هزار و یک شب؛ نگاهی دوباره به داستان Red Dead Redemption
Red Dead Redemption اگرچه در خیلی زودتر از قسمت دوم منتشر شد، اما بهواقع که پرشده از اشارات و ارجاعات مختلفی که آدم میتواند بین این دو بازی پیدا کرد. در بخشهای مختلف این بازی، اگر مخاطب دقت کند، حتی میتواند دیالوگهایی را بشنود که در قسمت دوم شنیده بود و بهشکل جالبی این دو بازی به یکدیگر متصل میشوند. برای آن دسته از بازیکنانی که شاید دوست دارند نگاه دوبارهای به داستان رد دد ردمپشن بیندازند، جان مارستون میتواند شخصیت مناسبی برای این تجدید دیدار باشد.
مسئلهای که در Red Dead Redemption خیلی در ذوق آدم تحول میکند، این است که در آن بازی دیگر درباره اتومبیلدزدی، لاجرم یکی باید بیاید و دستش را بگذارد روی طنز و کمدی و حتی در بازی تلخ و بدمزهای مثل GTA IV، همیشه سروصدای بلند لیبرتیسیتی و نیویورک در گوش آدم رژه میرود و دیجِیهای رادیو بیستوچهارساعته صحبت میکنند. این برخلاف زاویه دید آرامتر بازیای مثل رد دد ردمپشن است که حتی بازگوییهای مارستون از حوادث خندهآور را با نوعی دلهره در چهره و بیاناش میرساند؛.چیزی که عمیقاً با دنیای ساکت بازی همآوایی دارد. مارستون مردی نیست که از مواجهه با دشمنانش بترسد ولی او بهشدت از از دست دادن خانوادهاش هراس دارد و حاضر است تا برای آنها فداکاریهای بزرگ انجام بدهد. این تعزیه برای نمایش دنیای رو به تغییری که در قرن نوزدهم، سرنوشت آدمها را بهدست گرفته با آن افکتهای تصویری و از قصد تغییر دادن کنتراست و نمای رنگها در بازی، خود در راویگری قصۀ جان شریک است.
آنچه که درباره دنیای «رد دد ردمپشن» گفته شد، سندش را تنها برای بلکواتر و نیوآستین نزدند. این همان چیزی است که در هر بازی از صانع این سری دیده میشود؛ که چگونه جایجای شهری مثل لوسسانتوس در «سان آندریاس» حتی به قدمت پلی استیشن ۲، هر گوشهاش یک شناسنامه دارد و تاریخچه. اما ما در دنیای اتومبیلدزدی، یک جهان متراکمِ متخاصم و کوچک داشتیم که در عین کمحجمی، گویی بهمثابۀ یک شهر کاملاً گسترده بود و گستردگی فعالیتهایش در دل بازیکنش قند آب میکرد. در حالی که در جهان رد دد، ما دشتها و صحراهایی داریم که تا دوردستهایش را میتوان دید و ایالتهایش هرکدام از الف تا یاء را دربرمیگیرند، اما بازهم احساس تنگی نفس و ضیق هوا از اشتباهات گذشتهاش، دنیا را بهجانِ مارستون سیاه میکند و آدم سالمی مثل مارستون را مبتلا.
اگر قرار سازنده اثر (یعنی راکستار)، بر این بود تا با این کار، فضای سرسختانه و خاطرهطوری که از گذار دورانها و سرشتهای متلاقی در قرن نوزدهم پیش آمده بود را نشان دهد، باید گفت که این احساس ساکت بودن و حسرتی که قلب جان را (جیم میلتون) میگیرد، در تلفیقی بازیپرور، نشانۀ برانگیخته شدن احساس واقعی بازیکن است از دیدن جهان رد دد. یعنی در پاسخ به این سوال که آیا میشود کاری کرد که بازیکن دلتنگیها و دغدغههای انسان دیجیتالی قرن نوزدهمی (مثل مارستون) را در قرن بیست و یکم از پشت صفحه تلویزیون ببیند، میتوان احساس تماشای ماجرای وندرلیند و فرزندانش را پیش کشید و اینگونه نشان داد که تا حد کمی بله. تا حد کمی میشود متوجه انگیزههای جان مارستون برای نجات خانوادهاش و آنچه که او در بازی پشت سر میگذارد بود.
مرد مرموز در گویشی دیگر خطاب به مارستون وقتی از او میپرسد: «تو را میشناسم؟» (که از قضای روزگار نام این سری مراحل فرعی بودند)، استرنجمَن به این اشاره میکند که او «اشخاص بسیار مهمتری» را نسبت به خودش فراموش کرده. شاید این قول مرد عجیب، تلنگری باشد بر ندانمکاریهای جان و پیشینۀ پرگناهاش که در آن اثری از خیر و یادآوری تدین نبود. باور به اینکه مارستون خود همواره با خطاها و ندانمکاری در این وادی سِیر میکند، آنجا قوت میگیرد که در جواب به سوال بانی مکفارلن مارستون واقعاً نمیتواند حتی یک جملهبندی درست به مکفارلن برساند و همین یک موضوع ندانمکاریهایش و زندگی سابق پر شده از اشتباهش بههمراه داچ را دوباره پررنگ میکند مسئله دیگر این است که مرد عجیب همیشه نگران ذات وجدانی جان است و دائماً او را در معرض آزمایشهای اخلاقی قرار میدهد.
مانند زمانی که او جان را به اتفاقاتی مثل خیانت و نیازمندی دیگران خبر میدهد که بر ماهیت متافیزیکیاش بیشتر تأکید میکند؛ مردی که به سالنی در محلۀ عیش و نوش دزدان مرسوم به Thieves’ Landing میرفت، تبدیل میشود به ابزار آزمایش جان برای برملا شدن حقیقت باطنیاش و تمایلاتی که نسبت به دنیا دارد. در این مرحلۀ فرعی، جان میتواند جلوی ارتکاب این خطا را توسط مرد بگیرد و یا میتواند بیخیال ماجرا شود و جالب اینجاست که حتی اگر مارستون کار شرافتمندانه را انجام دهد، باز هم مرد مرموز بهنیش و کنایه میگوید: «مارستون تو مردی هستی که به قداست ازدواج احترام میگذارد، اما بهسادگی و سهولت آب خوردن آدم میکُشی.»
در آخرین دیدار اما، که از کار سرنوشت دقیقاً مقرر میشود سر نبشقبر آیندۀ مارستون، در هر صورت مرد مرموز میگوید که دوست داشته پسرش شبیه جان باشد. این بیتفاوتی مرد مرموز شاید ریزنخی باشد از اینکه او درواقع فردی است با قدرتهای ویژه که تصمیم بر آزار وجدان مارستون گرفته یا اینکه بر اساس کارهای عجیب راکستار مسئول ثبت اعمال اوست؛ چراکه وقتی جان دوباره از هویت او میپرسد، او اینچنین پاسخ میدهد: «من حسابدارم؛ البته به عبارتی… .»
از این دست داستانها در دنیای Red Dead Redemption فراواناند؛ مانند مردی که از شما میخواست برای همسرش گل بیاورید و بعد روحمان خبردار میشود که همسرش یک اسکلت پوسیده بوده. یا آن خانمی که در قبرستان منتظر همسرش نشسته و از جان میخواهد برود و او را پیدا کند و وقتی جان دربارهاش میپرسد، متوجه میشود که مرد مذکور بیش از ۳۰ سال است که فوت شده؛ اما ماجرای مرد مرموز، بیشتر از آنجهت قابل توجه است که بار احساسیاش را منتقل میکند به قلب مخاطب و این مرموزیت را در جهان واقعی انعکاس میدهد. در جریان بازی، جان با هر سه کاراکتر مهم یک درگیری بزرگ، یعنی «ادگار راس»، «آلنده» و البته «رایِس» صحبت میکند و هر سه اصرار دارند که جان نمیتواند گذشتهاش را پاک کند.
کمااینکه پرترهای از مرد عجیب در اتاق خواب جان و ابیگیل در مزرعهشان، Beecher’s Hope وجود دارد که دلیل دیگری بر ناظر بودن مرد عجیب بر اعمال جان است و یادآوری نسیانی که بر آن دچار است. هرچند جان تنها کسی نیست که بهطرز ناخودآگاه یا خودآگاهی تصویر مرد عجیب را در اتاقاش گذاشته؛ اگر در بازی Red Dead Redemption 2 نیز جان از منزل رخصت گیرد و به شهر مُرده و بیمار آرمادیلو بیاید و مراجعه کند به فروشگاه اصلی شهر، کسی آنجا نیست جز «هِربرت موون» که صاحبمغازه است و او هم تصویری از استرنجمَن را در فروشگاهش نگه داشته. وقتی جان از او میپرسد که او کیست و هربرت موون به جادهخاکی میزند، جان در عبور از دیوار چهارم بهطرز دلهرهآوری میگوید: «چهرهاش برایم آشناست.»
جان مارستون مردی نیست شایستۀ الگوبرداری و تقدیس که بتوان از روی جای کفشهایش نقشۀ راه منقش کرد ولی در وجناتش آنچه را میبینیم که میتوان آن را بخشِ خوب داچ نامید. اخلاقیات جان از آنجا که خودآگاهیاش مبنی بر خطاکار بودن، به او اجازه جناحافشانی و پر زدن کبوترگونه را نمیدهد، درست برخلاف داچ وندرلیند است که علیرغم تیراندازی به سمت زنان و کودکان، میخواهد رسم آزادگی در بلکواتر پیشه کند.
با این وجود، پس از آنکه Red Dead Redemption ما را چندین ساعت با مردی تنها میگذارد که حتی لطیفههایش بوی ماندگی و سرفههای کهنۀ دردآور از گناه میدهند، مشخص میشود که در بخش اختتامیه، این گاوچران بیاعصاب و طعنهزن در سادهترین امورات زندگیاش مانده است. مثل شکستهای متوالی جان برای ارتباط برقرار کردن با جک یا ابیگیل که در بخش اختتیامه مشخص میشود. تا اینجا، داستان دربارۀ مردی بود که مدام میگفت «اسم من جان مارستون است و آمدهام تا بیل ویلیامسون و اسکوئلا را دستگیر کنم» و سپس با داچ ملاقات کنم درحالی که خودش را از بلندای کوه با نقشه میاندازد؛ اما بهمحض ورود جان به مزرعهشان، او دچار ضعف و تنزل شخصیتیای میشود که با خانوادهدار شدن سبب شکستنیشدن اوست.
حتی با وجود همه دوستان و اطرافیان جان، همه انسانهای دست و پا چلفتی که او همیشه از همراهی با آنها حوصله و اعصابش را از دست میداد و ادای آدمهای عصبانی را در میآورد، جان مارستون میتواند جلوی هرکه دوست دارد ادای لاتهای بیاعصاب را دربیاورد اما درآخر از ابیگیل مشتهای محکم میخورد. این داینامیک درام-کمدی که در ماجرای عاشقانۀ این دو مشخص است، همیشۀ در تعداد زیادی از آثار برجسته در مدیومهای مختلف نمود پیدا میکند. در اختتامیه ما بهجای ادا و اطوارهای همیشگی، دو انسان را میبینیم که دانسته از نقصها و عیب و ایرادهایی که دارند بهعنوان انسان، تمام زورشان را میزنند که یکدیگر را از عصبانیت نکشند.
زندگی جان، بهعنوان مردی که لااقل تاحدودی خود را مجری صفات و خصائص اخلاقمدارانه میداند، طبق همان گفتۀ مرد مرموز، شایسته تقلید نیست اما شاید بشود از آن عبرت گرفت. با این حال، ممارستاش در امر نجات خانواده و نجات زندگی آنها در دنیای رد دد ردمپشن بیشباهت به تلاشهای آرتور مورگان در قسمت دوم نبودند. جایی که آرتور با فهمیدن اشتباهاتش، تصمیم گرفت تا به خانواده مارستون کمک کند و حالا مارستون با دیدن دوباره اشتباهاتش، تصمیم میگیرد تا به خانواده خودش کمک کند.
داچ وندرلیند هم بهانههای خودش را برای باقی ماندن در غرب وحشی دارد. او آخرین زمامدار عصر خودش است که در سودای رسیدن به آزادگیهای پرندگان در میان باتلاق و لجنزار و بوتههای سبز درختی قایم شده و سر سرخپوستان را هم کلاه گذاشته. جالب اینکه در پایان، غرب وحشی بهدست کسی به قتل میرسد که زمانی به آن وفادار بود. داچ میخواهد تا صرفاً قبل از رفتنش یک سروصدای حسابی راه بیندازد. در زمانی که افرادی مثل ادگار راس دیگر نه او را میخواهد، نه او را دوست دارد و نه به او نیاز دارد. وجود بخش مکزیک در Red Dead Redemption، ماسوای افزودن ساعات گیمپلی، اشارهای است متجملانه به باوری عمومی در گذشته برای آمریکاییهایی که از تماشای قرض بالا آوردنهایشان، یا از تشدد و سنگینی خطایا و گناهانشان، برعکس امروز که سایۀ دیوار بلند بتنی از ترس ورود مکزیکیها بر سرشان کشیده شده، سعی در ورود بیهوا به مکزیک داشتند؛ به امید اینکه شاید آنجا بهدلیل عقبماندگی نسبیاش از دود کارخانهها و بلندی آسمانخراشها، بتوانند شروعی دوباره داشته باشند. کورمک مککارتی نویسندۀ قدیمی سهگانۀ مرز، با رمان «همۀ اسبهای زیبا» هم حکایت از پسری بهنام «جان» میکند که وقتی مزرعه آباء و اجدادیاش به فروش میرسد و میبیند در یکقدمی ورود به شهر است، از پذیرفتن آن سرباز میزند و بهدنبال دوستش به مکزیک میروند تا بلکه بهعنوان «گاوچران» کاری پیدا کنند.
اینکه درهای غرب وحشی بهروی گاوچرانهایی مثل داچ و بیل و حتی جان بسته شدند، چیزی نبود و نیست که وندرلیند نداند. داچ خود بهخوبی میداند که در حواشی و اطرافاش چه میگذرد ولی در پایان معتقد شده که حالا میتواند لااقل یکی دو نفر مثل راس را با خودش پایین بکشد. از طرفی مأموران فدرال مثل ادگار راس، دیگر حسابی از صبرشان گذشته و توقع دارند که جان، وندرلیند را دیروز بهجای امروز بکشد. حتی در آن مکالمۀ اجمالی و کوتاه با دفاعهای ادگار راس و حملههای جان، که نمایشی است پایانی بر دو سوی ماجرای رد دد ردمپشن در مقیاسی کوچک، ادگار راس اقرار و اعتراف میکند که نقش «آدم بد» را بازی میکند؛ به این دلیل که او و میلتون مجریهای قانون جدیدند و داچ وندرلیند اگر فرصتاش باشد، دشمن جدیدشان.
اما با دیدن «لُندُن ریکِتس»، جان مارستون مثل جان گرودی در آن رمان، یادش میآید که مکزیک اگرچه آن ظواهر خامی از تماشای صحرای دستنخورده و خانههای خشتی را دارد، اما شخصیتش موجبات دیگری فراهم میآورد که کلاً در تضاد با باور هردو جان بوده. هیچکدام از آنها با رفتن به مکزیک به آدم ازنوساختهای تبدیل نشدند و اتفاقاً در آنجا ما دوباره آبراهام رایس را میبینیم که نام دختری که جاناش را برای او داد در عرض دو دقیقه از خاطرش میرود. همین سناریو در فیلمهای سینمایی زیادی که بهصراحت براساس عادت همیشگی راکستار بخشهای زیادی از بازی از آنها برداشته میشود، تکرار شده. فردی مثل داچ از یک بندهخدای ثروتمندی که پولاش زیادی آمده قطاردزدی میکند و سپس مثل جان متخیل میشود که با رفتن به مکزیک یا بولیوی میتواند برای همیشه از زندگی قبلیاش فرار کند.
جان مارستون سرانجام به جایی میرسد که باید با داچ مقابله کند. داچ پس از یک نبرد سنگین، به لبه یک پرتگاه میرسد و دوباره به مارستون سلام میکند. اینبار اما، مارستون دست روی داچ بلند نمیکند. داچ از پرتگاه غرورش سقوط میکند و مارستون در آخرین روزهای زندگیاش، پس از گذراندن زمانی با خانواده، زمانی که هیچوقت انتظارش را نداشت دوباره با ادگار راس روبهرو میشود. او درب چوبی بزرگ معروف را باز میکند، نگاهی به بیرون میاندازد و تصمیم میگیرد تا پسرش را نجات دهد. رد دد ردمپشن اینگونه تمام میشود. دربهای چوبی بزرگ خانه مارستون بسته میشوند و پس از آن دوران جدیدی در تاریخ ایالات متحده آغاز میشود.
پر بحثترینها
- اینترگلکتیک، کانکورد، ناتی داگ؛ در اتاق فکر سونی چه میگذرد؟
- گزارش: طراحی سختافزار پلی استیشن ۶ برخلاف نسل بعدی ایکس باکس، به پایان رسید
- حساب توییتر پلی استیشن باعث ترند شدن دوباره Bloodborne Remake شده است
- یوشیدا: Horizon Forbidden West در حد انتظارم نفروخت
- یوشیدا: اگر خواهان بازی های انحصاری جدید PS5 هستید، بهتر است از ریمسترها حمایت کنید
- شایعه: اطلاعات فاش شده از GTA 6 توسط کاربری که ادعا میکند چندین ساعت از گیمپلی را دیده است
نظرات
چیزایی که از این گیم یاد گرفتم درس خوندن بهم یاد نداد….خسته نباشید اقای غزالی
هزار و یک شب ، تنها دلیلی که هنوز بخاطرش گیمفا رو دنبال میکنم ❤
انشالله همیشه سربلند باشید .
این بازی شاهکارهه
تشکر از اقای غزالی ❤
برای قسمت بعد از این سری مقالات ( هزار و یک شب ) پیشنهادم عنوان gta iv هستش که داستانش واقعا مثل همین red dead نظیر نداره
رد دد ۲ بعد از هورایزن فوربیدن وست بهترین بازی جهان باز تاریخه.
یه روز چرت و پرت نگی روزت شب نمیشه فک کنم. انشالله که از سال ۱۴۰۱ آدم شی
تو که خودت ۲۴ ساعته چرت و پرت های اون King Phill Spencer و بقیه که سونی رو هیت و ترول میکنن لایک میدی بعد از چرت و پرت گفتن این ، همچین حرفی میزنی ؟ حداقل یه چی بگو خندمون نگیره 😂
داداش قرار نیست یکی یه بازی رو هیت کنه یه بازی دیگه هیت بشه.
اکثرا متاسفانه مولتی آکانتها هستن که هر بار با یه آکانتی یه بازی یا کنسول خاصی رو هیت میزنن.
درسته ولی ایشون خودش از اون دست افرادیه که ۲۴ ساعته از جو سایت و ترول و ها و هیتر ها انتقاد میکنه ولی خودش به ترول ها و هیتر های سونی لایک میده 😶
درباره لایک معمولا همه رو تا جایی که بتونم لایک میکنم حتی بعضی از پیام های خودت که انگار یه کینه عجیبی از ما داری راستش رو بخوای برام هم مهم نیست درباره ام چی قضاوت میکنی به معنای واقعی کلمه اهمیت نمیدم اگه هم احیانا پول دستی چیزی از شما گرفتیم برنگردوندیم اعلام کنید تا بپردازم بهت شاید آروم شدی
بله من بودم به اون هیتر و ترول King Phill Spencer لایک میدادم که رسما داشت ترول و هیت میکرد یا اون Rio !
نمیدونم فقط این لایک دادن هات چطوریه که فقط برای ایکس باکس فن ها بیشتر کار میکنه تا سونی فن ها 🤔
من با هیچکی مشکلی ندارم با اینجور مسائل هستش که مشکل دارم
فوربیدن وست؟
نخوندم
اینکه اون حق گفت قبول ولی دیگه تو هم حق نگو انصافا
فوربیدن وست جزء بهترین اوپن ورلد های چند سال اخیر در کنار الدن رینگ حالا چون متاش زیر ۹۰ شده که تازه همون هم به خاطر یه سری سایت هیتر و فنبوی بوده و یا انحصاری سونی هست دلیل نمیشه بخواید وانمود بکنید نیست !
باز من یه چی گفتم به سامان بر خورد 😂
ولی حقیقت عوض نمیشه
جزو بهترینای چندسال اخیر شاید
جزو بهترینای تاریخ هرگز…. و بهترین تاریخ که دیگه اصلا فکرشم نکن
با حضور بازیایی مثل سری الدر ، زلدا ، فالوت ، ویچر ، مس افکت و همین ردد ، هورایزون اصلا حرفی برای گفتن نداره(نسخه یکشو بازی کردم و خبر دارم که نسخه دو همین نسخه یک به صورت پیشرفته تره و ابدا بازی انقلابی با کلی تغییرات نیست…)
حتی جزء بهترین های تاریخ هم میتونی بدونیمش چون دیگه مثل نسخه اول نیست که مراحل تکراری و کلی ضعف داشته باشه و رو مراحل فرعی و حس Exploration بازی به شدت کار کردن و یه بازی به شدت بهتر از نسخه اول ساختن و تو زمینه Open World خیلی پیشرفت کردن
تموم شد خیلی تاثیر گذار بود
البته که هر کس نظری داره،اما قطعا ردد همیشه یه قدم از دیگر بازی ها جلوتر بوده :/
کاشکی آقای غزالی یک هزار و یک شب دو برای بایوشاک مینوشتن
هنوز اون قبلیش را هر از چند گاهی میخونم و واقعا هنوز شک دارم یک آدم اون را نوشته باشه
ممنون بابت مقاله
شاهکار برای رسیدن به اسم رد دد کم میاره
واژه جدیدی باید اختراع بشه
هنر خالص
بی صبرانه منتظر نسخه بعدی هستیم
تاثیر گذاری این گیم و درس هایی که به آدم میده رو توی هیچ مکتب و محفلی نمیشه پیدا کرد
تشکر از آقای غزالی و قلم بی همتای ایشون
ایشون نویسنده مورد علاقه بنده هستن و امیدوارم همیشه سالم و سرخوش باشن و پرقدرت ادامه بدن
کاش میشد با شما یه جایی بشینیم و باهم گیم بزنیم و از اطلاعات و تجربیاتتون نهایت استفاده رو ببریم
یه یادی هم کنیم از رد دد۲
جان:پس این چیزیه که تو دوست داری
داستان های غرب وحشی؟
جک:نه زیاد،دیگه نه
الان دارم درمورد شوالیه ها میخونم
جان:پادشاهه؟اسمش چی بود؟
جک: شاه آرتور و یار وفادارش سر لنسلوت و شوالیه های میز گرد
جان: اون اسم ها..
جک:یه جورایی ازشون خوشم میاد
جان:میدونی چیه؟منم همینطور
واقعا شاهکاره این گیم جزو بهترین گیما عمرمه