انجمن قاتلان زنده | نقد و بررسی بازی Darkestville Castle - گیمفا
انجمن قاتلان زنده | نقد و بررسی بازی Darkestville Castle - گیمفا
انجمن قاتلان زنده | نقد و بررسی بازی Darkestville Castle - گیمفا
انجمن قاتلان زنده | نقد و بررسی بازی Darkestville Castle - گیمفا
انجمن قاتلان زنده | نقد و بررسی بازی Darkestville Castle - گیمفا
انجمن قاتلان زنده | نقد و بررسی بازی Darkestville Castle - گیمفا

انجمن قاتلان زنده | نقد و بررسی بازی Darkestville Castle

حسین غزالی
۲۸ مرداد ۱۳۹۹ - 18:00
انجمن قاتلان زنده | نقد و بررسی بازی Darkestville Castle - گیمفا

وقتی کمی بزرگ‌تر شدم، برای اولین بار خانه قدیمی‌ام را ترک کردم؛ پر از خیال و آرزوهای جوانی بودم و چالش‌هایی که هر روز در نظرم بلندتر می‌شدند. یک شب از خانه فرار کردم و پدر و مادرم را برای همیشه جا گذاشتم. می‌دانستم بالاخره باعث می‌شوم از دست من ناراحت شوند و من را آدم بدی ببینند. در مسیر سفرم اما، با یک گروه خلافکار معروف همراه شدم که حسابی به خراب‌کاری‌هایشان مشهور شده بودند. شب و روز سرقت می‌کردیم؛ شب و روز بقیه را آزار می‌دادیم. حسابش از دستانم در رفته بود.  این سبک زندگی ناشایست و پراز گناه، فقط به بیچارگی آدمی‌زاد ختم می‌شود. یک روز که من و دوستانم قصد سرقت داشتیم، من گیر افتادم و نتوانستم به آن‌ها برسم. کمی نگران شدم. نگاهی به خودم انداختم و دیدم در دستانم به‌جز تعداد کمی مهماتی که از قدیم داشتم چیز دیگری ندارم. نگاهی به دوستانم انداخته بودم و همه آن‌ها خیلی وقت بود که رفته بودند. آن روز، می‌توانستم کار اشتباه را انجام بدهم اما پشیمان شدم. چرا که یک لحظه احساس کردم که خانواده‌ام، که عزیزانم نگران من هستند. چهره مادرم را به‌یاد آوردم.. چهره پدرم را. و سرانجام بیخیال شدم. حیران و جا خشک کرده، شاهد حمله آدم‌‌هایی بودم که زمانی به آن‌ها آسیب می‌رساندیم. این‌جا بود که در چهره‌شان پلیدی کارهایم را دیدم. ولی عجیب آن‌که وقتی صورتم را بالا بردم، عجیب آن‌که وقتی صورتم را بالا بردم.. در میان همه آن چهره‌ها، یک چهره هم برای من آشنا بود.

با گیمفا و نقد و بررسی بازی Darkestville Castle یکی از خوش‌تیپ‌ترین میهمانان جدیدالورود دنیای بازی‌ها را مرور می‌کنیم.

انجمن قاتلان زنده | نقد و بررسی بازی Darkestville Castle - گیمفا

قهرمان بودن دیگر یک مسئله پیش‌وپا افتاده است. دیگر کسی نمی‌خواهد قهرمان باشد؛ همه بازنده می‌شوند… همه.

یکی از چیزهایی که داستان‌های جدیدتر معمایی و جنایی را در سال‌های جدیدتر قرن بیست و یکم به طرز عجیبی متفاوت می‌کرد، شخصیت‌های حاضر در اثر بودند که برخلاف قاعده مرسوم، هیچ تطابقی با داستان‌های قدیمی در وصف نبرد خیر و شر نداشتند. چراکه اغلب، سینمای قدیمی از کاراکترهایی به‌غایت خوش‌تیپ، خستگی‌ناپذیر و ضدگلوله پر شده بود و تکرار این شخصیت‌های تکراری در مقابل فیلم‌های اصطلاحاً تفنگی تازه‌واردی که دیگر رویکرد جدیدی در نظر داشت، برای بیننده دیگر خسته‌کننده شده بود. دنیای بازی‌های ویدیویی نیز ناآشنا با این تغییرات نیست و امتحان‌پس داده است. چراکه امروز ما شخصیت‌هایی قابل تشخیص می‌بینیم که ممکن است گذشته تاریکی داشته باشند و قلبشان سرتاسر سفید نباشد. کهنه‌سربازهای جنگ داخلی یا دزدان و قاتلان خون‌سرد، اکنون همه جایی در دل بازیکنان دارند و می‌بینیم که چگونه بازی‌ها از برخی خطاهای بزرگ مدیوم‌های دیگر درس گرفته‌اند. بازی Darkestville Castle هم از اولین بازی‌هایی نیست که این‌گونه به شخصیت‌هایش نگاه می‌کند اما حداقل، سعی می‌کند به این تغییرات نگاه کند و  فضا را برای حضور شخصیت‌های تازه، فارغ از واقعی بودن یا نبودن طراحی ظاهری آزاد کند. نکات جالبی در این بازی وجود دارند که واقعاً شایسته است بازیکنان اندک توجهی نسبت به آن‌ها داشته باشند.

انجمن قاتلان زنده | نقد و بررسی بازی Darkestville Castle - گیمفا

گذشته شخصیت اصلی بازی، آن‌قدر سیاه است که به حکایتی خنده‌دار تبدیل شده است. زندگی یک دیوانه تمام عیار که باخنده ماجراهایش را بازگو می‌کند.

شخصیت اصلی بازی، یک شیطان است که کارهای شیطانی انجام می‌دهد! قبل از اینکه او به‌وسیله سقوط یک جسم عجیب در شهر Darkestville به دنیا بیاید، همه‌چیز خوب بود و مردم در خوشی و صفا زندگی می‌کردند. حضور Cid، به عنوان بچه‌شیطان (!) دقیقاً نقطه شروع تمام بدبختی‌های مردم شهر بود. از وقتی که سیدِ کودک، توانست راه برود (که احتمالاً از بدو تولد می‌توانست!) مردم این شهر روز خوش ندیدند. بچه‌شیطان یک آتش‌افکن درست می‌کرد و با آن به جان بچه‌های دیگر محله می‌افتاد؛ هروقت هم که آتش‌افکن سوختش تمام می‌شد، گریه می‌کرد تا یک‌نفر دوباره پرش کند و بعد به سوزاندن بچه‌های مردم ادامه دهد. پس سید، تاریخچه‌ای طولانی با این شهر دارد و اتفاقاً قلعه شهر را نیز تصاحب کرده و در آن زندگی می‌کند. مشکلات سید به عنوان یک شیطان جوان که مردم را به خاک سیاه نشانده است، زمانی آغاز می‌شوند که یکی از اهالی روستا بالاخره یک گروه جایزه‌بگیر به نام «برادران رومرو» را استخدام می‌کند تا مردم روستا بالاخره از شر او راحت شوند. برادران رومرو هم از همه‌جا بی‌خبر، فقط به این دلیل که «دَن» اطلاعات کافی به آن‌ها نداده، در ملاقات‌های مختلف سید را نمی‌شناسند، و مجبور می‌شوند ماهی خانگی سید را گروگان بگیرند! رگه‌های طنز داستان کم‌کم در اولین دقایق بازی خودشان را نشان می‌دهند تا در همان نقطه حسابتان با شخصیت‌های بازی صاف شود.
پس از بخش مقدمه، سفر طولانی سید برای یافتن عزیزترین ماهی خانگی‌اش (که مثل خودش عقل درست و حسابی ندارد!) آغاز می‎شود و باقی قسمت‌های داستان در ادامه ساخته می‌شوند. بازی توسط استودیو Epic LLama توسعه یافته و به‌وسیله شرکت Buka Entertainment نیز منتشر شده است. نخستین نسخه در سال ۲۰۱۷ عرضه شد و پس از نینتندو سوییچ، امسال به تازگی نسخه‌ای از بازی برای پلی‌استیشن ۴ منتشر شده است. برای یک بازی  اشاره و کلیک، احتمالاً یکی از سخت‌ترین کارها تطابق با کنسول‌های بازی است. عمده فعالیت‌های بازیکن در محیط بازی، از حرکات ساده‌ای مثل انتخاب آیتم، و استفاده از آن یا کلیک برای دیالوگ‌ها شکل می‌گیرند. بنابراین هماهنگ کردن این فعالیت‌ها با محدودیت‌های کنترلر نقش مهمی در موفقیت بازی دارد. نکته‌ای که احتمالاً بسیاری از طرفداران بازی‌های در این کیش به آن برمی‌خورند، کند بودن حرکت اشاره‌گر و درنهایت انتخاب آیتم‌ها است. در این بازی، خوش‌بختانه تنظیمات ویژه‌ای برای حل این موضوع وجود دارند که در آن، بازیکنان می‌توانند سرعت اشاره‌گر را تنظیم کنند و به‌دلخواه خود تغییرات مدنظر را برای هرچه بهتر شدن تجربه انتخاب کنند. بنابراین، پیشنهاد می‌شود در ابتدا، حتماً نگاهی به تنظیمات مخصوص کنترلر داشته باشید.

انجمن قاتلان زنده | نقد و بررسی بازی Darkestville Castle - گیمفا

شخصیت‌های بازی هرکدام نقاط ضعف مخصوص به خودشان را دارند. باید از طریق مکالمه و انتخاب دیالوگ، به جملاتی که می‌گویند دقت کنید چراکه برخی آیتم‌ها به‌طرز عجیبی دوراز ذهن مخفی شده‌اند.

تشریح کالبد بازی Darkestville Castle بسیار ساده است. پیشروی در بازی عمدتاً در حل پازل‌ها، یافتن آیتم‌های ویژه برای حل پازل‌ها، و البته گفت‌وگو برای حل پازل‌ها خلاصه می‌شود! اما هراندازه که این جمله تکراری به‌نظر می‌رسد، بازی همیشه طراوت و تازگی‌اش را با شخصیت‌های دوست‌داشتنی و دیالوگ‌های درجه‌یک حفظ می‌کند. پازل‌ها قلب بازی شمرده می‌شوند. از همان ابتدا، بعد از آشنا شدن با فضای بازی، بازیکن متوجه می‌شود که باید برای پیشبرد اهدافش، پای صحبت دیگر شخصیت‌های بازی بنشیند و برای آن‌ها وقت بگذارد. برای مثال در همان مراحل ابتدایی، یکی از اهالی روستا درب قلعه را به روی سید می‌بندد و سید از طریق مکالمه با او، متوجه می‌شود که نمی‌تواند از تله مخصوص استفاده کند چراکه او تله را از کار انداخته است. ماجرا به همین سادگی پیش نمی‌رود و سید دوباره از نقاط ضعف «دَن» استفاده می‌کند تا یک کلید ارزشمند را از دستان دَن بدزدد! هرکدام از شخصیت‌های بازی، روحیات و اخلاق و حتی ضریب هوشی مخصوص به خودشان را دارند و سید/بازیکن باید از نقاط ضعف هرکدام به‌نفع خود استفاده کند.
تعامل با محیط بازی از طریق گزینه‌های موجود برای هر آیتم شکل می‌گیرد. بسته به آیتم یا شخصیتی که در مقابل سید قرار دارد، بازیکن می‌تواند برای مثال از بین دو گزینه نگاه کردن یا صحبت کردن با شخصیت موردنظر بازی را پیش ببرد. گاهی برای برخی آیتم‌ها، گزینه‌ای برای ذخیره و برداشتن یک جسم هم مطرح می‌شود که آیتم‌های جمع‌آوری شده در Inventory  قرار می‌گیرند. بازی‌های اشاره و کلیک هم معمولاً از همین فعالیت‌های ساده برای حل پازل‌ها استقبال می‌کنند. در محل ذخیره آیتم‌ها، شما می‌توانید حتی چند قطعه مختلف را با یکدیگر ترکیب کنید تا درنهایت قابل استفاده باشند. مسئله اما، این است که گاهی برخی آیتم‌ها به‌طرز عجیبی بدون دلیلی خاص در دنیای بازی پنهان شده‌اند؛ برای مثال، در یکی از مراحل، باید فرمول مخصوص به یک ادویه را پیدا کنید اما هیچگاه مشخص نمی‌شود که مواد موردنیاز برای این محصول اصلاً چه هستند و درکجا و با چه منطقی پنهان شده‌اند. حکایت تعدادی از مراحل بازی نیز همین است؛ مخصوصاً برای آن دسته از بازیکنان که آشنایی زیادی با بازی‌های اشاره و کلیک ندارند، ممکن است برخی از مراحل خسته‌کننده و بدون دلیل به‌نظر برسند. البته بازی واقعاً به شما اجازه می‌دهد تا در انتخاب مسیر خود آزاد باشید؛ بنابراین اگر با یکی از پازل‌ها به مشکل برخوردید، سید می‌تواند سراغ دیگر پازل‌های بازی برود و یک زمان مراحل مختلف را جلوببرد.

انجمن قاتلان زنده | نقد و بررسی بازی Darkestville Castle - گیمفا

طنز پنهان در داستان، سطح راوی‌گری را بالاتر برده است؛ شخصیت‌های حاضر در بازی حریفان تمرینی سید برای تست جک‌های گاهاً بی‌مزه‌اش هستند!

بازی Darkestville Castle از آن دست بازی‌هایی است که اهمیت زیادی برای شخصیت‌هایش قائل است. هرچند بیشتر این بخت‌برگشته‌ها قربانی طنزپردازی‌های سید می‌شوند، اما هرکدام علایق و سلایق متفاوتی دارند که واقعاً هربار به بازی روحی تازه می‌بخشد. هرزمان که احساس کنید داستان دارد از حال می‌رود، ناگهان یک دیوانه دیگر روبه‌روی سید حاضر می‌شود و او هم طبق معمول هرچیزی که به ذهنش می‌رسد می‌گوید. از اولین دیدار با برادران رومرو تا آخرین لحظات بازی، شوخ‌طبعی سید بازی را نجات می‌دهد. استفاده استادانه از حس تعلیق در شرایط مختلف، موقعیت‌های پیش آمده در جریان مراحل را غیرقابل پیش‌بینی می‌کند. بازیکن همیشه از خودش سوال می‌کند که این‌بار در دیدار با برادران رومرو چه اتفاقی می‌افتد و هربار، بازی به نحوی مخاطبش را با اطلاعات جدید شگفت‌زده می‌کند. شهر دارکستویل زنده است و این را تمام شخصیت‌های رنگارنگ حاضر در آن می‌گویند. دیالوگ‌های هرکدام از این افراد، خود یک داستان متفاوت است و آن‌قدر این شخصیت‌ها جالب پرداخته شده‌اند که شنیدن صحبت‌های ساده و روزمره‌شان نیز یک تفریح سالم و بامزه است. شخصیت‌هایی با ظاهر عجیب، و دیالوگ‌هایی قوی در شهر حاضر هستند که جنبه غیرطبیعی کار را بیشتر می‌کنند. حضور در شهر دارکستویل، ما را بیشتر در نقش بازدیدکننده و مسافر قرار می‌دهد، چراکه همه شخصیت‌های بازی، واقعاً از تاریخچه شهر باخبر هستند و این اطلاعات در دیالوگ‌ها موج می‌زند.
شخصیت سید، کاملاً درخور و شایسته طراحی شده. اگرچه سید ظاهراً یک اهریمن است، اما جنبه طنز داستان، از او یک اهریمن متفاوت می‌سازد. گویا مردم نیز آنچنان مشکلی با شوخی‌های بی‌منطق سید ندارند. مکالمات سید با دیگر شخصیت‌ها اصلاً خسته‌کننده نمی‌شوند و این مهم‌ترین دست‌آورد بازی به‌سبب استفاده درست از طنز است. سید با شوخی کارهایش را پیش می‌برد و این شوخی‌ها هربار سازی جدید می‌زنند. او گذشته و علایق مخصوص به خودش را دارد و درمقابل دیگر کاراکترها به هیچ وجه کم نمی‌آورد. شهر دارکستویل هم میزبان یک طراحی درجه‌یک و گاهی سورئال است که عمیق بیشتری به شخصیت‌ها و محیط می‌دهد. دارکستویل از بخش‌های مختلفی تشکیل شده که کاملاً ازیکدیگر جدا و قابل تشخیص طراحی شده‌اند. تازه در قسمت‌های پایانی داستان محیط بازی به کلی تغییر می‌کند که حس و حال متفاوتی نسبت به فضای بسته شهر دارد.

انجمن قاتلان زنده | نقد و بررسی بازی Darkestville Castle - گیمفا

گاهی اوقات باید با عجیب بودن بازی بسازید!

البته در قسمت‌هایی مشخص از بازی، به‌خصوص در میانه بازی، بازگشت به اماکنی که قبلاً دیده بودید کمی خسته‌کننده به‌نظر می‌رسد و داستان را از آن هیجان و تنش ابتدایی می‌اندازد. می‌توان برخی پازل‌های بازی را مقصر این اتفاق دانست چراکه مکالمه دوباره به‌تنهایی ضربه بدی به بدنه بازی نمی‌زند. درنهایت اما، این خستگی بازی دوباره پس از یک فرود آرام اوج می‌گیرد تا به پایان‌بندی بازی برسید. اینکه درطول بازی باید مدام یک قطعه مشخص را بشنوید، یکی دیگر از مشکلاتی بود که شایسته است بازگو شود. سازندگان می‌توانستند بسته به تغییرات محیطی، اصوات جدیدی برای ماجراجویی‌های سید قرار دهند یا حداقل در بخش‌هایی کلاً قید قطعات کم بازی را بزنند. در باقی لحظات اما، Darkestville Castle یک بازی به‌غایت مفرح است. سید، گاهی دیوار چهارم را می‌شکند و درباره برخی آیتم‌های بازی، با شما صحبت می‌کند. یا اینکه نسبت به برخی از وقایع معاصر تاریخی نظر می‌دهد.
بازی Darkestville Castle با آن شخصیت‌های شناسنامه‌دارش و البته دنیای غنی و پرجزئیات، موشن‌کپچر را به چالش می‌کشد تا حداقل برای اثبات یک ادعای مهم تلاش کند؛ ادعایی که به صراحت می‌گوید، واقعی بودن و شدن یک شخصیت داستانی، نیازی به شبیه‌سازی دقیق چروک‌های روی پیشانی‌اش ندارد و اگر هم شبیه‌سازی نقشی داشته باشد، آن نقش، تمام حرف‌ها را نمی‌زند. با دنیایی که خودش دارای هویت است و شیوه نگاه متفاوت سازندگان برای طراحی هرکدام از این شخصیت‌ها، Darkestville Castle یکی از بهترین اشاره و کلیک‌های امسال برای پلی‌استیشن است که تجربه آن، به همه سابقه‌داران این سبک پیشنهاد می‌شود.

انجمن قاتلان زنده | نقد و بررسی بازی Darkestville Castle - گیمفا

نقد و بررسی این بازی براساس نسخه ارسالی سازنده و روی پلتفرم PS4 نوشته شده است.

مطالب مرتبط

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

  • ArminMalekM گفت:

    آقا حسین سلام خواستم یه التماس دعا بگم و برم با اجازتون برم فردا و پسفردا کنکوره!

    • سلام آرمین جان عزیز. خب… می‌دونم یکم ممکنه فشار اومده باشه بهت، اما یادت باشه همیشه، مردی که میدونه برای چی اومده اینجا زندگی کنه، توکلش به خداست و از کسی جز خدا نمی‌ترسه، قوی‌تر از اونیه که اینطوری تکون بخوره و بلرزه، آدمای زیادی توی شرایط سخت‌تر از این زندگی کردند و تکون نخوردند، بنابراین هنوز خیلی چیزهای دیگه مونده جز کنکور و این فقط یک بخشی از زندگی شماست. ان‌شاءالله که موفق باشی درهردوصورت، ما خودمون محتاجیم. قطعاً با این شرایط فکر می‌کنم یکم ساده‌تر باشه از قبل سوالات، اما هنوزهم نباید اجازه بدی چندتا عدد برای تو ارزش بذارند. تو باید براشون ارزش بذاری. هرجا هستی بهترین انتخاب رو انجام بده. مطمئنم موفق میشی چون خودت خوبی و لیاقت خوبی‌ها رو داری.
      عزیزی آرمین جان. :rose: :rose: بهترین‌ها رو می‌خوام برات.

  • بد: هی بلوندی می خوام ازت خداحافظی کنم میخوام مثل یک سگ بمیری
    ___بعد از از اینکه بلوندی اسم قبر رو فهمید:
    بد: هی بلوندی من دوست توام کوچیکتم بلوندی هی هی هی مثل یک خوک نمیری بلوندی من دوستت دارم بلوندی الان واست آب میارم نمیر تا برگردم بلوندی مثل یک خوک کثیف نمیری لعنتی

    وقتی مثال رو دیدم و متوجه شدم داستان گیم در مورد شیطان طنازه یاد این دو سکانس از فیلم افتادم که دقیقا برام حق نقد شما رو ادا کرد، جالبه از بین اون همه فیلم خوب بد زشت رو ذکر کردید که شیطانش کارای شیطانی و طنز میکرد اونم نه یک شیطان! سه تا 🙂 چقدر هم برام این گیم جالب بود، کامل خوندم، حسین جان بووووکر عزیزمن 😎 مرسی و خسته نباشی، یه دونه ای، توو سینه ای

    • سلام فرهاد گل! واقعاً میگم این سکانس رو من فقط یادم اومد خندم گرفت چون واقعاً به‌جا، بامزه و قشنگ بود. توکو فکر می‌کرد که بلاندی دیگه هیچ فایده‌ای براش نداره و اینو گفت، بعد که فواید بلاندی مشخص شد رفیق شدن. بلاندی هم زرنگ‌تر از این‌ حرفا بود که جای قبر رو بگه و همین کشمکش‌ها بهترین سکانس‌های فیلم رو می‌ساختن.
      یکی دیگه از سکانس‌هایی که خیلی باحال بودن، و همین نون به نرخ روز خوردن توکو رو نشون می‌داد، سکانس دستگیری شون بود که توسط شمالیا دستگیر شدند؛ وقتی لباسشون خاکستری بود فحششون میداد بعد مشخص شد تکنیک نظامی بوده : ))
      آره اتفاقاً من برای همین آوردمش. خوشحالم واقعاً که خوشت اومد رفیق. افتخار میدی کامل میخونی فرهاد جان. سلامت باشی. واقعا به داشتن چنین رفقایی افتخار میکنم. وقتی میخونید با خودم میگم خب خداروشکر، شاید یه نفر یک چیزی هرچند کوچک یاد گرفت. بعدشم شما اینطور حرف میزنی با من مارو اشتباه میگیرنا فرهاد : )))
      :rose: :rose: :rose: :cowboy: دمت گرم رفیق. شبت به خیر باشه

  • سلام جناب غزالی….
    این تیتر منو یاد کتاب انجمن شاعران مرده انداخت :laugh:
    آقای غزالی منم بعضی وقت ها ذهنم رد می ده یه چیزایی می نویسم… خوشحال می شم بخونیش بعضی وقت ها…
    ولی خب قطعا تو کامنت ها جا نمی شه :/
    این پیام خصوصی رو نمی تونن یه جوری راهش بندازن؟؟؟

    • سلام معین جان عزیز. ان‌شاءالله سلامت باشی. بله اتفاقاً از همین نام الهام گرفته شده تیتر، فقط جای شاعران با قاتلان!! و مرده با زنده عوض شده برای اینکه به بازی هم بخوره. راستش من یادم رفت بگم اما این بازی برای اندرویدهم موجوده در ادامه صحبت هفته پیش که درباره بازی‌های موبایل داشتیم فکر کنم این بازی روی موبایل هم خوب باشه واقعاً.
      چراکه نه، نوشتن خوبه واقعاً معین جان، نوشتن با دلیل صدها برابر بهتر. همیشه فکر کن برای چی داری می‌نویسی چون دلیل و برهان در زندگی بسیار مهمه. یکی از دلایلی که نویسنده‌ها بعد از مدت‌ها از نوشتن کنار می‌کشند و نمی‌نویسند اینه که دلیلی دیگه برای نوشتن ندارند. من یک پیشنهادی برات دارم معین جان اونم اینه که یک دفتری بخری برای خودت که ظاهر قشنگی داشته باشه، از این پارچه‌ای‌ها به‌نظرم خیلی قشنگند اگر دوست داشتی. بعد اونجا با خط خوش، اتفاقاتی توی زندگیت که فکر میکنی مهم هستند و تاثیرگذار بودند رو بنویس. یا احساساتی که فکر میکنی مهم هستند. قطعاً چیز قشنگی میشه. اینطور هم با دلیل مینویسی (دلایلش مشخص هستند و قشنگ) هم اینکه قلمت رشد میکنه و توی آزمون و خطای کلمات برنده میشی.
      من باید خوشحال باشم که شما من رو ارزشمند میدونید و میفرستید برای من. اصلاً اینطور صحبت نکن که مثلاً من شخص خاصی هستم و اگر بخونم فرق میکنه با بقیه. نه اصلاً.
      اتفاقاً فکر کنم به زودی راه میفته پیام خصوصی. اما اینجا توی کامنت‌ها هم جا میشه. چون قبلاً بچه‌ها متن‌های خیلی طولانی میفرستادند و میومد. اینطوری همه میخونند و نظر میدند. بهم بگو حتماً چی می‌نویسی که بازم صحبت کنیم همینجا.
      :rose: :rose: :cowboy:

      • من از پنج سال پیش دارم یه کتاب تو ژانر فانتزی می نویسم…
        از پنج سال پیش دو تا سالنامه با دست نویس و ایده های اولیه پر کردم…… یه بار همه شون رو ریختم دور و دوباره بازنویسی کردم (البته حدس می زنم هنوز هم افتضاح باشه 😀 )
        خلاصه که خیلی خوب می شه اگه بتونم نظر استادی مثل شما رو هم بدونم :heart:

        • ببین پیش کی اومدی!! من دو ساله هنوز گیر ایده اولیه یک داستانم :laugh: : ))) چندبار ایده‌های مختلف رو سعی کردم اجرا کنم نشد و مدت‌هاست اتفاق خاصی نیفتاده. درسته هربار بهتر میشه اما اجرا واقعاً سخته. تازه وقتی آدم وارد کار میشه متوجه میشه که چقدر سخته و از دور ممکنه ساده به‌نظر بیاد. حتی نوشتن یک کامنت خوب هم سخته چه برسه به داستان و کتاب.
          بنابراین معین جان شما درواقع ترکوندی با این اوصاف چون واقعاً وارد مراحل سخت کار شدی. راستش منم چیز زیادی درباره داستان‌نویسی نمی‌دونم حقیقتش رو بگم. استاد بودن شایسته من نیست چون من خودم هم هنوز دارم یاد می‌گیرم و یک نفر باید استادی من رو به عهده بگیره برعکس. روی چشم ولی من حتماً میخونم چیزی که شما بفرستی. اگر دوست داری که صبر میکنیم پیام خصوصی باز بشه یا اینکه توی انجمن بفرستی. اگرهم دوست نداری یک آدرسی از خودت برای من بذار من خودم بهت پیام میدم حتماً.
          باعث افتخاره رفیق :rose: :rose:

          • این چند خط اول صفحه اوله امیدوارم دوست داشته باشید
            ******
            وقتی که صبح داشت نفس های آخرش را می کشید، شب متولد شد.
            ساطور را برداشتم، شروع کردم به تکه تکه کردن گوشت ها،
            ساطور سنگین بود، آن را به زور می بردم بالا، وقتی آن را پایین می آوردم، گوشت را می درید و استخوان لای آن را خرد می کرد.
            ****
            وقتی که ایمان انسان به رویاهایش داشت نفس های آخرش را می کشید، جادو متولد شد.
            چاقو را برداشتم، به هیولای بی جان و مرده نگاه کردم، به شدت زشت بود، علاوه بر دو چشمش چشمی هم بر روی پیشانی اش داشت، روی شاخ هایش رد خون واضح بود، دندان های نیشش شکسته بودند، بهتر است بگوییم، من آن ها را شکسته بودم. یک فیند سمج، از آن جانور های گنده ای که انگار سخت مردن را وظیفه ی اجدادی خود می دانند.
            زیر لب گفتم:« جونور عوضی.»
            ****
            چاقو را برداشتم، گوشت های بزرگ به تیکه های کوچک تر تقسیم کردم،گوشت ها برای من اشتها آور نبودند، ولی برای خواهرم چرا…
            گوشت ها را در ظرف گذاشتم، و گذاشتم جلوی او، جلوی هیولایی که واقعا نبود و خودمان از او در ذهنمان هیولا ساخته بودیم، به هیولای سرزنده و خوشحال نگاه کردم، زیبا بود، با چشم های آبی اش نگاهی نافذ داشت، نیش هایش سفید بودند و در تاریکی می درخشیدند، یک خون آشام، از آنهایی که می توانند مانند یک انسان عادی زندگی کنند ولی ما نمی گذاریم، و برایشان سیر و نور آفتاب را بهانه می کنیم و آن ها هم بهانه های احمقانه ما را باور می کنند…..

            • دوست عزیز Mmsd با اینکه فقط چند خط بود من رو جذب کرد برای خوندن ادامش خیلی عالی بود امیدوارم موفق باشی در نوشتن کامل کتابت من هم در حال حاضر یک داستان جنایی معمایی مینویسم و اونجایی که گفتی سخته واقعا درکت میکنم همش نگرانی حفره ی داستانی داشته باشه یا نه و … امیدوارم موفق باشی

            • به به. توصیفات خوب، توی ذهنم تصور می‌کردم و جالب دراومده بودند. معلومه که شما توانایی‌اش رو داری معین جان.شرمنده دیر پاسخت رو میدم اما مطمئنم که داستانت، اگر کشش موردنیاز رو داشته باشه قشنگ‌تر هم میشه.
              من همیشه از فانتری خوشم نمیاد. واقعاً همین قدر ساده گفتم! این نظر منه‌ها! زیاد چیزی توی موجوداتی که وجود ندارند نمی‌بینم. دلیلی ندارند با خودشون. مگر اینکه حرف‌هایی قرار باشه زده بشه اون وسط، اون‌وقت شاید. اما همیشه انتخاب اول من چیزهایی هستند که توی زندگی وجود دارند.
              اما متن شما؟ متن شما قویه، خوبه. این داستان شما هم باید ببینیم ماجرا چیه و آخرسر اون پلات‌تویست چی میگه! چه طوری خط داستان رو میشکنی اون خیلی جالب میکنه ماجرا رو. ولی همین متن کوتاه هم اصلاً حوصله‌سربر یا اضافی نبود، باعث شد بخوایم ادامه‌اش رو بخونیم همینطور که امیر گفت پایین.
              ممنونم که لایق دونستی ما رو :rose: :rose:
              واقعاً باعث افتخار بود. ببین ما چه مخاطبای دست به قلمی داریم.

  • Dragon 313 گفت:

    سلام حسین جان دستت درد نکنه بابت نقدت.

  • Ruiner گفت:

    سلام خدمت آقای غزالی. این بازی عالی هست به تمام دوست داران بازی های کلاسیک و الخصوص پوینت اند کلیک پیشنهاد میکنم تجربش را.
    در ضمن یک بازی دیگر در همین سبک نیز اخیرا منتشر شده به اسم Willy Morgan and the Curse of Bone Town که بسیار زیبا و جذاب می‌باشد. فیدبک های خیلی خوبی هم داشته، توصیه میکنم حتما به نگاهی به آن بیندازید. اگر نقدش رو هم قرار بدید که دیگه چه بهتر.

    • سلام خدمت شما رفیق. صددرصد، یکی از بهترین‌های پلی‌استیشن هستش برای امسال در گروه خودش. مرسی بابت پیشنهاد. منم دیدمش الان و ظاهراً که بازی جالبیه. حتماً حتماً در ذهن نگه می‌دارم این اسم رو. بازم ممنونم که تشریف میارید. همیشه سر بزنید. :rose: :rose:

  • خیلی ممنون جناب غزالی نقد بسیار زیبا و جالبی بود من واقعا از این ژانر دارک کمدی یا حتی دارک با محیط هایی این چنینی و کلاسیک خیلی خوشم میاد و حتی یه سری ایده هم داشتم برای داستان های این چنینی ولی الان در حال حاضر یک داستان جنایی معمایی مینویسم امیدوارم خوب بشه دستتتون درد نکنه

    • سلام امیر جان. ممنونم اختیار داری، افتخاره. بله واقعاً محیط بازی، شخصیت‌ها، دیالوگ‌های بامزه، باعث می‌شن شما مدام جلوبری. داستان معمایی خیلی خوبه، اینکه نویسنده کاری کنه که مخاطبش فکر کنه عالیه و خیلی مفیده واقعاً. چقدر عالی چقدر عالی که بچه‌های گیمفا خودشون دست به قلمند و این نشون میده چقدر بچه‌هابا استعداد و خودشون اهل دانشند. باعث افتخار کل وبسایت هستش داشتن همچین رفقایی. من داشتم فکر میکردم که اگر کسی چیزی نوشت یک آدرسی بذاره که ما بتونیم دانلود کنیم کارش رو.
      منم اینجا از شما می‌خوام امیرجان اگر کامل کردی، یا حتی الان، نوشته‌ات رو اگر نمیخوای چاپ کنی، حتماً بذاری ما بخونیم. همینطور معین گل و باقی بچه‌ها. من یادمه قبلاً توی گیمفا بچه ها درباره قلمروهای گیمفا داستان مینوشتن که واقعاً باحال بود : ))) :rose: :rose:

      • خیلی ممنون جناب غزالی لطف دارید بله من قصد ندارم چاپش کنم و فعلا یکم نوشتم ولی ۳ بار فقط پیش مقدمه ی کتاب که صحنه ی اغازین رو داره نوشتم ولی بد بود و احساس میکنم الان بهتر نوشته باشم و یکمشو اینجا مینویسم تا نظر شما و دوستان رو ببینم آیا خوب هست یا نه
        .
        .
        .
        امروز در خیابان ولینگتون قدم میزنم به یاد آن پرونده .به یاد دوستم .به یاد همه ی کسانی که مردند . از گورستان برمیگردم و به سمت اداره ی پلیسی میروم که زمانی مظهر عدالت بود و دوستان زیادی آنجا داشتم ولی حالا هر که از آنجا میگذشت یاد مرگ می افتاد . یاد ۳ سال پیش . یاد آن همه انسان بیگناه و یاد انتقام.
        وارد میشوم و به همه نگاه میکنم .دوستانم آنجا نیستند و من هستم .
        -سلام جان
        – سلام جناب فورد . چه خدمتی از من بر میاد ؟
        – میخواستم برم تو آرشیو و بخونمش
        -بعد از ۲ سال ، مطمئنید میخواید بدونید ؟
        – آره همه چی رو. ببرم اونجا
        جان هریسون تنها افسری بود که از ۲ سال پیش اینجا مونده بود. افسری وفادار و کوشا که دوست صمیمیم آرتور سیمونز به او خیلی آموزش داده بود . از پشت چند در گذشتیم و به آرشیو رسیدیم . به سمت پرونده های۲۰۱۸ رفتیم و بزرگترین پرونده رو برداشتم .فقط افراد معدودی به این اتاق دسترسی دارند که خوشبختانه من از ان افرادم .
        – خیلی ممنون جان
        -خواهش میکنم جناب فورد هر چی میخواستید بگید
        شروع کردم به خواندن پرونده
        .
        .
        .
        ۷ نوامبر ۲۰۱۸ ، شیکاگو، ایلینویز
        کارآگاه آرتور سیمونز داشت میرفت اداره ی پلیس تا یه سری وسیله برداره. از خیابان ولینگتون و پیاده میرفت امشب ابر ها جلوه ی مرموزی به آسمان داده بودند از کنار کافی شاپ گذشت و به صاحب کافی شاپ سر تکان داد
        چند خیابان پایین تر بر عکس بالا تر هیچکس در خیابان نبود عجیب نبود این خیابان معمولا ساکت بود
        صدایی به گوش او رسید جلو تر رفت باز هم همان صدا این بار بلند تر
        -لعنتی !
        صدای تیر بود
        به سمت صدا رفت همه جا را نگاه کرد هیچ چیزی نبود
        -اااااااااااااااااااااااا!کمکککککککککک!
        به ان سمت رفت و داخل یک کوچه شد
        -یا خدا
        جسد پسر جوانی بود که یک چشم نداشت کیفی در دست او بود از دستانش خون می امد
        چهار انگشت از دستش قطع شده بود همین الان و از دستش خون میومد
        .
        .
        .
        میدونم شاید مشکلات زیادی داشته باشه اما اگر مشکلی دیدید لطفا پیشنهاد بدید تا اون بخش رو درست کنم این تقریبا یک صفحه و نصفی از ابتدای کتاب بود لطفا اگر پیشنهادی دارید بگید دوستان
        خیلی ممنون

        • امیر جان میدونی که این پست‌های بازیای ایندی و مستقل‌طور کمتر مخاطب دارند… اما راستش من اگر خودم باشم، به‌نظرم اگر سعی کنی از حس تعلیق بیشتر استفاده کنی بهتره. حس تعلیق به این صورت که کاری کنی مخاطب همیشه در گمگشتگی و حیرانی نوشته‌ات بمونه. همزمان بدونه و ندونه چه خبره، باید مرموز بودن نوشته‌ات رو از ابتدا بهش ثابت کنی که برای ادامه‌اش مشتاق باشه. نوشته معین بالا مثلاً، از حس تعلیق استفاده کرده بود. سبک فانتزی و البته خود نوشتنش کاری میکردند که ما مرموز بودن اون هیولاها، اتفاقات و داستان رو حس کنیم. ندونیم همه چیز رو و سوال برامون ایجاد بشه. این حس باید توی نوشته های جنایی بیشتر باشه اتفاقاً. و اتفاقاً صفحات اول کتاب مهمترین صفحات هستند و به نظرم باید معمایی و مرموز‌تر از این باشند.
          میتونستی اصلاً از خود پرونده آرتور سیمونز استفاده کنی به عنوان اولین جملات کتاب. تمام سعی باید بر این باشه.
          بقیه که خیلی خوب بود. اگر بخوایم فنی‌تر بشیم، اول از همه میدونم که اینجا ممکنه از عمد رعایت نکرده باشی اما خب بد نیست دوباره بگیم که نیم‌فاصله خیلی مهمه! حتماً رعایت کن.
          غلط: می باشد
          صحیح: می‌باشد
          فاصله بین می و باشد باید محو بشه این نزدیک‌تره به شیوه صحیح.
          یا مثلاً، علائم نگارشی مثل علامت تعجب ! یا نقطه باید دقیقا متصل به کلمه قبلی باشند امیرجان. که توی این متن نبودند. مثلاً:
          غلط: سلام جناب فورد . چه خدمتی از من بر میاد ؟
          صحیح: سلام جناب فورد. چه خدمتی از من برمیاد؟

          همه ما اشتباه داریم. من مثلاً گاهی جمله‌بندی‌هایی رو می‌دیدم امیرجان که زیاد روان و خوانا نبودند. مثل:
          چهار انگشت از دستش قطع شده بود «همین الان» و از دستش خون میومد
          قسمت همین الان نظم جمله‌بندی رو به هم زده.
          بهتر می‌شد اگر می‌گفتیم: مثل اینکه همین الان، چهار انگشت از دستش قطع شده بود. از دستش خون می‌چکید.

          ممنونم ازت امیرجان که افتخار دادی. البته من خودم چیزی بلد نیستم در اون حد و خودم باید برم یاد بگیرم. اما این‌ها اندک چیزهایی بودند که در گذر روزها درنظرم اومدند بگم. شرمنده اگر زیاد حرف زدم رفیق.
          کارت هم عالیه.من یه داستان خیلی خوب میبینم توی این شخصیت‌ها، به شرط اینکه بهشون شناسنامه بدی، بشناسیشون و متفاوتشون کنی. مثل همین بازی
          :rose: :rose: :rose:

          • خیلی ممنون جناب غزالی بله من چون داشتم سریع تایپ میکردم متوجه غلط های املایی نشدم ولی سعی میکنم حتما ویرایشش کنم
            این بخش از متن رو اولش تعلیق نداشت حق با شماست و فقط مقدمه ی کتابم بود یا به قولی پیش در آمد خود داستان ولی در فصل های آینده داستان از تعلیق و پیچش و توییست های زیادی استفاده کردم جوری که هم به خواننده این حس رو بده و هم به متن ضربه ای نزنه .
            خیلی ممنون از توضیحاتتون و گرفتن غلط های من حتما ویرایشش میکنم و از پیشنهاد های شما استفاده میکنم خیلی ممنون

            • عزیزی امیرجان. من دانشم خیلی کمه به‌واقع و واقعاً الان افتخار می‌کنم به داشتن چنین رفقایی که خودشون دست به قلم هستند و اصلاً یک سطح دیگری هستید شما. ممنونم واقعاً. نه اختیار داری. میدونستم داشتی همینطوری تایپ میکردی اما محکم‌کاری همیشه خوبه. شرمنده منم زیاد حرف میزنم. خب این خیلی عالیه پس اما یادت باشه جمله اول و آخر توی داستان باید بترکون باشند. مغز مخاطبت رو تکون بده!!
              اختیار داری امیرجان. من باید تشکر کنم که لایق دونستی. منتظرم که بیشتر ازت بشنوم در پست‌های آتی :rose: