هزار و یک شب | یک عقاب دیگر در آسمان پاریس | داستان بازی Assassin’s Creed Unity
واقعیت این است که ما، شاید خیلی ظالمانه یقه یوبیسافت را گرفتیم و هِی میکوبیم تو سرش! گاهی با دلیل، گاهی بیدلیل! یعنی اصلاً این کار دیگر برای ما عادت شده. تا یوبیسافت یک بازی میدهد، دوباره همین جریان آغاز میشود و محکم میکوبیم تو سر کارگردان و طراح و صداگذار و… . هنوز بازی منتشر نشده، به کج بودن برگِ درخت سمت راست، همان گوشهها در ثانیه چهار گیر میدهیم و با یک مقاله شدیداً حرفهای، کار بازی را یکسره میکنیم و بازی هم که منتشر میشود، میگوییم که خب، همه تغییرات خوب بازی از بیخ کشک، دور انداخته میشود، و برمیگردیم به سراغ همون برگِ درخت کجی که در ثانیه چهار دیدیم و سه نمره همینطوری کم میکنیم! این هم از این! نقد و بررسی یک بازی Assassin’s Creed جدید اینگونه میشود. بدون توجه به اینکه واقعاً این سری، خیلی حرفها برای گفتن دارد و با ایده بینظیرش، هربار سعی میکند دستی به سر و صورت این صنعت بزند. باشد! قبول که بعضی جاها، آنچنان بد این کار را کرده است که صورت این صنعت، کمی خراش برداشته، اما صادقانه، نمیتوان این مسیر خوب را نادیده گرفت. همان وقفهای که پس از انتشار Assassin’s Creed Syndicate افتاد و باعث شد، آنچنان نقشهای را از مصر شاهد باشیم. و تغییرات گیمپلی که واقعاً جهشی مثبت بودند و البته داستانی که فراتر از نکات گذشته سری، مسائل جدیدی را هم به میان میآورد. شما میتوانید نقد و بررسی Assassin’s Creed Origins را اینجا به قلم بنده مشاهده کنید. در قالب هزار و یک شب، و در قسمتی جدید، در ادامه بررسی سری Assassin’s Creed، به سراغ یکی از بحثبرانگیزترین نسخههای بازی میرویم و داستان زیبایش را بررسی میکنیم. با حسین غزالی، و سری مقالاتَش همراه باشید!!! به هزار و یک شب خوش آمدید.
با تمام حرف و حدیثهایی که هربار پشتسر این سری و بازیهایش گفته میشود، همه ما واقعیت را میدانیم. Unity پس از انتشارش خیلی خیلی سر و صدا کرد و بخاطر ایراداتش، حسابی متهم شد، اما یه دور از تمامی این بحثها، این بازی، اشارات خیلی مهمی دارد و البته در نقطه مهمی از تاریخ قرار گرفته. انقلاب فرانسه مهم است و همین اهمیت، داستان این بازی را به سطح بالاتری میبرد و باعث میشود تا برایش هزار و یک شب بنویسیم. بازی، بالاخره پس از آپدیتها بینظیر و عالی میشود و با تمام ایرادهایش، داستانی به ما میدهد که ارزش بررسی را داشته باشد. طبق رسم همیشگی، و رسمی که نباید تغییری داشته باشد، ابتدا داستان بازی را شرح میدهیم و پس از آن، پوست رویش را آرام آرام میکَنیم و عمیقتر وارد وادی تاریخ میشویم.
خب، انقلاب فرانسه قطعاً سوژه بینظیری برای ساختن یک بازی جدید است. پر از شخصیتهای خام و دست نخورده و البته مهم و حیاتی. داستان بازی، از ماجرای یک معبد شروع میشود. البته اصل ماجرا در دوران انقلاب فرانسه جریان دارد. جایی که “آرنو دورین” تلاش میکند تا این انقلاب را در مسیر درست خودش قرار بدهد. ژاک دی مولی در یکی از معابد پاریس دستگیر میشود و این یعنی، آخرین رهبر تمپلارها (البته فعلاً) در سال ۱۳۰۷ میلادی از بین میرود. ژاک دی مولی، یک شمشیر و یک کتاب به تمپلارهای دیگر میدهد و از آنها میخواهد تا مخفی بشوند. همانجا یک کوچولو شاه فیلیپ چهارم و پاپ کلمنت را هم میبینیم! پس از این ماجراها گروه اساسینها، شروع میکنند به همان حافظه دزدی معروفشان و در جریان همین به دست آوردن حافظهها، آنها توانایی سفر به سال ۱۷۷۶ و البته زندگی شخصیت آرنو دورین را پیدا میکنند.
جالب است بدانید که آرنو، درواقع پس از فوت پدرش، توسط یکی از سران تمپلار به فرزندخواندگی قبول میشود. در جریان زندگی آرنو، “الیزه دلا سره”، دختر همین تمپلار، نقش مهمی دارد. یک شب، نامهای به دست آرنو داده میشود، که باید حتماً به دست پدر الیزه برسد اما آرنو آن نامه را در اتاقش میگذارد و بدون توجه به هیچ چیز، تمام سعی خود را برای دیدن الیزه میگذارد. پس از آن، آرنو دورین از جشن خارج میشود و ناگهان با جسد پدر الیزه مواجه میشود! دقیقاً همان زمان است که مأموران آرنو را در صحنه قتل میبینند و به عنوان قاتل، او را به زندان میفرستند! به زندان رفتن آرنو، شروع ماجرای بزرگ او در فرانسه است. در زندان، نوشتههای مهمی میبینید که روحیه خاصی به او میدهند و برای او جذاب هستند. در همان حال، او با شخصی با نام “بلک” آشنا میشود. حمله به زندان باستیل، یکی از مهمترین جریانهای تاریخی فرانسه است و اتفاقاً در بازی هم اتفاق میافتد. در جریان فرار از زندان، بلک از آرنو میخواهد که به انجمن اساسینها بپیوندد و او را در این مسیر همراهی کند. آنها قبلاً با یکدیگر آشنا شده بودند. وقتی آرنو به خانه برمیگردد، الیزه به او خبر میدهد که در این پیام، هشداری برای قتل پدرش بوده و اگر آن شب، آن نامه را با خود به جشن میآورد، همه چیز متفاوت بود. آرنو که تحت تأثیر قرار میگیرد و از کرده خود ناراحت میشود، به یاد پیشنهاد بلک میافتد و پیشنهادش را قبول میکند. حالا او از اساسینها میخواهد تا به او فرصتی بدهند. در واقع، آرنو یکی از متهمان قتل پدر الیزه را لا روی دی تومس میداند. آرنو پس از جستجوی زیاد، فردی با نام فرانسوا توماس ژرمن را آزاد میکند. او که توسط یکی از سران تمپلارها به نام لافرنیر گروگان گرفته شده بود، خودش را همیشه یک انسان عادی نشان میداد. آرنو لافرنیر را میکُشَد و ای دل غافل! پس از تمام اینها متوجه میشود که ژرمن خودش نقشه قتل پدر الیزه را داده بود! اما حالا دیگر دیر است. حالا او بیشتر از قبل زیر ذرهبین است و فعالیتهایش تحت کنترل هستند.
حالا آرنو دوباره شروع به تحقیقات میکنند. او متوجه میشود که ژرمن میخواهد شورشهای مهمی علیه پادشاه انجام بدهد. او در نهایت، برای جلوگیری از این اتفاق، بسیاری از دشمنان را از پیش روی برمیدارد و سعی میکند تا نامههای میرابو به پادشاه نیز در دستان تمپلارهای طغیانگر نیفتد تا اوضاع از این بدتر نشود. آرنو جانِ الیزه، شاید عزیزترین شخص زندگیاش را نجات داده است و حالا از او میخواهد تا با اساسینها کنار بیاید و مذاکره کند. اما این وسط، بلک کار را خراب میکند و میگوید که این کار اصلاً به نفع اساسینها نیست و یک خیانت است. تازه همه اینها به کنار، بدتر از این هم اتفاق میافتد و بلک، میرابو را به قتل میرساند! حالا بلک از آرنو میخواهد تا با او همکاری کند، اما آرنو نمیپذیرد و با یکدیگر درگیر میشوند و بالاخره، بلک به قتل میرسد. آرنو سعی میکند تا بازهم ژرمن را تعقیب کند، اما درنهایت، با جدایی الیزه، آرنو دچار افسردگی بدی میشود. اما خب، خوشبختانه قهرمان قصه ما خیلی هم اشک نمیریزد و الیزه را در ورسای ملاقات میکند. آنها تصمیم میگیرند تا به پاریس که حالا اوضاعش از همیشه بدتر است سفر کنند.
در جریان سفر و سکونت آنها در پاریس، آنها متوجه میشوند “ماکسیمیلیان دی روبسپیر” یکی از راههای اصلی رسیدن به ژرمن است. ژرمن او را برای حفظ بیثباتی در پاریس، حفظ کرده و از او نگهداری میکند. اما بالاخره آرنو و الیزه موفق میشوند تا روبسپیر را به قتل برسانند و از محل اختفای ژرمن اطلاع پیدا کنند. آنها برای دیدن ژرمن به بالاترین معبد پاریس میرسند و حالا آرنو که حقیقت را میداند، سعی در کشتن ژرمن و خاتمه دادن به تمام این داستانها را دارد. آرنو پس از مدتی مبارزه موفق به قتل ژرمن میشود اما در جریان این مبارزه الیزه کشته میشود! پس از این ماجراها میبینیم که آرنو یکی از سران ارشد اساسینها میشود و البته خاطراتی که باید از الیزه زنده بماند… .
یادداشتی برای داستان Assassin’s Creed Unity
بگذارید یک مسئله را روشن کنم و تمام! داستان Unity یک داستان ساده است! ساده به معنای واقعی! ساده به معنای اینکه، شاید بتوان با دو سه روز فکر کردن هم آن را در آورد و نوشت! دقیقاً به همین اندازه ابتدایی. پیچشهای داستانی، آن جذابیت خاص را به بازی نمیدهند و باور کنید که تنها جذابیت بازی، نامی است که با خودش همراه کرده و بر روی پیشانیاش نوشته شده. و الا، نمیتواند شما را شگفتزده کند. واقعاً نمیدانم چرا سازندگان فکر کردند با مرگ الیزه، قرار است داستان بازی خیلی قابل قبول و هیجانانگیز، و البته دردناک و غمگین باشد. راستش را بخواهید، ارتباط برقرار کردن با آرنو هم سخت است! البته، نسبت به داستان آبکی و سوخته Syndicate، داستان یونیتی خیلی بالاتر قرار میگیرید! اما به هر حال، خط داستانی بازی، اصلاً و ابداً آن چیزی نیست که بخواهد شما را خیلی محکم و دیوانهوار روی صندلی بازی بنشانند! در فرار از زندان، به آرنو پیشنهاد همکاری داده میشود، خون آرنو به جوش میآید و او از انجمن طرد میشود و بعدها با انتقام به درجات عالی میرسد تازه، الیزه هم میمیرد. الیزهای که ظاهراً، عزیزترین شخص این دنیا بود برای آرنو! عجب! من بارها گفتهام که بازهم میتوان از یک استارت و پسزمینه کلیشهای، یک شاهکار بیبدیل ساخت اما بنظرم، یونیتی، جدای از معنای زیبایش، واقعاً طلوع یک تاریکی بد برای سری Assassin’s Creed بود. به قول یکی از دوستان خوبم در یکی از مقالات، یوبیسافت گویا با خودش مشکل دارد! خیلی از بازیهایش، میتواستند با کمی تقلا و زحمت بیشتر، به بازیهای فوقالعاده ارزشمند و بینظیر و حتی شاهکار تبدیل بشوند؛ اما این اتفاق ظاهرا نمیخواهد بیفتد یا اینکه نمیگذارند بیفتد! سازندگان، خیلی راه برای نوشتن یک داستان عالی و همه چیز تمام داشتند. بازی و مخصوصاً آن برهه از زمان، خیلی قضا برای جولان در اختیارشان گذاشته بود و واقعاً مایه تعجب است وقتی اینچنین میشود.
اگر چه اگر ظالم نباشیم، بازی در نشان دادن حس و حال آن روزهای فرانسه، واقعاً خوب عمل کرده و داستان هم نسبتاً قابل قبول بوده (اما ساده و فاقد پیچشهای شگفتانگیز و بهیادماندنی و البته شخصیتهای ماندگار است) مثل تمامی بازیهای این سری، گاهی دلتان میخواهد مدتها بنشینید و فقط محیط اطراف و شهرها و مردمان را تماشا کنید. اما یادتان باشد، شما هیچوقت نمیتوانید تمام حقیقت را از فیلمها، سریالها و یا حتی بازیهای ویدیویی بفهمید. شما نیاز به کتاب و اسناد دارید و این نیاز حتمی است.
پر بحثترینها
- اینترگلکتیک، کانکورد، ناتی داگ؛ در اتاق فکر سونی چه میگذرد؟
- گزارش: طراحی سختافزار پلی استیشن ۶ برخلاف نسل بعدی ایکس باکس، به پایان رسید
- حساب توییتر پلی استیشن باعث ترند شدن دوباره Bloodborne Remake شده است
- یوشیدا: Horizon Forbidden West در حد انتظارم نفروخت
- یوشیدا: اگر خواهان بازی های انحصاری جدید PS5 هستید، بهتر است از ریمسترها حمایت کنید
- شایعه: اطلاعات فاش شده از GTA 6 توسط کاربری که ادعا میکند چندین ساعت از گیمپلی را دیده است
نظرات
خیلی ممنون بابت مقاله
اما به نظر من نقطه ضعف اصلی یونیتی همین داستانش بود، در حالی که میتونستن از این ظرفیت انقلاب فرانسه استفاده کنن و یه داستان حماسی و جذاب رو روایت کنن به جاش یه داستان شخصی رو روایت کردن که خلاصش این میشد که پدر نامزدتو میکشن و برای اینکه ثابت کنی تو نکشتی میری دنبال دشمنا یکیشو میکشی خاطره هاشو میبینی و میری بعدی رو میکشی و همین تا آخر بازی تکرار میشه حتی کشتن اون شخصیت ها هم فرقی نداره همشون تو یه ساختمون با کلی نگهبانن خلاصه این داستان حتی گیمپلی بازی رو هم تکراری کرد اون قدری که تو تریلر های سینمایی قبل انتشار بازی آرنو تو انقلاب نقش داره تو کل بازی نداره، خود بازی پتانسیل خیلی بالایی داشت هنوز هم با اختلاف بهترین پارکور رو داره گرافیکش فوق العاده بود پاریس طراحی بی نظیری داشت گیمپلی خوب بود ولی متاسفانه از ظرفیتش استفاده نکردن و یه بازی خسته کننده دادن بیرون که به اعتبار یوبیسافت و این سری ضربه زد
تریلر های سینمایی این بازی به حدی هایپ کننده بود که خود بازی نبود
((((واقعیت این است که ما، شاید خیلی ظالمانه یقه یوبیسافت را گرفتیم و هِی میکوبیم تو سرش! گاهی با دلیل، گاهی بیدلیل! یعنی اصلاً این کار دیگر برای ما عادت شده. تا یوبیسافت یک بازی میدهد، دوباره همین جریان آغاز میشود و محکم میکوبیم تو سر کارگردان و طراح و صداگذار و… . هنوز بازی منتشر نشده، به کج بودن برگِ درخت سمت راست، همان گوشهها در ثانیه چهار گیر میدهیم و با یک مقاله شدیداً حرفهای، کار بازی را یکسره میکنیم و بازی هم که منتشر میشود، میگوییم که خب، همه تغییرات خوب بازی از بیخ کشک، دور انداخته میشود، و برمیگردیم به سراغ همون برگِ درخت کجی که در ثانیه چهار دیدیم و سه نمره همینطوری کم میکنیم! )))
این قسمت از مقاله تون واقعا عالی بود :yes: :yes: :yes: :yes: :yes:
ممنونم ازتون. بله اینم نظر شماست و خب همونجور که پایینتر دوست خوبم محمدآریا مقدم گفتن مشکلات بازی بدجوری پشت داستانش قایم شدن و ول نمیکنن!
یکی از آرزو هام توی این یکی دو سال اخیر این بوده که یکی از مقاله های هزار و یک شب مربوط به farcry 3 باشه
اوایل ابهام خاصی نداشت
بعد ها نمیدونم کار به جایی کشید که نفمیدم واس جیسونه?جیسون واسه?
هردوشون یکین? بچه جیسون چیشد? (پایان دوم با توجه به گفته های سیترا)
جیسون برادر خودشو هم کشت تو پایان دوم?
آخر سر اون چاقو افسانه ایه به دست کی رسید؟
نصف بازی رویا بود؟
موقی که جیسون می خواست واس رو بکشه واس گفت منو بکش تا تو رو باخودم ببرم
یعنی جیسون خودکشی کرده بود؟
جیسون موقعی تیرو تو مخ واس خالی کرد بلا فاصله خودش افتاد و مرد ولی چشمای واس باز شد
با توجه به گفته واس که تو منی و من تو ام
در واقع در صحنه مرگ واس، واس جیسون بوده که از واس می خواست تا اونه بکشه
نمیدونم چی در باره این بازی بگم ولی اینو میدونم که یوبیسافت بهترین داستانشو تا به امروز تو farcry 3 خلق کرده
یعنی داستان بازی بقدری پیچیده و عمیق و مفهومی بود که فقط یه فیلسوف میتونه دیوانه ای به اسم واس رو درک کنه و مفهوم کار هاش رو بفهمه
به نظر من واس با این که خودشه یه دیوونه جلوه میداد ولی در واقع یه آدم خیلی
به نظر من واس با این که خودشه یه دیوونه جلوه میداد ولی در واقع یه آدم خیلی در واقع یه آدم پیچیده و کاریزماتیک و باهوش بود
و بر عکس جیسون یه آدم دیوونه بود که نصف هوشیاریش مربوط به رویا بود
به گفته خود واس
جیسون واس بود
و واس جیسون
از آقای غزالی بسیار بسیار خواهش مندم که یک بار برای همیشه پرونده داستان farcry 3 با یک مقاله مفصل ببنده
چشم عزیز دل چشم. آره واقعا خب داستان خفنی داشت 🙂 اونم بررسی می کنیم.
اقای غزالی ازتون ممنونم که همچین بررسی هایی از داستان بازی ها قرار می دید.
ولی داستان AC:UNITY اونقدری جذابیت و نقطه اوج نداره که شما وقتتون رو صرفش کردید.
مجددا ازتون تشکر می کنم،انتقاد من ازتون نسبت به این هست که این بار برعکس دفعات قبل موضوع خوبی و سوژه جالبی رو انتخاب نکرید.
امیدوارم ناراحت نشید از حرف من،بهتر بود سراغ عنوانی دیگر مثل همین FC3 میرفتید که داستانش حداقل چند تا نکات پنهان و بدرد بخور داشته باشه.
واقعا داستان یونیتی چیزی نیست که بیایم دربارش مقاله بنویسیم.
برای بار سوم باز هم ازتون ممنونم.
سلام عزیز دل! بله خب این قضیه رو بنده هم متوجه بودم. اما اساس انتخاب در هزار و یک شب ها، اینطوریه که داستان، نکات تاریخی خاصی داشته باشه یا اینکه خود داستان خاص باشه
و سری اساسینز بهترین سوژه هارو برای این سری مقالات دارن. و انقلاب فرانسه عالی بود. ولی متوجه هستم دقیقا چی میگید و خب من این سری رو خواسته یا ناخواسته استارت زدم و واقعا تا آخرشو باید برم که کار کامل باشه.
منم از شما ممنونم بابت کامنت و مطمئن باشید می دونم چی میگید و متوجه هستم. به امید بهتر شدن کار با همدیگه
چون من برای شما می نویسم نه برای خودم فقط
ممنونم از شما بابت درک خوب و ذهن بازتون.این که تمامی سلیقه ها و مخاطبین رو پوشش میدید خیلی خوبه و قابل تحسینه.مطمئنم کاری که شروع کنید را تا انتها طی می کنید و به بهترین شکل ممکن هم انجامش می دید.موفق باشید.
PSFAN@COD
خیلی خیلی ممنونم ازتون. لطف دارید. انشالله همینطوره
پس هزار یک شب بعدی برا farcry 3 هستش
من با این نسخه اش زندگی کردم و تنها مشکلش باگ هاش بود که بعد از آپدیت بزرگش یکی دو تا ازش رو دیدم :yes: tnx :inlove:
لطفا هر چه زود تر هزار و یک شب اوریجینز رو هم برید
منو چرا reply کردی؟ 😐 tnx
اتفاقاً باید حتماً تمام کنم سری اساسینز رو به طور کامل و حتما اوریجینز هم میریم براتون. خیلی ممنونم چشم.
مقاله زیبا و جامعی بود
واقعا لذت بردم
به نظر من اون بحث های تاریخی هم واقعا لازم بود
ممنون آقای غزالی
مرسی ازتون و خیلی خیلی ممنونم. بله واقعاً احساس کردم مقالات من باید یک نوآوری خاصی داشته باشند و مثلشون هیچ جا نباشه. و هر بار سعی می کنم این حرکت رو قویتر و بهتر زده باشم.
ممنونم 🙂
یوبیسافت بدون شک شرکت مورد علاقه من است.از اساسین و فارکرای تا گوست ریکون و واچ داگر و اسپلیتر سل که بازیهای مورد علاقه منو تشکیل میده.میشه گفت نصف IP های مورد علاقه من دست یوبیسافته.
سری فرقه آدمکش از نسخه Revelations افتش رو شروع کرد تا جایی که من حاضر به تجربه نسخه Rogue نشدم.( بقیه همگی رو بازی کردم) .تا جایی که در Syndicate دیگر بازی اصلا انگار یک آی پی دیگر بود.اما در Origins خوشبختانه روند صعودی دوباره شروع شد و با چیزیکه بنده از Odyssey دیدم میتونم بگم داره روند خوب و با ثباتی رو طی میکنه.هر چند ممکنه برخی بگن دیگه این سری شباهتی به نسخه های اولیه نداره اما این تغییرات لااقل به مذاق من که خوش اومده.
برگردیم سر نسخه یونیتی.یک نسخه متفاوت.اولین نکته تحسین برانگیز بازی گرافیک فوق العاده بازی هست.نحوه مبارزات و تنوع سلاح ها هم عالی است.پارکور خوب و زیبایی محیط.اما نکته منفی هم داشت.اول از همه شلوغی بیش از حد معابر .انگاری اونجا شانگهای است.جا واسه سوزن انداختن نیست.افت فریم گاه و بیگاه بازی و فریم نامناسب حتی در نسخه PC و باگ های عجیب و غریب و همینطور گیر کردن یا خارج شدن ناگهانی از بازی (لااقل در نسخه PC ) ایراداتی هست که من به بازی وارد دارم.البته این رو هم نمیشه ندیده گرفت که بازی کلا تو شهر جریان داره و خبری از دشت و صحرا و جنگل و مناطق آزاد نیست.در کل بازی خوبی بود و ارزش تجربه کردن رو داشت.و فکر میکنم حداقل نسبت به Syndicate و Rogue برتری داره.در هر صورت من که از نسخه های جدید فرقه آدمکش استقبال میکنم.
ممنون بابت بررسی.
بله واقعاً همه ما کم و بیش بازیهای یوبی رو بازی کردیم! یعنی اصلا نقشش رو نمیشه انکار کرد و غیر ممکنه! درباره Syndicate هم که من فرصت نشد خوب صحبت کنم ولی واقعاً یه جورایی حس بدی بهش دارم و احساس می کردم دارن سرمون کلاه می ذارن!
یکی از مزخرف ترین اساسین ها با اختلاف
حیف محیط پاریس
آرنو خودخواه فقط به دنبال انتقام جویی بود و اخرش هم به خاطر حماقتش فردی و ک دوست داشت و از دست داد
بازی ام ک پر باگ و مشکلات فنی بود
ی بازی کاملا افتضاح
البته از یوبی باگ بیشتر از این انتظار نمیره
ممنون از آقای غزالی بابت مقاله . :rose:
ممنون از شما بابت مطالعه 🙂 :rose: :rose: :rose:
از مقاله که بگذریم داخل پرانتز آرنو چقدر نوشیدنی میخورد :dazed:
اولا یه خسته نباشید جانانه به حسین عزیز بگم که هر هفته از مقالاتش استفاده میکنیم، چه نقد و بررسی و چه تحلیلهای این فرمی. امیدوارم کاربران عزیز هم قدر چنین مقالاتی رو بدونن و ساده از کنارش نگذرن.
منتهی حسین من یک سری نکته رو اگه اجازه بدی اضافه کنم که دیدها نسبت به Unity یخورده مثبتتر بشه ( اساسینه دیگه 😀 )
مشکلی که یونیتی داره به نظرم هسته داستانی نیست، روایت داستان هم نیست، مشکل شخصیت پردازی ضعیف کاراکترهای بازی هستش. دقت کنید تو AC Revelations زمانی که یوسف کشته میشه، یا مثلا مرگ آکیلیس تو AC III و تا حدودی مرگ ریش سیاه در Black Flag، با مرگ الیز تو یونیتی خیلی تفاوت داره. قاعدتا این سه نمونهای که مثال زدم صحنههای فوقالعاده ناراحتکنندهای هستن و برعکس، اندینگ یونیتی به هیچ وجه نمیتونه تاثیری روی بازیکن بزاره چرا؟ چون بازیکن نتونسته با الیز یا شاید هم آرنو ارتباط برقرار کنه. این موضوع در مورد همه شخصیتهای بازی ( البته Bellec وضعیت بهتری داره ) صادقه و ضعف بزرگ بازی همینه دقیقا. ایده فوقالعادست، حتی روی دیگهای از اساسینها رو به ما نشون میده از اعضای متعصب گرفته تا ملایم تر.
بهترین شخصیت بازی هم به نظر من Bellec هستش. کسی که به اعتقاداتش پایبنده و از تمپلارها متنفره. البته اگه تو جنگ آخرش با آرنو به حرفهاش گوش کنید شاید بهش حق بدید. جدا از شخصیتی که بلک داره، یک اساسین به شدت وفادار به آرمانهای خودش و فرقست. خلاصه اگه بخوام بازم ادامه بدم دیگه واقعا طولانی میشه:دی در این حد بگم که AC Unity با اینکه داستانش همونطور که حسین عزیز هم گفت پیچیدگی خاصی نداره، اما سطحی نیست و خیلی چیزها رو تو خودش جا داده. اگه با دقت بازی رو دنبال کنید خودتون متوجه میشید که به مراتب حرفهای بیشتری برای گفتن نسبت به خیلی از نسخههای دیگه داره. و در آخر این دیالوگ بلک که حرفهای زیادی برای گفتن داره و اگه روش فکر کنید شاید در آخر هم حق رو به بلک بدید و کاملا دیدتون عوض بشه
We’re an army. And in an army, “making peace with the enemy” is called “treason.”
ممنونم محمد جان عزیز و رفیق خوبم. دقیقاً همینطوره که شما میگی. ولی واقعاً بنظرم این ایده مرگ عزیزان و نزدیکان رو میتونستن جور دیگه اجرا کنند و واقعاً نمیشد با مرگ الیزه داستان رو نجات داد و مشکل هم جای دیگه ای بود! مشکل دقیقاً همین شخصیت پردازی بود که شما بهش اشاره کردی و کاملاً هم درست و منطقی صحبت کردی که همینه. مثلا همین آرنو! واقعاً برای من همچین مهم نبود! می دونی؟ بیشتر اصلا دلم می خواست آرنو رو خودم ببینم تا آرنوی واقعی در بازی!!!!! برخلاف مثلا زمانی که بازی های اول بودن یا همین بایک! عالی بود محمد و من میگم اگر مشکلات داستان حل می شد خیلی بازی بهتری رو داشتیم.
خسته نباشید بسیار زیبا بود :rose:
با وجود تمامی باگ هاش اخرش تمومش کردم ولی نمیدونم چرا از یوبی باگ بدجور متنفرم,کاش ی استراحت ده ساله ب این سری بده و بره سراغ پرنس یا درایور
شما هم خسته نباشید 🙂 زیبا شمایید 🙂
اشکال نداره حستون هم درک می کنیم! انشالله که خیره 🙂
دادااااااااااااااش، تیکه آخر مقاله فقط، خیلی حال کردم حسین جان، مثل همیشه قلم و بیان درخشان دمت گرم داداش، سلیقه شما رو دقیق نمیدونم اما اگه سیک راک هم گوش میدید آهنگ جدید گروه evanescence بنام hi-lo یا همون high low هم گوش بدید، واقعاً آرامبخشه، خودم توی ماشین هرروز صبح و عصر گوش میدم، نقد گیم عالی بود، انقلاب فرانسه جزء تلخ ترین و در عین حال شیرین ترین انقلابهای تاریخ بوده، تلخ برای نحوه شکل گیری انقلاب و قربانی های بیشمار، شیرین برای دستاوردهای پساانقلاب، توی این نسخه پاریس رو انقدر خوب طراحی کرده بودن که واقعاً انگار توی همون دوره در حال قذم زدن در کوچه پس کوچه های پاریس بودیم، من اون قسمت از بازی که از زندان فرار میکنن رو خیلی دوست داشتم، آقا حسین اگه قابل دونستید و به قول خودتون یار به دوست تبدیل شده بودم آی دی psn خودتون رو بدید در ارتباط باشیم، اگه هم نشد که فداسرت داداش، بازم مرسی
سلام فرهاد جان!!!! آقا خیلی ممنونم ازت. یعنی شما رو واقعاً نمیشه فراموش کرد. برای من، شما یکی از بهترینایی و فرق داری. عزیز دلی. سبک راک هم بله! باید باید شروع کنم. حقیقتش من از هیپ هاپ شروع کردم و بعد که صدای سیا رو شنیدم خیلی دل بستم بهش و حالا حتما راک هم میام و حتما شروع می کنم. انشالله با همین گروه evanescence و U2 شروع می کنم کار راک رو و امیدوارم که واقعا مثل بقیه دل بستشون بشم.
پارت ۲:
معلومه که هستی فرهاد جان!!! مگه میشه نباشی؟ شما و حتی بقیه دوستان رو واقعا اینطور می بینم و شما هم که فراموش ناشدنی هستی و همیشه کنارمون بودی 🙂
در پیام خصوصی فرستادم برات. همینجا در سایت 🙂