روزی که نوشتم The Last of Us: Part 2 یکی از چند بازی برتر کل تاریخ است، نه خبری از بازی سال شدن بود و نه پرافتخارترین بازی تاریخ شدن، بلکه یک هجمهٔ سنگین دروغین و پر از نفرت بود و یک یوزر اسکور دروغتر از همیشه. اما من را میشناسید. کاری به این حرفها ندارم. خودم بازی میکنم و حرفم را در موردش میزنم چون این را به شما مدیونم. اگر این کار را نکنم منتقد نیستم، بلکه یک آدم جوگیر بیاعتماد به نفس هستم که هر طرف باد برود من هم میروم. ماهها گذشت و کمکم صدای بازی در آمد و هر چه بیشتر رد شد، هیترها ساکتتر شدند و برخی از آنها هم جلوی چشممان رنگ عوض کردند و تا دیدند بازی دارد جایزه درو میکند، زود همراهش شدند. باز هم چند ماه گذشت و حالا خبر میرسد که The Last of Us: Part 2 تبدیل شده است به پرافتخارترین بازی کل تاریخ (از نظر انتخاب به عنوان بازی سال و درو کردن همهٔ جوایز). اینجاست که خدا را شکر میکنم که توانستم همان روز اول حقیقت را بگویم و گیمرهای کشورم را آگاه کنم که گول چند نفر هیتر سراپا نفرت که ریخته بودند در متاکریتیک صفر میدادند را نخورند. خود متاکریتیک هم دید اینقدر گندش در آمده است که از بعد این بازی قانونش را عوض کرد! دنیای واقعی هم چیزی سفیدتر از دنیای The Last of Us: Part 2 نیست و اینجا هم سیاه سیاه است و پر از دروغ و نفرت و لجن، درست مثل دنیای مخوف The Last of Us: Part 2. آدم عدهای را میبیند که تا دهانشان را باز میکنند و دو کلمه حرف میزنند، بوی تعفن مغز پوسیدهشان همه جا را بر میدارد. کسانی که چون یک شاهکار مربوط به پلتفرم رقیبشان است به آن “صفر” میدهند و آشغال خطاب میکنند. کسانی که خودشان را به خواب زدهاند. کاش واقعا خواب بودند، چون در آن حالت میشد بیدارشان کرد، ولی بیدار کردن کسی که خودش را به خواب زده ممکن نیست. نظری خواندم که در مورد پرافتخارترین بازی تاریخ شدن The Last of Us: Part 2 حرف از «خریدن نمرات و جایزههای کل دنیا» زده بود! این دقیقا از همانهایی است که در دو سه خط بالا توضیح دادم. هیترهایی با مغز متعفن که نمیتوانند موفقیت بقیه را ببینند و خودشان را میزنند به… (همان خواب). افرادی که دنیا را زشت و سیاه میکنند. Scarهای دنیای ما. فکر میکنید این فرد نمیداند دارد حرف مفت میزند؟ چرا میداند، فقط خودش را به خواب زده تا مثلا با حرفش کسی را اذیت کند و دلش خوش شود. اینها باعث ننگ دنیای گیم هستند و شما هم بهتر است که وقتی چیزی از این افراد میبینید، اینطور برخورد کنید که اصلا وجود ندارند، عین واقعیت!
- دوستان عزیز اگر نمیخواهید داستان بازی را بدانید ادامهی مطلب و حتی زیر عکسها را مطالعه نکنید، زیرا حاوی اسپویل شدید است.
در روزهای اخیر مشغول تجربهٔ دو سه بارهٔ The Last of Us: Part 2 بودم و خدا میداند که این بازی لعنتی هر بار که آن را تجربه میکنی موارد جدیدی برایت رو میکند و بیشتر با احساس و قلب و روانت بازی میکند و آنها را به هر سمتی که دوست دارد میبرد. لحظه به لحظه و سکانس به سکانس این بازی، دنیایی از هنر ناب است و شکوه دنیای بازی را نمایش میدهد. میدانید The Last of Us: Part 2 چیست؟ نقطهٔ اوج و قلهٔ کوه بازیسازی. داستان این بازی اصلا خوب نیست. بله درست است، چون داستانش یک شاهکار بیبدیل و واقعی است که ذات ما انسانها را وقتی در چنین شرایطی گیر کنیم به ما نشان میدهد. دوستان صورتی ببخشند اگر اینجا خبری از گل و بلبل نیست و روحشان اوف شده است. آدمهای خوب طی شرایطی کارهای بد میکنند و حتی بد میشوند؛ آدمهای بد هم گاهی کار خوب میکنند و حتی خوب میشوند. این قاعده و قانون دنیا و انسان بودن است. در دنیای واقعی، وضعیت مثل دنیاهای ابرقهرمانی آنقدر مسخره نیست که همه چیز سفید و سیاه باشد. در دنیای واقعی اکثر مواقع رنگ خاکستری غالب است. دنیای The Last of Us: Part 2 هم دقیقا دنیای واقعی است. این بازی کاملا نشان میدهد که آیندهٔ انسانها اگر با یک وضعیت آخرالزمانی مواجه شوند چگونه خواهد شد. والا هنوز که آخرالزمان نیست همهٔ دنیا به حزب و گروه تبدیل شده است که هم را میکشند، چه برسد به آخرالزمان! فکر میکنید در دنیای واقعی اگر آخرالزمان رخ دهد Scars نداریم؟ پدری که جان دخترش را به میلیونها آدم ترجیح دهد نداریم؟ آدمهای خوبی که آدمهای خوب دیگر را میکشند، نداریم؟ چرا دقیقا داریم. راستش خوب میدانید که همین الان هم اینها را داریم و حتما خودتان میدانید Scarها چه کسانی هستند و دیگر نیاز نیست من بگویم.
دنیای سیاه و شرایط سیاه، انسانها را تغییر میدهد و آنها را عوض میکند. وقتی در لحظه مجبور باشی تصمیم بگیری، شاید اگر بهترین آدم هم باشی اشتباه کنی. تامی در ابتدای بازی به جوئل میگوید «نمیتونم بگم اگر منم در شرایط تو بودم، جور دیگهای عمل میکردم.»
میدانید موضوع اصلی شاهکار بودن و بینظیر بودن داستان و روایت بازی چیست؟ این است که انگار همه دارند کار درست را انجام میدهند و خود را جای هر کدام از شخصیتهای اصلی که تصمیمات مختلفی گرفتهاند بگذارید، میبینید تصمیمشان توجیه دارد!
- آیا جوئل اشتباه کرد که الی را نجات داد و نگذاشت واکسن ساخته شود؟ نه اشتباه نکرد، او عاشق الی بود و نمیخواست یک دختر دیگرش را هم از دست بدهد. (قابل قبول)
- آیا جوئل اشتباه کرد که الی را نجات داد و نگذاشت واکسن ساخته شود؟ بله قطعا او خودخواهی کرد و کلی آدم را به خاطر یک نفر که خودش هم راضی بود برای واکسن بمیرد، قربانی و سلاخی کرد. (قابل قبول)
- آیا الی حق داشت جوئل را نبخشد و از او دوری کند و به او بیاحترامی کند؟ خیر حق نداشت، زیرا به هر حال جوئل نجات جان او را انتخاب کرده بود و این کارش از روی عشق بود. (قابل قبول)
- آیا الی حق داشت جوئل را نبخشد و از او دوری کند و به او بیاحترامی کند؟ بله کاملا حق داشت، زیرا جوئل حق تصمیمگیری را از او گرفته بود و او را با یک حسرت ابدی و باری که باید روی شانه حمل کند رها کرده است و کلی انسان و حتی پزشکی که میتوانست (شاید) واکسن بسازد را کشته بود. (قابل قبول)
- آیا Abby حق داشت که دنبال گرفتن انتقام پدرش باشد و جوئل را بکشد؟ بله کاملا؛ بالاخره جوئل پدرش را بیرحمانه کشته بود و در بازی مییینیم که او عاشق پدرش بود و میخواست عدالت را اجرا کند. (قابل قبول)
- آیا Abby حق داشت که دنبال گرفتن انتقام پدرش باشد و جوئل را بکشد؟ خیر، این کار صحیح نبود و در این حالت او نیز وارد راه غلط و مسیر کشتار میشود و فرقی با بقیهی آنها ندارد. اگر پدرش زنده بود نمیخواست Abby این کار را بکند. (قابل قبول)
- آیا الی حق داشت که در پی انتقام مرگ جوئل برود و دهها نفر را بکشد؟ بله به هر حال جوئل مثل پدرش بود و جلوی چشمش او را با بیرحمی سلاخی کردند و حس انتقام او طبیعی بود، مثل Abby. (قابل قبول)
- آیا الی حق داشت که در پی انتقام مرگ جوئل برود و دهها نفر را بکشد؟ خیر حق نداشت. این که به خاطر مرگ یک نفر بروی کل یک جامعه را بکشی و حتی زن حامله را بکشی، پس چه فرقی با خود جوئل داشت که کل Firefly را به خاطر نجات الی کشته بود. (قابل قبول)
میبینید؟! این هنر داستاننویسی و شخصیتپردازی و همراه کردن بازیباز با شخصیتهاست، به شکلی که با همه بتواند همذاتپنداری کند. برای همین است که این بازی شاهکار است و چند کلاس بالاتر از بقیهٔ عناوین قرار میگیرد، چون یک سوال داریم که دو جوابش دقیقا نقطهٔ مقابل هم هستند، ولی به طور عجیبی هر دو جواب قابل قبول هستند و میتوانند به انگیزه، هدف بدهند. هیچ جوابی درست یا غلط مطلق نیست و بستگی به نگاه و ذات آدمها دارد. به همین دلیل هم نظرات بازیبازان در مورد شخصیتها و انگیزههایشان و درست یا غلط بودن کارشان فرق میکند. ما عاشق جوئل هستیم، اما آیا او حق داشت یک جراح که خانواده و یک دختر جوان دارد و میتوانست واکسن بسازد (شاید) را بکشد، در حالی که خود الی که قرار بود کشته شود، راضی بود؟
یکی از سختترین کارها برای یک داستاننویس این است که در طول یک بازی ۲۵ ساعته کاری کند شخصیتی جدید مثل Abby که محبوبترین شخصیت کل سری که عاشقش بودهاید (جوئل) را کشته است و ابتدای بازی به حد مرگ از او متنفر بودهاید را طی همراهی چند ساعته، تبدیل به یکی از شخصیتهای محبوبتان کند که کاملا با او ارتباط برقرار میکنید و ناگهان میبینید که او را دوست دارید و وقتی در بخشهای پایانی بازی الی قصد میکند که برود و او را پیدا کند و بکشد، در دلتان حس میکنید که کاش الی این کار را نمیکرد و پیش دینا و بچهاش میماند و میگذاشت Abby هم زندگیاش را با Lev داشته باشد. بالاخره Abby دو بار میتوانست الی را بکشد ولی نکشت. البته در نهایت این کار الی به نفع Abby شد وگرنه مرگ بدی داشت. الی تمام دوستان Abby و حتی زن حامله را کشت (هر چند نمیدانست حامله است)، ولی Abby دقیقا زمان انتقام، عشق حاملهٔ الی یعنی دینا را نکشت و در حالی که همه چیز در اختیارش بود، از جان آنها گذشت. یکجورهایی آدم میتواند بگوید در این بازی Abby شخصیت بهتری نسبت به الی است. میدانید پیاده کردن صحیح این کار در داستان چقدر سخت است؟ این که Abby را در چند ساعت، محبوب بازیباز کنید؟ ولی داستاننویسان The Last of Us: Part 2 این کار را کردند، آن هم به شکلی بینظیر. باور کنید تمام بازی میخواستم از Abby متنفر باشم ولی نشد که نشد و آخرش دیدم واقعا او را دوست دارم، زیرا دختر خیلی خوشقلبی است که ذات پلیدی ندارد و گذشت هم دارد. این یعنی شاهکار سازندگان و نیل دراکمن.
داستان The Last of Us: Part 2 مثل یک تنهٔ قدرتمند و محکم است که تمام شاخههای زیبای درخت این بازی را متصل نگه داشته است و باعث شده است تا ترکیب این شاخهها و تنهٔ درخت با هم، یک زیبایی و ابهت خاصی پیدا کنند. در واقع درست است که تکتک بخشهای این بازی به صورت جداگانه بینقص و عالی هستند، ولی مهمتر این است که در ترکیب با هم، ارزش و زیبایی آنها چندبرابر شده است و داریم در مجموع از یک اثر هنری صحبت میکنیم، نه گرافیک و گیمپلی و داستان و موسیقی جداگانه.
وقتی که در دنیای بازیها از نمرهٔ کامل و ۱۰/۱۰ صحبت میکنیم، شاید هیچ بازی به اندازهٔ The Last of Us: Part 2 شایستهٔ این امتیاز نباشد و در واقع میتوانیم بگوییم The Last of Us: Part 2، تعریف نمرهٔ ۱۰/۱۰ است و مصداق بارز عنوانی است که در هیچ بخشی، هیچ نقصی، حتی کوچکترین نقصی ندارد. وقتی چنین عنوانی با این کیفیت میسازید و اینقدر برای جامعهٔ پلیاستیشنداران ارزش قائل هستید و تازه کلی روی شخصیتهای محبوبتان ریسک میکنید، پشت سر هم درو کردن جوایز بازی سال و پرافتخارترین بازی تاریخ شدن، خیلی دور از ذهن نیست، زیرا همه ارزش هنر ناب را میفهمند و دنیا به این هنر واکنش نشان میدهد.
ناتیداگ عنوانی ساخت که ارزشش خیلی بیشتر از چند جایزهی بازی سال و پرافتخارترین بازی تاریخ شدن است. ارزش The Last of Us: Part 2 به درازای طول عمر هنر است. ناتیداگ حتی میتوانست در مورد داستان و شخصیتها ریسک نکند و همه را خوشحال و خندان و راضی نگه دارد، ولی واقعیت این نیست، مخصوصا در آن دنیای سیاه و تاریک و لجنگرفتهٔ بازی که خشونت حرف اول و آخر را میزند. ناتی داگ خودش را هم به چالش کشید و نخواست راه راحتتر و بدون ریسک را برود. این خیلی ارزشمند است که اینقدر برای مخاطبت ارزش قائل باشی. نکتهٔ مهم هم اینجاست که مخاطب بالاخره ارزش کارت را میفهمد و دنیا تو را تحسین خواهد کرد، همانطور که هر روزی که از انتشار بازی گذشت، عدهٔ بیشتری آن را درک کردند و تازه بعد از ۲-۳ بار بازی کردن، اصل قضیه را دریافتند و این بازی را بر مبنای ارزشی که دارد تحسین کردند تا کل جوایز دنیای بازی را درو کند. این خیلی کار بزرگی است، زیرا خوب میدانید که چقدر نظر منتقدین در دنیا با هم فرق دارد و چه دامنهٔ نظرات مختلفی را در دنیا شاهد هستیم، ولی همهٔ اینها با هم و یکصدا The Last of Us: Part 2 را انتخاب میکنند و باعث میشوند پرافتخارترین بازی تاریخ شود.
به شخصه باید بگویم واقعا متشکرم از ناتیداگ به خاطر خلق این سری. متشکرم از ناتیداگ به خاطر ساختن The Last of Us و The Last of Us: Part 2. متشکرم از ناتیداگ که برخی از زیباترین خاطرات من طی حدود ۳ دهه بازی کردن را در دنیای سیاه The Last of Us خلق کرد. متشکرم از ناتیداگ که نشان داد در سیاهترین زمانه و دنیایی مثل The Last of Us هم انسانهای خوب وجود دارند، عشق وجود دارد، گذشت وجود دارد، خانواده ارزش دارد. متشکرم از ناتیداگ که با این دو بازی، چیزی به کولهبار ما و داشتههایمان اضافه کرد و فقط بازی نساخت، بلکه هنر ناب را بروز داد با تمام ابعادش. با تمام وجودم میگویم متشکرم نیل دراکمن و ناتیداگ که The Last of Us: Part 2 را به ما هدیه دادید. از پرافتخارترین بازی تاریخ شدن بازیتان لذت ببرید، زیرا این کمترین حقتان است در ازای شگفتزده کردن میلیونها نفر و نشاندن اشک و لبخند روی صورت ما.
ناتی داگ عزیز، پرافتخارترین بازی تاریخ شدن The Last of Us: Part 2 مبارکت باشد؛ واقعا شایستهاش هست و هستی. ممنون که ما را به سفری بینظیر بردی که تا آخر عمرمان فراموش نمیکنیم. ممنون که هستی ناتی داگ عزیز. ممنون که سالها و سالها برایم خاطره ساختهای. ممنون که ارزش و ابهت دنیای بازیها و استانداردهای آن را همیشه بالا بردهای تا بتوانیم با افتخار بگوییم در صنعت محبوب ما The Last of Us: Part 2 ساخته میشود. عنوانی که از هر نوع اثر هنری، اعم از فیلم و نقاشی و موسیقی و… کاملتر است و ترکیب بهترینهای تمام آنهاست. بله، دنیایی که ما عاشقش هستیم The Last of Us: Part 2 دارد؛ پرافتخارترین بازی تاریخ…
نظرات