامور پیدا کردن راه حلی برای کمبود آدام می‌کند. فانتین نمی‌تواند تا آن موقع صبر کند و بدون بازار یابی خاصی پلازمید را عرضه می‌کند. سر شما بدون مو است؟ با تزریق پلازمید موهای پرپشت داشته باشید. از هیکل خود راضی نیستید؟ با تهیه پلازمید قوی‌تر شده و عضله‌های فراوان بدست آورید. و از این قبیل تبلیغ‌ها. پیشگویی سوشانگ درست از آب درمی‌آید و در قسمت فقیر نشین بدیل کمبود و بسیار گران بودن پلازمید آمار جرم و جنایت و قتل و دزدی بسیار بالا می‌رود. سوفیا لمب  که می‌بیند وضعیت شهر نه تنها رو به بهبود نیست بلکه روز به روز اوضاع تیره‌تر هم می‌شود شروع به سخنرانی در سطح شهر کرده و طرفداران بسیاری بدست می‌اورد و در نهایت اندرو رایان را زیر سوال می‌برد. اینگونه دوباره می‌رسیم به همان چرخه روز به روز پولدارتر و قوی‌تر شدن فانتین و از این طرف گرفتار و محدودتر شدن اندرو رایان. رایان که رادیو و روزنامه در چنگ او بودند پس از چند مناظره و چاپ مطالب علیه سوفیا در نهایت وی را دستگیر می‌کند تا بیش از این طرفدارانش شهر را به آشوب نکشند. مدت زمانیکه سوفیا در زندان است دو اتفاق مهم در رپچر رخ می‌دهد. اتفاق اول اینکه بریجیت تننبام به کشف خواهر کوچولوها نزدیک می‌شود. اتفاق دیگر از کار افتادن عقل و هوش افرادی بود که پلازمید زیادی مصرف کرده بودند. در جناح اندرو رایان، سالیوان و بیل بشدت درگیر آرام کردن شهر بودند. اندرو رایان با پیدا کردن مسیر درست زندگی در رپچر، سالیوان با آرام کردن آشوب‌ها و برقراری نظم و آرامش در رپچر، و بیل دوست داشتنی من در حال تعمیر قسمت‌های آسیب دیده رپچر. حالا این دو اتفاق را برایتان شرح می‌دهم. پس از آزمایشات بسیار بریجیت گزارشات خود را به فانتین ارائه می‌دهد که با قرار دادن آدام در شکم دختر بچه‌های کوچک می‌توان در نهایت پس از گذشت زمان نسبتا کمی آدام خیلی بیشتری برداشت کرد. پس فانتین یتیم خانه‌ای در رپچر می‌سازد و دختر بچه‌هایی که بخاطر جنایات صورت گرفته در سطح شهر والدین خودرا از دست داده بودند جمع می‌کند. رایان که از نیت شوم پشت پرده خبر ندارد این عمل وی را تحسین می‌کند و به اطرافیان خود می‌گوید می‌دانم وی از روی خیرخواهی این عمل را انجام نداده و برداشت رایان این بود که فانتین می‌خواهد در بین مردم محبوبیت بیشتری بدست آورد. اتفاق مهم دیگر همانطور که گفتم مربوط می‌شد به ذهن افرادی‌که به پلازمید اعتیاد دارند. رفتارهای عجیب و غریبی‌که از آنها سر می‌زد باعث ‌شد زندگی عادی نداشته و از جامعه ترد شوند. بعنوان مثال عده‌ای از آنها دیگر روی زمین راه نمی‌رفتند و همچون عنکبوت از سقف بالا می‌رفته و ساعت ها بدون حرکت آنجا می‌ماندند. تصور کنید در مکانی زندگی می‌کنید که در کوچه و خیابان‌ش چنین چیزهای ترسناکی ببینید. به این عده اسپلایسر می‌گفتند. بیایید داستان دیگری از کتاب بایوشاک رپچر در این باب برایتان تعریف کنم. روزی بیل در حال گذر از خیابانی بود که سقف گنبدی شکل‌ی داشت و به اسطلاح اسپلایسری در آن بالا جا خوش کرده بود که فرد معتاد دیگری می‌آید و شروع به شلیک به وی می‌کند تا اورا کشته و پلازمیدش را تصاحب کند. بیل که می‌بیند جلوی چشم‌ش دارند به سطح شیشه‌ای رپچر آسیب می‌زنند بسیار ناراحت و عصبانی می‌شود و آزاد بودن اسپلایسرها و معتادهارا عملی احمقانه قلمداد می‌کند و می‌گوید اینها باید زندانی شوند و پلازمید کالای غیر قانونی قلمداد شود ولی رایان غیر قانونی کردن پلازمید را عمل‌ی خلاف قوانین آزاد رپچر می‌دانست. زمان می‌گذرد و فانتین بخاطر داشتن دختربچه‌ها آدام زیادی بدست آورده و دکتر سوشانگ حالا پلازمید را در مدل‌های مختلف با شعارهای تبلیغاتی فراوان منتشر می‌کند. بعنوان مثال آیا برای رفتن به کار دیرتان شده؟ از پلازمید تلپورت استفاده کنید. این شعار را از میان دیگر تبلیغات مخصوصا بیان کردم چون جلوتر سالیوان دیوانه‌ای را دستگیر می‌کند و به سلول‌ی می‌اَندازد ولی وی غیب شده و بیرون از سلول خود ظاهر می‌شود و سعی می‌کند زندان بان را خفه کند که دیگر پلیس‌ها و سالیوان جلوی او را می‌گیرند. پلازمید بیشتر مساوی بود با معتادین بیشتر در نهایت اسپلایسرهای بیشتر و جرم و جنایت و قتل و غارت بیشتر. گزارش سالیوان از اتفاق زندان باعث می‌شود رایان، فانتین را به دفتر خود احضار کند و تولید چند نوع خاص از پلازمید را بخاطر حفظ آرامش و امنیت رپچر، ممنوع ‌کند. همچنین رایان طبق گزارشاتی که به دستش رسیده بود به فانتین مشکوک می‌شود که وی اجناس قاچاق وارد رپچر می‌کند پس به وی تذکر می‌دهد. پس از این دیدار دو اتفاق مهم دیگر هم رخ می‌دهد. اول اینکه فانتین با ذیرکی و شیطنت تمام در شبی که مراسم تئاتر برگزار شده بود به همسر رایان نزدیک می‌شود و زن توضیح می‌دهد بدلیل مشغله کاری رایان نتوانسته در این مراسم شرکت کند. در نهایت فانتین از طریق همسرش دی‌اِن‌اِی رایان را بدست می‌آورد. اتفاق مهم دوم در مورد دیدار مخفیانه فانتین با دکتر جراح چهره، استایمن است. فانتین به وی می‌گوید با عمل جراحی چهره وی را تغییر داده و شخص دیگری را شبیه به چهره قبلی خود کند تا بتواند او را جای خود جا زند. از وی درخواست می‌کند این عمل در خفا صورت گرفته و هیچ کس از آن مطلع نشود. سپس از طریق دی‌اِن‌اِی رایان بچه‌ای آزمایشگاهی بوجود می‌آید و کدهای دستوری مورد نظر فانتین درون سرش جای می‌گیرد و به روی سطح فرستاده می‌شود تا خارج از رپچر بزرگ شده و در وقت مناسب به رپچر بازگردد. سپس عمدا و بدون دلیل موجه با افراد رایان درگیر می‌شود و چندتن از آنها را می‌کشد. سالیوان گزارشات را به رایان نشان می‌دهد و رایان دستور برخورد جدی با آنها را صادر می‌کند. در نهایت سالیوان با دو تیم کارکشته به ملک‌های فانتین حمله کرده و با سیلی از اسپلایسرها رو برو می‌شود. کشتار وحشیانه‌ای صورت می‌گیرد و افراد سالیوان به طرز فجیعی کشته می‌شوند تا اینکه تیم دوم با سلاح‌هایی که به تازگی کشف شده بود از راه می‌رسد و با قدرت تخریب بالایی که داشتند اسپلایسرهارا از بین می‌برند‌. بعنوان مثال یکی از سلاح‌ها اسید شلیک می‌کرد. در نهایت آنها به اعماق املاک فانتین نفوذ کرده و وی را می‌کشند و عکس‌های گرفته شده از جسد فانتین را به رایان نشان می‌دهند غافل ازاین‌که بدل وی را کشته‌اند. رایان املاک و دارایی‌های فانتین را تصاحب می‌کند و از قضیه یتیم‌خانه و دخترانی که آدام درون بدنشان است و از چگونگی بدست آمدن پلازمید آگاه می‌شود. وی به اطرافیان می‌گوید از بین بردن یتیم خانه و آدام های موجود باعث می‌شود اسپلایسرها و معتادین به پلازمید دیوانه شده و جنایت در رپچر یک شبه ده ها برابر شود پس خودرا مجبور به ادامه روند تولید آدام از طریق دختر بچه ها می‌بیند. از فعالیت مخفیانه دو دانشمند هم مطلع شده و با نظارت شدید محبوس‌شان می‌کند تا به فعالیت در زمینه‌هایی که به آنها دستور داده می‌شود ادامه دهند. فانتین قبل‌تر به استایمن گفته بود چهره‌اش را طوری جراحی کند تا شبیه به فردی مردمی شده و مردم با دیدن او اعتمادشان نسبت به وی بطور ناخودگاه جلب شود. پس از جریانات کشته شدن بدل‌ش وی با نام مستعار اطلس شروع به فعالیت علیه رایان می‌کند و تا می‌تواند با چاپ پوستر و شعارهای تبلیغاتی از او بد می‌گوید و در عوض خود را ناجی مردم و راه نجات آنها معرفی می‌کند. با توجه به پول زیادی که از گذشته داشت فقرای زیادی را تحت حمایت خود قرار می‌دهد و به سرعت بین تعداد زیادی از مردم محبوب می‌شود. از طرفی سوفیا لمب توسط طرفدارانش از زندان آزاد می‌شود و زندان را در دست می‌گیرند. جرم و جنایت نیز روز به روز افزایش می‌یابد. کار به جایی می‌رسد که رپچر مرز بندی می‌شود. مرزهای رایان سعی در حفظ آرامش و برقراری نظم بودند تا همه چیز را عادی جلوه دهند گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است‌. اما از سوی مرزهای اطلس و در نهایت زندان که تحت کنترل سوفیا درآمده بود صدای انفجار و گلوله به‌گوش می‌رسید. دیگر درون رپچر زندگی عادی برای کسی ممکن نبود و همه با خود اسلحه حمل می‌کردند. عده‌ای برای حفظ جان خود و عده‌ای برای ارتکاب جرم. از همه بدتر اینکه کماکان کسی حق خروج از رپچر را نداشت و کسانی‌که سعی می‌کردند خارج شوند و در حین فرار دستگیر می‌شدند را در جا اعدام می‌کردند. در این موقعیت بود که آدام در رپچر تمام می‌شود و برجیت تننبام برای حل این معضل دختران یتیم خانه را دستخوش تغییرات فیزیکی کرده و موجود جدید بوجود آمده را خواهران کوچولو می‌نامد و آنهارا را روانه خیابان‌های رپچر می‌کند تا پلازمید درون اجساد اسپلایسرها و کسانی که پلازمید مصرف کرده‌اند خارج کرده تا دوباره قابل استفاده شوند. اگر یادتان باشد قبل‌تر گفتیم پروژه‌ای توسط رایان دنبال می‌شد برای افرادی قوی‌تر از انسان با لباس مخصوص که بیرون از سطح رپچر دست به تعمیرات بزنند. پس برای محافظت از خواهران کوچولو، این پروژه توسط دکتر سوشانگ تکمیل شد و وظیفه حفاظت از خواهران کوچولو به بیگ‌ددی ها تعلق گرفت. اما خود سوشانگ توسط یکی از نمونه‌های آزمایشی بیگ‌ددی‌ها کشته می‌شود. در نهایت اطلس شب سال نو با بمب گذاری به قصد کشتن رایان آن نیمچه آرامش مرزهای رایان را هم از بین برد و کل رپچر در آشوب غرق شد. بیل‌مک‌دوناق که رپچر را دیگر محل زندگی نمی‌بیند به قصد کشتن رایان به دفتر وی می‌رود تا اورا کشته تا بتواند همراه زن و بچه‌اش فرار کند. زمانیکه رایان و بیل چشم در چشم می‌شوند بیل از لحاظ احساسی نمی‌تواند ماشه را بکشد و با ضربه‌ای رایان را بی‌هوش می‌کند. سپس همراه همسر و فرزندش به سمت خروج رپچر می‌دوند اما در آخرین لحظه دستگیر می‌شوند. در نهایت بیل اعدام می‌شود ولی خانواده‌اش موفق شده و به روی سطح فرار می‌کنند. فرزند بیل که دختری کم سن‌وسال بود تا مدت‌ها از وحشت نمی‌توانست از خانه پا به بیرون بگذارد زیرا تمام عمر خود زمانیکه سر را بلند می‌کرده سقف کوتاه خانه را می‌دیده و زمانی‌که به تالارهایی با سقف بلند و شیشه‌ای رپچر نگاه می‌کرده ورای آن اب و تاریکی بوده است ولی زمانی‌که همراه مادرش به روی سطح قدم می‌گذارند بالای سرش آسمان می‌بیند و بسیار وحشت زده می‌شود و دیگر نمی‌تواند راه برود. پس مادرش وی را پیش روان پزشک‌های متعددی می‌برد تا اینکه حال دخترک بهتر می‌شود. جالب است که دخترک علت ترسش را برای هر دکتری بیان می‌کند و اینکه زیر آب زندگی می‌کرده اما کسی حرفش را باور نکرده و آنرا تخیلات یک دختر بچه می‌دانند. مادر نیز برای کسی چیزی تعریف نمی‌کند تا توسط سازمان‌های مختلف برای بازجویی‌های متعدد دچار زحمت نشوند. در آخر کار، سالیوان نیز که خیلی هارا کشته بود دچار عذاب وجدان شده و خودکشی می‌کند. در همین زمان بایوشاک یک آغاز می‌شود و پروژه سری فانتین، آن بچه آزمایشگاهی، بنوعی پسر آزمایشگاهی اندرو رایان بنام جک پا به رپچر می‌گذارد. فانتین کد دستوری خاصی در سر جک کار گذاشته بود و وی بمحض شنیدن کلمه *میشود لطفا* دستورات وی را مو‌به‌مو اجرا می‌کرد بدون آنکه بداند عروسک خیمه شب بازی وی است و از هیچ چیز هم اطلاعی نداشت. فانتین که زمان را مناسب دیده بود جک را فرا می‌خواند و جک سوار بر هواپیما سقوط کرده و وارد رپچر می‌شود. بمحض ورود به رپچر توسط یک ویدیو تبلیغاتی با اندرو رایان آشنا شده و علت ساخته شدن رپچر را می‌فهمد. سپس اطلس توسط رادیو با جک ارتباط برقرار می‌کند و با کد دستوری به جک می‌گوید که می‌شود لطفا زن و بچه اش را نجات دهد؟ پس از گذشتن از صفوف اسپلایسرها درست زمانی‌که به جایگاه مورد نظر می‌رسد انفجار صورت گرفته و خانواده اطلس می‌میرند. حالا اطلس به جک می‌گوید می‌شود لطفا بروی و از اندرو رایان انتقام بگیری؟. پس جک قدم به مکان‌های مختلف رپچر گذاشته و مجبور به کشتن اسپلایسرها و چهره‌های مطرح و مجنون رپچر می‌شود. از جمله دکتر استایمن و هنرمند مشهور و دیوانه سندر کوهن. در نهایت پس از فراز و نشیب‌های فراوان با از کار انداختن آخرین اقدامات امنیتی اندرو رایان، جک به در قفل شده شیشه‌ای رسیده و رایان را سرگرم گلف بازی می‌بیند. در آنجا اندرو رایان از پشت شیشه حقایق زیادی را برای جک روشن می‌کند و باعث می‌شود جک بر خود بلرزد. در ابتدا اندرو رایان می‌گوید حال که او را از نزدیک دیده توان کشتن وی را ندارد، ما می‌دانیم چرا. وی نمی‌تواند پسر خودرا بقتل برساند. در ادامه رایان به جک می‌گوید: تو بزرگترین علت یاس و ناامیدی من هستی. آیا رییس‌ت، اطلس صدایم را می‌شنود؟ می‌توانی مرا بکشی ولی نمی‌توانی مالک شهرم شوی. قدرت من در فلز و آتش نیست، این چیزیه که انگل‌ی مثل تو متوجه‌اش نمی‌شه. علت هر چیزی رو، زمانی برای زیستن و زمانی برا مردن. زمانی برای ساختن…و زمانی برای از بین بردن. (در این لحظه رایان تایمر انفجار خودکار را روشن می‌کند) بیا فرزندم، وقتشه مسئله‌ای رو با هم بررسی کنیم. قاتل از لایه‌های دفاعی من عبور کرده و حالا می‌خواد من رو به قتل برسونه. بگو ببینم، چه چیزی یک مرد و یک برده رو از هم متمایز کرده؟ پول؟ قدرت؟ نه، یک مرد انتخاب می‌کنه و یک برده اطاعت. تو فکر می‌کنی دارای خاطرات هستی. یک مزرعه، یک خانواده، هواپیما، سانحه هوایی، و سپس این شهر. واقعا خانواده‌ای در کار بود؟ اون هوایپیما دچار سانحه شد یا به زور سقوط کرد؟ سقوط کرد توسط کسی که از یک مرد پست‌تره. چیزی که کل زندگیش مثل یک رویا بود تا توسط کد مخصوص ارباب‌ش، حلقه به‌گوش به خدمت‌ش در بیاد. آیا یک مرد رو فرستادن منو بکشه یا یک برده؟ یک مرد انتخاب می‌کند و یک برده اطاعت. بیا داخل (رایان در را باز می‌کند و جک داخل می‌شود) بایست! میشه لطفا؟ (جک می‌ایستد) میشه لطفا؟ چیزیه که روی تو قدرت داره. برات آشنا نیست؟ (جک همه چیز را بخاطر می‌آورد. تمام اعمالی را که بخاطر صدای اطلس انجام داده بود که از طریق رادیو به او دستور می‌داد و در نهایت کد می‌شود لطفا را در آخر به آن اضافه می‌کرد و جک هم بدون پرسش انجام می‌داد) بشین! میشه لطفا؟ (جک می‌شیند) پاشو! میشه لطفا؟ (جک ایستاده و نگاهش می‌کند) یک مرد انتخاب می‌کنه و یک برده اطاعت. (رایان چوب گلف را به جک می‌دهد) بُکُش! (جک به سر رایان ضربه می‌زند)یک مرد انتخاب می‌کنه….(جک ضربه بعدی را وارد می‌کند) یک برده اطاعت (جک ضربه بعدی را وارد می‌کند و رایان بر زمین می‌افتد و به سختی همراه با درد و صدایی ضعیف می‌گوید) اطاعت می‌کنه…جک ضربه آخر را وارد می‌کند و رایان کشته می‌شود. (گفته می‌شود هدف اطلس از ساخت کودک آزمایشگاهی با دی‌ان‌ای رایان نه کس دیگر به این علت بود که با اینکار قسمت‌هایی از شهر که قفل بودند و فقط برای رایان باز می‌شدند را برای آن بچه قابل عبور کند ولی بنظر من می‌خواست رایان را بدست خودش نابود کند نوعی نفرت انگیزتر از هر نوع زهر ریختن). در نهایت دفتر رایان در حالت انفجار قرار داشت و اطلس هم چندین ربات برای کشتن جک فرستاده بود که خواهران کوچولو از راه می‌رسند و جک را نجات می‌دهند؛ بریجیت تننبام آنها را فرستاده بود. جک می‌فهمد که بریجیت از اعمال گذشته خود پشیمان است و می‌خواهد خواهران کوچولو همانند گذشته زندگی عادی و شادی داشته باشند. از زمانی‌که در کنار آنها زندگی می‌کرد احساس‌ی مادرانه در تننبام شکل گرفته بود و می‌خواست اعمال بد خود را جبران کند. و حالا وقت آن است که اطلس تقاص پس دهد. درون مخفیگاه تننبام اثر مخرب کلمه *میشود لطفا* را از روی مغز جک پاک می‌کند تا بتواند اطلس را از بین ببرد. پس از راهی شدن جک برای کشتن اطلس، جک از طریق بلندگوهای شهر صدای وی را می‌شنود که می‌گوید *کد زرد* و سپس اطلس توضیح می‌دهد از طریق این کد دستوری حالا مغز جک به قلبش دستور داده تا از کار بیفتد. پس جک راهی آزمایشگاه سوشانگ شده و اثر این کد را نیز از بین می‌برد. در نهایت تننبام به جک می‌گوید خواهران کوچولو مخفیگاه اطلس را پیدا کرده‌اند و برای اینکه اعتماد آنهارا کسب کنی لباس بیگ ددی هارا بپوش. پس جک در نهایت خودرا به مخفیگاه فرانک فونتین تقلبی، بزرگترین انگل رپچر می‌رساند و وی را می‌بیند که با تزریق تعداد خیلی زیادی پلازمید و آدام، خود را به نمادی همچون اطلس تبدیل کرده با بدنی همچون فلز و عضله‌های ورزیده و سَری بدون مو. در نهایت جک وی را از پا می‌اندازد و خواهران کوچولو از راه می‌رسند و تمام آدام و پلازمید درون بدنش را بیرون کشیده و جسد بی‌جان‌ش را رها می‌کنند. در این لحظه ما با دو پایان روبرو خواهیم شد که بسته به انتخاب شما در طول مراحل نسبت به کشتن یا نکشتن خواهران کوچولو برای ما نمایان می‌شود. پایان همراه با کشتن خواهران کوچولوها به لشکر کشی جک به دنیای روی سطح توسط اسپلایسرها و کشتار انسان‌های روی سطح ختم می‌شود (پایان جالب‌یست چون رایان این شهر را ساخت تا از گزند آزار و اذیت دیگران در امان باشد اما در نهایت شهری که ساخت به مردمان روی سطح حمله کردند) و پایان بدون کشتن خواهران کوچولو به نجات این دختران و رهایی از طلسم بی روح بودن خواهیم رسید. آثار بد از مغز آن‌ها پاک می‌شود همانگونه که از مغز جک پاک شد. سپس خواهران کوچولو همراه با جک شهر رپچر و اسپلایسرهایش را رها کرده و بر روی سطح در کمال آرامش زندگی خود را ادامه می‌دهند و خوشبخت می‌شوند گویی که آن دختران فرزند خود جک هستند.

نگاهی به داستان BioShock؛ سفری به اعماق اقیانوس - گیمفا

تحلیل و تفسیر

در گذشته‌های خیلی خیلی دور نویسندگان بزرگ زمانیکه آثار خود را خلق می‌کردند، برای راحتی کار خود که البته این حرف اشتباه است، برای به اشتراک گذاشتن عواطف، احساسات، تفکرات، صدای درونی اندیشه‌های تاریک‌شان و غیره درون داستان‌ها و کتاب‌هایشان تمامی شخصیت‌هایی که خلق می‌کردند در اصل خودشان بوده اند؛ که با اینکار در خلق شخصیت‌های واقع‌گرایانه بسیار کمک‌شان می‌شد. اگر شخصیت خوب داستان اعمال درستی انجام می‌دهد در اصل دیالوگ‌های آن شخصیت صدای وجدان نویسنده است؛ اگر شخصیت بد داستان مرتکب جنایت می‌شود،این روح خشمگین نویسنده است زمانیکه در گمراهی بسر می‌برده. منظورم از بیان این مسئله طرح این سوال بود که آیا اگر مدیریت مجموعه‌ای از انسان‌ها به کن لوین داده شود، وی تبدیل به اندرو رایان خواهد شد؟ آیا اگر بازی زمانه، مدیریت شرکتی را به کن لوین بسپرد او فرانک فونتین می‌شد؟ این اثر چرا این‌مقدار برای وی حیاتی و مهم است که وی پس از ساخت بایوشاک یک و بایوشاک اینفنیت بسیار پیر و شکسته شد؟ چرا این دو اثر بسیار بر وی تاثیر گذاشت؟ من توانایی خواندن ذهن وی را ندارم. ولی پیامی که بایوشاک یک ارسال می‌کند برایم بسیار واضح است. برداشت من این است که کن لوین با این اثر انسان را موجودی معرفی می‌کند که توانایی زندگی صحیح را ندارد؛ و درون ذات انسان، خرابکاری بالقوه نهفته است که توانایی به‌کمال رسیدن را ندارد. همه ما می‌دانیم درون رپچر برترین‌ها زندگی می‌کردند. نماد و سمبل بشر، اما عاقبت‌شان چه شد؟ هولناک بودن اتفاقاتی که افتاد را در بایوشاک یک بیاد دارید؟ قبلا گفتم که بنظرم پس از ساخت بایوشاک اینفنیت کن لوین دچار افسردگی شد. آیا این مسئله وی را افسرده کرد؟ انسان‌های اطرافش یا انسان بودنش؟ اگر برترین ها  در حفظ رپچر شکست خوردند پس کار بشر تمام است. انسان موجودی پیچیده تلقی می‌شود. اما در عین حال بسیار سادست. در عین حال می‌تواند غیر قابل پیش بینی باشد و هم قابل پیش بینی. هم می‌تواند باعث رشد شود و هم باعث فساد. هم مفید باشد و هم مضر. خیلی از مسائل انسان را به مجموعه‌ای از شگفتی‌ها تبدیل کرده، که در عین حالی‌که میتوان مغز او را ابرکامپیوتری پیشرفته دانست که تا سالیان دیگر نتوان تحلیل کرد باز هم تمامی حرکاتش را می‌شود پیش بینی کرد. می‌توان ساعت‌ها در این مورد به بحث و گفت و گو پرداخت که مغز انسان در عین ساختار پیچیده‌ای که دارد چقدر می‌تواند تصمیماتی قابل پیش‌بینی از خود بروز دهد. رمز پی بردن به این مسئله چیست؟ کلیدی که این صندوق را برایمان باز می‌کند را چطور بدست می‌آوریم؟ کلید ما برای ورود به این صندوق، تاریخ است! با نگاهی به تاریخ و گذشته انسان خواهیم فهمید بشر در زمان و مکان و موقعیت و شرایط به ظاهر مختلف عملکرد و رفتاری مشابه با دیگر همنوعان خود داشته است. پس ما به این نتیجه می‌رسیم که انسان حتی با وجود چنین مغز پیچیده‌ای می‌تواند انقدر کوچک باشد که مورد بررسی قرار گیرد. و چرخه زمانی شکل می‌گیرد که پس از بررسی می‌فهمیم این موجود کوچک دارای مغزی بزرگ با تفکراتی بی‌پایان است و قابل فهم و پیش‌بینی نیست. انسان مجموعه‌ای از رمز و راز و عجایب و آینده‌ای مبهم در عین حال قابل فهم و درک و قابل پیشب‌ینی. در بُعد زمان زندگی نکردن و خود را محدود به حال ندانستن به ما نشان می‌دهد که چطور انسان‌ها از گذشته تا حال در شرایط مختلف چه مجموعه رفتاری نشان داده‌اند و ما با دسته‌بندی این مجموعه رفتارها انسان را قابل پیش‌بینی خطاب می‌کنیم. ولی چه کسی با قطعیت می‌تواند بگوید آینده را می‌داند؟ بنظر من که قابل پیش‌بینی بودن انسان آینده‌بینی را تا حدودی برایمان محیا کرده است. بعنوان مثال آرمان شهری را تصور کنید که فقط برترین انسان‌ها حق ورود به آن را دارند و حق زندگی در آنجا فقط به آنان داده می‌شود. آیا آنان زندگی خوبی در کنار هم خواهند داشت و به کمال می‌رسند و تبدیل به مثال برای دیگر انسان ها می‌شوند؟ قطعا خیر. این را تاریخ به ما اثبات کرده است. کن لوین در طول مراحل بایوشاک یک پلیر را با چندی از آن برترین ها آشنا می‌کند و آنهارا بما نشان می‌دهد و می‌فهماند که هر یک از آنها چقدر از هر لحاظ نسبت به یکدیگر خاص و متفاوت هستند و با چه انسان‌های هوشمندی طرف هستیم. اما در نهایت زمانی‌که عاقبت همه آنها به یک مسیر ختم می‌شود ناخودآگاه متوجه خواهید شد این موجودات هوشمند با مسیری متفاوت در نهایت به یک نقطه رسیدند. مسیری غیر قابل پیش بینی طی کردند ولی می‌شد حدس زد همه آنها به کجا ختم می‌شود. کن لوین بما آرمان شهری را نشان داد، برترین‌ها را نیز نشان داد، نتیجه؟ تباهی، فساد، دیوانگی و جنایت. همین موضوع به تنهایی کافیست تا افسرده شده و از ارتباط با انسان‌های دیگر خودداری کنید. در بین تمامی مسائل موجود در مورد انسان چرا کن لوین دست بر این خصلت گذاشت و یکی از چندین بُعد تاریک انسان را نشان داد؟ آیا این مسائل ذهن او را آزار می‌دادند و این‌ها در سرش زمزمه می‌شدند؟ و شاید هم او اصلا افسرده نیست و انسانی سر زنده است و فقط یکی از موضوعات تخیلی را برای ساخت بازی خود انتخاب کرده، همین. در عین حالی که فکر می‌کنیم می‌توانیم اورا بشناسیم و رفتارش را شرح دهیم و بگوییم اورا شناختیم ممکن است سخت در اشتباه باشیم. و من نویسنده پس از داستان بایوشاک یک سراغ بایوشاک اینفنیت خواهم رفت؟ شاید. شاید هم مقاله داستانی بازی دیگری در حال نوشته شدن باشد. شما خواننده محترم چه پیش‌بینی می‌کنید؟

کانال تلگرام HUNTED_BY_SOULS

milad sa🌱🌱Korok vegannobodyWalleR MaNهیولا (زنده باد هدَفِ والا 🥷)injanebRezzDARKSIRENآرش.Cambyses The ThirdAHC𝐓𝐡𝐞 𝐆𝐮𝐚𝐫𝐝𝐢𝐚𝐧 𝐀𝐧𝐠𝐞𝐥AliDota2تنها اکانت رسمی ( شب دشنه های بلند )Black Swordsman.Yohanamediummore

ایرانیکارت

مطالب مرتبط سایت

تبلیغات

نگاهی به داستان BioShock؛ سفری به اعماق اقیانوس - گیمفا
نگاهی به داستان BioShock؛ سفری به اعماق اقیانوس - گیمفا
نگاهی به داستان BioShock؛ سفری به اعماق اقیانوس - گیمفا
نگاهی به داستان BioShock؛ سفری به اعماق اقیانوس - گیمفا
نگاهی به داستان BioShock؛ سفری به اعماق اقیانوس - گیمفا
نگاهی به داستان BioShock؛ سفری به اعماق اقیانوس - گیمفا
نگاهی به داستان BioShock؛ سفری به اعماق اقیانوس - گیمفا
نگاهی به داستان BioShock؛ سفری به اعماق اقیانوس - گیمفا

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نگاهی به داستان BioShock؛ سفری به اعماق اقیانوس - گیمفا