تاریخچه خدای جنگ | قسمت دوم: کریتوس، چهره ماندگار - گیمفا
تاریخچه خدای جنگ | قسمت دوم: کریتوس، چهره ماندگار - گیمفا
تاریخچه خدای جنگ | قسمت دوم: کریتوس، چهره ماندگار - گیمفا
تاریخچه خدای جنگ | قسمت دوم: کریتوس، چهره ماندگار - گیمفا

تاریخچه خدای جنگ | قسمت دوم: کریتوس، چهره ماندگار

بهمن بدلی
۱۱:۱۵ ۱۳۹۱/۱۱/۲۱
تاریخچه خدای جنگ | قسمت دوم: کریتوس، چهره ماندگار - گیمفا

در قسمت اول مقاله تاریخچه ی خدایان یونان را مورد تحلیل و بررسی قرار دادیم تا با ایجاد بستری مناسب به پیشواز بحث اصلی برویم.در واقع داستان بازی نسخه اول استدیوی santa monica بود که کریتوس را به یک چهره ی شناخته شده در جهان تبدیل کرد. در این قسمت به سراغ داستان بسیار زیبای خدای جنگ خواهیم رفت و با زندگی پر افت خیز کریتوس از بدو تولد او در قالب داستان بازی God of War 1 آشنا خواهیم شد.

باکس آرت god of war 1

باکس آرت God of War 1

داستان از یک نوزاد تازه متولد شده در دهکده اسپارتا شروع می شود. چشمان خیس مادر، خبر از زندگی فلاکت بار و داستان بی کسی او می دهد. اکنون دیگر او جز دو فرزند دلخوشی دیگری ندارد و مفهوم زندگی اش را فقط در بزرگتر شدن فرزندانش لمس می کرد.

فرزند کوچک او کریتوس نام داشت. بزرگترین دغدغه ی کریتوس از همان دوران کودکی این بود که پدر او کیست و چرا آن ها را تنها گذاشته است. او بارها و بارها جویای حال پدر از مادرش شد امام مادر هیچ گاه لب به سخن نگشود. و به خاطر ناشناس بودن پدر کریتوس خانواده ی کوچک او همیشه مورد توهین و اذیت سایر مردم قرار می گرفت.

در اثر گذر زمان کریتوس به تدریج متوجه غم بزرگ مادرش می شود و تصمیم می گیرد که با تکرار مداوم سوال خود دیگر موجب اندوهگین شدن بیشتر مادرش نشود.

مردم دهکده ی اسپارتا مادر او را یک زن هرزه می خواندند و این بزرگترین مشکل خانواده آن ها بود مشکلی که کریتوس کوچک را به خلوت خود می کشاند و و نظاره گر گریه های او میشد.

همین موضوع باعث یک حس انتقام جویی و کینه توزی همیشگی از ابتدای کودکی کریتوس شده بود. کریتوس تصمیم گرفت تا با انجام تمرینات سخت و طاقت فرسا هر طور که شده به ارتش اسپارتا بپیوندد. کریتوس با آرزوی پیوستن به ارتش و انجام تمرینات سخت دوره ی نوجوانی را پشت سر گذاشت و پا به دوران جوانی گذاشت.

کریتوس خیلی زود خود را از دیگر جوانان دهکده متمایز ساخت زیرا دارای بدنی ورزیده و تکنیک های رزمی منحصر به فردی بود اما برعکس او برادرش فردی ضعیف و مریض بود و به خاطر بیماری، او را همراه مادرش به کوهستان های اسپارتا فرستادند تا باقی عمرش را در آنجا سپری کند.

کریتوس با اینکه دل خوشی از مردمان اسپارتا نداشت ولی به علت حس قدرت طلبی شخصی و خاطرات تلخ کودکی خویش، فرماندهی سپاهی ۵۰ نفره را بر عهده گرفت و تمایلات سلطه طلبی خود را پشت افتخار آفرینی برای اسپارتا پنهان کرد.
سپس کریتوس ازدواج کرد و صاحب یک فرزند دختر به نام calliope شد . همسر کریتوس تنها فردی بود که جرأت مخالفت با کارهای کریتوس را داشت و همیشه سعی می کرد تا کریتوس را از جنگیدن منصرف کند اما کریتوس تمامی این جنگ ها را به عنوان کسب افتخار برای اسپارتا توجیح می کرد در حالی که همسر او به روحیه قدرت طلبی کریتوس پی برده بود و همیشه به او یاداور می شد که تو این جنگ ها را برای خودت انجام می دهی نه افتخار اسپارتا.
سپاه اسپارتا با اینکه تنها از ۵۰ نفر تشکیل شده بود اما با رهبری کریتوس فرمانده جوان ، قدرتمند و جویای نام خود روز به روز فتوحات بیشتری به دست می آورد ، نظم و تاکتیک خارق العاده اسپارتانها برای شکست هر لشگری کافی بود ، تاکتیک های رزمی کریتوس بسیار وحشیانه اما کارآمد بود . پس از مدت کوتاهی نام اسپارتانها زبان زد همه شد و مردان و جوانان از همه جای یونان به سپاه کریتوس می پیوستند . اکنون دیگر هدف کریتوس چیزی فراتر از فتوحات برای اسپارتا بود ، او دیگر برای یونان می جنگید . کم کم همه باورشان شده بود که کریتوس چیزی فراتر از یک انسان است و هرگز شکست نخواهد خورد تا اینکه جنگ میان بربریان شرقی (قومی وحشی و صحرا نشین در شرق ) و سپاه کریتوس آغاز شد ، تعدا آن ها هزاران برابر اسپارتانها بود و حتی نظم و تاکتیک آن ها هم نمی توانست برتری آن ها نسبت به بربری ها محسوب شود به طوری که هر اسپارتان باید حداقل با ۱۵ بربری می جنگید . افراد کریتوس به سرعت قتل عام شدند و از بین رفتند و تنها کریتوس ماند و هزاران سرباز بربری . کریتوس تا جایی که میتوانست بربریان را از بین برد به حدی که روی کوهی از اجساد دشمنان قرار گرفت اما در نهایت شکست خورد و به نزد فرمانده بربریان برده شد تا سرش را از تنش جدا کنند ، کریتوس که خود را شکست خورده و ناتوان می دید و لحظاتی بیشتر از عمرش باقی نمانده بود چاره ای نداشت جز اینکه از خدای جنگ ، اریس درخواست کمک کند . درست در لحظه ای که فرمانده بربریان می رفت که سر کریتوس را از بدنش جدا کند ،کریتوس اریس را صدا میزند و می گوید : اریس دشمنان مرا ازبین ببر تا زندگی من متعلق به تو شود . اریس که مدت ها به دنبال یک وسیله برای رسیدن به اهدافش بود اکنون ان را پیدا کرده بود و او کسی نبود جز کریتوس ، ناگهان آسمان گسسته شد و خدای جنگ از کوه المپوس ظهور کرد و Blades of Chaos (شمشیر های اشوب) که درپست ترین نقاط جهنم ساخته شده بودند و متصل به دو زنجیر بلند بودند توسط دو هارپی (پرنده های انسان نما که جنسیت مونث دارند) به دستان کریتوس داغ کرد تا نشانه ای باشد از بندگی کریتوس برای اریس ، کریتوس هم توسط این دو شمشیر سر از تن فرمانده بربریان جدا کرد و اریس هم توسط قدرت خدایی خود باقی دشمنان کریتوس را از بین برد.
اریس مبتنی بر خدای جنگ بودنش مدت ها بود که قصد افروختن آتش جنگ در تمامی شهرهای یونان را داشت اما با توجه به قوانینی که زئوس وضع کرده بود نمی توانست مستقیم وارد عمل شود و باید از یک واسطه برای پیشبرد اهدافش استفاده می کرد و بهترین کسی که می توانست برای اریس این نقش را ایفا کند کریتوس بود.

919864 20050517 640screen001

اکنون کریتوس متعلق به خود نبود و فقط و فقط باید از دستورات اریس پیروی می کرد. کریتوس قبل از اینکه برده ی اریس شود هم از قدرت بسیار بالایی برخوردار و تقریبا شکست ناپذیر بود اما اکنون با کسب توانایی هایی جدیدی که اریس به او اعطا کرده بود و همچنین با داشتن شمشیرهای اشوب عملا هیچ انسانی تاب و توان مقابله و روبرویی با او را نداشت . کریتوس شهرها و روستاهای مختلف را یکی پس از دیگری می پیمود و تقدیم به اریس میکرد ، قلب کریتوس به حدی سیاه شده بود که به هیچ جنبنده ای بر سر راه خود رحم نمی کرد ، کودکان ، زنان ، سالمندان همه و همه در دیدگان کریتوس دشمن محسوب می شدند و باید در مسیر اهداف لرد اریس از بین می رفتند . پس از کشت وکشتار بسیار زیاد و فتح شهر های مختلف بالاخره نوبت به یکی از دهکده های هم پیمان با اتنا رسید . اما این بار اتفاقی در انتظار کریتوس بود که او هرگز فکرش را نمی کرد . کریتوس قبل از وارد شدن به دهکده به تمامی افرادش دستور داد تا دهکده را به آتش بکشند و به هیچ کس رحم نکنند ، سپس خود او هم به سراغ معبد رفت روستا رفت اما قبل از وارد شدن پیرزنی مرموز که پیشگوی دهکده بود است (احتمالا گایا بوده است) کریتوس را از ورود به معبد منع کرد و به او هشدار داد که در صورت ورودش به معبد نفرینی همیشگی در انتظارش خواهد بود . اما کریتوس به حرف های پیرزن اعتنا نکرد ، او را کنار زد و وارد معبد شد ، چشمانش را بست و هرکسی را که در معبد بود قتل عام کرد اما نفرینی که پیرزن از آن یاد کرده بود اتفاق افتاد و چهره ی اخرین قربانیان کریتوس برای همیشه بر ذهنش هک شدند .

بله کریتوس با دست خود همسر و فرزند خود را به قتل رسانده بود . او به محض اینکه این کار وحشیانه را انجام داد به خود امد و چیزی جز جسم بی جان همسر و فرزند خود را مشاهده نکرد . اصلا قرار نبود آن ها در دهکده باشند ،کریتوس آن ها را به اسپارتا برده بود و از حضور آن ها در آنجا مطمئن بود . اما چه کسی آن ها را به این دهکده آورده بود ؟ چه قصدی از این کار داشت ؟ در همان لحظه کریتوس به ماهیت پست اریس پی برد و تازه فهمید که به یک هیولا تبدیل شده است و ارزو میکرد که ای کاش توسط فرمانده بربریان از بین می رفت و برده اریس نمی شد تا او را به اهداف شومش برساند . در همین هنگام اریس در آتش معبد ظاهر شد تا دلیل این کار خود را برای کریتوس توضیح دهد ، اما دلیلی وجود داشت تا کریتوس خود را برای کشتن خانواده اش راضی کند؟ دلیل اریس از این کار این بود که کریتوس هیچ دلبستگی عاطفی به کسی نداشته باشد و فقط به اریس فکر کند ، اما هرگز فکرش را نمی کرد که با این کار آتش یک کینه ی ابدی را دل کریتوس روشن می سازد . کریتوس قسم خورد که انتقام خود را از اریس بگیرد و دیگر به او خدمت نکند . پس از اینکه او از معبد خارج شد ، آتش اجساد خانواده او را سوزاند و خاکستر آن ها با نفرین پیشگو بر تن کریتوس نشست و بدن او را مانند روح سفید کرد تا نشانه ای از عمل زشتش باشد تا هرکس که او را میبیند به کاری که کرده است پی ببرد. از آن شب به بعد کریتوس به روح اسپارتا تبدیل شد .
اکنون کریتوس مانده بود و خاطرات و کابوس های تلخ گذشته که حتی یک لحظه هم او را رها نمیکردند ، مدام صحنه ی به قتل رساندن تمام قربانیانش به خصوص دو قربانی آخرش که همسر و فرزندش بودند در ذهنش تداعی می شدند و او را آزار میدادند. کریتوس برای رهایی از این کابوس ها هر کاری که میتوانست انجام داد ، وی ۱۰ سال(طی این ده سال اتفاقات بازی god of war : chain of Olympus به وقوع می پیوندد) تمام در دریای اژه به دریا نوردی پرداخت و در این مدت خدمت های بسیار ارزشمندی به خدایان انجام داد از جمله نجات شهر Attica از حمله ی اقوام پارسی و نجات هلیوس و بازگرداندن او به آسمان . کریتوس تمامی این خدمات را تنها به یک دلیل انجام می داد و ان هم این بود که او همواره منتظر گشوده شدن روزنه ای از جانب خدایان برای از بین رفتن خاطرات گذشته خود بود .
از طرفی اریس هم که دیگر بهترین وسیله برای رسیدن به اهدافش را از دست داده بود ، مجبور شد خود پای به میدان جنگ بگذارد و علنا مخالفت خود را با زئوس و دیگر خدایان اعلام کند ، اریس شهرهای یونان را یکی پس از دیگری به خاک و خون میکشید و فتح میکرد ، تا اینکه نوبت به شهر آتن ( شهر آتنا ) رسید . شهری که مهمترین شهر یونان محسوب میشد و به مهد تمدن یونان معروف بود و آتنا معتقد بود با از بین رفتن این شهر آینده ی تمام یونان از بین خواهد رفت و علم و دانش نابود خواهد شد .
اریس خدای جنگ بود و طبق قوانین ، خدایان نمیتوانستند با یکدیگر مبارزه کنند ، پس با خیال راحت مشغول به آتش کشیدن آتن شد ، خدایان که نمیتوانستند شاهد ویرانی این شهر باشند تصمیمی دیگر اتخاذ کردند تا یک انسان فانی را برای مقابله با کارهای اریس مامور کنند و این جسارت و قدرت در هیچ انسانی وجود نداشت به جز کریتوس که سال ها در دریاها سرگردان بود و پی راهی برای از بین بردن کابوس هایش میگشت .

آتنا به نمایندگی از دیگر خدایان سراغ کریتوس آمد و به او پیشنهاد داد در قبال از بین بردن اریس و نجات آتن او می تواند امیدوار باشد تا از شر کابوس هایش خلاص شود . کریتوس که منتظر به دست آوردن همچین موقعیتی بود با کمال میل پیشنهاد آتنا را پذیرفت زیرا با پذیرفتن آن قادر به زدن دو نشان با یک تیر بود ، از یک سو میتوانست انتقام قسم خورده ی خود را از اریس بگیرد و از طرف دیگر از شر کابوس هایش راحت می شد .
آتنا به کریتوس گفت اولین قدم برای رسیدن به هدفش پیدا کردن اوراکل (پیشگو) است تا بتواند دروازه ورودی صحرای ارواح سرگردان را برای کریتوس بگشاید .

919864 20050517 screen002
کریتوس برای پیدا کردن اوراکل رهسپار آتن میشود (البته در این راه خدایان هم قدرت هایی را به کریتوس اعطا میکنند مانند پوزئیدون که قدرت رعدو برق را به او می بخشد ) و پس از درگیری ها و مبارزات بسیار فراوان و نفس گیر به معبد اوراکل میرسد اما مقابل در ورودی معبد با پیر مردی مرموز مواجه می شود ( احتمالا زئوس بوده است ) که در حال حفر یک قبر می باشد ، کریتوس از او می پرسد در این ولشوی جنگ برای چه در حال حفر یک قبر هستی ؟؟؟ اما جوابی میشوند که هیچگاه فکرش نمیکرد !! پیرمرد با او پاسخ میدهد این قبر برای تو خواهد بود و در آینده به این قبر نیاز پیدا خواهی کرد ، درست است که تکنیک های رزمی تو بسیار منحصر به فرد است و از قدرت بالایی برخورداری اما هیچگاه بدون کمک خدایان موفق به از بین بردن یک خدا نخواهی شد !! کریتوس در عین شگفت زدگی و تعجب فراوان به صحبت هایش با پیرمرد پایان می بخشد و وارد معبد می شود تا اوراکل را بیابد اما به محض اینکه وارد معبد می شود دو هارپی اوراکل را می دزدند و با خود میبرند ، اما اوراکل در اخرین لحظات فریاد زنان به کریتوس می گوید برای رسدین به هدفش حتما باید وی را پیدا کنید و نجات دهد . کریتوس مجددا به جستجوی خود برای یافتن اوراکل ادامه میدهد و باز هم پس از نبردهای فراوان او را یافته و نجات می دهد ، پس از اینکه کریتوس موفق به نجات اوراکل می شود ، او دست خود را بر روی صورت کریتوس قرار می دهد و بلافاصله پس از لمس صورت کریتوس تمامی کارهای وحشیانه و بی رحمانه او را مشاهده می نماید و سپس از کریتوس می پرسد چرا خدایان باید تو را با همچین اعمال زشتی برای نجات آتن مامور می کردند ؟؟ اما کریتوس به سردی با او برخورد می کند و از او می خواهد در صحرای ارواح سرگردان را برایش بگشاید .

پس از اینکه دروازه برای کریتوس گشوده می شود آتنا برای راهنمایی کریتوس ظاهر می شود و به او میگوید ، برای باز کردن دری دیگر باید سه سایرن ( از سربازان خدایان که نوعی حوری هستند ) را پیدا کرده و آن ها را از بین ببرد و سپس در شیپوری مخصوص دمیده تا راه باز شود و کرونوس را که معبد پاندورا بر پشت وی قرار داشت صدا بزند . اما پیدا کردن سایرن ها به همین سادگی نبود زیرا تمامی جو صحرا پوشیده از شن بود و کریتوس به زحمت می توانست یک متر جلوتر را ببیند اما راهی برای پیدا کردن سایرن ها وجود داشت آن هم گوش کردن به اواز انها و تشخیص مکان آن ها با توجه به صدایشان بود . هر سایرن ،خود دارای نگهبانانی بود که از او مراقبت می کردند و این امر سختی کار را برای کریتوس دو چندان می کرد ، سرانجام کریتوس با زحمت فراوان سایرن ها را پید کرده و از بین میبرد و از قرار گرفتن مجموع روح این سایرن ها در درون دروازه ، ورودی رسیدن به شیپور باز می شود . کریتوس پس از رسیدن به شیپور در آن می دمد و کرونوس را پیدا می کند ، معبد پاندورا بر پشت کرونوس قرار داشت زیرا زئوس او را در این صحرا زندانی کرده بود تا زمانی که شن ها ، گوشت از استخوان وی جدا سازند ، کریتوس به مدت ۳ شبانه روز از کرونوس بالا رفت تا به معبد پاندورا رسید . اما در دروازه ورودی معبد با مردی عجیب روبرو شد که آتشی بزرگ درست کرده بود و هارپی ها اجساد کسانی که قبلا سعی کرده بودند وارد معبد شوند و قدرت جعبه پاندورا را آزاد سازند در درون این آتش می انداختند ، مرد با دیدن کریتوس تعجب کرد و به او هشدار داد که او هم به سرنوشت دیگر کسانی که قصد دستیابی به جعبه را داشتند دچار خواهد شد و این سرنوشت چیزی نبود جز مرگ . اما کریتوس با همه ی کسانی در گذشته موفق به این کار نشده بودند تفاوت داشت زیرا هدف و عزمی که کریتوس برای نابود کردن اریس داشت در وجود هیچ کدام از کسانی که وارد معبد شده بودند نبود .
او بی اعتنا به حرف های مرد وارد معبد شد و به یکی از هارپی ها گفت : ای نوکران بدبخت اریس بروید و به او بگویید کریتوس قسم خورده است تا اریس را از بین ببرد و این کار را خواهد کرد.
کریتوس پس از گذشتن از تله ها ، معماها و و دشمنان بی شمار درون معبد سرانجام موفق شد جعبه پاندورا را بیابد ، کاری تا کنون هیچ انسانی موفق به انجام آن نشده بود جز کریتوس ، اما مایل ها دورتر اریس از رسیدن کریتوس به جعبه مطلع شد و از همان فاصله ستون چوبی شکسته ای که به شکل یک نیزه در امده بود به سمت کریتوس پرتاب کرد ، ستون پس طی مسافتی بسیار طولانی و رد شدن از معماری پیچیده معبد به کریتوس رسید و در یک ان بر سینه کریتوس نشست و او را به دیوار معبد چسباند . بله این بود قدرت خدایی اریس وی در یک لحظه ، با یک حرکت تمامی تلاش های کریتوس را بی ثمر ساخت و او را از بین برد ، کریتوس در حالی که آخرین لحظه های عمر خویش را سپری می کرد با نگاهی ملتمسانه شاهد برده شدن جعبه پاندورا توسط هارپی ها برای اریس بود ، در همین لحظه دست خود را بالا اورد و نفس آخر خود را کشید.

یعنی همه چیز تمام شده است ؟؟؟ یعنی تمام تلاش های کریتوس در یک لحظه تباه شده است؟؟؟ ایا این است عدالت خدایان؟!!!
کریتوس وارد جهان مردگان شد و خود را در حالی که در هوا معلق بود و با سرعت هر چه تمام تر به طرف رودخانه Styx (یا ستوکس به زبان فارسی) جذب می شد یافت . رودخانه ای که هیچ راه گریزی برای قربانیانش باقی نمی گذاشت و قوی ترین مردان را در خود می کشید. اما قبول این امر برای کریتوس که همه چیز را تمام شده ببیند سخت بود. باز هم انگیزه او برای نابودی اریس و خلاصی از دست کابوس هایش به کمکش آمد و با زحمت فراوان خود را صخره ای که مردی دیگر تلاش می کرد از ان بالا برود رساند ، از شانس بد مرد خود کریتوس بود که او را کشته بود و به دنیای مردگان فرستاده بود و اکنون دوباره کریتوس باید برای بالا رفتن از صخره او را از بین میبرد که همین کار را هم انجام می دهد و موفق می شود از رفتن با styx بگریزد .
کریتوس پس از، از بین بردن دشمنان اهریمنی به مکانی میرسد که زنجیری از آسمان به پایین امده بود . بی درنگ زنجیر را گرفته و از ان بالا می رود و یکی دیگر از نشانه های پشتیبانی خدایان را دریافت می کند . بله کریتوس بار دیگر با کمک عزم و اراده ی خویش و پشتیبانی خدایان کاری نشدنی را به شدنی تبدیل کرد و به دنیای زندگان برگشت ، زنجیر دقیقا از همان قبری فرستاده شده بود که پیر مرد جلوی معبد اوراکل آن را حفر کرده بود و دوباره پیرمرد را ملاقت کرد ، او به کریتوس گفت تو موفق شده ای و ثابت کردی که نشانی از خدایان داری ، اکنون کریتوس به آن حرف پیرمرد پی برده بود که گفته بود این قبر را برای تو می کنم . و این بود کمک خدایان به کریتوس .
پس از اینکه کریتوس وارد آتن شد اریس شهر را فتح کرده بود و همه جا را به آتش کشیده بود و از آتن چیزی جز خرابه ها باقی نمانده بود اما این پایان کار نبود کریتوس باید رهسپار جنگی بزرگ با اریس می شد و او را شکست می داد ، که در راه با جسد اوراکل مواجح می شود چیزی که نشانه ی خوبی برای کریتوس به حساب نمی آمد .

 

پس از اینکه کریتوس خود را به اریس رساند ، اریس پاندورا را در دست داشت و از دیدن کریتوس متعجب شده بود ، باور اینکه کریتوس از دنیای مردگان برگشته است برای اریس سخت بود ، سپس اریس روی به بارگاه زئوس ، پدرش در بالای کوه المپ کرد و با لحنی تمسخر امیز گفت : این تمام کاری بود که می توانستی انجام دهی پدر ؟؟؟ که یک انسان فانی برا از بین بردن خدای جنگ بفرستی ؟؟ در همین لحظه کریتوس با پرتاب یک صاعقه به طرف جعبه باعث جدایی جعبه از دستان اریس شد و بلافاصله در جعبه را گشود ، اینجا بود که قدرت پاندورا پس از هزارن سال ازاد گشت و کریتوس را هم انداره اریس کرد ، اریس جا خورد و به کریتوس گفت تو هرگز نمی توانی تصور کنی که یک خدای واقعی چگونه است در همین لحظه ۶ شمشیر از پشت اریس بیرون زد و او را تبدیل به موجودی عجیب ساخت که کریتوس تصورش را نمی کرد .

260853

جنگی سخت میان اریس و کریتوس در گرفت ، اریس با کمک قدرت خدایی و شش شمشیر می جنگید و کریتوس توسط قدرت های که از دیگر خدایان به او اهدا شده بود و دو شمشیری که خود اریس به او داده بود مبارزه می کرد .
سرانجام کریتوس موفق می شود ضربه ای مهلک به اریس وارد کند و تا حدودی او را از پای در بیاورد ، اما اریس هم به همین سادگی حاضر به تسلیم شدن نبود و به کریتوس گفت بهترین راه برای شکست دادن یک مرد شکست دادن روحش است کاری که خود قصد انجام ان را برای شکست کریتوس داشت ، اریس کریتوس را به عالمی مجازی فرستاد و دوباره صحنه ی قتل همسر و فرزندش را به وسیله موجوداتی شبیه به خود کریتوس بازسازی کرد ، اما کریتوس نمی توانست اجازه دهد بار دیگر این صحنه برایش تداعی و با تمام وجود از همسر و فرزند خود دفاع و جان آن ها را حفظ نمود . سپس به اریس گفت من موفق شده ام انها را نجات دهم دیگر اجازه نمی دهم صدمه ای به آن ها وارد شود . اما اریس هدایای خود را به کریتوس که همان blade of chaos بود از دستانش جدا کرد و بار دیگر توسط همان شمشیرها خانواده ی کریتوس را به قتل رساند ، از طرفی اریس موفق شده بود روح کریتوس را شکست دهد و از نگاهی دیگر در واقع با جدا کردن شمشیر های اشوب از دست کریتوس او را از بند اسارت خود رها کرده بود . کریتوس با حالتی نا امید و شکست خورده در دنیای واقعی به مقابل اریس بازگشت و منتظر لحظه ی مرگش بود اما خدایان اخرین کمک خود را او انجام دادند که چیزی نبود جز شمشیر خدایان ، اریس با دیدن همچین کمکی ترسید و دوباره کریتوس را دعوت به همکاری و صلح کرد اما گوش کریتوس به این حرفها بدهکار نبود و دوباره جنگی سخت میان این دو در گرفت که در نهایت کریتوس اریس را شکست داد اما لحظه ی که کریتوس می خواست ضربه نهایی را وارد کند ، اریس رو به او کرد و گفت به یاد بیاور لحظه ای که من جان تو را نجات دادم ، هدف من برای از بین بردن خانواده ات این بود که میخواستم تو را به جنگجویی بزرگ تبدیل کنم و کریتوس در پاسخ گفت : تو موفق شده ای و شمشیر را در سینه ی اریس فرو کرد و او را از بین برد. با مرگ اریس انفجاری عظیم با رنگ زرد رخ داد که خبر مرگ خدای جنگ را به همه برساند.
اما اکنون نوبت کریتوس بود که پس از این همه تلاش و گرفتاری مزد خود را از خدایان دریافت کند ، کریتوس نزد آتنا رفت و گفت : آتنا همانطور که خواسته بودید اریس را از بین بردم و آتن را نجات دادم ، من ۱۰ سال خالصانه به خدایان خدمت کرده ام اکنون کابوس های مرا از بین ببر و مرا راحت کن .

 

اما آتنا در جواب گفت : کریتوس خدایان برای تمام کارهایی که کرده ای از تو سپاسگذارند اما هیچ مردی ، هیچ خدا و قدرتی قادر نخواهد بود که کارهای زشت و وحشیانه ای را که در گذشته انجام داده ای از ذهن تو پاک سازد تنها کاری که خدایان قادرند برای تو انجام دهند این است که گناهان تو را نادیده بگیرند و تو را ببخشند . این هم حربه ای دیگر بود از خدایان به کریتوس که به هدفشان برسند.
زندگی کریتوس با شنیدن این جمله از زبان آتنا دیگر پایان یافته بود زیرا دیگر به هیچ وجه نمی توانست با کابوس هایش زندگی کند ، به همین منظور با بالای کوه الپ رفت و ابن جمله را به زبان اورد : هیچ امیدی نیست خدایان المپوس مرا رها کرده اند . و خود را دورن دریای اژه پرتاب کرد . کریتوس از فاصله ای بسیار زیاد درون آب افتاد اما سرنوشت او چیز دیگری بود ناگهان قدرتی عجیب دوباره او را به بالای کوه برگرداند . خدایان تصمیمی دیگر برای کریتوس داشتند ، آتنا به کریتوس گفت ما نمی توانیم اجازه بدهیم کسی که همچین خدمت بزرگی به خدایان کرده است خود را از بین ببرد ،ما به جانشینی برای خدای جنگ نیاز داریم پس تو جانشین اریس هستی و خدای جنگ لقب تو خواهد بود .
بله کریتوس انسانی فانی بود که خدایی را کشت و خود خدا شد . و به یکی از عرش نشینان المپ تبدیل شد ، پس از نشستن کریتوس بر کرسی خدای جنگ ، تمامی جنگ هایی که قرار بود در آینده اتفاق بیفتد برایش تداعی شد مانند جنگ های صلیبی ، جنگ های جهانی و … که نشان می داد از این پس هر جنگی زیر نظر شخص ، خدای جنگ انجام خواهد شد.

ادامه دارد …

مطالب مرتبط سایت

تبلیغات

تاریخچه خدای جنگ | قسمت دوم: کریتوس، چهره ماندگار - گیمفا
تاریخچه خدای جنگ | قسمت دوم: کریتوس، چهره ماندگار - گیمفا
تاریخچه خدای جنگ | قسمت دوم: کریتوس، چهره ماندگار - گیمفا
تاریخچه خدای جنگ | قسمت دوم: کریتوس، چهره ماندگار - گیمفا
تاریخچه خدای جنگ | قسمت دوم: کریتوس، چهره ماندگار - گیمفا

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

تاریخچه خدای جنگ | قسمت دوم: کریتوس، چهره ماندگار - گیمفا