برترین شخصیتهای یوبیسافت
همه ما بازیبازان وقتی به گذشته و حال نگاه میکنیم و برترین عناوینی که تجربه کردهایم را در ذهن مرور میکنیم، درمییابیم که یوبیسافت چه نقش موثری در لذتهایی که از این صنعت و هنر بردهایم داشته است.. Assassin’s Creed 2 جزو برترین شاهکارهای این صنعت نیست؟ میشود ماجراجوییهای شاهکار Prince of Persia را از یاد برد؟ Far Cry 3 و Far Cry 4 ساعتها لذت ناب را به ما هدیه ندادهاند؟ ماجراجویی با سم فیشر و مخفیکاری در Splinter Cell را میتوان فراموش کرد؟ Rayman جزو دوستداشتنیترین شخصیتها و سرگرمکنندهترین بازی ها نبوده است؟ داستانهای زیبای نویسنده فقید، تام کلنسی تا ابد فراموش خواهند شد؟ Watch Dogs و For Honor فوق العاده نیستند؟ باورتان میشود که همه اینها متعلق به یوبیسافت هستند؟ خیلی از خاطرات فوق العاده ما مربوط به این شرکت بزرگ بوده و هست.
در دنیای بازیهای رایانهای تعداد خیلی زیادی از شخصیتهای گوناگون و متنوع با انواع و اقسام خصوصیات شخصیتی و المانهای رفتاری و تیپهای ظاهری مختلف وجود دارند و هر کدام بنا به فراخور عنوان و فرنچایزی که در آن نقشآفرینی کردهاند و موفقیت یا شکست آن فرنچایزها، تبدیل به شخصیتهای محبوب یا فراموش شده گشتهاند. قطعا موفقیت بازی و فرنچایز مهمترین نکته برای شناخته شدن و محبوب شدن یک شخصیت است. البته شخصیتهایی که بسیار عمیق طراحی شده و خوب پرداخته شدهاند، خودشان میتوانند یک عامل بزرگ برای موفقیت آن بازی یا فرنچایز شوند و در واقع یک رابطه دو طرفه بین این دو موضوع برقرار است. المانهای بسیار مختلفی برای محبوب شدن یک شخصیت در دنیای بازیها وجود دارد که هر کدام در این موضوع تاثیرگذار هستند.خوشبختانه یوبیسافت به ما نشان داده است که حتی در ضعیفترین آثارش هم داستان و شخصیتپردازی از نکات مثبت بازی است. در این مقاله برترین شخصیتهای یوبیسافت را با هم مرور میکنیم.
۲۰ – مارکس هالُوی (Marcus Holloway)
مارکوس شخصیت اصلی نسخهی دوم واچ داگز، جوانی سیاهپوست و عضو گروهی از هکرها به نام ددسِک (DedSec) است. او و دوستاناش با نفوذ به سیستم ctOS کمکم از رازهای پشت پردهی این سیستم و نیت شوم افراد پشت آن باخبر میشوند و کمکم رقابت با این سیستم برای از بین بردن آن آغاز میشود. البته به مانند نسخهی نخست، مارکوس هالوی هم دلایلی شخصی برای تنفر از ctOS و سازندگان آن دارد. او حداقل تا قبل از آغاز ماجراهای Watch Dogs 2 (یعنی تا قبل از آن که کنترلاش به دستان شما سپرده شود) از لحاظ قانونی مرتکب جرم خاصی نشده است. البته گاهی اوقات انسانهای بیگناه هم به اشتباه مظنون پنداشته میشوند و این اتفاق برای مارکوس هم افتاده است. او در سیستم ctOS به اشتباه فردی مجرم نام گرفته و در لیست افراد تحت تعقیب قرار میگیرد. این دلیل اصلی تنفر مارکوس از این سیستم است. همین مسئله هم باعث میشود تا او سعی داشته باشد به کمک دوستاناش در گروه ددسِک در این سیستم فوق امنیتی رخنه کند و نوعی بازی را با سازندگان ctOS به راه بیندازد. اگر بخواهیم شخصیت مارکوس را بررسی کنیم، در ابتدا باید بگوییم او شخصیتی شوخطبع و جالب دارد. او به وقتش با دیگران شوخی میکند، به وقتش هم جدی و مصمم میشود و برای دستیابی به هدفش از هیچ چیزی فروگذاری نمیکند. تقریباً میتوان شخصیت او را در ردهی شخصیتهایی چون دلسین رو (Delsin Rowe) در بازی inFamous Second Son قرار داد، هرچند که در حد دلسین کاریزماتیک نیست. او به ظاهر شخصیتی عدالت طلب دارد، ولی این خصلت او چندان در اعمالی که انجام میدهد نمود ندارد. در حقیقت کارهایی که مارکوس در طول بازی انجام میدهد گاهاً با یکدیگر تناقض دارند و همین مسئله باعث میشود تا از ارزش شخصیتپردازی او کاسته شود.
۱۹- آیوار (Eivor)
چند ماه از انتشار اساسین کرید والهالا میگذرد و نه تنها به عنوان بهترین نسخهی سری اساسین کرید در نسل ۸، بلکه به عنوان یکی از ۳ نسخهی برتر کل سری هم شناخته شده است. یوبیسافت با این بازی نشان داد که هنوز هم میتواند در سبک جهان باز شاهکاری خلق کند که همه انگشت به دهان بمانند. در بازی ابتدا شما با آیوار کوچک آشنا میشوید که میبینید پدر و مادر خوبی دارد و او را دوست دارند و پدرش هم با یک پادشاه آن سرزمین پیوند دوستی و برادری دارد و پسرهایشان هم یعنی آیوار و سیگورد که از آیوار بزرگتر است و پسر شاه است مثل برادر هستند. در یک مهمانی یکی از اراذل و قلدرهای آن منطقه که لقبش “بیرحم و ظالم” است حمله میکند و با نامردی پدر و مادر آیوار را میکشد و خود آیوار هم به سختی زنده میماند و سپس داستان به سالها بعد میرود. آیوار هنوز هم تشنهی خون قاتل پدر و مادرش است و سیگورد و پدرش هم حالا دیگر واقعا مثل پدر و برادرش هستند و او تا پای جان به برادرش وفادار است و همچنان در تلاش برای پیدا کردن راهی برای انتقام است . البته در طول بازی اتفاقات مختلفی روی میدهد و حتی پای چند اساسین (در این نسخه با نام hidden one ها معرفی میکند.)هم به قبلیه آیوار باز میشود و ماجرا ادامه پیدا میکند. آیوار در ابتدا یک وایکینگ کله شق و خشن است اما در طول بازی و طی تکامل شخصیت اصلی، او به طور پیوسته با تعالیم اساسینها آشنا می شود و آرام آرام تبدیل به یک اساسین میشود که این موضوع بسیار عالی و باورپذیر برای بازیباز روایت میشود.و بازی کاملا هم به شخصیت وایکینگ و هم به شخصیت اساسین آیوار بهای کافی میدهد.
۱۸-کاساندرا (Cassandra)
وقایع داستان Assassin’s Creed: Odyssey در حدود ۴۳۱ سال قبل از The Common Era و ۴۰۰ سال قبل از داستان بازی اوریجینز رخ میدهد و به نوعی میبینیم که هنوز اصلا فرقههایی تحت نامهای اساسین و تمپلار به آن شکلی که ما میشناسیم وجود ندارند و در بازی جدا از نبرد بین آتن و اسپارتانها که میتوانیم بین هر کدامشان در بخشهای مختلف بازی انتخاب کنیم، دشمن اصلی ما فرقهای خطرناک به نام Cosmos است که کنترل یونان را مخفیانه به دست دارند .البته در ادامه داستان حالتی خیلی شخصیتر و خانوادگیتر برای شخصیت اصلی پیدا میکند و وی درگیر مشکلات زیادی میشود. شخصیتر شدن داستان واقعا کمک شایانی به همزادپنداری با شخصیت بازی میکند. دلیل اینکه من شخصیت کاساندرا را انتخاب کردم،بدون شک کیفیت بالاتر صداپیشهی شخصیت کاساندرا نسبت به آلکسیوس هست و مطمئنم اگر شما هم بازی را با هر دو شخصیت انجام داده باشید با نظر من موافق هستید. با اینکه اودیسه یک بازی نقشآفرینی است و اخلاقیات شخصیت براساس دیالوگهای شما شکل میگیرد اما در حالت کلی الکسیوس یا کاساندرا یک مزدور است که در ازای پول کارهای مختلف انجام میدهد، شخصیتی نسبتا شوخطبع دارد و همین طور متعهد به خانواده است، تا جایی که همه تلاش خود را میکند برادر یا خواهرش را (بستگی به انتخاب کاراکتر شما دارد) تا اخرین لحظه به آغوش خانواده بازگرداند و همین طور احترام زیادی برای مادرش قائل است. واقعا ریسک یوبیسافت برای تغییر ریشههای اساسین کرید به سمت نقشآفرینی قابل تحسین است. ریسکی که نامزد بازی سال ۲۰۱۸ شدن اودیسه را در کنار بازیهایی مثل گاد او وار و رد دد ۲ به همراه داشت.
۱۷-بایک (Bayek)
وقایع بازی A.C Origins در مصر و نزدیک به انتهای دورهی (Ptolemaic period (49–۴۷ BC رخ میدهد و داستان شخصیتی به نام بایک را دنبال میکند که یک Medjay است (این افراد در سرزمین جدید مصر به عنوان نیروهای منتخب و برگزیدهی پلیس محسوب میشدند). در این بازی، در واقع ما ریشههای آغاز نبرد بین فرقهی برادری اساسینها و فرقهی تمپلار را دنبال میکنیم و وقایع بسیار جذابی را شاهد هستیم که مانند همیشه، اتفاقات تاریخی واقعی، به زیبایی با تاریخ خیالی اساسینها و تمپلارها ترکیب شده و یک داستان باورپذیر برای بازیباز شکل گرفته است که کاملا واقعی به نظر میرسد. شخصیتپردازی بایک به عالیترین شکل ممکن صورت گرفته و کاملا میتوانید غم و اندوه از دست دادن پسر بایک را در رفتار و صدای او مشاهده کنید و عطش او را برای انتقام درک کنید. بایک از نظر شخصیتی یک فرد وظیفه شناس و جدی است که در مبارزات فوقالعاده خشن و بیرحم است، اما در کنار همسرش آیا (Aya) میتوانید نیمهی دیگر شخصیت بایک که یک فرد عاشق پیشه است را مشاهده کنید.
۱۶-جیکوب فرای (Jacob Frye )
جیکوب فرای در کنار خواهرش ایوی فرای (Evie Frye) شخصیتهای اصلی بازی اساسین کرید سیندیکیت هستند.جیکوب به طور کلی، بسیار شبیه به قهرمانهای افسانهای هالیوود است! صحبتهای طنزی که در جدیترین مواقع بازی میکند، نشاندهندهی شخصیت فانتزی اوست که ماندگاری در آن معنایی ندارد. او یک قهرمان فانتری است که دقیقاً در مواقعی که مثلا خانهای آتش میگیرد، از راه میرسد و یک تنه با فوت کردن آتش را خاموش میکند! اما به عنوان یک اساسین، همیشه گزینهی خوبی برای پریدن از بالای ساختمانهاست. شاید بتوان Assassin’s Creed Syndicate را یکی از متفاوتترین نسخههای مجموعه دانست که یوبیسافت ساخته است . کلاه کلاسیک و زیبایی که بر سر جیکوب فرای قرار دارد، شدیداً به حال و هوای لندن میخورد و نحوهی راه رفتن او، خیابانهای لندن را جارو میکشد. او فردی سادهلوح اما باهوش است و در مبارزات مهارت خاصی دارد. جیکوب در اندیشهی آزاد کردن شهر از دست تمپلارها و تلاش برای احیای حقوق مردم شهر لندن است. جیکوب یک اساسین جوان و پر شور و اشتیاق است که البته اکثر اوقات ترجیح میدهد با استفاده از قدرت بالای بدنیاش مشکلات را حل کند و همینطور به دنبال ساختن گنگ خود در شهر برای مبارزه با گنگهای تمپلار است در حالت کلی شخصیت جیکوب بسیار دوستداشتنی خلق شده و به راحتی میتوانید با او ارتباط برقرار کنید.
۵ا-یوی فرای (Evie Frye)
همانطور که گفتم در اساسین کرید سیندیکیت ما شاهد دو شخصیت قابل بازی جیکوب فرای و ایوی فرای بودیم. ایوی شخصیتی به مراتب خوددارتر و منطقیتر از جیکوب دارد. او در مبارزات به خصوص به همراه عصای معروفش جذابتر و اصیلتر ظاهر میشود و البته تصمیماتش همیشه قوی و قابل اعتماد است. او به عنوان خواهر جیکوب، نقش بزرگی در حرکت عظیمشان به سمت موفقیت در لندن داشته است. از نظر گیمپلی هم برعکس جیکوب ،ایوی بیشتر از روشهای مخفیکاری بهره میبرد و درواقع شخصیت او بیشتر به اساسینهای نسخههای قبلی شباهت دارد. همینطور ایوی بیشتر در فکر اهداف اساسینها است و به دنبال پیدا کردن قسمتی از Eden است که در بخشی از شهر لندن مخفی شده است.
۱۴- کرافورد استاریک (crawford starrick)
استاریک، میتوانست تا یکی از ماندگارترین و در عین حال متفاوتترین آناتاگونیستهای یوبیسافت و حتی تاریخ بازیهای ویدئویی بشود! البته اگر در دام طراحی سینمایی و هالیوودی کارگردان بازی گیر نمیکرد. اگرچه شخصیت او جذاب و فوقالعاده دوستداشتنی طراحی شده، اما بازهم تکراری میشود. او شخصیتی ساکت و آرام دارد و این تضاد وحشتناک بین آرام بودن و بد بودن، از او یک انسان خاص و عجیب میسازد! البته در مواقعی هم عصبانی میشود، اما این عصبانیت تنها ظرف یک دقیقه پایان مییابد و جای خودش را به همان انسان آرام و گفتههای فلسفی میدهد. او آناتاگونیست اصلی اساسین سیندیکیت است و در مسیر سختی که ایوی و جیکوب دارند، حسابی سنگاندازی میکند.
۱۳- هیثم کنوی (haytham kenway)
شاید شما هم با من هم عقیده باشید که هیثم کنوی که در ابتدای بازی اساسین کرید ۳ کنترل او را به دست میگرفتیم، نسبت به کانر شخصیتپردازی به شدت پیچیده و کاریزماتیکتری داشت.در واقع هیثم با وجود اینکه یک تمپلار بود اما برای آزادی مردم تمام تلاش خود را انجام میداد.از مهمترین خصوصیات هیثم میتوان به خونسرد بودن و منطقی بودن او اشاره کرد. برای مثال کافی است به صحبتهای کانر و هیثم در بالای کلیسا گوش بدهید و ببینید چگونه هیثم و کانر درباره اهداف اساسین و تمپلارها بحث میکنند و هیثم حتی تا حدود زیادی میتواند کانر را قانع کند که تمپلارها هم به دنبال آزادی مردم هستند (البته فعلا).
۱۲-پاگان مین (Pagan Min)
بعد از موفقیت نسخهی سوم فارکرای، یوبیسافت بیمعطلی شروع به ساخت نسخه ی چهارم این سری با همان فرمول موفق کرد. زمانی که فارکرای ۴ عرضه شد، با بازخورد های مختلفی مواجه شد، از جمله اینکه طرفداران دو آتشهی بازی قبل، از این بازی نیز بسیار لذت بردند و دستهی دوم کسانی بودند که از یوبیسافت به خاطر نبود تغییرات زیاد نسبت به نسخهی قبل انتقاد کردند. اما خب این بازی هر چه که بود، یوبیسافت یکی از مهمترین استانداردهای فارکرای را تمام و کمال رعایت کرده بود، آن هم وجود یک آنتاگونیست دیوانه و درعین حال فلسفهدان که عاشق آن شوید. نسخهی چهارم فارکرای، پاگان مین (با صدای تروی بیکر افسانهای) را معرفی کرد. داستان بازی Far Cry 4 در سرزمینی خیالی، میان رشتهکوههای هیمالیا و مناطق شرق آسیا، با نام کایرات (Kyrat) روایت میشود. سرزمینی که در گذشته خاندان سلطنتی در آن حکمرانی میکردند، اما فردی با نام پاگان مین با به راه انداختن جنگی بزرگ، حکومت آنها را برانداز کرده و خودش را پادشاه میخواند. دیگر خبری از ناقوسها برای اعلام زمان عبادت نیست، مراسم مذهبی و سنتها در خفقان برگزار میشوند و هر جای کایرات که پای میگذارید، نام پاگان به گوش میخورد که دیکتاتوری خود را با مشتی آهنین به راه انداخته. دیگر این سرزمین چیزی نیست که بود و تبدیل شده است به مکانی برای جولان دادن مزدوران، انسانهای ستمگر، تولیدکنندگان مواد مخدر و غیره. شخصیت پاگان مین درست مثل واس (vass) در حالت عادی یک شخصیت فیلسوف است که با فلسفههای عجیب و غریب خود خیال میکند با کارهایش سرزمینش را آباد میکند (شاید هم حق با اوست!) و در حالت عصبانیاش، وحشتناکترین کارهایی که تصور کنید را با کمال میل انجام میدهد. این پادشاه دیوانه و خوشلباس در واقع نهایت جنون را به شما نشان میدهد و نکتهای که او را جالبتر میکند، پایانبندی شوکهکنندهی بازی است که پاگان مین را یک قدم نسبت به بقیهی آنتاگونیستها جلوتر برده است.
۱۱-دزموند مایلز (Desmond Miles)
اما میرسیم به شخصیت دزموند مایلز که از نسخهی اول اساسین کرید تا نسخهی سوم به عنوان شخصیت اصلی بازی در زمان حال بود. دزموند در سن ۱۶ سالگی از زندگی پنهانی خود خسته شده بود و قصد داشت تا رویاهای خود را محقق کند. او با استفاده از تمرینات مهارتهای اساسین که از پدرش دریافت میکرد، قادر به فرار از محوطهی اساسینها شد و از داکوتای جنوبی به شهر نیویورک سفر کرد، سپس در آنجا به عنوان یک متصدی بار مشغول به کار شد. در سپتامبر ۲۰۱۲، دزموند توسط صنایع ابسترگو که یک سازمان تمپلار بود ربوده و حبس شد. او مجبور شد تا با یک ماشین تحت نام انیموس کار کند که این ماشین خاطرات ژنتیکی جدش الطایر ابن لااحد را زنده میکرد. هدف آبسترگو دستیابی به نقشهای بود که جزئیات بسیاری از قطعات عدن در سراسر دنیا را نشان میداد. دزموند موفق به انجام این ماموریت شد و به دنبال آن، او به کمک لوسی استیلمن، یک اساسین مخفی موفق به فرار از آبسترگو شد و این گونه فصل جدیدی از زندگی دزموند مایلز آغاز میشود. در حالت کلی، دزموند در ابتدا یک جوان خام و بیتجربه است، اما در هر نسخه، با تجربه کردن قسمتی از زندگی یک اساسین پختهتر میشود، به طوری با وجود جوانیاش با توجه به تجربهی کامل زندگی اتزیو و الطایر به اندازهی دو انسان کامل تجربه داشت و در آخر با فدا کردن زندگی خودش، دنیا را نجات داد، البته به صورت موقت.
نظرات