و هیچکس اینجا به تو مانند نشد|بررسی مفهوم عشق در بازی های ویدئویی(قسمت اول)
بیایید رو راست باشیم. هر طور که به زیباترین چیزهای این جهان فانی نگاه کنیم; عشق با فاصله بسیار زیاد در صدر آنها قرار میگیرد. وقتی میگوییم عشق، منظور هر عشقی و به هر شکلی میتواند باشد. این کلمه آنقدر وسیع است که به هیچ عنوان نمیتوان مرز و حدی برای آن قائل شد. راستش را هم بخواهید تعریف کردنش هم سخت است چه برسد به توضیح و مقاله نوشتن در مورد آن و بررسی انواع زمینی و آسمانی آن! این مفهموم به قدری مقدس است که هنگام نوشتن در مورد آن باید حواستان به تک تک کلماتتان باشد تا مبادا حرمتش را از بین ببرید. عشق چیزیست که میتواند سازندهترین چیز هستی و در عین حال مخربترین آن باشد. میتواند موتور محرکه یک فرد برای زندگی و در عین حال نیروی بازدارندهی او از کل جهان باشد; میتواند جهانی را گلستان کند یا آن را به جهنمی از نفرت و تاریکی تبدیل کند. همه ما تا به حال چندین و چند تعریف مختلف از آن شنیدهایم، اما به راستی عشق چیست که تا این حد تعیین کننده وقایع در گوشه گوشه دنیاست؟ نگاهی به اطرافتان بیندازید; شهید گمنامی که بعد از سالهای سال جنازهاش از راه میرسد دلیل شهادتش چه بوده؟ عشق به وطن. دختر یا پسری که سالها برای معشوق یا معشوقه خود صبر میکند و شاید حتی زندگیاش را تباه کند دلیلش چه چیزی جز عشق است؟ اینها فقط دو نمونه از جهان اتفاقاتیست که معلول علتی به نام عشق هستند.
گفتیم عشق حد و مرز ندارد; اما قبل از آن باید درک کنیم مفهوم این کلمه آسمانی چیست. در این که نمیتوان برای عشق تعریف واحدی ارائه داد، شکی نیست و حتی بزرگان ادبیات و فلسفه هم تفسیر متفاوتی از آن دارند. اما در بین آنها هم، لفظ “فدا شدن” مشترک است; به این معنی که آنقدر یک چیز یا یک فرد را دوست داشته باشید که حتی حاظر به فدا کردن خود در راه او باشید، آنقدر که اگر بودن معشوق مشروط به فدا شدن شما بود لحظهای درنگ نکنید. این واقعا میتواند به سبب در بر گرفتن تمام انواع عشق( آسمانی و زمینی) تعریف نسبتا کاملی باشد. مفاهیم دیگری همچون “گذشتن از خود برای معشوق” که حتما لازمه آن فدا شدن نیست یا تلاش برای نگهداری یک رابطه عاشقانه به هر قیمتی( که توضیح این مفاهیم از حوصله مقاله خارج است) هم مطرح شده که هر یک از آنها پتانسیل نوشتن یک مقاله مفصل را دارند.
بازیهای ویدئویی، بعد از صنعت سینما هنر هشتم است. مگر هنر بی عشق هم میشود؟ خود هنر سر تا پایش عجین با عشق است; حال یک صنعت خود را یک هنر معرفی کند و اثری از عشق در آن نباشد؟ امکان ندارد. بازیهای رایانهای هم مثل هر اثر هنری دیگری با عشق آفریده میشوند; حال بعضی از آنها موضوعی عاشقانه و درام را در خود حمل میکنند و بعضی دیگر صرفا جهت یک سرگرمی زود گذر که تعداد کمی از آنها ماندگار میشوند. در هر حال، در هر دوی این آثار، اصل موضوع که با عشق ساخته شدن است، تفاوتی نمیکند. یک بازی آنلاین مانند Counter Strike یا Overwatch که حاصل سالها تلاش شبانه روزی و پشتکار بسیار زیاد تعداد فراوان کارمندان یک یا چند استودیو است، با عشقی فراوان ساخته شده و بازی داستانی و درامی مانند The Last Of Us یا To The Moon هم حاصل تلاش عدهای زیادی جهت نتیجه دادن عشق به بازیسازی و خلق یک اثر هنری بوده است; حال آنکه دسته دوم این عشق را در متن بازی خود هم آوردهاند و دسته اول به کل سبک متفاوتی دارند.
اگر بخواهیم انواع متفاوت از عشق و دوست داشتن را در یک مدیوم پیدا کنیم، قطعا بازیهای ویدئویی یکی از بهترینهاست. آثار بسیاری در این صنعت وجود دارند که به شکلی بسیار هنرمندانه و لذتبخش، عشق را به تصویر میکشند و حقیقت آن را به بازیباز می چشانند. شک ندارم وقتی این جملات را میخوانید، نام چند بازی از ذهنتان عبور میکند; گیمرهای نسل جدید بیشتر شاهکارهایی مانند The Last Of Us، Heavy Rain، Halo و Call Of Duty را به یاد میآورند و قدیمیترها شاید Final Fantasy X، Shadow Of Clossus یا حتی Monkey Island را در ذهن خود تداعی کنند. هر سنی که باشید فرقی نمیکند، در هر نسلی از این صنعت عشق و عاشقی به طرق مختلف نشان داده شده است; هر چند که به لطف پیشرفتهای گرافیکی و صد البته المانهای گیمپلی و بازیهای تعاملی این مفهوم در بازیها ملموستر شده است.
منظور از نامحدود بودن عشق در این مقاله، انواع متفاوتی است که از آن در بازیها میبینیم. عشق بین یک زن و مرد، عشق مادر به فرزند، عشق به وطن، عشق به خانواده و در نهایت عشقهای معنوی و آسمانی. در اینجا سعی داریم نمونههایی زیبا و درگیرکننده از این نمونهها را برای شما بیاوریم و با هم به کنکاو و بررسی آنها بپردازیم. توجه داشته باشید ترتیب بازیهای ذکر شده در مقاله، هیچ ارتباطی با برتری آنها ندارد و تمام آثار ذکر شده نمونههایی فوقالعاده برای برجستهسازی این مفهوم زیبا هستند.
Love Means Never Having To Say Game Over
The Walking Dead The Game: Season 1
باور کنید با آن که سالها از انجام فصل اول بازی The Walking Dead ساخته شرکت Telltale Games میگذرد، هنوز هم وقتی نام آن را جایی میبینم، بغض گلویم را میگیرد. نه به خاطر اشکها و زجرهایی که کلمنتاین و لی در طول بازی متحمل شدند تا زنده بمانند یا افراد پستی که گاه و بیگاه آزارشان میدادند; بلکه به خاطر عشق زیبای پدر-فرزندی فوقالعادهای که میان Lee و Clementine وجود داشت و در نهایت به آن شکل بسیار غمانگیز به پایان رسید. نحوه به پایان رسیدن این عشق یک تراژدی کامل بود و بعید میدانم کسی هر ۵ قسمت فصل اول بازی را انجام داده باشد و هنگام مواجهه با پایان آن، اشک نریزد.
Clementine که در همان اوایل فاجعه پیدایش مردگان متحرک، پدر و مادرش را گم کرده بود و در پناهگاهی کوچکی در بالای درخت حیاط خانهشان زندگی میکرد، طی ملاقاتی تصادفی با Lee زندگیاش آنقدر عوض شد که احتمالا فکرش را هم نمیکرد. ماجراهای تلخ و شیرین بسیاری که او در قامت یک دختر بچه هشت ساله تجربه کرد، آنقدر سنگین بود که برای یک جوان پخته هم سخت به نظر میرسید. کلمنتاین در زمانی اشتباه در جایی درست قرار داشت. شاید اگر در شرایط بهتری با لی ملاقات میکرد، تاوان وابستگیشان، مرگ و جدایی نبود. کلمنتاین بارها در طول بازی به حمایت و کمک احتیاج دارد و لی مانند یک پدر همواره کمک حال اوست. مهارتهای زندگی در دنیای کثیف Walking Dead را به او میآموزد، توصیههای لازم را برای نحوه برخورد با غریبهها و دیگران را به او میکند و حتی در مواقعی که کلمنتاین کوچک ما به یک آغوش نیاز دارد، لی اشکهای این کودک معصوم را پاک میکند و در آغوشش میگیرد. در قسمت پایانی بازی که ثانیه به ثانیهاش نفسگیر است، عشق به کلمنتاین در لی آنقدر عمیق شده است که خطر مرگ را هم میپذیرد و به پایگاه دشمن میرود; اعضایش آسیب میبینند، بارها مرگ از چند سانتیمتری اش رد میشود اما نمیایستد و پیش میود و در نهایت هم پایان تراژدیکش عشق را برای هر گیمری به معنای کلمه معنا میکند.
I Will Always Love You, I Will Always Be With You
Uncharted Series
همواره انسانهای پر مشغله و شلوغ، داستانهای زیادی برای گفتن دارند و البته رازهای زیادی هم در گذشتهشان نهفته است. حال اگر این فرد Nathan Drake باشد، داستان عاشقانهاش هم پر از دردسر و جذابیت است و دور از منطق نیست که معشوقهاش هم از جنس خود او باشد; پر جنب و جوش، فعال، باهوش و همواره دنبال دردسر. هرچه که باشد او معشوقه ی یکی از جذابترین کاراکترهای صنعت گیم است و نمیتواند یک فرد عادی باشد. Elena Fisher که کله شقیاش از همان اواسط نسخه اول بازی مشخص میشود و خیلی زود در نسخه دوم میفهمیم که میتواند شریک زندگی خوبی برای دریک ما باشد، Nathan Drake سرسخت را بعد از ماجراهای بسیاری عاشق خود میکند و داستانهای جذابی را با او رقم میزند. نیتن از آنهاییست که آنقدر شوخی میکند و با گوشه کنایه حرف میزند که فهمیدن حرفهای جدیاش واقعا سخت است! به همین خاطر صحناتی که با جدیت کامل عشقش را با النا ابراز میکند فوقالعاده جذاب است و یک عشق ناب به ما نشان داده میشود.
در نسخه اول و وقتی هنوز جرقه عشق نیتن و النا زده نشده، دریک یکبار جانش را به خطر انداخته و برای نجات او اقدام میکند و از همان سکانسها میتوانیم بفهمیم عشق این دو نفر تا چه حد میتواند پرمشکل و پر دردسر باشد. در نسخه چهارم در اوایل بازی سکانس عاشقانه بین Elena و Nathan یکی از خاطرهانگیزتزینها و بهترینها در نوع خودش است و به واسطه دیالوگهای عالی دو کاراکتر شاید هیچگاه از یادمان نرود. در طی نسخههای مختلف بازی، دریک بارها و بارها جان خود را برای نجات Elena در معرض مرگ قرار میدهد و هیچ ابایی از مردن برای عشقش ندارد. Nathan Drake و Elena Fisher، یکی از جذابترین داستانهای عاشقانه زمینی و مدرن صنعت گیم هستند. امیدواریم باز هم آنها را در یک Prequel یا Uncharted 5 ببینیم و از دیوانه بازیهای این دو نفر لذت ببریم.
She Was Sacrificed For She Had A Cursed Fate. Please…I Need You To Bring Back Her Soul
Shadow Of Clossuss
عشق به خانواده یا عشقی از جنسی دیگر؟ سوال بزرگیست که طرفداران Shadow Of Clossuss همچنان به دنبال جوابش هستند. داستان از این قرار است که Wander پسری است که برای بیدار شدن دختری به نام Mono از یک خواب طولانی به سرزمینهای ممنوعه سفر میکند. مونو به یک نفرین دچار شده که تنها با نابودی ۱۶ کلوسوی موجود در این سرزمین از بین میرود و Wander میتواند بار دیگر او را زنده کند. جدای از ابهام بزرگ بازی در مورد نسبت Mono با Wander، عشق وندر به او آنقدر زیاد است که برای نجات او از بند این نفرین به هر کاری حاظر است دست بزند. خود سفر به Forbidden Lands به تنهایی میتواند حجت را بر هر مخاطبی برای میزان عشق وندر به مونو تمام کند; چون در حین سفر او به این منطقه، پل برگشت به کلی میریزد و وندر بدون توجه به آن به مسیر خود ادامه میدهد. او هیچ راهی برای سالم بازگرداندن مونو به جز کشتن این ۸ غولپیکر ندارد و یا انگیزهای سرشار از عشق به مبارزه با آنها میرود.
Shadow Of Clossus عنوانیست نمادگرا و باید با توجه به نمادهای بازی و هنر مینیمالیستی به کار رفته در آن، بعضی چیزها را بفهمید یا حدس بزنید. بسیاری از طرفدران این عنوان تئوری عاشق و معشوق بودن Wander و Mono را با توجه به حرکات Wander در هنگام نزدیک شدن به او را مطرح میکنند و برخی هم با رمزگشاییهای خاصی که در گوشه گوشه بازی با نمادها انجام دادهاند، تئوری خواهر و برادر بودن این دو نفر را مطرح میکنند. هر چه که باشد، Wander حاظر است جان خود را مشتاقانه برای Mono فدا کند; این خود عشق است، چه در راه خواهرش باشد یا معشوقهاش.
Everyone I Cared For Has Either Died Or Left Me. Everyone…. Except For You
The Last Of Us
واقعا نمیتوان داستانهای عاشقانه Last Of Us را در چند خط یا چند پاراگراف خلاصه کرد. آنقدر عشق موجود در The Last Of Us مقدس است که شاید حتی نتوان آن را در کلمات هم وصف کرد. چیزی که از آن صحبت میکنم عشق پدر به فرزند است. در Walking Dead عشقی مشابه پدر-فرزندی در وجود داشت اما در اینجا با یک پدر و فرزند واقعی روبه رو هستیم: Joel و Sara. سارا عاشقانه پدرش را دوست دارد و جوئل هم که چند سالی است تنها با دخترش زندگی میکند، تمام زندگیاش ساراست. اما دنیای بیرحم بازی به آنها رحم نمیکند و خیلی زود داستان زیبای آنها را به اتمام میرساند و روح جوئل را با مرگ دخترش له میکند. اعتراف میکنم هیچ بازی به اندازه TLOU نتوانسته است در همان دقایق ابتدایی اشکم را در بیاورد و آنقدر شخصیتپردازی دلنشینی دارد که بعد از آن اتفاق تلخ، گویی چندین ساعت است با سارا در حال انجام ماموریت هستیم و حال او را از دست میدهیم. Dont Leave Me Alone Baby گفتنهای جوئل هنوز هم که هنوز است گلویم را با بغض قلقلک میدهد.
اگر از عشق پدر و دختری جوئل و سارا که زیباترین در نوع خودش است بگذریم، به یک رابطه فوقالعاده دیگر در بازی میرسیم که به جرئت میتوانم بگویم از آن هم بهتر است. آشنا شدن جوئل و الی آنقدر ناگهانی است که شاید کمتر کسی فکر حدس بزند پایان این ماجرا چیست. جوئل و الی نزدیک به ۲۰ سال اختلاف سنی دارندو حالات این دو، آنها را تبدیل به یک زوج فوقالعاده میکند. به تدریج و به مرور زمان جوئل و الی به هم نزدیک شده و جوئل مانند یک پدر از الی محافظت میکند. لحظه به لحظه لحظات دو نفری این دو فوقالعاده است و اوج داستان که پاییز زمستان است، به وضوح نگرانی و ترس در جوئل و رفتارهایش دیده میشود. سکانس تقابل دیوید و الی و در نهایت از راه رسیدن جوئل و مرگ دیوید را به خاطر بیاورید. در آغوش کشیدن پدرانه الی توسط جوئل یکی از زیباترینها در تاریخ بازیهای ویدئویی است. در مرکز Fireflies جوئل میان نجات دنیا و الی، الی را انتخاب کرد تا شاهد مرگ عزیزترین فرد زندگیاش نباشد. الی خیلی زودتر از اینها برای جوئل تبدیل به سارایی دیگر شده بود که امید و انگیزه را بار دیگر برای ادامه زندگی در دلش زنده کرده بود. فصل زمستان TLOU پر است از عشق. زخمی شدن جوئل و مراقبتهای الی از او و به خطر انداختن جانش برای پیدا کردن دارو و سرپا نگهداشتن جوئل، نهایت عشق الی را به ا نشان میدهد. این The Last Of Us است. پر از عشق. پر از اشک. پر از زیبایی.
?Chris:She’s working for Neo-Umbrella.You know what that means
Leon:Yeah,I do.
?Chris:And you’re still going to protect this woman
Leon:I am
Resident Evil Series
یک زن مرموز و یک مرد جذاب و درونگرا که برای دو ارگان کاملا متفاوت کار میکنند. چه چیزی بهتر از این برای خلق یک داستان خاص عاشقانه؟ داستان عشق Ada و Leon از آنهایی که تا الان گفتهایم نیست و در واقع شبیه به هیچ داستان عاشقانه دیگری هم نیست. این دو آنقدر شخصیتهای مرموز و پیچیدهای دارند که فهمیدن کاملشان شاید تنها از عهده ی نویسنده بازینامه این سری برآید!لیون برای اولین بار در Resident Evil 2 ادا را ملاقات میکند و در نسخههای چهارم و ششم هم داستان عاشقانه آنها ادامه دارد. در شماره دوم بازی، این دو در شرایطی بسیار نامطلوب یکدیگر را ملاقات میکنند و البته متفاوت از یکدیگر! یکی از هیچ چیز خبر ندارد و دیگری تقریبا همهچیز را میداند. آنقدر این دو در جهت نجات یکدیگر و همراه شدن با هم در طول مسیر( هرچند جاهایی ناخواسته) با زمین و زمان میجنگند که به تدریج به یکدیگر نزدیک میشوند و از همینجا داستان عشق این دو هم آغاز میشود.
چه در نسخه دوم و چه نسخه ششم، لیون بارها برای نجات ادا اقدام میکند و بالعکس. حتی وقتی جرم ادا در Neo-umbrella ثابت میشود، باز هم لیون به حرف قلبش گوش میکند و حاظر به دستگیری ادا نمیشود. سکانس تقابل لیون و کریس برای دستگیری ادا بسیار زیباست و اوج دلبستگی لیون به او را نشان میدهد. چیزی که در عشق این دو واضح است، شدت بیشتر آن از جانب Leon است و شخصیت ادا به صورتی است که همواره کار و شرکت Umbrella را به لیون ارج مینهد; اما این به معنی عدم علاقه او به لیون نیست. ادا بارها علاقه خود را به لیون اثبات کرده، اما اگر بخواهیم معنای عشق را در این سری پیدا کنیم شاید تنها چنین موردی از جانب لیون باشد و نه آیدا.
“Listen, whatever happens, I want you to be strong. Even if you feel like I wasn’t there for you… because I will never abandon you Chloe. I’ll always have your back. Always.”
Life Is Strange
یک عشق حتما نباید بین یک زن و مرد، خانواده و فرزند یا الهی باشد. یک عشق میتواند بین دو دوست صمیمی هم جریان داشته باشد چه فرقی میکند؟ وقتی کسی مدام هوای شما را داشته باشد و از هیچ سختی برای راحتی شما دریغ نکند و بالاتر از آن، جانش را هم در خطر بیندازد و خود را فدا کند، دیگر چه اهمیتی دارد او خانوادهتان است، معشوقهتان است یا دوستتان؟ فراموش نکنید که عشق مرزی ندارد و Life Is Strange هم همین پیام را به ما میدهد. ۵ قسمت در فصل این سری با Max و Chloe زندگی کردیم. کلوئی و مکس از کودکی دوستان صمیمی بودند و هیچگاه فکرش را هم نمیکردند بخواهند روزی را بدون هم سپری کنند. اتفاقات غمانگیز زندگی کلوئی و مهاجرت مکس به سیاتل، همهچیز را تغییر میدهد. مکس و کلوئی ۹ ماه از هم دور میشوند و در این ۹ ماه اتفاقات بسیاری زندگی این دو را دستخوش تغییر میکند.
ملاقات این دو دوست صمیمی بعد از ۹ ماه، بویی از صمیمیت قبل را ندارد. تصیمیم به برقراری مجدد ارتباط در ابتدا چندان کار نمیکند و به نظر بسیار سخت است; اما کلوئی و مکس زود با یکدیگر عجین شده و طولی نمیکشد تا بازهم مثل قبل به یکدیگر اهمیت میدهند. وقتی روی ریل قطار با هم راه میرفتند و دست یکدیگر را گرفته بودند و از خاطراتشان به هم میگفتند; با آن موسیقی گوشنواز آن اپیزود چقدر دلچسب بود. چقدر زیباست وقتی مکس متوجه میشود جان کلوئی در خطر است و بارها و بارها خاطرات را به عقب باز میگرداند تا شاید بتواند راهی برای نجات صمیمیترین دستش پیدا کند و هر سختی را به جان میخرد. در زمانی که همهچیز به هم ریخته، مکس حتی از خانواده کلوئی هم بیشتر هوایش را دارد و لحظهای او را به حال خود نمیگذارد تا مبادا اتفاقی برایش بیفتد. او حتی حاظر است جهان را هم فدای دوستش کند خودش که هیچ. اگر این عشق نیست، پس چه هست؟
It Was My Job To Take Care Of You. We Were Supposed To Take care Of Each Other. Now We Do
Halo Series
آخرین نمونه به تصویر کشیدن یک عشق در مقاله ما، شاید عجیبترینش هم باشد. عشق بین یک هوش مصنوعی و یک انسان. حتما نباید انسان باشید تا بتوانید عشق را تعریف کنید; حیوانات، گیاهان و حتی هوشهای مصنوعی هم در حد خودشان تعابیری از عشق دارند و آن را برای خود معنی میکنند. درست است که در برابر معنای انسانی آن ممکن است ناقص باشد، اما به هر حال عشق، عشق است. انسان و حیوان ندارد. یک سگ وفادار هم وفتی جانش برای صاحبش فدا میکند تا آسیبی به او نرسد عاشقانه صاحبش را دوست دارد و از او محافظت میکند. غیر از این است؟
چیف و کورتانا برای مدتی طولانی با یکدیگر در ارتباط بودهاند و کورتانا همواره کمک حال مستر چیف بوده. این همکاری باعث به وجود آمدن نوعی باند یا همدلی در این دو شده و این دو شخصیت دوستداشتنی به طرز عجیبی به یکدیگر نزدیک هستند. درست است که مسترچیف هیچوقت نمیتواند کورتانا را به شکل یک انسان لمس کند اما به شکل زیبایی به صورت درونی او را حس میکند و به او نزدیک است. البته ما دقیقا نمیدانیم این دو به چه مدت با یکدیگر همراه بودهاند; Halo 4، مدت ۴ سال را Skip میکند و اگر این ۴ سال هم این دو با هم همراه بوده باشند، زمان طولانی را با هم گذراندهاند. فرضیه ها هم در این مورد متفاوت است و به ادعای برخی، اشتباه نیست اگر این وابستگی، همدلی و اهمیت دادن این دو به یکدیگر را یک عشق از نوع دوستی و فارغ از جنسیتها بنامیم.
بدون شک هنوز موردهای بسیاری برای گفتن و مورد بررسی قرار دادن در این زمینه وجود دارد. عشق در بازیهای رایانهای فقط یکی از شاخههای این مفهوم بزرگ و گسترده است وصد البته برای لذت بردن از آن باید بی حد بودن آن را بپذیرید و عشق را محدودبه چند مورد خاص ندانید. امیدواریم از قسمت اول این مقاله لذت برده باشید.
پر بحثترینها
- مایکروسافت هماکنون روی پلی استیشن بازیهای پرفروش بیشتری نسبت به سونی دارد
- نقدها و نمرات بازی Stellar Blade منتشر شدند
- شایعه: احتمال عرضه Helldivers 2 روی Xbox Series X|S وجود دارد
- بازی هایی که مورد بیمهری مخاطبین قرار گرفتند (قسمت دوم)
- دنیاهای آخرالزمانی که اگر در واقعیت رخ بدهند بقاء در آنها دشوار خواهد بود (قسمت اول)
- رتبهبندی شخصیتهای اصلی سری GTA
- انتقاد EA از ممنوعیت فروش Dead Space در ژاپن اما صدور اجازه انتشار به Stellar Blade
- آیا Final Fantasy 7 Rebirth فروش کمی داشته است؟ تحلیلگران پاسخ میدهند
- شایعه: سری Watch Dogs به پایان راه خود رسیده است
- آپدیت جدید بازی Marvel’s Spider-Man 2 منتشر شد
نظرات