نقد فیلم King Richard | حماسهی پدر
«King Richard | شاه ریچارد» را میتوان در کنار فیلمهایی قرار داد که مضمونشان بیش از نحوه پرداخت سینماییشان مورد ستایش واقع میشود. در سالهای اخیر معمولا در فصل جوایز فیلمهایی را میبینیم که به خاطر مضمون حمایت از حقوق رنگینپوستان و ضدیت با نژادپرستی مورد توجه قرار میگیرند و اکثرشان با معیارهای سینمایی و ارزشهای دراماتیک شایسته آن میزان توجه نیستند. فیلمهایی مثل «مونلایت» و «دوازده سال بردگی» حتی اسکار بهترین فیلم را گرفتند در حالی که از رقیبهایشان به مراتب پیشپاافتادهتر و میانمایهتر بودند. صرف نظر از اینکه توجه به فیلمها به خاطر محتوا و نه ارزش هنری، کار درستی است یا نه، این یک حقیقت است که در فصل جوایز فیلمهایی که به اقلیتهای مورد تبعیض بپردازند، شانس بالایی برای دیده شدن دارند.
از طرف دیگر فیلمهای ورزشی با ذائقهی آکادمی اسکار جور درمیآیند و بارها پیش آمده که این فیلمها هم در فصل جوایز بدرخشند. با توجه به اهمیتی که در سینمای آمریکا به عرق ملی میدهند، فیلمهای زندگینامهای که از سرگذشت آدمهای افتخارآفرین ساخته میشوند هم شانس موفقیت و دیده شدن بالایی دارند. باز نمونههایی مثل «اسپاتلایت» و «آرگو» را داشتیم که اسکار بهترین فیلم گرفتند بدون اینکه از نظر سینمایی دستاورد خارقالعادهای در آنها موجود باشد.
حالا درباره «شاه ریچارد» هر سه نکته صدق میکند! یعنی فیلمی که هم به مسائل نژادی میپردازد، هم درامی ورزشی است و هم زندگینامه افراد افتخارآفرین برای جامعه آمریکا را به تصویر میکشد. بنابراین چندان عجیب نیست که «شاه ریچارد» به عنوان فیلمی متوسط که از حداقلهایی از پرداخت سینمایی برخوردار است و نمره قبولی میگیرد، در فصل جوایز بدرخشد.
همزمانی پرداختن به هر سه دغدغه البته دردسرهایی برای سازندگان فیلم داشته که رد پای این دردسرها را در سطحی ماندن بعضی پیامهای فیلم میبینیم. مثلا یکی از داستانکهای فیلم مربوط است به مزاحمتهای جوانان لاابالی سیاهپوست برای ریچارد ویلیامز و دخترانش. نویسنده در این داستانک میخواهد بر موانع سر راه ریچارد ویلیامز برای تمرین تنیس با دخترانش بیفزاید و بر سختیهایی که او برای کمک به دخترانش میکشد تاکید کند. مشکل اما جایی است که این داستانک به لحاظ مضمونی، با بیان مصائب سیاهپوستان آمریکا همراستا نیست و این درون مایه در فیلم را تضعیف میکند چرا که سیاهپوستان را بر علیه هم نشان میدهد. از نظر داستانی هم شیوه گرهگشاییِ این داستانک ضعیف است و پروتاگونیست بدون زحمت از شر آن خلاص میشود و زک بایلین نمیتواند از ظرفیت دراماتیک این مانع پیش پای قهرمانش به خوبی بهره ببرد. آن جوان سیاه پوست تا جایی پیش میرود که ریچارد را جلوی چشم دخترانش کتک میزند و سرافکنده میکند اما پاسخ ریچارد چیست؟ دقیقا زمانی که میخواهد از آن جوان انتقام بگیرد، سفید پوستان او را میکشند و هم کنش قهرمان پوشالی میشود و هم سمپاتی مخاطب با درون مایه فیلم ناهماهنگ میشود. (قاعدتا میخواهیم با قاتلانِ سفید پوست همدلی داشته باشیم در حالی که این همدلی به ضرر هندسهی مفهومی فیلم است.)
جذابیت فیلم که باعث میشود از دیدنش تا حدی رضایت داشته باشیم، سوژه و ایدهی جالب آن است که با ریتم درستی روایت میشود. حکایت تلاش اعجابآور ریچارد ویلیامز برای تبدیل کردن دخترانش به قهرمانان تنیس جهان آن هم در زمانهای که تنیس ورزشی مختص سفیدپوستان به حساب میآید. زک بایلین گرچه کار عجیب و غریبی نکرده اما بازنمایی مناسبی از سرگذشت ریچارد ویلیامز انجام داده و توانسته ستودنی بودن تلاشهای او را مانند یک حماسه روی کاغذ بیاورد. رینالدو مارکوس گرین هم به عنوان کارگردان این فیلم، چه در انتخاب و هدایت بازیگران و چه در روح بخشیدن به بازسازی واقعیت زندگی پدرِ دوستداشتنیِ ونوس و سرنا، موفق است.
یکی از بزنگاههایی که میتوانیم به عملکرد نویسنده و کارگردان «شاه ریچارد» کِرِدیت دهیم، فصل پایانی است. اولین حضور جدی ونوس ویلیامز در یک تورنومنت مهم و رویارویی با یک تنیسور بسیار مطرح. پیشبینی نتیجه این مسابقه آسان نیست زیرا کلیشهها همیشه به ما میگویند که شخصیت محوری برنده است ولی عقل عرفی و زمینی میگوید شانس یک تنیسور حرفهای و باتجربه بیشتر است. فیلمساز چه کار کرده؟ در ابتدا برتری ونوس را به ما نشان میدهد تا امید بگیریم و تصور کنیم احتمالا یک نتیجهگیری کلیشهای خواهیم دید ولی در پارهی دوم، ورق به نفع عقل عرفی برمیگردد و تنیسور مطرح برنده میشود. پس نه نتیجهگیری کلیشهای میبینیم و نه عقلمان میتواند این نتیجه را پیشبینی کند. تصور کنید که اگر این روند برعکس بود و ابتدا تنیسور حرفهای جلو میافتاد، چه قدر تاثیر این سکانس پایینتر میآمد و کلیشهای میشد. علاوه بر غافلگیری، یک تعلیق پرمایه هم در بین دو نیمه میبینیم که تنیسور باسابقه به دستشویی میرود و طول میکشد تا به بازی برگردد. دلمان شور میزند که نکند توطئهای در کار باشد و او نقشهای برای چیرگی بر ونوس ویلیامز کشیده است؟ کارگردانی مارکوس گرین هم در این سکانس بر نفسگیر شدن آن افزوده است.
نکته جذاب دیگر این فیلم مکثی است که نویسنده بر نحوه تربیت پدر میکند. ریچارد ویلیامز یک پدر بینظیر است که دخترانش را تاریخساز کرد؛ حالا فیلم بر چند خصیصهی این پدر تاکید دارد و عملکرد او را تاثیرگذار میکند. نخست اهمیت برنامهریزی و تلاش مداوم در رسیدن به هدف که در فیلم خیلی قشنگ درآمده و مثلا در داستانک همسایهی فضول ویلیامزها آن را میبینیم. همسایه از ریچارد به پلیس شکایت میکند که این مرد بر فرزندانش سختگیری میکند؛ این تضاد در دیدگاه درباره تربیت فرزند، در این فصل از فیلمنامه خودش را نشان میدهد و بر درستکاری ستودنی ریچارد صحه میگذارد. نکته دوم این است که ریچارد هر چیز را در زمان خودش و در موقعیت مناسب تنظیم میکند. اگر بر تمرینهای منظم دخترانش سختگیری میکند، به موقعش به درس خواندن آنها اهمیت میدهد و در زمان دیگری به تفریح و “کودکی کردن” آنها سماجت میکند. نکته سوم این است که ریچارد و همسرش بین دخترانشان تبعیض قائل نمیشوند و همه با هم یک خانواده صمیمی را تشکیل میدهند. نمودش را در جایی میبینیم که سرنا ویلیامز پس از کمی دلشکستگی از بهتر بودن خواهرش تصمیم میگیرد خودش هم در مسابقات شرکت کند و مادرش با شنیدن این موضوع او را بغل میکند و به او انگیزه میدهد. ریچارد هم دیدن مسابقه ونوس را ول میکند و به سراغ سرنا میرود زیرا ایمان دارد که هر دو دخترش باید قهرمان شوند.
اما درخشانترین و تنها وجه بهیادماندنی از این فیلم برای من، در نکته تربیتی چهارم ریچارد ویلیامز خلاصه میشود. در یکی از سکانسها که ریچارد بو میبرد که دخترانش مغرور شدهاند و رقیب بازنده را تحقیر میکنند، از کوره در میرود و با پرخاشی پدرانه به آنها توضیح میدهد که چه قدر فروتنی مهم است و خودش هم یک الگوی اخلاقی برای دخترانش میشود. تنبیهش هم آن است که به دخترانش اجازه نمیدهد برنامه مورد علاقهشان را ببینند! پس تنها جایی از فیلم که ترشرویی از ریچارد در مقابل فرزندانش میبینیم، همین جاست که او میخواهد درس اخلاق به آنها بدهد. شاید همین نکته باعث شد که وقتی در انتهای فیلم ریچارد ویلیامزِ واقعی بر صفحه لپتاپ نقش بست و تاثیر کارهای او در نوشتههای آخر فیلم آمد، چشمانم خیس شود و از بزرگواری چنین پدری کیف کنم. «شاه ریچارد» اگر نقطه قوتی داشته باشد، در همین لحظه ثمر میدهد و قضاوت مثبتی از مخاطبش درباره ریچارد ویلیامز ثبت میکند.
پر بحثترینها
- بازیگر شخصیت اصلی Intergalactic نیل دراکمن را خدای بازیهای ویدیویی میداند و از همکاری با او هیجانزده است
- رکورد دیسلایک تریلر Concord توسط Intergalactic در یوتیوب شکسته شد
- رئیس ناتی داگ: تست بازیگری Intergalactic به اندازه انتخاب بازیگر نقش الی شگفتانگیز بود
- بازیهای انحصاری کنسولی بیشتری از پلی استیشن برای Xbox عرضه خواهند شد
- مدیرعامل ناتی داگ: Intergalactic دیوانهوارترین ماجراجویی ما است
- سازنده بازی Black Myth: Wukong بابت برنده نشدن در مراسم The Game Awards 2024 گریه کرد
- دیجیتال فاندری تریلر Intergalactic را از نظر بصری شگفتانگیز توصیف میکند
- گپفا ۲۶؛ مورد انتظارترین بازیهای شما در سال ۲۰۲۵
- مورد انتظارترین بازی های سال ۲۰۲۵
- مدیرعامل مایکروسافت: طرفدار Xbox بودن یعنی تجربه بازیهای آن روی تمامی دستگاهها
نظرات
واقعا هم به چنین پدری باید لقب شاه داد❤.
جالبه اگه تمام بازیگرای اصلی سیاهپوست باشن مشکلی نداره ولی اگه همه سفید پوست باشن نژاد پرستیه و مشکل داره.بخدا این رفتار حتی برای خود سیاهپوستا هم مث توهینه اینکه میخوان اونا رو متفاوت جلوه بدن.هالیوود پول پرست عوضی