نقد فیلم Finch | هم پوشانی روح و فلز
وقتی که پای اثری در زیرژانر بقا در عالَم سینما به میان میآید، در سینمای آمریکا و هالیوود معمولاً برخی اسامیِ خاص و آشنا به ذهن مخاطب متبادر میشود که یکی از این نامهای آشنا و شهیر کسی نیست جز «تام هنکس» (Tom Hanks)، مردِ همیشه محبوبِ هالیوود؛ این بازیگر خوشمشرب و خوشآوازه سینما از همان فیلمهای اولیهاش که با آنها به شهرت رسید، معمولاً در کالبدِ کاراکترهایی نمادین به ایفای نقش پرداخته است که در حین ارتباطشان با دیگران از کشمکشهایی درونی رنج میبرند. پررنگترین وجوه شخصیتی این کاراکترها نوعی تنهایی میباشد که بعضاً با شرایطی پیچیده و بحرانی از لحاظ زندهماندن و جنگیدن برای بقا دست و پنجه نرم میکنند.
فیلمهایی چون «دور افتاده» (Cast Away)، آپولو ۱۳ (Apollo 13) و «کاپیتان فیلیپس» (Captain Phillips) که نقش اصلیشان بر دوش بازیِ «تام هنکس» قرار دارد، عملاً و عیناً با یک تقلا و بعضاً تنهایی ملموس از جانب کاراکتر که در طول فیلم برای بقا و زندهماندن میجنگد، مواجه هستیم. حتی در فیلمهای «نجات سرباز رایان» (Saving Private Ryan) و «فارست گامپ» (Forrest Gump) -که فیلمهای مشهورتر و موفقتری در کارنامهی بازیگری «تام هنکس» محسوب میشوند- در حالی که کاراکتر اصلی در طول فیلم با سایرین در ارتباط است اما به موازات این ارتباطاتِ ظاهری، همچنان خُلقیاتِ کاراکترها بهصورت یک تکروی درونی و تنهایی ملموس در فیلمنامهی اثر خلق شده و در برابر مخاطب به نمایش درآمدهاند.
حال هرچند که این نقشآفرینیها در بستر تماتیک و مضمونی این آثار به طور متفاوتی بهتصویر کشیده شدهاند اما در بطن این فیلمها تقلا کردن برای بقا گویی با فیگور، تمپو، میمیک و در مجموع بازیِ «تام هنکس» گره خورده است به طوری که در طول سالیانِ سال این پیوند و شیمی در ذهن دستاندرکاران هالیوود و البته مخاطب رخنه کرده است تا بتوان بخشی از زیرژانر بقا را با نقشآفرینی این هنرپیشه کهنهکار و کاربلد به خاطر آوریم.
حال در جدیدترین نقشآفرینی «تام هنکس» بار دیگر او را در فیلمی که در زمره آثار زیرژانر بقا قرار میگیرند، مشاهده میکنیم، فیلمی علمیتخیلی با نام «فینچ» (Finch) به کارگردانی «میگل سپاچنیک» (Miguel Sapochnik) که بعد از چند تعویق سرانجام در نوامبر سال ۲۰۲۱ توسط شرکت اَپل توزیع شد. داستان فیلم در یک دوره آخرالزمانی روایت میشود. دَه سال از برخورد شرارهای خورشیدی به زمین میگذرد و دمای زمین تا ۷۰ درجه سانتیگراد (۱۵۰ درجه فارنهایت) افزایش پیدا کرده و زمین توسط اشعه فرابنفش به سیارهای بدون استفاده، غیرقابل سکونت و سوخته تبدیل شده و در معرض رویدادهای شدید آب و هوایی قرار گرفته است. یکی از معدود بازماندگان یک مهندس رباتیک «فینچ واینبرگ» (تام هنکس) است که همراه با سگ خود «گودیر» و یک ربات کمکی در آزمایشگای زیرزمینی که زمانی متعلق به شرکتی بود که قبلاً در آن کار میکرده، به تنهایی زندگی میکند. زندگی روزمره فینچ فقط برای جستوجوی لوازم و غذا میگذرد آن هم با لباسی مخصوص که او را در برابر گرما و اشعه ماوراء بنفش محافظت میکند.
فیلم با یکی از همین گشت و گذارهای «فینچ» آغاز میشود، نمای افتتاحیه فیلم با یک حرکت ترکینگ در میان لوکیشنی که تماماً با گرد و غبار احاطه شده است به معرفی کاراکتر اصلی یعنی «فینچ» میپردازد، کاراکتری با لباسی مخصوص و آوایی آهنگین زیر لب که به طور آهسته از نمای لانگ به فولشات و مدیومشات و سپس با یک کاتِ کوتاه به مدیومکلوز میرسد، گویی که در این محیطِ خشکیدهشده و سراسر غبار به پیکنیک آمده است.
حال در نماها و پلانهای بعدی که در مجموع با هم سکانس افتتاحیه را میسازند با یک زمینِ بی آب و علف، بیابانزده و عملاً مُرده و عاری از سکنه مواجه میشویم، زمینی که آب و هوا ناگهان به حالتی بحرانی درمیآید و یکی از المانهای محیطیِ زندگی فینچ را نشان میدهد. از طرفی در همین سکانس اولیه کُدهایی وجود دارد که ابتدا از علت دقیق آن اطلاعی نداریم از جمله ترس فینچ در فروشگاه از حضور یا وجود کسی یا چیزی، که این کدها در ادامه در بطن فیلمنامه و نقاط اوج و فرود آن رمزگشایی شده و مخاطب در آن زمان بهتر کاراکتر فینچ را میتواند بفهمد و حتی تا حدودی همذاتپنداری کند.
پس از معارفهی ابتدایی فینچ و محیط بحرانی که در آن زندگی میکند، به خانهاش که در یک آزمایشگاه زیرزمینی قرار دارد میرسیم و المانهای زیستیای که میبایست مفهوم خانه و تعلقداشتن که دغدغهی فینچ و فیلم میباشد، در آنجا مصداق پیدا کنند. در صدر این المانها که هرچه فیلم جلوتر میرود در ظاهر بیشتر اهمیت مییابد، سگی به نام «گودیر» قرار دارد که فینچ با آن زندگی میکند. این سگ که برای فینچ در ضمیر «It» (آن) تعریف نمیشود بلکه با ضمیر «him» (او) خطاب قرار میگیرد، اصلیترین کشش زیستی فینچ میباشد و از آن جهت که مشکلات جسمی و بیماریاش که در نتیجه تحت تاثیر قرارگرفتن اشعههای ماوراء بنفشِ خورشیدی شدت گرفته است، برای حفظ و نگهداری از این سگ به دنبال این است که پس از مرگ خودش راهی برای نگهداری و مراقبت از آن پیدا کند، از این رو از دانش رُباتیکش استفاده کرده و در همان سکانسهای آغازین یک ربات با فیگوری بلندقامت و شمایلی مینیمال اختراع میکند.
از این لحظه به بعد، پس از یک اتفاق و بحرانی شدن شرایط جوّی و محیطی، فینچ مجبور به یک جابجاییِ ناخواسته از مکان فعلیاش میشود و فیلم در بستر ژانر علمیتخیلیاش به یک نوع فیلمِ جادهای و مسافرتی نیز تبدیل میشود، سفری که با یک موت و زوال جسمیِ لحظه به لحظه از جانب «فینچ» و یک تولدِ اکتشافی از جانب آن ربات که نامش در اواسط فیلم «جف» گذاشته میشود، پیش میرود و در این بین آن سگ (گودیر) نیز واسطِ ارتباطی است، حال هرچند که فیلم در یک بستر درست و همراه با احترام رابطهی بین «فینچ» و «گودیر» را نشان میدهد و به مخاطب از طریق یک روایت سادهی بصری میفهماند که این سگ برای «فینچ» مهم است اما در حفاری فیلمنامه برای عمیق کردن این رابطه، بنیهی روایی قابلاتکایی برای گذار از فهم (تفهیم) به درک (ادراک) وجود ندارد.
یک فلشبک در یکسوم پایانی فیلم هست که سرگذشت این سگ و دلیل اهمیتش برای «فینچ» را نشان میدهد و از طرفی خط استفهامِ دیگری نیز در این فلشبک قرار گرفته که علت فاصلهگرفتن و فرار «فینچ» از سایر بازماندگان سیاره زمین را تبیین میکند اما این اقرار «فینچ» مبنی بر بزدلبودن خود، شاهراهی فرمال به قبول سرپرستی آن سگ پیدا نمیکند مخصوصاً از این منظر که ترس و فرارش از سایرین به ظاهر خیلی عمیق و ریشهای هست اما علت آن صرفاً در نمایش یک فلشبک کوتاه به تصویر کشیده شده است، آن هم بدون تصویری واضح و مؤثر از حضورِ منفیِ انسانها در طول فیلم که به هیچ وجه نمیتوان این ترس و فرار را دراماتیک تصور کرد و آن را در دلِ قصه پذیرفت.
حال به سراغ آن ربات دوستداشتنیِ فیلم یعنی «جف» برویم، رباتی که از همان اولین کنش و واکنشهای شناختیاش با یک بامزهگی قابلتوجهی برای مخاطب جلوه مییابد و البته خیلی زود پی میبریم -حتی زودتر از خودِ «فینچ»- که این ربات سطح هوشیاری و ادراکش بسان انسانی نابیناست که تازه توان دیدن پیدا کرده و نتیجتاً گویی یک روحِ انسانی در آن کالبد آهنی و مکانیکیاش در حال رشد و نمو یافتن است. در عین خضوعی ماشینی که جایگاهِ خالقش را میفهمد کمکحالِ «فینچ» است و مانند نوجوانی بشاش در حال کنجکاوی کردن، ماجرای یادگیری رانندگی و تقلید کارهای روزمرهی «فینچ» او را به مخاطب نزدیکتر میکند اما اوج پردازش کاراکترش در رابطه با سگِ فینچ یعنی «گودیر» میباشد جایی که این سگ نسبتاً دوستداشتنی که البته کمتر از صاحبش نگرانی متقابل دارد، در بحث اعتماد رابطهای قابلتوجه میان او و «جف» شکل میگیرد؛ از ابتدای فیلم به ربات جماعت اعتماد ندارد تا زمانی که به عینه میبیند، «جف» برای صاحبش «فینچ» تیمارداری میکند و آن لحظه که «جف» دستمال خیس بر روی پیشانی «فینچِ» میگذارد این اعتمادسازی برای «گودیر» تثبیت و «جف» نیز برای مخاطب بسان یک رفیق و همراه پذیرفته میشود؛ هرچند که در این میان آن قوانین ابتداییِ بارگذاریشده بر روی «جف» خیلی به درام دخل و خرجی ندارد زیرا تا زمانیکه فینچ زنده است، یا نگهداری از سگ هم بر عهده خودش میباشد یا احتیاجی دراماتیزه جهت نگهداری از سگ توسط «جف» شکل نمیگیرد.
در پایان رجعت و بازگشتی داشته باشیم به بازیگر نقش اول فیلمِ «فینچ» یعنی «تام هنکسِ» دوستداشتنی که از قضاء تنها بازیگر در صحنه و جلوی دوربین در فیلم نیز هست که بار اصلی اجرا بر روی دوش او قرار گرفته است و میتوان به جرأت گفت بدون لکنتی در اجرای بازی، به خوبی از پس احساسات لازم برای نشاندادن تنهاییِ کاراکترِ فینچ برآمده است، احساساتی نظیرِ زوال جسمیِ ناخواستهاش که منتج میشود به یک غم و ترس از یتیمشدن سگش و همچنین ارتباطی رو به رشد با رباتی که اختراع میکند یعنی «جف».در مجموع فیلم «فینچ» را اثری متوسط اما بهیادماندنی میتوان ارزیابی کرد که در این واپسگرایی سینمای شلوغشده، هشتگزده و جنبشپرستِ امروزه خلوتی را برای خود میگزیند که از پس این خلوت ارج و قربی هرچند ناکامل اما محترم را برای انسان و نوع ارتباط و اعتمادی که باید بتواند برای خود بسازد را هدف میگیرد و مخاطب را با یک قصهی جمع و جورِ ساده در دلِ جهان رستاخیزیاش سرگرم میکند و بعضاً به فکر فرو میبرد.
پر بحثترینها
- فوری: سونی در حال مذاکره برای خرید کمپانی مادر FromSoftware است
- نامزدهای بهترین بازیهای سال مراسم The Game Awards 2024 مشخص شدند
- نقدها و نمرات بازی STALKER 2 منتشر شدند
- ۱۰ بازی سینماتیک که میتوانند با بهترین فیلمهای سینمایی رقابت کنند
- پلی استیشن برای ۱۰ سال متوالی نمایندهای برای بهترین بازی سال داشته است
- شایعه: حالت پرفورمنس بازی STALKER 2 روی Xbox Series X به خوبی اجرا نمیشود
- بازی Death Stranding Director’s Cut دومین بازی پرفروش ایکس باکس شد
- رسمی: شرکت مادر FromSoftware پیشنهاد خرید از سوی سونی را تایید کرد
- شایعه: کمپانی مادر FromSoftware احتمالا برای جلوگیری از تصاحب خصمانه از سوی یک شرکت کرهای به سونی مراجعه کرده است
- بازی GTA V با این هدف ساخته شد که از هر نظر بهتر از GTA IV باشد
نظرات
فیلم حوصله سر بری بود(نظر شخصی) اکثر فیلم های تام هنکس دیدم و این از همه ضعیف تر بود در مقایسه با دور افتاده چیز جالبی نداشت
من از تماشاش راضیم … بین این همه فیلم که عجله دارن نتیجه گیریاشونو سریع به خورد مخاطب بدن ، هر از گاهی یه فیلم آروم هم لازمه 👍
این فیلم رو باید جور دیگه ای ببنید اصلا به محیطی که ساخته شده اون ابر سمی ساختمونا باد خورشید سوزان اینا دقت نکنید گمراهیه.فقط رابطه ربات با انسان رو عمیق برید توش تا حس کنید چقدررر این فیلم قشنگه .نفهمیدم چیشد تا اخرشو دیدم 🙂