شب تاریک و بیم موج… | نقد و بررسی بازی The End is Nigh
در زندگیتان احتمالا به تعداد فراوان با بازیهایی روبرو شدهاید که پر از «اَه و لعنتی و ای وای و…» هستند. منظورمان را نگرفتید؟ همان بازیهایی که هنگامی که انجامشان میدهید دقیقهای نیست که عبارت «لعنت به تو!» و یا مشابه آن از دهانتان بیفتد! برای مثال ساختههای استاد میازاکی دقیقا از همین نوع بازیها هستند. به تازگی در دنیای ویدئوگیم با یکی دیگر از این دست آثار آشنا شدهایم که اتفاقا بار «لعنت به تو» ای اش بسیار بیشتر از آثار میازاکی و امثال آن است. اگر یادتان باشد چند سال پیش نیز عنوانی تحت نام Super Meat Boy عرضه شد که سازندگانش توانستند با عرضهاش علاوه بر تعاریف و تمجیدهای فراوان، مقدار بسیار زیادی نیز «ناسزا» کسب کنند. هم اکنون بعد از گذشت چند سال و اندی آنها بازگشته اند تا ناسزاجذب کن جدیدشان را روی ملت تست کنند. گویی که فحش خونشان پایین آمده باشد. به هر صورت ربطی به ما ندارد که قرار است عمهی (احتمالا) خدا بیامرز این اساتید قرار است آن دنیا چهها بکشد. و یا اصلا این که چرا آنها به عمههایشان اهمیتی نمی دهند. بیایید ما هم این بازی را نقد کنیم و سهم خود را به این کلکسیون کامل بیفزاییم!
شب تاریک و بیم موج…
در The End is Nigh شخصیت اصلی موجودی است به نام Ash. نام او در زبان انگلیسی به معنی خاکستر است اما حقیقتا نمیشود تشخیص داد خودش دقیقا چیست! او بیشتر از آن که شبیه خاکستر باشد مرا به یاد Goo های کوچک و چسبناک در بازی World of Goo میاندازد! هر چه باشد سازندههای Super Meat Boy هستند و چیز دیگری نمیتوان از آنها انتظار داشت. شخصیتهای آنها احتمالا همیشه باید حالتی خزنده و «اثر بر جای گذارنده» داشته باشند! چیزهای لزجی که وقتی به دیوار و یا شیء دیگر مالیده میشوند اثرخود را برجای بگذارند! اَه…!
از ماهیت موجودات عجیب که بگذریم به قصهی بازی میرسیم. در The End is Nigh نیز به مانند بازی قبلی با داستانی ساده و در عین حال جالب مواجهیم. شخصیت اصلی بازی ویدئویی مورد علاقهاش را از دست میدهد و به جای آن سعی میکند در دنیای آخر الزمانی دور و برش یک دوست پیدا کند. شما راهی سفر طولانی خود میشوید و در طول آن نیز با ماجرا های مختلفی روبرو خواهید شد. در طول مراحل مختلف شخصیتهایی را ملاقات میکنید که دیالوگهای مختلفی را بیان میکنند. دست نوشتههای مختلف هم کمابیش در این دنیای آخرالزمانی پیدا میشوند. همهی این موارد یا سعی میکنند دربارهی دنیای بازی اطلاعاتی رابیان کنند و یا این که ماجراهای مختلف را شرح دهند و بار ادونچر بازی را افزایش دهند. سبک و سیاق The End is Nigh داستان چندان قدرتمندی را نمی طلبد و تمرکز بازی نیز هیچگاه روی این فاکتور نبوده و نیست. اما سازندگان کاملا نیز از آن غافل نشدهاند و دنبال کردن ماجراهای بازی کار بسیار جذابی است. علاوه بر آن ساخت و معماری دنیای منحصر به فرد بازی نیز زیباییهای فراوانی دارد که همگی به مدد روایت آمدهاند.
انجمن پروتاگونیستهای چسبناک
گیمپلی بازی در عین ارائهی فرمولی نو، با آنچه در Super Meat Boy دیدیم تفاوت اساسی ندارد. صرفا موجودی چسبناک در اختیارمان قرار گرفته که باید با پریدن از میان موانع متعدد، محیط ها را طی کند و گاهی هم آیتم جمع کند. البته این دو بازی تفاوتهای ریزی نیز با یکدیگر دارند که باعث میشود تجربهی هر کدام تا حدی متفاوت باشد.
در بازی جدید با دوربینی ثابت طرفیم که در هر مرحله از چپ به راست و یا از بالا به پایین منتقل نمیشود. تقریبا هر یک از مراحل بازی در یک قاب طراحی شده که نیاز دوربین به حرکت به دنبال کارکتر را از بین میبرد. فرمول کلی بدین شکل است که موجود چسبناک و حال به هم زن شما در سمت چپ صفحه ظاهر می شود. برای پیروز شدن صرفا کافی است که به سمت راست صفحه برسید. به همین سادگی. فقط نکتهی کوچک اینجاست که در حین رد شدن بلاهایی بر سرتان میآید که آرزوی مرگ خواهید کرد. بازی از سمت چپ آغاز میکند و تلهها و موانع مختلف را میچیند تا برسد به سمت راست. و وظیفهی عبور از آنها بر عهدهی شما است. ممکن است در ابتدا این کار چندان سخت بنظر نرسد اما اوضاع زمانی پیچیده میشود که پای تومورها وسط میآید. تومورها آیتمهای مخصوصی هستند که جمع کردنشان اختیاری است و معمولا برای به دست آوردنشان باید شرایط سخت تری را تحمل کنید. تومورها به عمد در موقعیتهای بسیار بدی قرار گرفتهاند که دسترسی به آنها بسیار سخت تر از گذراندن مرحلهی فوق است. البته صرفا دسترسی به تومور باعث نمیشود خوشحال شوید و جشن بگیرید. بلکه باید بتوانید تومورتان را تا نقطهی پایانی مرحلهی مورد نظر حفظ کنید. چیزی شبیه مکانیک سکههای قابل جمعاوری در بازیهای Rayman. وجود تومورها گیمپلی بازی را تنوع خوبی بخشیده. شما میتوانید در مراحلی که اعصابتان را خرد میکنند و رد کردنشان به صورت معمولی نیز کار سختی است، بیخیال تومورها شوید و فقط روی گذراندن مرحله تمرکز کنید. اما در مراحلی که مهارتتان اندکی در آن بیشتر است بد نیست که تومورها را هم جمع کنید.
نکتهی عالی دربارهی مراحل بازی آن است که هیچگاه از رو کردن ایدههای جدید دست بر نمیدارند. سازندگان هر بار عناصر جدیدی را رو میکنند و با آن تعداد مشخصی مرحله طراحی میکنند. تعداد این مراحل نیز به شیوهی قابل تقدیری کنترل شدهاست تا خدای ناکرده روی اعصاب بازیباز نروند و بازی نیز به سمت تکراری شدن نرود. زمانی که عناصر قدیمی امتحان خود را پس دادند، بازی چیزهای جدیدی نشانتان می دهد و حتی در مواقعی با زیرکی عناصر قدیمی را با عناصر نو ترکیب کرده و مراحل جدید خلق میکند. ویژگی مشخص تمامی این موارد آن است که همگی در ترکیب با یکدیگر بسیار اعتیاد آور و جذاب میشوند و هیچ گاه عنصری را در طراحی مراحل نخواهید یافت که مناسب یک اثر پلتفرمر نبوده و یا در ترکیب با دیگر عناصر، ناقص و ضعیف بنظر آید.
شخصیت اصلی نیز قابلیتهای بسیاری درون خود دارد که در طول مراحل با آنها آشنا خواهید شد. هر بار که قابلیت جدیدی رو میشود به طبع مراحل مختلفی نیز بوجود آمده و چالشهای جدیدی پیش رویتان قرار میگیرند. بازی لوکیشنهای چنداگانهای دارد که هر یک سبک خاص خود را دارند و مراحل با عوض شدن لوکیشن تفاوت بسیاری خواهند کرد. همچنین باید به ویژگیهای دیگری چون جست و جو و گشت و گذار اشاره کرد که دیگر ویژگی عالی مراحل The End is Nigh است. بازیباز انگیزههای زیادی برای گشتن محیطهای بازی دارد. نخست دست نوشتهها و کارکترهای مختلف هستند که ممکن است هر یک در مناطق و محلهای مختلف رها شده باشند. اگر به دنبال فهم بهتر قصهی بازی هستید باید به ناچار دنبال آن ها نیز باشید. همینطور باید از مراحل و لوکیشنهای مخفی نام ببرم که از مهمترین انگیزهها برای جست و جوی محیط هستند.
اگر تا اینجا هنوز هم ایمان نیاوردهاید باید اضافه کنم مراحل بازی ساختاری مترویدوانیا گونه نیز دارند و شما میتوانید با کسب قابلیتهای بیشتر و جدید تر (و یا کسب چیزهایی مانند مهارت بیشتر یا اعصاب آرامتر!)، به آنها بازگشته و تومورهایی که از دست دادهاید را کسب کنید. اینگونه ارزش تکرار بازی نیز به نحو وحشتناکی بالاتر میرود و شما تشویق میشوید که مراحل گذشته را نیز بار دیگر انجام دهید. The End is Nigh اثری است با ارزش تکرار بسیار بالا.
با چنین تفاسیری این سوال مطرح میشود که آیا چیز دیگری نیز از مراحل یک بازی دو بعدی پلتفرمر انتظار داریم؟ شکی نیست که درخشان ترین نکتهی The End is Nigh مراحل شاهکار آن هستند که طراحیشان به قدری استادانه انجام شده که دلمان نمیآید از آن به عنوان یکی از الگوهای لول دیزاین دو بعدی نام نبریم. بیشک هر کسی که قصد طراحی بازی دو بعدی پلتفرمر دارد باید استانداردهای The End is Nigh و Super Meat Boy را سرمشق کار خویش قرار دهد.
n هزارتاییها
برای این که به گوشهی دیگری از عظمت این اثر پی ببرید میخواهم شیوههای آن در به چالش کشیدن بازیباز را نیز بررسی کنم. نخستین چیزی که The End is Nigh شما را در آن به چالش میکشد میزان تسلط است. مهمترین مکانیک بازی این است که پرشهای شخصیت اصلی را کنترل کنید. اگر دکمهی پرش را بیش از حد نگه دارید پرش شما بیش از حد بلند خواهد بود. اگر هم دکمه را کمتر از حد نیاز نگه دارید به ارتفاع و یا طول لازم نمی رسید و باز هم ناکام خواهید ماند. نکته اینجاست که شما تا اندازه بر خود مسلطید که بتوانید دقیق همان اندازه که لازم است شخصیت اصلی را بپرانید. بازی حتی در مراحل مختلفی سرعت عمل و یا به قول رایج تر «رفلکس» شما را میسنجد. اینگونه است که باید علاوه بر کنترل قدرت خود و حفط تسلط، سرعت خود را نیز بالا ببرید. زمانبندی از دیگر مواردی است که به بازی گرفته میشود و باید در تلاش های هزاران بارهتان آن را نیز تلاش کنید. حتی گاهی فکر و هوش شما نیز در مراحل شاهکار بازی سنجیده شده و به چالش کشیده میشود. بسیاری از موانع بازی برای رد شدن، نیازمند تفکر و نقشه کشی هستند. حال تصور کنید زمانی که بازی همهی این موارد را با هم میآمیزد چه میشود!
به عنوان یکی دیگر از برگهای برندهی بازی باید به کنترل آن نیز اشاره کنیم. در عنوانی که تسلط بازیباز بر کارکترش تا این اندازه اهمیت دارد و فرق پیروزی و شکست در حد میلیمتر است، نحوهی کنترل کارکتر اهمیت بسیار بالایی دارد. خوشبختانه این مورد در بازی به بهترین شکل ممکن پیاده شدهاست و درست بر خلاف Super Meat Boy که ملت اکثرا از کنترل بد آن مینالیدند، در این بازی تسلط بسیار خوبی بر شخصیت اصلی خواهید داشت.
بدون هیچگونه تعارف، The End is Nigh یک بازی سخت است. واقعا سخت. مراحل بازی بسیار پر تعداد اند و هر کدام نیز سختیهای خاص خودشان را دارند. آمار مرگ و میرتان در این بازی معمولا با واحد «n هزار تا» شمرده میشود. با وجود سختی بسیار و این حجم غیر قابل چشم پوشی از فحش و ناسزا و «لعنتی»، به خاطر ویژگیهایی که ذکرشان کردیم، این اثر به طرز عجیبی اعتیاد آور است. بدین معنا که مرگ و میر های شما باعث نمیشوند دست از بازی بکشید. در واقع همه چیز برای خلق یک تجربهی عالی حاضر است…
الا یک چیز.
با این همه تعریف، هیچ وقت نگفتیم که The End is Nigh عنوان «کامل»ای است.
مهمترین نقطه ضعف بازی آن است که بازیباز را از نفس میاندازد. نه با سختی زیاد، بلکه با حفظ نکردن ریتم.
یکی از مهمترین نکات در طراحی مراحل بازیها آن است که مراحل باید با ریتمی خاص چیده شوند. ریتمی که بازیباز بتواند با آن همراه شود و هیچگاه خسته و یا دلزده نشود. متاسفانه این مهم در The End is Nigh رعایت نشده. بگذارید مثالی بزنم.
فرض کنید پس از گذشتن از سد مراحل سخت بازی، به یک مرحلهی واقعا دشوار میرسید. فرض کنیم به شدت تلاش کردید و پس از مرگهای چندین باره، از سد آن گذشتید. بازی پس از آن مرحلهای سخت تر پیش رویتان خواهد گذاشت. پس از تحمل آن همه سختی، شما توقع استراحت دارید. نه سختیهای بیشتر. این گونه میشود که بازی را رها میکنید و سرگرم کار دیگری میشوید. یک طراخح حرفهای نباید بگذارد بازیباز از پای بازی جم بخورد. اینگونه خسته شدن ها و اعصاب خردیها به تجربهی بازی صدمات بدی زده به طوری که با وجود ذات اعتیاد آور آن و طراحی مراحل محشرش، احتمالا نمیتوانید بیشتر از بیست تا چهل دقیقه آن را یکجا تحمل کنید. این که بازیباز بخواهد هر چهل دقیقه با فحش و اوقات تلخی بازی را ببندد و چند ساعت بعد پای آن برود روشی نیست که یک اثر را به موفقیت برساند. از این رو باید این درس مهم را به یاد داشت که نحوهی چینش مراحل، درست به اندازهی طراحی آنها در جذب بازیباز موثر است. اگر مراحل بازی به گونهای بود که پس از یک مرحلهی سخت و چالش برانگیز، چند مرحلهی آسان تر در اختیار گیمر قرار میگرفت و بازی پس از مدتی مجددا در دشواری اوج میگرفت، بازیبازان از نفس نمیافتادند و هر بیست دقیقه یک بار آن را ترک نمیکردند.
طراحیهای لزج!
بازی در بخش گرافیک آنچنان فاخر و شاهکار نیست اما کماکان زیبا است و میتواند گلیم خود را از آن بیرون بکشد. رنگهایی که در بازی استفاده میشوند اکثرا تیره هستند و در لوکیشن شاهد عوض شدن تم رنگ بازی هستیم. معمولا اشیاء مختلف، دیوارها و موجودات، با عوض شدن اندک ورژن رنگها از هم تمیز داده میشوند. با عوض شدن لوکیشنها معمولا تم رنگها متحول شده اما فرمول فوق باز هم حفظ میشود. گرافیک بازی نمرهی قبولی میگیرد. اما همچنان میتوانست زیباتر نیز باشد. در بخش موسیقی اما باید گفت با اثر فاخری طرفیم. ضمن این که هر لوکیشن موسیقی متفاوت خود را دارد، باید گفت کیفیت قطعات بازی نیز عالی هستند و به خوبی با جو آن سازگاری دارند. بازی حتی در موقعیتهای خاص نیز قطعههای خاصی را رو میکند که همگی درست همان هستند که باید. ریتم موسیقی سازگاری خوبی با گیمپلی دارد. ضمن این که خستهکننده شدن نیز در مرام این قطعات نیست.
چکیده
در پایان باید گفت The End is Nigh بازی درخشان و بسیار موفقی است که امسال حتما باید تجربهاش کنید. Edmund McMillen و Tyler Glaiel باز هم کارشان را به نحو احسن انجام دادهاند و میراث خود را به ژانر پلتفرمر دوبعدی افزوده اند. اگر از طرفداران بازیهای مستقل و مخصوصا این ژانر به خصوص هستید، معطلش نکنید.
پر بحثترینها
- رسمی: Death Stranding Director’s Cut برای ایکس باکس عرضه شد
- ۱۰ بازی ویدیویی با گیمپلی عالی و داستان ضعیف
- آیپی Death Stranding دیگر متعلق به سونی نیست
- ویدیو: Marvel’s Spider-Man 2 در حالت Fidelity ویژه PS5 Pro با نرخ فریم ثابت ۶۰ اجرا نمیشود
- دیجیتال فاندری: پلی استیشن ۵ پرو نمیتواند برخی بازیها را با نرخ فریم ۶۰ اجرا کند
- دیجیتال فاندری: کیفیت Horizon Forbidden West روی PS5 Pro معادل با قویترین رایانههای شخصی است
- سونی از ۲۰۲۵ به بعد سالانه بازیهای انحصاری تکنفره بزرگی را برای PS5 عرضه خواهد کرد
- کار ساخت STALKER 2: Heart of Chornobyl به پایان رسید
- ۱۴ دقیقه از گیمپلی Indiana Jones and the Great Circle را مشاهده کنید
- گزارش: ایکس باکس درحال آمادهسازی پیشنمایشهای South of Midnight است
نظرات
تشکر از آقای صدری
جالبه بدونید نمره این بازی با این گرافیک ۸۷ شده که نشون میده بازی ها نیاز به گرافیک ندارن. بلکه نیاز به گیم پلی و داستان دارن
:reallypissed: :reallypissed: :reallypissed: :reallypissed:
بازی بسیار جذابی از نظر من نبود؛اینقدر که سره این فریاد کشیدم و عصبی شدم در مبارزات با باس فایت های دارک سولز فسفر نسوزوندم!
اصلا بازی جذابی نیست؛فقط اعصاب آدمو خورد میکنه؛ همچنین خیلی هم اعتیاد آوره؛ عواقبشم توی هیچ ماده مخدری وجود نداره
اینو حتما تجربه کنید ولی هنگام بازی کردن مراقب خودتون و اطرافیانتون باشید
________________________________________
اسپم: دوستان عزیز؛ یه بنده خدایی اومده منو جعل کرده؛ بدلیل اتفاقات پیش آمده در پستهای قبلی معذرت میخوام؛ ولی کار من نبوداون طرف هر کسی که بوده مهم نیست؛ ولی آبروی من به همین راحتی نمیره
اهای جعلر با تو هم هستما
ببینید اونی که باید نقد می نوشته براش چی کشیده!
طراحیش منو یاد لیمبود انداخت ( looks at the horizon )
چراگیم اینطوری کم داریم؟ به خاطر گرافیک هنریش هم که شده دانلود میکنم …
خخ داداش بابت همه توضیحات سپاس ولی به نظر من انقدر لازم نبود راجع بهش خودتو به زحمت بندازی در کل ممنون از بیروگرافی کامل
این چرا منو یاد بازی بد لند میندازه واس اسمارت فون ها :sidefrown: :sidefrown: :sidefrown: :sidefrown: :sidefrown: :sidefrown: :sidefrown:
فضای کلی بازی شباهت داره به بدلند. البته گیم پلی خیلی متفاوته.