تحلیل و بررسی فیلم Red Rocket | رویای آمریکایی
فیلم Red Rocket ساختهی شان بیکر که نخستین بار در جشنواره کن ۲۰۲۱ به نمایش درآمد و با تحسین منتقدان روبهرو شد؛ تلفیق درخشانی از ژانر کمدی با فضاها و اجراهای واقعی و رئال است.
فیلم را میشود مطالعهای پرشور و انتقادی در باب زندگی حاشیهنشینان و مطرودان جامعهی سرمایهداری آمریکایی دانست که به دلیل تنگناهای اقتصادی نمیتوانند کرامت انسانی و کارکرد مناسب خود در جامعه را حفظ کنند. جنسِ بازیهای بازیگران و چشماندازها و لوکیشنها، حسّی از رئالیستی بودن مناسبات فیلم را به مخاطب القاء میکند. از آنجایی که فیلم را میتوان در راستای نقد جامعهی سرمایهداری تفسیر کرد، انتخاب این رویکرد رئالیستی نیز دلایلی دارد.
منتقدان سرمایهداری معتقدند هیچ رویکرد دیگری به اندازهی رویکرد رئالیستی قادر به بازنمایی تمام و کمال دنیای سرمایهداری و پلیدیها و بیعدالتیهای اقتصادی-اجتماعیاش نیست. بنابراین، اگر مؤلف یا هنرمندی قصد دارد واقعیتهای ناگوار اجتماعی و تاریخی جامعهی خود را آشکار کند، بهتر است از چنین رویکردی بهره بگیرد. از این رو، طراحی رئالیستی فیلمِ شان بیکر در چنین مسیری قابل تفسیر است.
علاوه بر این، نوعِ کمدی سیاه به کار رفته در آن، بدون اینکه هیچ یک از شخصیتها را به سُخره بگیرد، هم از عهدهی خنداندن مخاطب برمیآید و هم به همدلی تماشاگر با شخصیتها خدشهای وارد نمیکند. به عبارت بهتر، فیلمْ به جای کاریکاتور ساختن از آدمها و شخصیتهایش، شیوههای مقابلهی آنها با مشکلاتشان را زیر ذرّهبین میگذارد. و مأموریتی غیرممکن را به انجام میرساند: برانگیختن همدلی مخاطب در برابر شخصیتهایی نه چندان همدلیبرانگیز.
مایکی دیویس یا مایکی سِیبر (با بازی استثنایی سایمون رکس) بازیگری است که پس از اختلاف با مدیران و گردانندگان جایی که در آن مشغول به کار بوده، در حالی که آهی در بساط ندارد، با تن و جانی کبود و کتکخورده، به محلّ زندگی سابقش در تگزاس برمیگردد. جایی که همسرش لکسی (با بازی بری الراد) و مادر زنش، لیل (با بازی براندا دیس) در خانهای کوچک روزگار میگذرانند. مایکی و لکسی با وجود اینکه هنوز به طور قانونی زن و شوهر هستند، مدّتهاست از یکدیگر خبر ندارند. همین موضوع باعث میشود تا در ابتدا حضورِ سر زدهی مایکی با استقبال گرمی مواجه نشود. امّا در نهایت، زبانبازیهای مایکی و وعدهی او برای تأمین بخشی از هزینههای مالی لکسی و لیل، باعث میشود آن دو با اقامت مایکی در خانه موافقت کنند.
مایکی مدعی است که میخواهد شروع جدیدی در زندگی داشته باشد، شغل جدیدی بیابد و گذشته را پشت سر بگذارد. امّا تقلای او برای یافتن شغل ناکام میماند. کمک هزینهی مالی دولتی هم به او تعلّق نمیگیرد. سپس با کمک گرفتن از یک فروشندهی ماریجوانا، او هم به این کسبوکار غیرقانونی مشغول میشود. مایکی کمکم به وعدههایی که به لکسی و لیل داده بود، جامهی عمل میپوشاند و اعتمادشان را جلب میکند. به نظر میرسد همه چیز به طریقی پیش میرود که بر وفق مُراد است تا اینکه مایکی با دخترک نوجوانی به نام رایلی (با بازی سوزانا سان) که فروشندهی یک دوناتفروشی است؛ برخورد میکند. در نتیجه، رؤیاهای جدیدی به او هجوم میآورد که به نیروی محرکهی فیلم بدل میشود.
چنان که از خلاصهی داستان فیلم برمیآید میتوان «بازسازی زندگی پس از شکست (خانوادگی و شغلی)» یا «شروعِ زندگی جدید» را مضمون کلی فیلم قلمداد کرد. مایکی به عنوان شخصیت اصلی، مدعی توبه و دور شدن از روال زندگی سابقش است. وانمود میکند که میخواهد «مرد خانواده» باشد. ولی برخلاف ظاهرسازیهایش به منظور جلب اعتماد سایرین، در کلامش به وضوح نشان میدهد که به گذشتهاش افتخار میکند. او خود را پادشاهی خوشگذران میبیند که از تخت قدرت به زیر افتاده و اکنون آس و پاسی بیخانمان است.
همسر او، لکسی نیز شرایط ناخوشایندی را از سر میگذراند. از عهدهی مخارج زندگی به تنهایی برنمیآید، خصوصاً اینکه مجبور است تن به کارهایی بدهد که دوست ندارد. امری که مادرش را نیز نگران میکند. از طرف دیگر، ماجرای اعتیاد و گرفتن حضانت فرزندی که از رابطهاش با مرد دیگری دارد نیز مطرح است.
از سوی دیگر، گذشته از این که رایلی، تصویرِ پدر غایب را در مایکی میجوید، او نیز میخواهد دورهی نوجوانی را پشت سر بگذارد و در دنیای بزرگسالی شروعی جدید را تجربه کند. این را از برخی حرفها و رفتارهایش در طول فیلم میشود فهمید. مثلاً زمانی که دربارهی سن و سال خود حرف میزند و در حالی که هجده سالش تمام نشده، عمداً خودش را در سن قانونی معرفی میکند. یا جایی که به مایکی میگوید مردان بالغ را به پسران جوان ترجیح میدهد. به بیان بهتر، رایلی جویای استقلال زندگی بزرگسالی است و رؤیای ستاره شدن هم به قدر کافی وسوسهبرانگیز است؛ هدفی که کار کردن در دوناتفروشی نمیتواند اسباب تحقق آن باشد. بنابراین رایلی هرگز به قربانی تمامعیار امیال و دروغهای مایکی تبدیل نمیشود. حتّی این خود رایلی است که با صراحت تمام، همه چیز را دربارهی سابقه و گذشتهی مایکی به روی او میآورد.
امّا با این حال، میل و درماندگی دو زن میانسال و نوجوان داستان، دستاویز و بازیچهی گرایش سرخوشانهی مایکی به آینده قرار میگیرد. اینجاست که مضمون فیلم، وضوح بیشتری مییابد. در واقع مایکی میان یک دوراهی است: رابطهاش با لکسی (به عنوان همسرش) را احیاء کند و تجربهی زناشویی شکستخوردهاش را ترمیم کند و برای ساختن یک زندگی جدید تقلا کند؛ یا با نزدیک شدن به رایلی (که نوجوانی خام و ناپخته است) گذشتهی به زعم خود درخشانش رامجدداً به دست آورد و از این فرصت کمال استفاده را ببرد.
همین است که Red Rocket را به روایت رابطهای مثلثی شبیه میکند و فیلم به گونهای پیش میرود که رابطهی مایکی با لکسی، سکوی پرتابی برای رسیدن به نقشهی دوّم میشود. ماندن در خانهی لکسی به او اجازه میدهد در هزینهها صرفهجویی کرده و پسانداز لازم را فراهم آورد، ضمن اینکه مایکی هنوز از واکنش رایلی نوجوان در مقابل برنامههایی که برای آینده کشیده، مطمئن نیست.
امّا چه وجه اشتراکی میان مایکی میانسال و رایلی ۱۷ ساله وجود دارد؟ یقیناً نوعی خوشخیالی و ناپختگی در هر دوی آنها وجود دارد که این دو را اینقدر به یکدیگر نزدیک کرده است. مایکی در تمام طول فیلم، از دوچرخهای استفاده میکند که آشکارا مناسب استفادهی بزرگسالان نیست. درست مثل نوجوانی تازهبالغ دربارهی دستاوردها و برنامههایش بلوف میزند. رفتارش در فروشگاه (که در حال بازی با وسایل مختلف است) و دعوای احمقانهاش با به اصطلاح رقیب عشقیاش یعنی «نَش»، حال و هوایی تینایجری به شخصیت و بخشهایی از فیلم بخشیده است. گویی مایکی نمیخواهد مردی بالغ یا مرد خانواده باشد.
با این همه، Red Rocket دلالتهای سیاسی آشکار و پنهانی هم دارد. لابهلای روایت داستان، پی میبریم که سال وقوع اتفاقات ۲۰۱۶ است. درست زمانی که دونالد ترامپ به رغم مشکلات اخلاقی گذشته، به امید ساختن هویتی جدید نزد عموم مردم آمریکا، با هیلاری کلینتون برای تصاحب جایگاه ریاستجمهوری رقابت میکند.
با وجود عدمعلاقهمندی صریح شخصیتها به این رویداد سیاسی، امّا فیلم با تأکیدات مختلف، نوعی تناظر میان مایکی و ترامپ برقرار میسازد: وجود تابلوهای تبلیغاتی ترامپ که مایکی از زیر یا کنار آنها میگذرد؛ پیشینهی اخلاقی ترامپ و وعدههایش برای جبران گذشته و شروع زندگی جدید که مشابه با وعدههای مایکی به لکسی است. یا فرصتطلبی مایکی در مقابل اطرافیانی که آمادهی پذیرش رؤیافروشیهای او هستند و او به خوبی از این امر سوءاستفاده میکند: علی رغم اینکه به مایکی گفته شده به کارگران پالایشگاه چیزی نفروشد؛ مایکی، همین گروه را به مشتریان اصلی خود تبدیل میکند. این رفتارها درست مثل فرصتطلبی انتخاباتی ترامپ در قبال کارگران ایالتهای صنعتی شمال ایالات متحده جلوه میکند که در پیروزیاش در انتخابات تأثیر بسزایی داشتند و رؤیافروشیهای او را پذیرفتند؛ ولی تغییر چندانی در وضعیتشان پدید نیامد.
علاوه بر اینها، مباهات مایکی و ترامپ به گذشتهای که آشکارا نمیتواند مایهی افتخار باشد؛ مهمترین سرنخی است که فیلم برای ایجاد چنین مشابهتی به تماشاگر میدهد. شعارهای ترامپ در مورد «بازگرداندن عظمت به آمریکا» مثل تفاخر مایکی به جوایزش در صنعت فیلمسازی، با عقل سلیم جور درنمیآید.
این تناظر ما را به تصویرپردازی پُرتکرار و جالبی در فیلم میرساند: شخصیتهای فیلم در حال استعمال ماریجوانا (که در رولی با طرح پرچم آمریکا فراهم شده) به تصویر درمیآیند و در پسزمینهی قاب، دودکشهای عظیم پالایشگاههای تگزاس به عنوان نمادهای جامعهی سرمایهداری صنعتی قابل مشاهدهاند. گویی کلّ شهر، محیط و آدمهایش مستعد یک تخدیر دستهجمعیاند.
در نهایت اینکه، فیلم Red Rocket گزارشی از کاذب بودن اسطورهی «رویای آمریکایی» و «آمریکای رویایی» است. مایکی نمادی از ایدئولوژی رویای آمریکایی است که با فردگرایی خشن و افراطیاش، و به قیمت بدتر کردن وضعیت سایرین، میخواهد به دوران پرشکوه گذشتهاش برگردد. او نه تنها از جستجوی شغلی آبرومند مثلاً در بخش خدمات غذایی مثل گارسونی و توزیع غذا دست میکشد؛ بلکه رایلی نوجوان را نیز از شغل آبرومندش جدا میکند. یا کلّ رابطهاش با لکسی که بر پایهی دروغ و پنهانکاری استوار است. در مسیر بالا کشیدن خودش از منجلاب بیپولی، به نوجوانان و کارگران و… مواد میفروشد. و سرانجام اینکه، نه شروع یک زندگی جدید، بلکه بازگشت به گذشتهی ایدهآلش، تمام نقشهی فعلیاش برای آینده است. او هر چه را بقیه دوست دارند بشنوند به آنها میگوید تا زمینه را برای سوءاستفاده از آنها فراهم کند.
در چشماندازی وسیعتر، برخی اشاراتِ فیلمْ در کمالِ اختصار، تاریخ نه چندان مایهی مباهات آمریکا را به یاد بیننده میآورند. تاریخی که امثال ترامپ در روایت خود حذف میکنند و رویای بازگشت به گذشتهای درخشان را به شنوندگان میفروشند. مثلاً در صحنهی رمانتیک کنار ساحل، در اثنای فضایی شادمانه، رایلی به این نکته اشاره میکند که آن مکان، محلّ تجارت بردگان بوده است. یا وقتی مایکی به لونی، پسر جوان همسایه از کشف استعداد رایلی و زیبارویان خلیج مکزیک میگوید، بلافاصله با پاسخی روبهرو میشود که به موقعیت جغرافیایی «مزارع کشتار تگزاس» اشاره میکند. مکانی که در آن، بسیاری از دختران جوان، قربانی قتلهای سریالی شدهاند؛ قتلهایی که هنوز پروندههایشان باز و حلنشده است.
در نتیجه، با گذشته و تاریخی نه چندان باعظمت مواجه هستیم که مفهوم «شروع دوباره» یا شعار «عظمت بخشیدن دوباره»، اگرچه به گوشها خوشایند است؛ امّا معنایی دروغین دارد. هر اقدام یا ادعای فریبکارانه ولی گوشنواز، برای آغازی دوباره یا بازگشت به دوران خوب گذشته، در نهایت به انحطاط و تکرارِ تاریخِ ناخوشایند ختم میشود. چنان که مایکی تجربهاش میکند، همانطوری که ترامپ برای ایالات متحده به ارمغان آورد.
پر بحثترینها
- ۱۰ حقیقت تلخ که گیمر ها نمیخواهند به آنها اعتراف کنند
- مورد انتظارترین بازی های سال ۲۰۲۵
- گپفا ۲۶؛ مورد انتظارترین بازیهای شما در سال ۲۰۲۵
- روابط عاطفی در The Witcher 4 معنای عمیقتری خواهند داشت
- مدیرعامل ناتی داگ: Intergalactic دیوانهوارترین ماجراجویی ما است
- استراتژی ریسکی Xbox که ۱۰ سال آینده آن را تعریف خواهد کرد
- این ۱۵ ویژگی منحصر به فرد GTA 6 را به یک تجربه خیرهکننده تبدیل خواهند کرد
- کارگردان Silent Hill 2 Remake از علاقه خود به ساخت یک بازی در ژانر وحشت با اقتباس از Lord of the Rings میگوید
- شایعه: Xbox در سال ۲۰۲۵ بازیهایی خواهد داشت که هنوز رونمایی نشدهاند
- فهرست نامزدهای بهترین بازی های سال ۲۰۲۴ گیمفا
نظرات