بیایید رو راست باشیم. هر طور که به زیباترین چیزهای این جهان فانی نگاه کنیم; عشق با فاصله بسیار زیاد در صدر آنها قرار میگیرد. وقتی میگوییم عشق، منظور هر عشقی و به هر شکلی میتواند باشد. این کلمه آنقدر وسیع است که به هیچ عنوان نمیتوان مرز و حدی برای آن قائل شد. راستش را هم بخواهید تعریف کردنش هم سخت است چه برسد به توضیح و مقاله نوشتن در مورد آن و بررسی انواع زمینی و آسمانی آن! این مفهموم به قدری مقدس است که هنگام نوشتن در مورد آن باید حواستان به تک تک کلماتتان باشد تا مبادا حرمتش را از بین ببرید. عشق چیزیست که میتواند سازندهترین چیز هستی و در عین حال مخربترین آن باشد. میتواند موتور محرکه یک فرد برای زندگی و در عین حال نیروی بازدارندهی او از کل جهان باشد; میتواند جهانی را گلستان کند یا آن را به جهنمی از نفرت و تاریکی تبدیل کند. همه ما تا به حال چندین و چند تعریف مختلف از آن شنیدهایم، اما به راستی عشق چیست که تا این حد تعیین کننده وقایع در گوشه گوشه دنیاست؟ نگاهی به اطرافتان بیندازید; شهید گمنامی که بعد از سالهای سال جنازهاش از راه میرسد دلیل شهادتش چه بوده؟ عشق به وطن. دختر یا پسری که سالها برای معشوق یا معشوقه خود صبر میکند و شاید حتی زندگیاش را تباه کند دلیلش چه چیزی جز عشق است؟ اینها فقط دو نمونه از جهان اتفاقاتیست که معلول علتی به نام عشق هستند.
گفتیم عشق حد و مرز ندارد; اما قبل از آن باید درک کنیم مفهوم این کلمه آسمانی چیست. در این که نمیتوان برای عشق تعریف واحدی ارائه داد، شکی نیست و حتی بزرگان ادبیات و فلسفه هم تفسیر متفاوتی از آن دارند. اما در بین آنها هم، لفظ “فدا شدن” مشترک است; به این معنی که آنقدر یک چیز یا یک فرد را دوست داشته باشید که حتی حاظر به فدا کردن خود در راه او باشید، آنقدر که اگر بودن معشوق مشروط به فدا شدن شما بود لحظهای درنگ نکنید. این واقعا میتواند به سبب در بر گرفتن تمام انواع عشق( آسمانی و زمینی) تعریف نسبتا کاملی باشد. مفاهیم دیگری همچون “گذشتن از خود برای معشوق” که حتما لازمه آن فدا شدن نیست یا تلاش برای نگهداری یک رابطه عاشقانه به هر قیمتی( که توضیح این مفاهیم از حوصله مقاله خارج است) هم مطرح شده که هر یک از آنها پتانسیل نوشتن یک مقاله مفصل را دارند.

یک عشق زیبا
بازیهای ویدئویی، بعد از صنعت سینما هنر هشتم است. مگر هنر بی عشق هم میشود؟ خود هنر سر تا پایش عجین با عشق است; حال یک صنعت خود را یک هنر معرفی کند و اثری از عشق در آن نباشد؟ امکان ندارد. بازیهای رایانهای هم مثل هر اثر هنری دیگری با عشق آفریده میشوند; حال بعضی از آنها موضوعی عاشقانه و درام را در خود حمل میکنند و بعضی دیگر صرفا جهت یک سرگرمی زود گذر که تعداد کمی از آنها ماندگار میشوند. در هر حال، در هر دوی این آثار، اصل موضوع که با عشق ساخته شدن است، تفاوتی نمیکند. یک بازی آنلاین مانند Counter Strike یا Overwatch که حاصل سالها تلاش شبانه روزی و پشتکار بسیار زیاد تعداد فراوان کارمندان یک یا چند استودیو است، با عشقی فراوان ساخته شده و بازی داستانی و درامی مانند The Last Of Us یا To The Moon هم حاصل تلاش عدهای زیادی جهت نتیجه دادن عشق به بازیسازی و خلق یک اثر هنری بوده است; حال آنکه دسته دوم این عشق را در متن بازی خود هم آوردهاند و دسته اول به کل سبک متفاوتی دارند.
اگر بخواهیم انواع متفاوت از عشق و دوست داشتن را در یک مدیوم پیدا کنیم، قطعا بازیهای ویدئویی یکی از بهترینهاست. آثار بسیاری در این صنعت وجود دارند که به شکلی بسیار هنرمندانه و لذتبخش، عشق را به تصویر میکشند و حقیقت آن را به بازیباز می چشانند. شک ندارم وقتی این جملات را میخوانید، نام چند بازی از ذهنتان عبور میکند; گیمرهای نسل جدید بیشتر شاهکارهایی مانند The Last Of Us، Heavy Rain، Halo و Call Of Duty را به یاد میآورند و قدیمیترها شاید Final Fantasy X، Shadow Of Clossus یا حتی Monkey Island را در ذهن خود تداعی کنند. هر سنی که باشید فرقی نمیکند، در هر نسلی از این صنعت عشق و عاشقی به طرق مختلف نشان داده شده است; هر چند که به لطف پیشرفتهای گرافیکی و صد البته المانهای گیمپلی و بازیهای تعاملی این مفهوم در بازیها ملموستر شده است.

عشق ما هم به بازیها کمتر از موردای مقاله نیستا:)
منظور از نامحدود بودن عشق در این مقاله، انواع متفاوتی است که از آن در بازیها میبینیم. عشق بین یک زن و مرد، عشق مادر به فرزند، عشق به وطن، عشق به خانواده و در نهایت عشقهای معنوی و آسمانی. در اینجا سعی داریم نمونههایی زیبا و درگیرکننده از این نمونهها را برای شما بیاوریم و با هم به کنکاو و بررسی آنها بپردازیم. توجه داشته باشید ترتیب بازیهای ذکر شده در مقاله، هیچ ارتباطی با برتری آنها ندارد و تمام آثار ذکر شده نمونههایی فوقالعاده برای برجستهسازی این مفهوم زیبا هستند.
Love Means Never Having To Say Game Over
The Walking Dead The Game: Season 1

I miss you too….keep that hair cut….find omid and christa. اخرین توصیههای Lee که ایستاده مرد
باور کنید با آن که سالها از انجام فصل اول بازی The Walking Dead ساخته شرکت Telltale Games میگذرد، هنوز هم وقتی نام آن را جایی میبینم، بغض گلویم را میگیرد. نه به خاطر اشکها و زجرهایی که کلمنتاین و لی در طول بازی متحمل شدند تا زنده بمانند یا افراد پستی که گاه و بیگاه آزارشان میدادند; بلکه به خاطر عشق زیبای پدر-فرزندی فوقالعادهای که میان Lee و Clementine وجود داشت و در نهایت به آن شکل بسیار غمانگیز به پایان رسید. نحوه به پایان رسیدن این عشق یک تراژدی کامل بود و بعید میدانم کسی هر ۵ قسمت فصل اول بازی را انجام داده باشد و هنگام مواجهه با پایان آن، اشک نریزد.
Clementine که در همان اوایل فاجعه پیدایش مردگان متحرک، پدر و مادرش را گم کرده بود و در پناهگاهی کوچکی در بالای درخت حیاط خانهشان زندگی میکرد، طی ملاقاتی تصادفی با Lee زندگیاش آنقدر عوض شد که احتمالا فکرش را هم نمیکرد. ماجراهای تلخ و شیرین بسیاری که او در قامت یک دختر بچه هشت ساله تجربه کرد، آنقدر سنگین بود که برای یک جوان پخته هم سخت به نظر میرسید. کلمنتاین در زمانی اشتباه در جایی درست قرار داشت. شاید اگر در شرایط بهتری با لی ملاقات میکرد، تاوان وابستگیشان، مرگ و جدایی نبود. کلمنتاین بارها در طول بازی به حمایت و کمک احتیاج دارد و لی مانند یک پدر همواره کمک حال اوست. مهارتهای زندگی در دنیای کثیف Walking Dead را به او میآموزد، توصیههای لازم را برای نحوه برخورد با غریبهها و دیگران را به او میکند و حتی در مواقعی که کلمنتاین کوچک ما به یک آغوش نیاز دارد، لی اشکهای این کودک معصوم را پاک میکند و در آغوشش میگیرد. در قسمت پایانی بازی که ثانیه به ثانیهاش نفسگیر است، عشق به کلمنتاین در لی آنقدر عمیق شده است که خطر مرگ را هم میپذیرد و به پایگاه دشمن میرود; اعضایش آسیب میبینند، بارها مرگ از چند سانتیمتری اش رد میشود اما نمیایستد و پیش میود و در نهایت هم پایان تراژدیکش عشق را برای هر گیمری به معنای کلمه معنا میکند.
I Will Always Love You, I Will Always Be With You
Uncharted Series

چقدر خوب بود این سکانس. We Love You Ethan
همواره انسانهای پر مشغله و شلوغ، داستانهای زیادی برای گفتن دارند و البته رازهای زیادی هم در گذشتهشان نهفته است. حال اگر این فرد Nathan Drake باشد، داستان عاشقانهاش هم پر از دردسر و جذابیت است و دور از منطق نیست که معشوقهاش هم از جنس خود او باشد; پر جنب و جوش، فعال، باهوش و همواره دنبال دردسر. هرچه که باشد او معشوقه ی یکی از جذابترین کاراکترهای صنعت گیم است و نمیتواند یک فرد عادی باشد. Elena Fisher که کله شقیاش از همان اواسط نسخه اول بازی مشخص میشود و خیلی زود در نسخه دوم میفهمیم که میتواند شریک زندگی خوبی برای دریک ما باشد، Nathan Drake سرسخت را بعد از ماجراهای بسیاری عاشق خود میکند و داستانهای جذابی را با او رقم میزند. نیتن از آنهاییست که آنقدر شوخی میکند و با گوشه کنایه حرف میزند که فهمیدن حرفهای جدیاش واقعا سخت است! به همین خاطر صحناتی که با جدیت کامل عشقش را با النا ابراز میکند فوقالعاده جذاب است و یک عشق ناب به ما نشان داده میشود.
در نسخه اول و وقتی هنوز جرقه عشق نیتن و النا زده نشده، دریک یکبار جانش را به خطر انداخته و برای نجات او اقدام میکند و از همان سکانسها میتوانیم بفهمیم عشق این دو نفر تا چه حد میتواند پرمشکل و پر دردسر باشد. در نسخه چهارم در اوایل بازی سکانس عاشقانه بین Elena و Nathan یکی از خاطرهانگیزتزینها و بهترینها در نوع خودش است و به واسطه دیالوگهای عالی دو کاراکتر شاید هیچگاه از یادمان نرود. در طی نسخههای مختلف بازی، دریک بارها و بارها جان خود را برای نجات Elena در معرض مرگ قرار میدهد و هیچ ابایی از مردن برای عشقش ندارد. Nathan Drake و Elena Fisher، یکی از جذابترین داستانهای عاشقانه زمینی و مدرن صنعت گیم هستند. امیدواریم باز هم آنها را در یک Prequel یا Uncharted 5 ببینیم و از دیوانه بازیهای این دو نفر لذت ببریم.
She Was Sacrificed For She Had A Cursed Fate. Please…I Need You To Bring Back Her Soul
Shadow Of Clossuss

+شجاعت عاشق را تعریف کنید. -Wander
عشق به خانواده یا عشقی از جنسی دیگر؟ سوال بزرگیست که طرفداران Shadow Of Clossuss همچنان به دنبال جوابش هستند. داستان از این قرار است که Wander پسری است که برای بیدار شدن دختری به نام Mono از یک خواب طولانی به سرزمینهای ممنوعه سفر میکند. مونو به یک نفرین دچار شده که تنها با نابودی ۱۶ کلوسوی موجود در این سرزمین از بین میرود و Wander میتواند بار دیگر او را زنده کند. جدای از ابهام بزرگ بازی در مورد نسبت Mono با Wander، عشق وندر به او آنقدر زیاد است که برای نجات او از بند این نفرین به هر کاری حاظر است دست بزند. خود سفر به Forbidden Lands به تنهایی میتواند حجت را بر هر مخاطبی برای میزان عشق وندر به مونو تمام کند; چون در حین سفر او به این منطقه، پل برگشت به کلی میریزد و وندر بدون توجه به آن به مسیر خود ادامه میدهد. او هیچ راهی برای سالم بازگرداندن مونو به جز کشتن این ۸ غولپیکر ندارد و یا انگیزهای سرشار از عشق به مبارزه با آنها میرود.
Shadow Of Clossus عنوانیست نمادگرا و باید با توجه به نمادهای بازی و هنر مینیمالیستی به کار رفته در آن، بعضی چیزها را بفهمید یا حدس بزنید. بسیاری از طرفدران این عنوان تئوری عاشق و معشوق بودن Wander و Mono را با توجه به حرکات Wander در هنگام نزدیک شدن به او را مطرح میکنند و برخی هم با رمزگشاییهای خاصی که در گوشه گوشه بازی با نمادها انجام دادهاند، تئوری خواهر و برادر بودن این دو نفر را مطرح میکنند. هر چه که باشد، Wander حاظر است جان خود را مشتاقانه برای Mono فدا کند; این خود عشق است، چه در راه خواهرش باشد یا معشوقهاش.
Everyone I Cared For Has Either Died Or Left Me. Everyone…. Except For You
The Last Of Us

چرا؟ چرا؟ چرا؟
واقعا نمیتوان داستانهای عاشقانه Last Of Us را در چند خط یا چند پاراگراف خلاصه کرد. آنقدر عشق موجود در The Last Of Us مقدس است که شاید حتی نتوان آن را در کلمات هم وصف کرد. چیزی که از آن صحبت میکنم عشق پدر به فرزند است. در Walking Dead عشقی مشابه پدر-فرزندی در وجود داشت اما در اینجا با یک پدر و فرزند واقعی روبه رو هستیم: Joel و Sara. سارا عاشقانه پدرش را دوست دارد و جوئل هم که چند سالی است تنها با دخترش زندگی میکند، تمام زندگیاش ساراست. اما دنیای بیرحم بازی به آنها رحم نمیکند و خیلی زود داستان زیبای آنها را به اتمام میرساند و روح جوئل را با مرگ دخترش له میکند. اعتراف میکنم هیچ بازی به اندازه TLOU نتوانسته است در همان دقایق ابتدایی اشکم را در بیاورد و آنقدر شخصیتپردازی دلنشینی دارد که بعد از آن اتفاق تلخ، گویی چندین ساعت است با سارا در حال انجام ماموریت هستیم و حال او را از دست میدهیم. Dont Leave Me Alone Baby گفتنهای جوئل هنوز هم که هنوز است گلویم را با بغض قلقلک میدهد.

چقدر قشنگ بود رابطه این دوتا. چقدر پاک. چقدر عاشقانه. چقدر پدرونه-دخترونه
اگر از عشق پدر و دختری جوئل و سارا که زیباترین در نوع خودش است بگذریم، به یک رابطه فوقالعاده دیگر در بازی میرسیم که به جرئت میتوانم بگویم از آن هم بهتر است. آشنا شدن جوئل و الی آنقدر ناگهانی است که شاید کمتر کسی فکر حدس بزند پایان این ماجرا چیست. جوئل و الی نزدیک به ۲۰ سال اختلاف سنی دارندو حالات این دو، آنها را تبدیل به یک زوج فوقالعاده میکند. به تدریج و به مرور زمان جوئل و الی به هم نزدیک شده و جوئل مانند یک پدر از الی محافظت میکند. لحظه به لحظه لحظات دو نفری این دو فوقالعاده است و اوج داستان که پاییز زمستان است، به وضوح نگرانی و ترس در جوئل و رفتارهایش دیده میشود. سکانس تقابل دیوید و الی و در نهایت از راه رسیدن جوئل و مرگ دیوید را به خاطر بیاورید. در آغوش کشیدن پدرانه الی توسط جوئل یکی از زیباترینها در تاریخ بازیهای ویدئویی است. در مرکز Fireflies جوئل میان نجات دنیا و الی، الی را انتخاب کرد تا شاهد مرگ عزیزترین فرد زندگیاش نباشد. الی خیلی زودتر از اینها برای جوئل تبدیل به سارایی دیگر شده بود که امید و انگیزه را بار دیگر برای ادامه زندگی در دلش زنده کرده بود. فصل زمستان TLOU پر است از عشق. زخمی شدن جوئل و مراقبتهای الی از او و به خطر انداختن جانش برای پیدا کردن دارو و سرپا نگهداشتن جوئل، نهایت عشق الی را به ا نشان میدهد. این The Last Of Us است. پر از عشق. پر از اشک. پر از زیبایی.
?Chris:She’s working for Neo-Umbrella.You know what that means
Leon:Yeah,I do.
?Chris:And you’re still going to protect this woman
Leon:I am
Resident Evil Series

عشق مرموز. عشق پیچیده
یک زن مرموز و یک مرد جذاب و درونگرا که برای دو ارگان کاملا متفاوت کار میکنند. چه چیزی بهتر از این برای خلق یک داستان خاص عاشقانه؟ داستان عشق Ada و Leon از آنهایی که تا الان گفتهایم نیست و در واقع شبیه به هیچ داستان عاشقانه دیگری هم نیست. این دو آنقدر شخصیتهای مرموز و پیچیدهای دارند که فهمیدن کاملشان شاید تنها از عهده ی نویسنده بازینامه این سری برآید!لیون برای اولین بار در Resident Evil 2 ادا را ملاقات میکند و در نسخههای چهارم و ششم هم داستان عاشقانه آنها ادامه دارد. در شماره دوم بازی، این دو در شرایطی بسیار نامطلوب یکدیگر را ملاقات میکنند و البته متفاوت از یکدیگر! یکی از هیچ چیز خبر ندارد و دیگری تقریبا همهچیز را میداند. آنقدر این دو در جهت نجات یکدیگر و همراه شدن با هم در طول مسیر( هرچند جاهایی ناخواسته) با زمین و زمان میجنگند که به تدریج به یکدیگر نزدیک میشوند و از همینجا داستان عشق این دو هم آغاز میشود.
چه در نسخه دوم و چه نسخه ششم، لیون بارها برای نجات ادا اقدام میکند و بالعکس. حتی وقتی جرم ادا در Neo-umbrella ثابت میشود، باز هم لیون به حرف قلبش گوش میکند و حاظر به دستگیری ادا نمیشود. سکانس تقابل لیون و کریس برای دستگیری ادا بسیار زیباست و اوج دلبستگی لیون به او را نشان میدهد. چیزی که در عشق این دو واضح است، شدت بیشتر آن از جانب Leon است و شخصیت ادا به صورتی است که همواره کار و شرکت Umbrella را به لیون ارج مینهد; اما این به معنی عدم علاقه او به لیون نیست. ادا بارها علاقه خود را به لیون اثبات کرده، اما اگر بخواهیم معنای عشق را در این سری پیدا کنیم شاید تنها چنین موردی از جانب لیون باشد و نه آیدا.
“Listen, whatever happens, I want you to be strong. Even if you feel like I wasn’t there for you… because I will never abandon you Chloe. I’ll always have your back. Always.”
Life Is Strange

عشقی از جنس دوستی
یک عشق حتما نباید بین یک زن و مرد، خانواده و فرزند یا الهی باشد. یک عشق میتواند بین دو دوست صمیمی هم جریان داشته باشد چه فرقی میکند؟ وقتی کسی مدام هوای شما را داشته باشد و از هیچ سختی برای راحتی شما دریغ نکند و بالاتر از آن، جانش را هم در خطر بیندازد و خود را فدا کند، دیگر چه اهمیتی دارد او خانوادهتان است، معشوقهتان است یا دوستتان؟ فراموش نکنید که عشق مرزی ندارد و Life Is Strange هم همین پیام را به ما میدهد. ۵ قسمت در فصل این سری با Max و Chloe زندگی کردیم. کلوئی و مکس از کودکی دوستان صمیمی بودند و هیچگاه فکرش را هم نمیکردند بخواهند روزی را بدون هم سپری کنند. اتفاقات غمانگیز زندگی کلوئی و مهاجرت مکس به سیاتل، همهچیز را تغییر میدهد. مکس و کلوئی ۹ ماه از هم دور میشوند و در این ۹ ماه اتفاقات بسیاری زندگی این دو را دستخوش تغییر میکند.
ملاقات این دو دوست صمیمی بعد از ۹ ماه، بویی از صمیمیت قبل را ندارد. تصیمیم به برقراری مجدد ارتباط در ابتدا چندان کار نمیکند و به نظر بسیار سخت است; اما کلوئی و مکس زود با یکدیگر عجین شده و طولی نمیکشد تا بازهم مثل قبل به یکدیگر اهمیت میدهند. وقتی روی ریل قطار با هم راه میرفتند و دست یکدیگر را گرفته بودند و از خاطراتشان به هم میگفتند; با آن موسیقی گوشنواز آن اپیزود چقدر دلچسب بود. چقدر زیباست وقتی مکس متوجه میشود جان کلوئی در خطر است و بارها و بارها خاطرات را به عقب باز میگرداند تا شاید بتواند راهی برای نجات صمیمیترین دستش پیدا کند و هر سختی را به جان میخرد. در زمانی که همهچیز به هم ریخته، مکس حتی از خانواده کلوئی هم بیشتر هوایش را دارد و لحظهای او را به حال خود نمیگذارد تا مبادا اتفاقی برایش بیفتد. او حتی حاظر است جهان را هم فدای دوستش کند خودش که هیچ. اگر این عشق نیست، پس چه هست؟
It Was My Job To Take Care Of You. We Were Supposed To Take care Of Each Other. Now We Do
Halo Series

Masterchief و کورتانا. یکی انسان و دیگری هوش مصنوعی
آخرین نمونه به تصویر کشیدن یک عشق در مقاله ما، شاید عجیبترینش هم باشد. عشق بین یک هوش مصنوعی و یک انسان. حتما نباید انسان باشید تا بتوانید عشق را تعریف کنید; حیوانات، گیاهان و حتی هوشهای مصنوعی هم در حد خودشان تعابیری از عشق دارند و آن را برای خود معنی میکنند. درست است که در برابر معنای انسانی آن ممکن است ناقص باشد، اما به هر حال عشق، عشق است. انسان و حیوان ندارد. یک سگ وفادار هم وفتی جانش برای صاحبش فدا میکند تا آسیبی به او نرسد عاشقانه صاحبش را دوست دارد و از او محافظت میکند. غیر از این است؟
چیف و کورتانا برای مدتی طولانی با یکدیگر در ارتباط بودهاند و کورتانا همواره کمک حال مستر چیف بوده. این همکاری باعث به وجود آمدن نوعی باند یا همدلی در این دو شده و این دو شخصیت دوستداشتنی به طرز عجیبی به یکدیگر نزدیک هستند. درست است که مسترچیف هیچوقت نمیتواند کورتانا را به شکل یک انسان لمس کند اما به شکل زیبایی به صورت درونی او را حس میکند و به او نزدیک است. البته ما دقیقا نمیدانیم این دو به چه مدت با یکدیگر همراه بودهاند; Halo 4، مدت ۴ سال را Skip میکند و اگر این ۴ سال هم این دو با هم همراه بوده باشند، زمان طولانی را با هم گذراندهاند. فرضیه ها هم در این مورد متفاوت است و به ادعای برخی، اشتباه نیست اگر این وابستگی، همدلی و اهمیت دادن این دو به یکدیگر را یک عشق از نوع دوستی و فارغ از جنسیتها بنامیم.
بدون شک هنوز موردهای بسیاری برای گفتن و مورد بررسی قرار دادن در این زمینه وجود دارد. عشق در بازیهای رایانهای فقط یکی از شاخههای این مفهوم بزرگ و گسترده است وصد البته برای لذت بردن از آن باید بی حد بودن آن را بپذیرید و عشق را محدودبه چند مورد خاص ندانید. امیدواریم از قسمت اول این مقاله لذت برده باشید.
نظرات
مقاله عالی! بازی همچون detroit become human عشق بین kara و alice ….. یا Nier Automata عشق بین ۹s و ۲B و ….. تو این مقاله جا دارن . درضمن من خیلی زیاد در شبکه های مجازی مشاهده کردم که طرفدارها بین کاراکتر ها رابطه احساسی ایجاد میکنن. Overwatch یا Resident evil 2RE مثال خوبیه
واقعا عالیه که قلم و مقاله من رو دوست داشتید و امیدوارم همیشه اینجوری باشه.
پیشنهاداتت بسیار خوب بودن. حتما قسمت بعد رو هم بخونید
مقاله خوبی بود البته اگه نویسنده بخواد چند نمونه بیاره باید از ده ها مورد هم بگذره چاره ای نیست ولی خب از همون سری رزیدنت اویل به نظر من نمونه خیلی بهترش میتونست کلر و استیو باشه کسی که رزیدنت اویل کد ورونیکا رو تجربه کرده باشه درک میکنه حالا بگذریم از سری بازیهای دیگه که میتونستن نماینده ای تو این لیست داشته باشن مثل سایلنت هیل و ویچر و اسسینز کرید و … حتی بایوشاک
بازی های زیادی به این موضوع پرداختن و قطعا که نمیشه از همشون نام برد ولی سعی میکنم بهترین ها رو تا جای ممکن بنویسم.
مرسی برای نظر خوبت دوست عزیز
اقای مهدی رضایی واقعا که چقدر عشق بین لیان و ایدا جالب و پیچیدس اصلا یکی از دلایلی که من عاشق رزیدنت اویلم بخاطر همین دوتاس و خیلی دوس دارم ببینم ادامه ی داستانشون بعد از رزیدنت ۶ چیه.مقاله عالی بود خسته نباشید
دقیقا همینطوره شق بین این دو کاراکتر واقعا پیچیدس و دلیل اصلی اون هم مرموز بودنشون و به خصوص ایداست. واقعا نمیشه این شخصیت رو راحت تحلیل کرد. و این دو شخصیت یکی از بهترین زوج های تاریخ گیم هستن.
مرسی که مقاله رو خوندی و نظر دادی امیدوارم همیشه شما کاربران عزیز قلم من رو بپسندید
مقاله ی فوق العاده ایی بود .
خصوصا بخش Last of us و عشق مرموز Leon و Ada رو خیلی دوست داشتم.
در بخش های بعدی از شاهکار های دیوید کیج غافل نشید .
واقعا نمیدونم چجوری تشکر کنم بابت این همه لطفی که به من دارید. بسیار خوشحالم که تا این حد مقاله مورد پسندتون واقع شده.
حتما قسمت بعد رو هم مطالعه کنید
تشکر
Ares: Do you recognize this place, spartan? The location of your greatest
failure
Perhaps there is a chance you can undo the deads of the past.
Kratos walks towards the temple doors
Narrator: The nightmares that have haunted Kratos for the past 10 years have
now taken full amend substance.
Kratos smashs open the doors to the temple to find his wife and daughter
Narrator: His past stood before him.
Lysandra: Kratos, what’s happening?! Where are we
Kratos cannot believe his own eyes
Kratos: By the gods! Can this be real
Kratos sees clones of himself begin spawning from the walls, and surround his
wife and daughter
Calliope: Daddy
Kratos: Ares! There is nothing you can put in my way to stop me! I will save
my family!
—
Kratos imagined himself failing to protect his family once again
Kratos: I couldn’t stop them, they were too strong
Kratos is then massacred by several clones of himself
—
Kratos had fended off all the clones, and protected his family
Narrator: Kratos had done the impossible, he had saved his family
Lysandra: Kratos! Please, take us home
Kratos: Do you see God of War? You took them once, but you’ll never have them
again!
Ares: You cannot save them Kratos, you gave them up in your quest for ultimate
power.
There is a price to pay for everything you gain.
Kratos: Not that price, I didn’t what them to die
این عشق حقیقی
——————————————————————————————–
چرا؟ چرا؟ چرا؟
در دنیای داستانگویی یک کلیشهی تکراری هست نویسندهها کاراکتری را که معمولا زن است در آغاز داستان به کشتن میدن تا پروتاگونیست انگیزهای برای ماجراجویی و کشتن آدمبدها پیدا کنه
به به واقعا مو به تن ادم سیخ میشه با این سکانس الحق که شاهکار تکرار نشدنیه God Of War.
کامنتت فوق العاده بود و تحلیلت از دلیل مرگ سارا هم همینطور. مرسی بابت این نظر خیلی خوب
میشه یه لطف کنید با همکاری سایر نویسنده ها
این سیستم تایید نظرات حذف کنید حداقل برای کاربر های با سابقه تر
این مورد حقیقتا از دست نویسنده ها خارجه و مدیریت در این مورد تصمیم میگیره. تنها کاری که در این مورد ما نویسنده ها میتونیم انجام بدیم تایید زود نظرات شماست تا جایی که بتونیم.
مقاله ی بسیار زیبا و مورد علاقهی من. فقط امیدوارم مهدی رضایی عزیز خیلی در بند متا و این حرفا نباشه و تو قسمت بعدی یادی هم کنه از beyond two souls شاهکار استاد کیج و مخصوصاً اون سکانس که تا عمر دارم از یادم نمیره، جایی که دختره با نامزدش قرار گذاشته ولی روح تو بازی ازین قضیه ناراحته و میخواد قرار رو بهم بریزه. خیلی عاشقانه و احساسی بود اون سکانس و کل بازی…
صد البته که ارزش عنصر عشق و احساس رو هیچ متایی نمیتونه تعیین کنه و beyond هم قطعا در قسمت بعد حضور داره. در کل اون بازی احساس و عشق موج میزنه. مرسی بابت مطالعه مقاله و نظر خوبت
بنظرم عشق بین لیان و ادا بهترین و پیچیده ترینشونه
قطعا پیچیده ترین و یکی از بهترین هاست
خسته نباشید می گم به نویسنده ؛ مقاله جذاب و ارزشمندی بود و بی شک منتظر قسمت بعدی اون هستیم ..
عشق همان چیزی هست که انسان رو لایق اشرف مخلوقات بودن می کنه و بدون عشق انسان پدیده ای مجهوله ..
اما بگذارید چیزی رو به شما بگم .. هنر هشتم تا قیامت در زمینه نمایش عشق ناقص خواهد ماند اگر تاریخ شیعه را پس بزند .. فقط نمایش یک روز ۱۰ محرم سال ۶۱ هجری در یک بازی ویدئویی کافی خواهد بود تا مخاطبان هنر هشتم مفهوم تازه ای از عشق را بچشند و خون ببارند .. عصاره عشق _ هم از نوع زمینی و هم از نوع آسمانی _ در این حادثه محسوس است و اگر گیمی با این محتوا با استاندارد جهانی ساخته شود ، سطح کیفی بازی ها به ویژه از لحاظ معنوی _ معرفتی چندین پله ارتقا خواهد یافت .. شما یک همچنین خلایی رو در این صنعت احساس نمی کنید ؟
به عنوان کسی که با ظرفیت این بستر آشنایی داره ؟ اوج عشقی که این هنر به ما عرضه داشته رو می تونیم در آخرین ما مشاهده کنیم .. داستان مردی که دخترش رو از دست داد و نمیخواد دختر خواندش رو هم از دست بده .. این رو که می گذارم در کنار حادثه مذکور ، جویی می بینم در کنار دریا .. شما ببینید اگر این چشمه چشم ها رو تر می کنه اون دریا چه خواهد کرد … افسوس و هزار افسوس .. محرومیت هنر هشتم از این ظرفیت .. ناتوانی ما در ارائه یک چنین چیزی ..
افسوس فقط … آقای رضایی نظر شما رو خیلی دوست دارم بدونم می شه نظرتون رو درمیون بگذارید ؟
دلم می خواست کاربرای گیمفا عمیق تر به این مسئله ( عنصر عشق در هنر هشتم ) فکر کنن … این مقاله ارزشش بیشتر از اینه که فقط بگیم فلان رابطه رو دوست داشتم و فلان رابطه جذاب تر بود و …
علی ای حال اگر خواستید می تونیم با هم صحبتی داشته باشیم دوستان ..
زنده باشید ان شا الله ..
.. فقط افسوس و ای دریغا … سپاس بی پایان به شما آقای رضایی 
بله آخرش همون افسوس همیشگی هست که امروزه به انواع مختلف دارا هستیم ..
“اگه واقعا یه روز همچین اتفاقی بیوفته بهترین داستان عاشقانه رو در این صنعت شاهد خواهیم بود.”
من فقط یه مثال بزنم : خطر اسپویل …تمنای انسانیت و رستگاری شخصیت آرتور مورگان در بازی RDR2 و تلاش او برای ذره ای بهتر بودن و بهتر مردن ، انقدر برای عالم تاثیر گذار بود .. یک شخصیت دزد و قاتل ..
حالا فکر کنید در یک بازی ما شخصیتی به اسم عباس داریم که در تلاش است که برای برادرش و کودکان تشنه از دل دشمن آب فراهم کند .. آن هم یک تنه .. ( نیازی به بازگوی اون صحنه نیست که عباس آب رو تا لب هاش آورد و ننوشید چون برادرش تشنه بود .. ) در کدوم بازی ما یک چنین چیزی رو دیدیم و یا خواهیم دید ؟ جالبی کار این جاست که این داستان ، پرداخته یک ذهن افسانه سرا نیست .. این یک حقیقت مسلم تاریخی است … چه می کرد با قلب های عالم یک همچنین بازی ویدئویی
واقعا متشکرم از نظر محترمانتون و امیدوارم هر چند دیر اما روزی برسه که بتونیم اون واقعه دردناک هم در قالب یه بازی زیبا تجربه کنیم.
باز هم مرسی برای پیشنهاد عالیتون
تو قسمت بعدی مطمعن هستم که از رابطه عمیق گرالت و سیری نام برده شده است رابطه اونا یه رابطه وصف نشدنی بود
درسته
منتظر قسمت بعد باشید
مرسی بابت نظرتون
مقاله زیبایی بود بیشترین رابطه عاشقانه ای که من تو بازیا تو رتبه اول برام the last of us بود و بعد اون the walking dead با اون پایان اشک و آورش و موسیقی شاهکاری که پخش میشد الآن شما کافیه به موسیقی take the back us گوش بدی و یک ذره به داستان شاهکارش فکر کنی میبنی دوباره داره گریه ات میگیره

I miss you lee
واقعا last of us و walking dead فوق العاده هستن در این زمینه.
تشکر برای نظر خوبتون
سپاس … دنبال چه موضوع جذابی رفتید ، واقعا دست مریزاد.. منتظر قسمت دوم هستیم..
عشق از نظر من در برخی از عناوین خیلی هم زییا در هنر هشتم به تصویر کشیده شده و جای بحثی نیست..
از عناوینی که خودم تجربه کردم خیلی هاشون بودند که با همین ” عشق ” تونستن منو تحت تاثیر قرار بدند و در نهایت ماندگار بشن.. روابطی که بین دو شخصیت برقراره ، پدر و پسر ، زن و مرد و…
..
..
God of war ، تمامی نسخه هاش برای من از این دست بازی ها بود.. نسخه های قدیم عشق کریتوس به همسر و دخترش ، که باعث تشکیل زمینه ی داستانی شد.. و نسخه ی جدید رابطه ی بی نظیر پدر و پسری کریتوس و آترئوس که یکی از برترین ها بود.. تاثیرگذاری و یادآوری نسخه های گذشته و رنج های کریتوس ، همگی در این رابطه پدر و فرزند محسوس بود
..
..
The last of us که درش جای بحثی نیست.. جوئل و الی ، اشک هایی که ما گیمر ها ریختیم.
..
Last guardian .. اون علاقه ی عجیب بین شخصیت قابل بازی و تریکو چیزی بود که اونو به یک عنوان ماندگار تبدیل کرد ( با وجود ضعف هایی که داشت )
..
رد دد ۱ و جان مارستون.. پایانی که به نحو احسن عشق او رو به خانواده نشان داد ، و در آخر عشق سرخپوست مرده به رستگاری
..
و خیلی های دیگه نظیر nier و… که حضور ذهن ندارم
ممنونم و خوشحالم که مقاله و موضوع رو دوست داشتین و کامنت به این پر محتوایی دادین. امیدوارم قسمت بعد رو هم دوست داشته باشید و از نظراتتون استفاده کنیم
بازیهای ویدئویی، بعد از صنعت سینما هنر هشتم است.
باریکلا
خوشحالم که شما این مقاله را نوشتی و دیگه سعید اقا بابایی ننوشت
مرسی که مقاله رو خوندی و ممنون از نظرت
البته که سعید جان هم قلم فوق العاده ای دارند و تمام تیم گیمفا نویسنده های بی نظیری هستن
چقدر ما اون تریلر اویل ۶ رو نگاه کردیم و چقدر قشنگ بود اون صحنه
Leon And Ada Forever
واقعا فوق العاده بود آقای رضایی. این مقاله باید بیشتر از حتی دو قسمت باشه تا حق مطلب ادا شه و بازی های فوق العاده ای که توشون عشق واقعی و حقیقی جریان داره رو با بردن نامشون دوباره تکریم کنیم.
عشق تو بازی ها که زیاده ولی بعضیاشون یه چیز دیگه هستن (خطر اسپویل برخی پایان ها و قسمت ها و دیالوگای بعضی بازی ها ) :
عشق کریتوس به زن و دخترش تو نسخه های قبل که مصیبتی که در قبالش دید و قلب پر از غمش که کریتوس رو مثل بقیه خدایان تبدیل به خدای بی رحمی کرد که یکی از بهترین دیالوگا و قسمتای غم انگیز و احساسی سه گانه رو یعنی مرحله اخر گاد ۱ رو که یکی از دوستان اشاره کرد و بهتر از اون رابطه و عشق نسبت به پسرش تو نسخه جدید رابطه عمیقی که نمونشو کم دیده بودم هم باهم درگیر میشدن هم هوای همو داشتن هم نسبت به هم احساساتی میشدن و همیشه اون عشق و رابطه بینشون بود. اترئوس اول بازی به دلیل بیشتر سپری کردن با مادرش و نیز به دلیل شخصیت سرد و جدی و خشک و خشن (ولی دوست داشتنی) که کریتوس داره نسبت به باباش سرد بود و باهاش راحت نبود ولی بعدش باهم کنار بودن. یه جا هم کریتوس تو قایق بهش گفت که تو شخصیت منو نمیشناسی و درک نمیکنی… اون لحظه نوشیدنی خوردنشون و ادا دراوردنشون و لبخند مخفیانه کریتوس… اون جایی که بهش گفت تو باید بهتر از من باشی…اخر بازی که بهش حقیقتو گفت و در جواب اترئوس گفت ما خدایی هستیم که خودمون انتخاب میکنیم ما باید بهتر باشیم… کریتوسی که نمیخواد پسرش مثل گذشته خودش خشمگین و خشن و بی رحم بشه ولی حتی خیلی اوقات نمیدونه چطوری از پس تربیت پسرش بربیاد!
از کجای لست بگم؟! عشق به دختر؟! مرگ سارا؟! عشق و ارتباط عاطفی که بین جوئل و الی شکل میگیره؟! فصل زمستون و سکانس بغل جوئل و الی؟! اون سکانس زرافه که نشون میده حتی تو این دنیای کثیف و قهقرایی و اخرالزمانی هنوز عشق و زیبایی و زندگی وجود داره…
دیگه از کدوم بازیا بگم؟ از عشق گرالت به سیری یا از عشق جان مارستون به خانواده اش و رستگاریش به همین خاطر؟ عشق نیتن به النا؟ عشق پرنس؟ درباره واکینگ دد و لی و کلمنتاین چی میشه گفت؟ عشق عجیب د لست گاردین؟ حتی اینجا یه عشقی هست که کسی تو کامنتا بهش اشاره نکرد اونم عشق ارتور به خانواده اش که همون گنگه! عشقی که موجب شد پیشنهاد ازدواج مجدد نامزد سابقش رو رد کنه! تمام زندگیشو برای گنگ و داچ اختصاص داد و اخرشم به رحمی زندگیشو توسط همونا از دست داد! دیگه از کدوم بازییا بگم؟! بایوشاک؟! رزیدنت اویل؟! لایف ایز استرنج؟! شادو اف کلوسوس؟! بعضی از بازی های سری اساسین؟! و خیلیای دیگه که یادم نیست…
بازی یعنی عشق! یعنی زندگی! ای کاش اونایی که بازی رو مال به ها میدونن یه بار بازی لستو یه بار گاد جدید و یه بار رد دد ۱ و ۲ یه بار ویچر ۳ رو و… بازی کنن تا بفهمن تو چه گمراهی به سر میبرن! ای کاش فرهنگ و عقل و شعور و فکر جوامع به خصوص ایران تا این حد برسه که راجع به هرچیزی که نمیدونن زود قضاوت نکنن! گرچه اصلا مهم هم نیست ما که بازی میکنیم عشق میکنیم زندگی میکنیم بذار بقیه هرجوری دوست دارن فکر کنن! بذار فکر کنن ما بچه ایم!
بازم ممنون اقای رضایی. یکی از بهترین مقالاتی بود که خوندم. کلی خاطره برام مرور و حقیقتش الان که دارم این کامنتو مینویسم بغض کردم…
یه خواهش دارم یه مقاله ای هم راجع به غمگین ترین سکانسا مثل سکانسای مرگ های غم انگیز تو بازییا بنویسید مثل سکانسای لست و مرگ سارا و سکانس زمستون و…! مثل سکانسای واکینگ دد! مثل سکانس اخر اساسین بلک فلگ و مرگاش! مثل سکانس مرگ بالدر که خیلی دلم براش سوخت و حتی جزو معدود سکانسای تاریخ مدیا بود که من گریه شدم(معمولا گریه نمیشم و صرفا بغض میکنم)! یکی از بهترین شخصیت پردازی ها تو تاریخ مدیا بود! شخصیتی بود که هم میخواستی کلشو بکنی هم دلت براش میسوخت این یعنی اوج شخصیت پردازی! اخر بازی اون غصه و کینه و نفرتی که از مادرش به خاطر یه عمر زجرکشیدن (فرض کنید مثل اون یه عمر هیچی رو حس نمیکردید چه حالی داشتید؟) داشت یه طرف درموندگی و ضعفش یه طرف و دیالوگایی که به به مادرش و کریتوس تو اواخر مرگش با ضعف و ناتوانی میگه یه طرف و اخرشم حس برف و ذوقش! رد دد ۱ و مرگ شوکه کننده جان مارستون! رد دد ۲ و مرگ شوکه کننده لنی و هوزی و بیماری ارتور و اخرشم که… یکی از پایان های ویچر ۳ و مرگ غمناک سیری! سکانس مرگ خانواده اتزیو! و خیلی سکانسای غمگین دیگه که الان حضور ذهن ندارم. ممنون میشم اگه فرصت کردید راجع به غمگین ترین سکانسا تو بازی ها بنویسید.
موفق باشید.
واقعا کامنتتون انقدر خوب و جامعه که هر جوری جواب بدم باز هم نتونستم خوب ازتون تقدیر کنم و واقعا فوق العاده بود صحبتاتون. از اطلاعات جامعی که دادین و بابت لطف بی کرانی که نسبت به من و مقاله داشتین بی نهایت ممنونم. واقعا حالم خوب میشه وقتی میبینم قلمم تا این حد شما رو تحت تاثیر قرار داده و شما رو با نوشته همراه کرده
باز هم ممنون بابت وقتی که گذاشتین و کامنت محشرتون
من کوچیک شما هستم آقای رضایی. شما واقعا نویسنده توانایی هستید و قلم محشری دارید. من واقعا افتخار میکنم که سایت محشری مثل گیمفا وجود داره و تو این سایت نویسنده های توانایی مثل شما و اقای اقابابایی داره. شرمنده بابت غلط های املایی و کلمات ناقص کامنت قبلیم آخه الان که دوباره خوندم دیدم مشکل داره.
بازم ممنون از متن و مقاله و قلم محشرتون و ممنون از اینکه وقت گذاشتید و پاسخ بنده حقیر رو داید.
امیدوارم همیشه و همه جا موفق و پیروز و سلامت باشید.
خواهش میکنم
ما هم انرژی برای نوشتن چنین مقالاتی رو از حمایت و کامنت های زیباتون میگیریم و امیدوارم همیشه با سایت باشید و با نظراتتون ما رو حمایت کنید
هنوز شروع نکردم به خوندن فقط میخواستم بگم خیلی خیلی ممنون از این مقالات حرفه ای با سوژه های جذابتون. روزم رو میسازید.
البته یه سری عشقایی هم هستن که خودمون با بعضی کاراکترا ساختیم هر کی بگه نه گیمر واقعی نیست
دقیقا همینطوره
امیدوارم دوست داشته باشید مقاله رو و ممنون از نظرتون
سلام خسته نباشید و ممنون بابت مقاله جالب،توی این نسل داستان جول و الی واسه ی من عمیق ترین و دلنشین ترین داستان بود،یه جورایی عشق فقط بین جول و الی نیست بلکه بین جول و الی و گیمره که واقعا لحظات قشنگیو میساخت،وقتی الی دیوید رو بالاخره کشت و توی بقل جول گریه کرد.داستان Life Is Strange هم خیلی جالب و قشنگ بود.

فقط جسارتا فاصله سنی جول و الی خیلی بیشتر از ۲۰ سال هست،توی د لست اف اس جول حداقل ۵۰ سال سن داره درحالی که الی ۱۴ سالشه.
مرسی بابت نظر خوبت و وقتی که گذاشتی و مقاله رو خوندی
جای brothers a tale of two sons خالیه که به زیبایی رابطه ی بین مادر و فرزنداش و پاکی کودکی(البته برادر بزرگتر به واسطه ی سن بیشترش یه مقدار ناخالصی داشت) رو به تصویر کشید
اون بازی هم بسیار زیبا بود و بار احساسی زیادی داشت. مرسی برای نظر خوبت و وقتی که گذاشتی و مقاله رو خوندی
واقعا مقاله جالبی بود عکس اول مقاله که کنترلر ها بود رو دیدم اولین چیزی که با خودم گفتم یه آهی از ته دل بود که چه زود گذشت عمر لعنتی انگار همین دیروز بود راستش عشق به بازی یه بحث عشق به کنسول خاطره هاش یه بحق دیگه است اگار همین دیروز بود که داشتم با داییم آتاری بازی میکردم همین دیروز بود که یه میکرو خریدم میشستم با داداشم بازی میکردم واسه یه بازی ۱۰۰ جا میرفتم تا یه کارتریجی بگیرم که بازی های توش با ماله من فرق بکنه کل دنیام همین بود یا بعدش سگا گرفتم سونیک میزدم محو گرافیک کنسول و بازی هاش بودم و بعد از همه این سال ها کنسول خاطره های زیاد کنسول عشق اومد پلی استیشن پلنگ صورتی – تکن – سرباز کوچولو – سلطان کرش بندیکوت و کلی بازی دیگه یا بعدش عشق کل زندگیم ps2 اومد به شخصه دوران گیمری خودم رو تو نسل ۶ میبینم بعد از اون دیگه تا به امروز نتونستم مثل اون زمان پای گیم بمونم شاید چون سنم رفت بالا ولی با اینحا بهترین دوران گیمریم رو نسل ۶ میدونم یکم بعد psp گرفتم که هنوزم دارمش وای چه حالی میداد تو مسافرت ها به شخصه احساس میکنم تو این همه سالی که گیمر بودم بیشترین سهم خاطره هام توسط سونی و پلی استیشن رقم خوره وقتی لست آف اومد و شروع کردم بازی هارو فقط یه چیز گفتم یا خدا این چه گرافیکی کلا تو یه عالم دیگه سونی تا به امروز کاری به جز سورپرایز کردنم انجام نداده واسه همین تا امروز و تا ابد با سونی میمونم بگذریم امید وارم تو مقاله بعدی از عشق به کنسول بیشتر صحبت بشه تا گیم
مرسی که مقاله رو خوندی و ممنون از نظر عالیت
دقیقا همینطوره و عشق ما هم به گیم کمتر از چیزایی که گفته شده نیست. امیدوارم همیشه از مقالات راضی باشید
عشق فقط رابطه استاد گرالت با کارکترهای دنیای ویچر
پس ویچر چی گرالت و دخیا