تحلیل و نقد فیلم American Traitor: The Trial of Axis Sally ؛ خائن امریکایی!
**هشدار اسپویل**
«خائن امریکایی: محاکمهی اکسیس سالی»، فیلمی شدیدا بیمایه، عوامانه و ناچیز است. فیلمی که نهتنها چیزی از سینما نمیداند بلکه در نوع حضور خود به عنوان یک مخلوق سینمایی، دچار تناقض است؛ انگار موجودی ناقصالخلقه و به منتهای درجه زشت و معیوب متولد شده باشد و برای لحظهای نتواند سرپا بایستد و با اطرافیانش ارتباط برقرار کند. موضوع «میلدر گیلرس» و نحوهی ورود و نگاه اثر به این موضوع، چنان باطن بلاهتبارِ فیلم را برملا میکند که شاید بتوان اثر را همجنسِ کاراکتر اولش – که با بهانههای احمقانه و عوامانه از او تا به انتها طرفداری میکند – دانست؛ همانقدر نچسب، بیمعنا، بیهویت، متناقضنما و متأسفانه همانقدر خائن و گمراه. تمام موجودیت اثر از اولین تا آخرین ثانیه در خدمت تبرئهی زنی است که در دستگاه پروپاگاندای نازیها، در جریان جنگ دوم خدمت کرده و به عنوان خواننده، بازیگر نمایشنامههای رادیویی و همچنین گوینده برای نازیها خوشرقصی کرده است. اثر از ابتدا تصمیم خود را گرفته است؛ تصمیم گرفته است که همدل و همراهِ این زن بماند و ثابت کند که او گناهکار نیست. اما آنقدر بد عمل کرده و بیدغدغه با مسئله برخورد میکند که خودش گفتههای خود را نقض کرده و «اکسیس سالی» (یا همان میلدرد گیلرس) کاملا تبدیل به خائنی میشود که نه خودش و نه اثر ذرهای توانایی دفاع از او را ندارند. خائن امریکایی، برخورد عوامانه و شدیدا بلاهتباری با مسائل دارد؛ از مسئلهی جنگ و سیاست گرفته تا مسئلهی بقا و اخلاق. خائن امریکایی تماما در دایرهی پیشفرضهای عوامانهی – نه حتی ذرهای جدی و عمیق – معنا و وجود پیدا میکند. در همان دایرهای که همه – حتی بیسوادترینها – ضدجنگ هستند و جنگ را بیهوده میدانند! حقیقت این است که خائن امریکایی نیز یک فیلم ضدجنگ است؛ اما از پیشپاافتادهترین و غیرقابلتحملترین اقسامش. این نگاه قلابی و سطحیِ ضدجنگ – که خود فیلم این دو صفت را نشان میدهد – در اولین ثانیههای فیلم دیده میشود. ثانیههایی که آغازِ همدلی اثر با میلدرد را نشان داده و اینگونه ماهیت بزدل و بیاعتنای خود به مسائل کشورش را در لفافه میپیچد.
فیلم با تصاویر آرشیوی مستند از جنگ دوم آغاز میشود. صدای میلدرد گیلرس را در نقش یک کاراکتر رادیویی بر تصاویر آرشیوی میشنویم. میلدرد مطابق چیزی که از او خواستهاند، هموطنانِ امریکاییاش را تشویق به شرکت نکردن در جنگ میکند. او این جنگ را بیهوده و ارتش آلمان را «شکست ناپذیر» میخواند: «هیچ دلیلی نداره که ما امریکاییها، توی این گندکاری (جنگ) قاطی بشیم» اولین سوالی که در آغازین لحظات فیلم و صحبتهای شخصیت اصلی اثر به ذهن خطور میکند این است که با این نمایش، اثر بناست چه حسی را به سمت تماشاچی روانه کند؟ آیا تضادی بین جملات میلدرد و تصاویر وجود دارد و اینگونه بناست اثر از اشتباهات و خیانتهای احتمالیِ میلدرد فاصله بگیرد؟ آیا خبری از آسیبشناسیِ همراه با دوست داشتن کاراکتر هست؟ مطلقا خیر. به تصاویر آرشیوی و حسی که در کنار جملات میلدر از آن تولید میشود دقت کنید؛ تصاویر سیاه و سفید هستند و اکثر پلانها به نمایش خشونت جنگ، شلیک توپ و تفنگ و ساختمانهای ویرانشده اختصاص دارد. این نشان میدهد که فیلمساز در انتخاب تصاویر و حسی که از آن ناشی میشود، کاملا همدل با جملات و نگاهِ میلدرد است. این مسئله تا آخرین لحظات فیلم وجود دارد و جز ارائهی تصویری کاریکاتوری و کلیشهای از «گوبلزِ» نازی، نسبت اثر با جنگ، نسبت یک اثر ضدجنگ است؛ آن هم نه یک نگاه ضدجنگِ تأملبرانگیز و احیانا قابل بحث، بلکه نگاهی عوامانه و بلاهتبار. دوربین در تمام طول فیلم همراه و همدردِ میلدرد است و این یعنی ما نیز باید در دادگاه طرفدار او باشیم. این طرفداری، یعنی میلدرد را بیگناه دانستن و این بیگناهی، وجهِ دیگرِ نگاه ضدجنگ فیلم است. نگاهی که در آن، از میلدرد به عنوان کاراکتری که غمخوارِ ملت و کشورش بوده است تجلیل میشود؛ از کاراکتری که ظاهرا در بحران جنگ و کشمکش، با برنامهها و آوازهایش ملت را سرحال و شاد نگاه میداشته.
به یاد بیاوریم صحنهای را که دستیار جوانِ «لافلین» (با بازی «پاچینو»)، «بیلی» در زندان به دیدار میلدرد رفته و با او همدردی میکند. در این ملاقات جملات تأملبرانگیزی مطرح میشود؛ بیلی خطاب به میلدرد میگوید: «موقع جنگ من به برنامههات گوش میدادم. تو وقتی باعث شدی بخندم که هیچکس این کارو نکرد» نمای مدیوم از این دو نفر در این لحظه متحد با حس جمله است و در یک کلام، از بیلی و جملهاش حمایت میکند. پس موضع فیلم نیز همین است. سوالی پیش میآید که میزان بلاهتِ خائن امریکایی را روشن میکند. ما در کدام لحظهی فیلم نسبت به برنامهها، سناریوهای رادیویی و آوازهایی که میلدرد خوانده است حس خوبی یافته ایم؟ ما در کدام سکانس فیلم حس کردهایم که میلدرد با این برنامهها، خدمتی به امریکاییها، حتی به اندازهی یک لبخند روا داشته است؟ جملهای که بیلی میگوید، با کدام پشتوانهی تصویری از سایر لحظات فیلم قرار است باورپذیر جلوه کند و ما را حقیقتا همدل و همراهِ میلدرد قرار دهد؟ متأسفانه برعکسِ چیزی که فیلمساز به دنبال آن است اتفاق میافتد؛ ما با انبوهی پرسش از ماهیتِ اعمال میلدرد روبهرو هستیم که فیلمساز اصرار دارد آنها را خیرخواهانه جلوه دهد، اما حقیقت چیز دیگری است؛ برای مثال، زمانی که در دادگاه از میلدرد سوالاتی پرسیده میشود و حقایقی جدی و قابل تأمل مطرح میگردد، نه کاراکتر، نه وکیلش و نه چیزهایی که فیلمساز در تمام طول اثر به ما نشان داده است، قادر به پاسخگویی و رفع اتهام نیستند. در این لحظات است که میلدرد، برنامههای رادیویی خود را صرفا «شوخی و سرگرمی» مینامد. اما زمانی که با این پرسش بازپرس دادستان روبهرو میشود، هیچ پاسخی ندارد: «وقتی اسم یه مادر رو میگفتی و اعلام میکردی که پسرش مُرده، آیا این کار به نظرت شوخی و بامزه میومد؟» در پاسخ، نهتنها میلدرد سکوت میکند، بلکه فیلم هم سکوت میکند و این نشانهی مهمی از بلاتکلیفی اثر است. این سکوت، متأسفانه منجر به آسیبشناسی نمیشود؛ یعنی فیلم و وکیل میلدرد، لافلین، تا انتها بر این نکته اصرار دارند که میلدرد هیچ گناهی مرتکب نشده است و نباید متهم شناخته شود.
خائن امریکایی فیلمی است که از ابتدا، بیگناهی یک کاراکتر را با ما قرارداد کرده و به شکل متعصبانه و مشکوکی تا انتها بر حرف خود پافشاری میکند؛ حتی اگر شده این پافشاری به اظهار نظرهای احمقانه و پوچ دربارهی مسائل مختلف از جمله اخلاق و میل به بقا منتهی شود. در همین پافشاریهاست که تناقضها هم آشکار میشوند. اما قبل از هرچیز، مسئلهی قرارداد فیلمساز مبنی بر بیگناهی میلدرد و تلاش برای جلب سمپاتی تماشاچی به طرف این زن، ریشه در عجز سینماییِ اثر دارد؛ اثری که ذرهای توانایی خلق میلدرد گیلرس را ندارد و مجبور میشود که اینچنین غیرسینمایی و بیحس و حال با مسائل برخورد کند. گیلرس از اولین تا آخرین ثانیه، بدترین آدم فیلم است. زنی که هیچ حسی در حتی یک لحظه از حضورش جاری نیست. قبل از هرچیز، کوچکترین فهمی از علت حضورش در آلمان و استخدامش در یک سیستم تبلیغاتی را متوجه نمیشویم. فیلمساز زیاد تلاش میکند که بگوید «گیلرس اسیرِ دست نازیها بوده و راهی جز تسلیم نداشته است» اما این تلاش بیهوده است و صرفا در کلام میآید. آن زمانی این تلاش ثمر میداد که تبدیل به روایتی تصویری و حسبرانگیز میگشت و حقیقتا کاراکتری زنده و مستقل خلق میشد. کاراکتری که میتوانستیم از پسِ چشمهایش، به نسبت او با مسائل پی ببریم: نسبتش با کشور خود، با نازیها، با جنگ و حتی احیانا، نسبتش با اشتباهات خود. اما در خائن امریکایی ما با زنی روبهرو هستیم که چیزی از او نمیفهمیم. در کلیدیترین لحظات نیز، آنقدر دوربین فیلمساز و بازی بازیگر ناتوان است که حسی خلق نمیشود. مثلا صحنهای را به خاطر بیاوریم که گوبلز در صحبت با میلدرد از رویاهای احمقانهی مردم امریکا و رئیس جمهورشان بدگویی میکند. اینجاست که قرارداد همکاری با نازیها را همراه با یک خودکار دربرابر میلدرد مینهد و خود از اتاق خارج میشود. نماهایی که از میلدرد در واکنش به صحبتهای گوبلز میبینیم، حاوی هیچ حسی جز انفعال نیست. آن هم نه انفعالی باورپذیر و برآمده از وجود یک کاراکتر، بلکه انفعالی ناشی از ناتوانی فیلمساز در درک و نمایاندنِ شخصیت. در نماهای انتهایی این سکانس هم – که جزو لحظات کلیدی فیلم است – ذرهای حس در پلانها جریان ندارد؛ ما در یک نمای نسبتا طولانی، میلدرد را پشت میز میبینیم، درحالیکه به مقابل خود نگاه میکند و گوبلز آرامآرام در بکگراندِ قاب محو میگردد. نگاههای میلدرد به برگهی پیمان همکاری و حرکت گوبلز به سمت عمق قاب، همراه با بازی کاملا بدِ بازیگر، قرار است چه حسی منتقل کند؟ احیانا کمی ترس، تردید، استیصال یا ناچاری؟ اگر اینها بود که قطعا میشد فیلم را تحسین کرد. اما خائن امریکایی بسیار ناتوانتر از اینهاست که بتواند کاراکتری را بکاود و در لحظات کلیدی به دنبال کشفِ حسهای معیّنِ انسانی او باشد.
اینگونه است که نسبت میلدرد با هیچ مسئلهای روشن نمیشود. ما متوجه نمیشویم که آیا او به چیزهایی که پشت میکروفون میگوید اعتقاد دارد یا نه؟ آیا او به اینکه جنگ بیهوده است اعتقاد دارد؟ آیا اسلحه کشیدنش به روی گوبلز – که فیلمساز و لافلین یادآوری آن را شقالقمر میدانند! – میتواند ما را با او همدل سازد؟ آیا آن واکنش، صرفا یک واکنشِ شخصی به آزار و اذیتِ احتمالیِ شخصِ گوبلز نیست؟ آیا با این اسلحه کشیدن میتوانیم به این نتیجه برسیم که میلدرد بیگناه بوده است؟ مطلقا خیر. وقتی کاراکتری رگ و پیدار خلق نمیشود، همه چیز باد هواست. کاراکتری که هیچ نسبتی با مسائل ندارد و برای لحظهای نبضش نمیتپد. برای مثال، حتی زمانی که به دیدار سربازان مجروح امریکایی در خاک آلمان میرود، قرار است چه تعاملی با حس ما برقرار کند؟ آیا در لحظهای از این ملاقات، حسِ تعلق خاطر نسبت به سربازان هموطن در چشمان میلدرد دیده میشود یا این دیدار را هم باید به حساب همان پروپاگاندا و بیاعتقادیِ پشتش گذاشت؟ مطمئنا نماهای دوربین دلالتی بر مورد اول نمیکنند و این نشان میدهد که نسبتی عینی و حسی بین میلدرد با کشورش نیز وجود ندارد.
وقتی یک اثر سینمایی، خالی از حیات طبیعی کاراکترها و فضا میشود، این فیلمساز است که باید با تحمیل، همه چیز را رقم بزند. در اینگونه آثار است که لحظات، از آنِ جهان مستقل و چارچوبدار نشدهاند و طبعا از اثر بیرون میزنند. در یک فیلم خوب، حتی جابجایی بین حال و گذشته باید از طریق دوربین و کاراکترهایی مستقل و زنده معنا داشته باشد؛ به طوری که اگر بناست لحظاتی از گذشتهی یک کاراکتر در قسمتهایی از اثر مرور شود، این مرور باید معنا و حس داشته باشد. این معنا و حس به دست نمیآید مگر آنکه ما از طریق چشم، ذهن و دلی معین به گذشته سفر کنیم و آن را به خاطر آوریم. در یک اثر خوب، فیلمساز مطابق میل و ارادهی خود نمیتواند از امروز به دیروز سفر کند. فلاشبک، معنای خودش را مطمئنا باید از دیدِ یک کاراکتر بگیرد. ما باید نسبت بین وجودِ معیّنِ یک کاراکتر با آن چیزی را که به خاطر میآورد و همچنین دلیل این یادآوری را باور کنیم و همراه با آن کاراکتر گذشته را ببینیم. اما در خائن امریکایی، به طرز بلاهتباری گذشته و اکنون با یکدیگر در هم آمیختهاند بدون آنکه بفهمیم این جابجاییها از چه منطق حسیای پیروی میکند. مطمئنا خائن امریکایی آنقدر در خلق کاراکتر اصلیاش ناکام است که حتی یک لحظه از جریان اتفاقاتی که مربوط به گذشته هستند و اکنون دوباره نمایش داده میشوند، نمیتواند متعلق به این زن باشد.
خائن امریکایی، زمانی که متوجهِ شکست و تناقضهای آشکار خود میگردد، مشاعرش را از دست داده و طی یک سخنرانیِ چند دقیقهایِ احمقانه از زبان لافلین، آخرین تلاشهای خود را به منظور تبرئهی موکل خود انجام میدهد. جالب است که در طی این تلاشها، باطن عوامزده و مبتذل اثر بیشتر نمایان میشود. جدا از اینکه هیچکدام از ادلّهی وکیل، پشتوانهی تصویری ندارند و نمیتوانند پاسخگوی ابهامهای داستان باشند، خود دفاعیه نیز سراسر تناقض است؛ برای مثال در لحظات قبلتر، وکیل و فیلمساز تلاش کردهاند که میلدرد را بیگناه نشان داده و بگویند که این زن، حرفی علیه منافع کشورش نزده است. اما وقتی همه چیز عیان میشود، ناگهان موضع خود را تغییر داده و از این صحبت میکنند که «بیاییم این برنامههای سرگرمکننده را جدی نگیریم!». وکیل، به بهانهی سرگرمی دانستنِ این برنامهها، اذعان میکند که میلدرد و سخنانش علیه منافع ملی، نباید جدی گرفته شود، چون از اساس صرفا شوخی بوده است. یا مثلا ناگهان، وکیل دم از نسبیاندیشی زده و از این میگوید که در شرایط جنگ، عملِ درست و غلط وجود ندارد، بلکه صرفا غریزهی بقای انسانهاست که تصمیم میگیرد. فیلمساز، مرتبا حرفهایش را پس میگیرد و از موضعی به موضع دیگر پناه میبرد و به طرز مشمئزکنندهای، مذبوحانه عمل میکند. خائن امریکایی، همچون سوژهاش، میلدرد گیلرسِ درون اثر، خائن است و نمیتواند با بهانهجوییهای مبتذل، خود را موجّه و اندیشمند جلوه دهد. ضدجنگ بودن، در این سینمای ناچیز تا حد این آثار مفلوک تنزّل پیدا کرده است!
پر بحثترینها
- بازیگر شخصیت اصلی Intergalactic نیل دراکمن را خدای بازیهای ویدیویی میداند و از همکاری با او هیجانزده است
- رکورد دیسلایک تریلر Concord توسط Intergalactic در یوتیوب شکسته شد
- رئیس ناتی داگ: تست بازیگری Intergalactic به اندازه انتخاب بازیگر نقش الی شگفتانگیز بود
- بازیهای انحصاری کنسولی بیشتری از پلی استیشن برای Xbox عرضه خواهند شد
- مدیرعامل ناتی داگ: Intergalactic دیوانهوارترین ماجراجویی ما است
- دیجیتال فاندری تریلر Intergalactic را از نظر بصری شگفتانگیز توصیف میکند
- سازنده بازی Black Myth: Wukong بابت برنده نشدن در مراسم The Game Awards 2024 گریه کرد
- گپفا ۲۶؛ مورد انتظارترین بازیهای شما در سال ۲۰۲۵
- مدیرعامل مایکروسافت: طرفدار Xbox بودن یعنی تجربه بازیهای آن روی تمامی دستگاهها
- این ۱۵ ویژگی منحصر به فرد GTA 6 را به یک تجربه خیرهکننده تبدیل خواهند کرد
نظرات