نقد و بررسی فیلم Don’t Worry Darling | از خیال خود خارج شو
فیلم Don’t Worry Darling اثری است به کارگردانی اولیویا وایلد که دومین تجربه کارگردانی خود را پس از فیلم Booksmart پشت سر میگذارد.
اولیویا وایلد را بیشتر در قامت بازیگر در آثاری مثل Tron: Legacy، In Time، Life Itself و البته چندین و چند سریال و چند حضور کوتاه مانند فیلم Her دیدهایم. گرچه که او خود در فیلم Don’t Worry Darling علاوه بر کارگردانی، به ایفای نقش شخصیت بانی نیز پرداخته است.
حال او پس از فیلم Booksmart که اثری تینیجری و البته کمدی بود، تصمیم به ساخت فیلمی کاملا متفاوت با فضا و اتمسفر کاملا جدید و البته در ژانر تریلر روانشناختی گرفته است.
فیلم Don’t Worry Darling به خوبی موفق شده تا خود را بر سر زبانها انداخته و یکی از آثار پر بحث این روزهای سینما باشد. عدهای تمام قد از آن دفاع کرده و عدهای به شدت به آن تاختهاند، گویا خیلی حد وسطی در بین مخاطبان این فیلم وجود ندارد.
هشدار اسپویل!
فیلم Don’t Worry Darling با داستانی در دهه پنجاه میلادی آغاز میشود. جامعهای به نام ویکتوری که در آن مردان مشغول به کار در پروژهای مهم و بزرگ بوده و همسرانشان در خانه و در کلاسهای رقص وقت میگذرانند. شخصی به نام فرانک که ظاهرا رهبری این جامعه را بر عهده دارد، دائما شعارهایی مربوط به تغییر دنیا و رشد میدهد.
بنابر گفته فرانک، ویکتوری جامعهای است به دور از آشوبهای دنیای خارج، جامعهای که در آن مردان به کار در پروژهای فوق سری مشغول هستند و زنان در طول روز از امکانات مختلف و این بهشت ساختگی لذت برده و خود را آماده بازگشت همسران خود میکنند.
در این جامعه مردان نقش مهم را ایفا کرده و عناصر اصلی اجتماع میباشند و زنان به عنوان جنسی مکمل، حامی و مشوق همسران خود برای رسیدن به بالاترین پلهها هستند.
همانگونه که میدانید این جامعه تماما خیالی بوده و مردان از این موضوع خبر دارند اما زنان از این حقیقت بیاطلاع هستند. آرمانشهری که ظاهرا ساخته شده تا مردان آنگونه که دوست دارند مورد توجه قرار گیرند و از وضعیت خود در دنیای واقعی فرار کنند. مغز متفکر و سازنده این دنیای خیالی نیز شخص فرانک میباشد.
اولین نکتهای که با تماشای یک باره فیلم Don’t Worry Darling به چشم میآید، صحنهپردازی فوقالعاده آن از دهه پنجاه است. صحنهای خوش رنگ و لعاب و باورکردنی که به خوبی اجرا شده است.
علاوه بر آن بازی بینظیر فلورنس پیو دومین نکتهای است که قطعا توجهات را به خود جلب میکند. او پس از درخشش در فیلم Midsommar، بار دیگر استعداد خود را به رخ میکشد.
یکی از ایراداتی که بسیاری از آثار امروزه با آن دست و پنجه نرم میکنند، توجه مطلق به رساندن پیام و یا مفهومی است. این توجه مطلق، باعث بیتوجهی به خیلی از نکات دیگر میشود.
بارها تاکید شده که سینما وسیله رساندن پیام نیست. سینما محلی است برای ساخت فیلم. حال آن فیلم میتواند پیام یا مفهومی را نیز در خود به صورت حل شده داشته باشد، اما برعکس این موضوع هرگز صادق نیست.
فیلم Don’t Worry Darling نیز بنظر میرسد که تا حدودی درگیر همین مشکل شده است. ظاهرا تمرکز فیلمساز آنچنان سرگرم پیام فیلم و البته معما و راز دفن شده در قصه میباشد که بسیاری از نکات دیگر را از دست میدهد.
فیلم ایده مناسب، جذاب و گیرایی داشته و البته در پرده ابتدایی و تا قسمتی از پرده دوم روند خوبی را دارد. اما از جایی به بعد رو به سقوط میرود که این موضوع در پرده پایانی به اوج خود میرسد.
فیلم Don’t Worry Darling برای برملا کردن راز خود بسیار وقت تلف میکند. مخاطب تا جایی با فیلم همراهی میکند اما پس از آن کمکم خسته میشود چرا که نقطهای برای کشش بیشتر در فیلمنامه تعیین نشده است. مخاطب در تمام مدت فیلم تا پیش از برملا شدن راز ویکتوری، هیچگونه ارتباطی با فیلم ندارد و عملا اثر نمیتواند مخاطب را درگیر خود کند.
مخاطب دائما در نقش نظارهگری است که فقط منتظر تماشای پایان و کشف کاسه زیر نیمکاسه است و هیچگونه درگیری بین او با قصه(و نه راز آن) و یا شخصیتها وجود ندارد. در آثار تریلر روانشناختی دیگری مثل Shutter island ساخته اسکورسیزی، کاملا میتوان مصداق مسئله گفته شده را مشاهده کرد.
ندادن اطلاعات به مخاطب تا تقریبا نیمی از فیلم او را از قصه دورتر میکند. البته که میتوان گفت از طرفی فیلم تماما مدیون همین کش پیدا کردن راز خود است. فیلم Don’t Worry Darling در واقع بجز راز موجود در قصه خود چیز دیگری برای ارائه ندارد. تمام فیلم در یک خط یا یک خط و نیم خلاصه شده و جز آن فیلم چیزی برای ارائه ندارد.
دقیقا همین موضوع یکی از بزرگترین مشکلات فیلم میباشد. دلیل ضعف پرده پایانی فیلم، برملا شدن راز قصه و از بین رفتن جذابیت آن میباشد. پس از آن شاهد تلاش آلیس برای فرار از این زندگی شبیهساز هستیم. اما چون فیلم تمام تمرکز خود را بر روی معما و نه شخصیت آلیس بنا کرده است، تماشای سرنوشت او مانند یافتن راز ویکتوری چندان لذتبخش نیست.
به دلیل تمرکز و سرمایهگذاری بیش از حد فیلم بر روی معمای خود، در تمام طول فیلم کوچکترین شخصیتپردازی برای کاراکترها وجود ندارد. تمرکز فیلم تماما بر روی آلیس است اما مخاطب جز زن بودن و دکتر بودن او چیزی از آلیس نمیداند. پیوند بین شخصیت و مخاطب تا حدی سست میباشد که پس از برملا شدن راز ویکتوری و تلاش او برای فرار، با وجود خطراتی که او را تهدید میکنند، کوچکترین هیجانی در مخاطب ایجاد نمیشود.
در واقع تمام فیلم فقط به مرد و زن تقسیم شده است و ما نه شخصیت میبینیم و نه انسان. و همین نوع روایت، خود نگاهی جنسیتی و جنسیتزده است.
فیلم حتی موفق نمیشود تا حس همدردی بین مخاطب و زنان حبس شده در این شبیهساز ایجاد کند. آنها در تمام مدت زمان حضور خود در این شبیهساز ابدا ناراحت بنظر نمیرسند. هر چند که مردان، افراد اول این آرمانشهر خیالی فرانک هستند، اما هیچگونه اعتراض و عملی را از سوی زنان مبنی بر عدم رضایت آنها نمیبینیم و طبیعتا مخاطب از همدردی با آنها عاجز میشود.
کمی کد شخصیتی یا پرداخت بیشتر به زندگی آلیس در دنیای واقعی و خود واقعی و شخصیت حقیقی او میتوانست اثر را زیر و رو کند، اما فیلمساز تنها به زن بودن او اکتفا کرده است.
در یک کلام میتوان گفت، فیلم عوض آنکه شخصیتی بسازد که مخاطب را با آن همراه کرده و دغدغه او را به دغدغه مخاطب تبدیل کند، تنها به زن بودن او در دنیایی خیالی در دهه ۵۰ که مردان نقش اول اجتماع هستند، اکتفا کرده است و حتی از بودن در آنجا ناراضی نیست و فیلمساز تنها میتواند با معما قصه خود را پیش ببرد.
اولین مرتبهای که آلیس با مرکز فرماندهی تماس پیدا میکند، تصاویری را با صدای فرانک میبینیم که او معتقد است حمایت از برابری توهمی است که منجر به آشوب در دنیای مدرن شده است. بنابراین او دنیایی را ساخته که در آن مرد نقش مهم را بازی میکند و دنیا را به سمت روزهای کلاسیک خود برده است و فیلم تماما سعی دارد تا این پیام را( در کنار برخی مفاهیم دیگر) منتقل کند.
یکی از بزرگترین سوراخهای فیلمنامه Don’t Worry Darling، شخصیت فرانک است. او صرفا یک شرور است و فیلم به شما دیکته کرده است که او شخصیتی منفی است. مخاطب عملا هیچ چیزی از او نمیداند، او کیست؟ هدفش چیست؟ در دنیای واقعی چگونه شخصیتی است؟ آیا به دنبال ثروت است؟ یا به دنبال قدرت؟ شخصیت او تماما محو میباشد و صرفا قرار است شرور باشد و مخاطب از او بیزار شود. سبکی که در ضعیفترین آثار اکشن این روزها دیدهایم.
این موضوع البته که درباره سایر مردان قصه نیز صادق است. آنها نیز مثل همسرانشان تنها ویژگی شخصیتی خود را در مرد بودن میبینند و بس. مخاطب هرگز آنها را به عنوان انسان نمیشناسد. آلیس دکتری است که زن است و چند شیفت کار میکند، و جک مردی از کار بیکار شده است که احساس سرافکندگی دارد. این تمام چیزی است که ما میدانیم و قطعا برای درگیر کردن مخاطب بسیار ناچیز است.
فیلمنامه Don’t Worry Darling در پرداخت به زندگی جک و آلیس در دنیای واقعی به شدت کوتاهی کرده است. در حالی که بنظر میرسد مدت زمان دو ساعت برای پرداخت به چنین موضوعاتی بسیار مناسب بوده است.
فیلم Don’t Worry Darling اما تعدادی اصطلاحا باگ نیز دارد که منطق روایی فیلم را برهم میزنند، در ادامه به آنها خواهیم پرداخت.
به عنوان مثال فرانک میداند که اگر یکی از زنان با مقر فرماندهی تماس پیدا کند ممکن است همه چیز نابود شود اما این مکان در وسط ناکجاآباد رها شده است، بدون هیچگونه مراقبت و سربازی. از طرفی او معتقد است از چالش استقبال میکند و به آلیس اعلام میکند که از اطلاعات او آگاه است. همین حماقت باعث نابودی پروژه و البته مرگ شخص او میشود که برای چنین شخصیتی خندهدار است.
یکی از مسائلی که همواره شک آلیس را بیش از پیش برمیانگیزد، سوالی است که از جک درباره شغل و مسئولیت او در ویکتوری میپرسد و همیشه پاسخ درستی دریافت نمیکند. آیا کسانی که در این دنیای خیالی زندگی میکنند و مدام در حال نقش بازی کردن و فریب همسران خود هستند، دروغ گفتن درباره یک شغل خیالی را برای آرام کردن اوضاع، تا این حد دشوار میدانند؟
اما مسئله مهمتر که به دقایق پایانی فیلم بازمیگردد مربوط به سکانس قتل فرانک توسط همسرش است. این سکانس را شاید بتوان بیمعنیترین سکانس فیلم Don’t Worry Darling نامید.
همسر فرانک هیچگونه پرداخت و یا تکامل شخصیتی نداشته و در طول فیلم هیچ عنصر یا المانی درباره چنین رفتاری از او وجود ندارد. با این حال او فرانک را به قتل میرساند و میگوید: “حالا نوبت منه”. معنی این جمله چیست؟ تمام این موارد به کمبودهای فیلمنامه دو ساعتهای بازمیگردد که تمام تمرکزش تنها بر روی معما بوده است.
ظاهرا همسر فرانک او را به قتل میرساند تا صرفا زنی همسرش را کشته و به نوعی قیام کرده باشد و این اتفاق بر شعاری بودن فیلم بیش از پیش میافزاید.
در پایان باید گفت فیلم Don’t Worry Darling اثری است با ایدهای بسیار خوب و البته پردههای ابتدایی منسجم که در نهایت از هم پاشیده و به نوعی در جاهطلبی خود غرق میشود. اثری که پتانسیلی به مراتب بیشتر از فیلم منتشر شده داشت، با انتخابهای اشتباه مسیر خود را از میانه راه گم کرد.
تمرکز کامل فیلمساز بر روی پیام و معمای قصه بوده و سپس قصد داشته تا فیلمی برای آن بسازد. این عمل مصداق بارز دوختن کت برای یک دکمه است. در حالی که ابتدا باید کت زیبای خود را آماده کرد و سپس دکمه را به زیباترین شکل ممکن در محل خود قرار داد.
فیلم Don’t Worry Darling را میتوان اثری نامید که در گفته خود سردرگم شده و از جایی به بعد نمیتواند گلیم خود را از آب بیرون بکشد.
پر بحثترینها
- فوری: سونی در حال مذاکره برای خرید کمپانی مادر FromSoftware است
- نامزدهای بهترین بازیهای سال مراسم The Game Awards 2024 مشخص شدند
- نقدها و نمرات بازی STALKER 2 منتشر شدند
- ۱۰ بازی سینماتیک که میتوانند با بهترین فیلمهای سینمایی رقابت کنند
- پلی استیشن برای ۱۰ سال متوالی نمایندهای برای بهترین بازی سال داشته است
- شایعه: حالت پرفورمنس بازی STALKER 2 روی Xbox Series X به خوبی اجرا نمیشود
- بازی Death Stranding Director’s Cut دومین بازی پرفروش ایکس باکس شد
- بدون اشتراک پلاس، امکان انتقال فایل سیو بازیها از پلی استیشن ۵ استاندارد به پرو وجود ندارد
- رسمی: شرکت مادر FromSoftware پیشنهاد خرید از سوی سونی را تایید کرد
- بازی GTA V با این هدف ساخته شد که از هر نظر بهتر از GTA IV باشد
نظرات
اقای حسن زاده نوشتتون خیلی شیوا هست ، تشکر بابت نقد