سرمای مرگ | نقد بازی قدیمی ( Fahrenheit ( Indigo Prophecy
اگر تا به حال هیچ یک از بازی های خاص و متفاوت آقای دیوید کیج را تجربه نکرده اید ، الان و در این فصل تقریبا راکد بازی های رایانه ای ،بهترین زمان است تا با یکی از بازی های عالی او آشنا شویم و منتظر بازی بعدی او بمانیم .بدون شک آقای Davia de Gruttola یا همان دیوید کیج خودمان را می توان جزو برترین و خلاق ترین بازی سازان حال حاضر جهان دانست که او را با بازی های متفاوت و بسیار سینمایی اش می شناسیم .دیوید کیج با کارگردانی ، طراحی و نویسندگی بازینامه بازی های خود نشان داده است که چقدر در این عرصه مهارت دارد و هر کدام از ساخته هایش عناوین بسیار عالی ای هستند . او در ساخت بازی هایش سعی کرده تا هر چه بیشتر بازی های ویدئویی را به هنر هفتم ، سینما نزدیک تر کند و داستان ها و موضوع مورد نظرش را در قالب یک بازی ای به مخاطب خود تحویل می دهد که چیزی کم تر از یک فیلم سینمایی ندارد .
بازی جدید او که Beyond : Two Souls نام دارد و موضوع اصلی اش موضوعی ماورایی است که بیشتر از اینکه شبیه بازی قبلی اش یعنی Heavy Rain باشد ، شباهت بسیار زیادی به بازی دیگرش یعنی Fahrenheit ( فارنهایت ) دارد . قهرمان هر دو بازی قدرتی ماورایی درخود دارند که بعد ها متوجه این قدرت می شوند و خالی از لطف نیست که قبل از تجربه Beyond یک نگاهی هم به این اولین بازی با سبک دیوید کیج داشته باشیم .
نام : ( Fahrenheit ( Indigo Prophecy
سازنده : Quantic Dream
ناشر : Atari
سبک : اکشن ماجرایی – درام تعاملی
پلتفرم : PC و PS2 و Xbox
تاریخ انتشار : September ۲۰۰۵
بازی فارنهایت دومین بازی دیوید کیج بعد از Omikron The Nomad Soul محسوب می شود که در سال ۲۰۰۵ عرضه شده است . این بازی در آمریکای شمالی به دلیل عرضه یک فیلم با نام Fahrenheit 9/11 در نزدیکی زمان عرضه بازی ، با نام Indigo Prophecy عرضه شد که در آن تغییراتی هم وجود داشت . به عنوان مثال بعضی از صحنه های نا مناسب بازی حذف شده بودند تا بازی بتواند درجه سنی M یا همان بزرگسال را کسب کند .
قاتلی که مجرم نیست !
شخصیت اصلی بازی Lucas Kane ، یک مهندس کامپیوتر است که در یک بانک کار می کند . در یک شب برفی در دستشویی یک رستوران او مرتکب یک قتل می شود ولی بعد از انجام آن تازه می فهمد که چه کاری را انجام داده است و اوکه نمی داند برای چه این کار را کرده ، سریعا از محل حادثه فرار می کند . بعد از او پلیسی که داخل رستوران مشغول قهوه خوردن بود ، به داخل دستشویی می رود و بعد از آن است که پلیس ها هم متوجه این جنایت می شوند .
دقایقی بعد Carla Valenti و Tyler Miles دو مامور پلیس شهر به محل حادثه می آیند و با بررسی صحنه قتل تصور می کنند با یک قتلی معمولی روبرو هستند و از آنجا فقط یک کتاب اثر شکسپیر پیدا می کنند . لوکاس که بعد از آن به خانه خود رفته بود ، با یک کابوس از خواب بیدار می شود و فکر می کند که تمام صحنه ی جرم فقط یک خواب بوده ، ولی بعد از دیدن دست های خود و زخم هایی که او قبل از کشتن آن مرد ، با چاقو بر روی دستان خود بر جای گذاشته ، متوجه می شود که آن ها فقط یک کابوس نبوده و اتفاقاتی بوده اند که در حقیقت برایش اتفاق افتاده اند .
لوکاس هر روز کابوس های زیادی می بیند و همیشه چهره مقتول در ذهنش وجود دارد و تبدیل به عذابی برای او شده است . او برای رهایی از این کابوس ها تصمیم می گیرد از تنها عضو باقیمانده خانواده اش یعنی Markus Kane ، برادرش که یک کشیش است ، کمک بگیرد .لوکاس به دیدن مارکوس می رود و از قتل و ناخواسته بودن آن و دیدن تصاویر نامفهوم در زمان کشتن مرد برای او گفت و مارکوس هم به او Agatha ، پیر زنی نابینا را معرفی کرد و لوکاس برای گرفتن جواب هایش به سراغ او رفت و متوجه شد …
داستان فارنهایت آن قدر جزئیات و ریزه کاری دارد که توصیف یا تعریف آن کار بسیار بسیار مشکلی است و من نیز سعی نمی کنم آن را به طور کامل اسپویل کنم .
دیوید کیج در این بازی نشان داد که چگونه می توان یک داستان را با چند زاویه دید و برداشت تعریف کرد بطوریکه به پیکره ی اصلی داستان ضربه ای نخورد و حتی این نوع روایت به نوعی جذابیت اصلی بازی شود . به عنوان مثال در همان اولین سکانس های بازی شما نقش لوکاس را بازی می کنید که فردی را که نمی شناخته ، کشته است و فردی بی گناه جلوه می کند و باید سعی کنید آثار جرم را پاک کنید . ولی همان سکانس را این بار در نقش ماموران پلیسی دنبال می کنید که قاتل را یک فرد جانی و روانی می دانند و باید به دنبال سرنخ های این جنایت بگردید .
پیکره و بدنه اصلی داستان ، موضوعی ماورایی مربوط به حاکمان جهان هستی و رقم خوردن سرنوشت بشریت و تمام موجودات با تصمیم آنهاست و بازی قصد دارد تا لوکاس را به عنوان فردی معرفی کند که اول برای نجات و رهایی خود از کابوس ها و عذاب وجدان گناهی که مرتکب آن شده ، وارد ماجرا می شود ولی بعد ها به عنوان فردی با هدفی والاتر از چیزی که برایش تلاش می کرده ، در ماجرا باقی می ماند .
سرانجام و پایان بندی بازی با توجه به عملکرد شما در طول بازی ، ۳ صورت مختلف دارد و این پایان متفاوت بستگی به انتخاب ها و حالات روحی کاراکتر اصلی دارد و ترجیح می دهم هیچ یک از آن ها را لو ندهم .
داستان بازی از یک پیکره اصلی با فضا و اتمسفری خاکستری و غمگین و بسیار افسرده کننده که به شدت بر مخاطب تاثیر می گذارد ، تشکیل شده که تا مدت ها در ذهن گیمر باقی می ماند و شخصیت های فراموش نشدنی بازی در این اتمسفر به خوبی کار خود را انجام می دهند .
بازی فارنهایت در این بخش شاهکاری را تحویل مخاطب می دهد که می توان داستان و شخصیت Lucas Kane را یکی از بهترین داستان ها و کاراکتر های بازی های ویدئویی دانست که به معنای واقعی کلمه فوق العاده هستند و تا مدت ها مخاطب را درگیر خود می کنند .
مرز بین جانی و ناجی
بازی از نظر گیم پلی به ۲ قسمت اصلی تقسیم می شود . بخش اول بخش گشت و گذار در محیط پیرامون و تعامل با اشیاء محیط است که مانند تمامی بازی های ماجرایی متداول است و بخش دوم هم قسمت QTE ( Quick Time Event ) یا همان دکمه زنی است .
بخش اول نیازی به توضیح خاصی ندارد و تقریبا ایرادی به جز زوایای نامناسب دوربین در تعداد بسیار کمی از مراحل دیده نمی شود ولی بخش دکمه زنی خالی از ایراد نیست . QTE ها در فارنهایت تقریبا با آن چیزی که در بازی های دیگر می بینیم فرق های زیادی دارد . در بازی های دیگر در هنگام این گونه صحنه ها در صفحه دکمه ای به عنوان مثال X نشان داده می شود که بلافاصله باید آن را فشار دهید ولی در صحنه های اکشن فارنهایت دو دایره تقریبا بزرگ که هر کدام از ۴ قسمت تشکیل شده اند ، تمام مدت مبارزه بر روی صفحه نقش می بندد که هر کدام از این دایره ها نماد یکی از آنالوگ های دسته است . مثلا اگر قسمت بالای دایره سمت راست روشن شد باید آنالوگ راست را به سمت بالا فشار دهید که خود این عمل با وجود دایره ای دیگر کمی سخت تر می شود ولی این وسط سختی نیست که شما را آزار می دهد ، بلکه توجه بیش از حد مخاطب بر روی دایره ها و دکمه زنی باعث از دست دادن تماشای صحنه های سینمایی بازی می شود . در این بین یک مکانیک و المان وجود دارد که عهده دار ایجاد ارتباط میان ۲ بخش اصلی گیم پلی بازی می شود . این المان که وضعیت روحی و ذهنی شخصیت را نشان می دهد با هر حرکتی در هر بخش ، تغییر می کند و این مکانیک است که داستان بازی را هم به گیم پلی متصل می کند و در نحوه رقم خوردن داستان و پایان بندی بازی تاثیر دارد .
در کل گیم پلی بازی به خوبی با داستان بازی همراه می شود و با اینکه ایراداتی در آن دیده می شود ولی اصلا باعث ضربه خوردن به بازی نمی شود و با داستان مکمل خوبی هستند و می توان از ایرادات آن نیز به راحتی چشم پوشی کرد .
دریاچه یخ زده
دیوید کیج برای اینکه وقایع و اتفاقات طول بازی تاثیر گذاری ذهنی و روانی دوچندان و بیشتری بر روی مخاطب بگذارد ، زمان اتفاقات بازی را در فصل زمستان و سرمای شدید و بارش سنگین برف در آن فصل تعیین کرده است . تمام شهر پوشیده از برف است و همینطور بیشتر رنگ های استفاده شده در محیط بازی رنگ های سیاه و سفید و خاکستری هستند و این سرما و بارش برف به نوعی جلوه ای خاص به بازی داده اند که حتی به نوعی نماد بازی نیز به شمار می رود .
شاید در نگاه اول کمی گرافیک بازی در زمان حال که تقریبا یک نسل ( ۸ سال ) از عرضه بازی می گذرد ، ضعیف جلوه کند ولی هنوز هم عنوان قابل قبولی از نظر گرافیک فنی به شمار می رود و حتی این ضعف که در زمان خود یکی از برترین ها بوده ، با وجود طراحی هنری عالی بازی ، اصلا به چشم نمی آید و اگر در بازی غرق شوید که دیگر چیزی نمی بینید جز لوکاس و محیط سرد و برفی بازی .
نغمه کلاغ ها
Angelo Badalamenti که بعد از کار های آهنگ سازی در فیلم های David Lynch ، مورد توجه دیوید کیج قرار گرفته بود ، عهده دار آهنگ سازی فارنهایت شد . او با ساختن ترک های سنگین و اتمسفریک متناسب با حال و هوای بازی ، نشان داد که چقدر در این کار استاد است و می تواند درگیری بسیار خوبی میان موسیقی و داستان بازی برقرار کند . موسیقی در فارنهایت بسیار زیبا و عالی کار شده و در سال ۲۰۰۵ نیز بسیاری از جوایز بازی های ویدئویی مربوط به موسیقی را دریافت کرد .
قهرمانی غمگین …
بازی فارنهایت بدون در نظر گرفتن ایرادهای خیلی کوچکش یک شاهکار به تمام معناست که تجربه آن در هر زمانی بسیار لذت بخش است . من توصیه می کنم که حتی اگر به سختی هم شده ، این بازی را تهیه کرده و آن را تجربه کنید ولی قبل از آن هشداری باید بدهم که این بازی هم مانند Heavy Rain بازی ای درگیر کننده و حتی افسرده کننده است و اگر حال و روز خوش ذهنی ندارید ، فعلا به سمت بازی نروید چون خود بنده تجربه کرده ام .
نکات مثبت : داستان درگیر کننده و فوق العاده – شخصیت های قابل باور و فراموش نشدنی – کارگردانی صحنه های بازی در حد یک فیلم سینمایی درجه یک – طراحی هنری بی نقص – موسیقی گوش نواز
نکات منفی : زاویه بد دوربین در برخی صحنه ها – ایرادات جزئی بخش اکشن و دکمه زنی
پر بحثترینها
- اینترگلکتیک، کانکورد، ناتی داگ؛ در اتاق فکر سونی چه میگذرد؟
- گزارش: طراحی سختافزار پلی استیشن ۶ برخلاف نسل بعدی ایکس باکس، به پایان رسید
- حساب توییتر پلی استیشن باعث ترند شدن دوباره Bloodborne Remake شده است
- یوشیدا: Horizon Forbidden West در حد انتظارم نفروخت
- یوشیدا: اگر خواهان بازی های انحصاری جدید PS5 هستید، بهتر است از ریمسترها حمایت کنید
- شایعه: اطلاعات فاش شده از GTA 6 توسط کاربری که ادعا میکند چندین ساعت از گیمپلی را دیده است
نظرات
ممنون :yes:
این بازی زمانی که ومد خیلی قوقا کرد تا وسطاش رفتم ودقیقا به خاطر زاویه بد دوربین ولش کردم
آقا یه سوال شما تازه تو تیم تحریریه اومدید یا من شما رو نمیشناسم :-/ :-/
من فکر کنم تقریبا آخرای بهمن به تیم تحریریه گیمفا ملحق شدم ولی چون کمی کم کار بودم شاید زیادی ها نشناسند .
ممنون از معرفی بازی :yes:
بازی بسیار زیبایی هست مخصوصا داستانش :yes: از دستش ندین :yes:
ممنون محمد جان
اگه بخوام توی کل عمر گیمر بودنم ۱۰ تا بازی برتر عمرم رو انتخاب کنم یکیش فارنهایته که جزء ۵ تای اوله .
ممنون علی .
نقد قشنگی بود آقای طلایی متشکرم . حالا نمیشد دنبال یه بازی جدیدتری میرفتی با کنسول بهتری ؟ ( PS2 ?:-) ?:-) ?:-) )
مگه چشه ؟ همه ی بازی ها رو میشه نقد کرد چه قدیمی چه جدید !
راستی آقای طلایی ورود طلاییتو به تیم تحریریه بنده خوش آمد میگویم انشاا… موفق باشی و با پشتکار مثل بعضی از دوستانمون که حتی نصف شب هم خبر میزارن . موفق باشی
بازی عجیب و غریبی هستش و تا به حال تجربش نکردم. :idk: :smirk: مقاله ی خوبی بود. 😎 ممنون بابت مقاله محمدرضای عزیز. :yes: :yes: 😉
این بازی یکی از بهترین بازیای عمرم بود که تا بحال مثلشوندیدم :yes: زبانم خوب نیست اما از وقایای بازی واتفاقاتی که میوفته راحت میشه فهمید که این یکی از بهترین داستان هارو داره.هرچی کارتو دقیق تر انجام بدی روحیت بالا ترمیره-ازجمله بازیاییه که دیالوگها نقش بسیار مهمیرو توش ایفا میکنن.اولشم که طرفو میکشی میتونی جسدو همونجا ول کنی یا جسدو بندازی تو دستشویی وبا جارو اثرخون رو پاک کنی.بعد یک آب به دستو صورتت میزنی و از دره پشتی میری.نشون میده یک گدا که مشروب دستشه تورو میبینه.خوب الان کاراکتر عوض میشه ومیره رو رون پلیسا.میری رو میزه غذای پسره رو میبینی یک کتاب هستو خلاصه مدارکو پیدا میکنی.بعدش باید با اون گگدا حرف بزنی که اگر دیالوگ هارو درست انتخواب کنی چیزای خوبی دستگیرت میشه :yes: درکل بازیش معرکس.dvdشو دادم یکی متاسفانه دیگه پس نداد.اونجاش که تو بیمارستان روانی هستی جالبه.اونجاش که خاطراته بچگی روایت میشه.آخرش که باید بری تو اتاق آخری از سمت چپ(فکرکنم آخری بود)اون بچهه رو برداری بعد یکدفعه شخص بداصلی داستان میاد :yes: همه جای این بازی خاطره انگیزه و هیییچچ مشکلی نداره.همین بازی با همین گرافیکش که تو زمانه خودش شاخی بود الان که الانه از خیلی یازیا بیشتر قبولش دارم :yes: محمد جان ممنون واسه نقدت شادمون کردی اول صبح :laugh: :yes:
درضمن از دوستانی که از بازی اکشن وبکش برو جلو خسته شدن پیشنهاد میکنم این بازیرو امتحان کنن.محیط بازی خیلی آرومه داستان به نحو احسنت روایت میشه.کاراکتر هارو خودت انتخواب میکنی البته بعضی جاها حتما باید با یک کاراکتر مشخص شده بازی کنی در کل هرکس این بازیرو انجام نداده بدونه یک شاهکاره تمام عیار رو انجام نداده :laugh: حتما بخرینش
من عاشق این بازیم میرم که بخونم مرسی محمد رضا جان واقعا غافلگیرم کردی! :blush: