کسی پیاز پوست میکند؟ | بازیهایی که قبل از شروع شدن اشک شما را در میآورند
همانطور که بازی های ویدیویی به عنوان یک رسانه در حال بلوغ هستند، توانسته اند پا را از محدوده صرفا یک ابزار سرگرمی فراتر بگذارند. گاهی اوقات به ما قدرت می دهند، گاهی ما را به چالش کشیده و به ندرت ما را تحت تاثیر قرار می دهند. ارائه یک صحنه احساسی امری سهل و آسان نیست; باید حمله ای به دقت طراحی شده باشد تا بتواند دفاع ما را از بین برده و به آسیب پذیر ترین نقطه حمله کند. تنها یک قدم اشتباه برای از بین بردن تمام تلاش ها کافی است. ارائه داستانی که اشک شما را درآورد بدون شک شاهکار است، اما بوجود آوردن این حس آن هم در اولین ساعت تجربه بازی به تسلط بر تمام ارکان احساسی و داستان نویسی نیاز دارد. باید از چارچوب های مرسوم خارج شده و داستانی نو روایت کنید. هرچیز همان قدر که می تواند غافلگیر کننده باشد، به همان اندازه مخرب نیز می تواند باشد. برای پیدا کردن انسانیت در شخصیت ها باید کاملا آن ها را بشناسید. در این جاست که همراه با آن ها درد می کشید. اگر دنبال بازی هایی هستید که حتی قبل از شروع شدن اشک شما را در می آورند، ادامه مطلب را از دست ندهید.
Ni No Kuni
بچه ها کارهای احمقانه انجام می دهند. اما منجر شدن یکی از شوخی های بی ضرر شما به مرگ پدر و مادرتان کمی عجیب و در عین حال بی رحمانه است. به عنوان کودک، تصور می کنیم که پدر و مادر ما آسیب پذیر نیستند، که همواره برای مراقب در کنار ما هستند. اما با مرگ مادر Oliver، متوجه می شویم که دنیا برنامه های دیگری دارد.
اما دلیل جانسوز بودن مقدمه Ni No Kuni، لحظه ای است که Oliver در نهایت تسلیم غم و اندوه می شود. موسیقی تکان دهنده Joe Hisaishi به زیبایی هرچه تمام تر نقش خود را ایفا می کند. Oliver عروسکی که مادرش برای او ساخته را محکم گرفته و به یاد می آورد آن لحظه شیرین و در عین حال بی اهمیتی که قبل از رفتن به سر کار عروسک را به او داده بود. تحمل و نظاره کردن اشک های Oliver بسیار سخت است. زیرا باعث می شود لحظاتی را به یاد بیاوریم که عزیزی را برای همیشه از دست داده ایم. زمانی که کسی را از دست می دهیم، در واقع حفره ای در زندگی ما بوجود می آید. اما چه کسی انتظار دارد که کودکی به کم سنی Oliver بتواند جای خالی مادرش را پر کند؟
The Last of Us
گاهی اوقات عشق بی رحم است. شما را آسیب پذیر کرده و در بدترین شرایط، شما را در برابر درد از دست دادن بی دفاع رها می کند. اما Joel چاره ای جز دوست داشتن دخترش Sarah ندارد. و او هیچ چاره ای جز تلاش برای بقا، فرار از خانه و منطقه آلوده و رو یا رویی با سربازی بی رحم نداشت.
The Last of Us برای لحظات دلخراش متعدد مستحق ستایش است، اما هیچ کدام به اندازه ناله های پدری که دختر زخمی اش را در آغوش گرفته دردناک نیستند. مرگ در آغوش دیگران تبدیل به کلیشه شده اما این بار خبری از آخرین سخنان گهربار و قهرمانانه نیست. در عوض، شوک و وحشت پدری به نمایش در می آید که حتی نمی تواند با کلمات به دختر در حال مرگش آرامش دهد. لحظات کمی در بازی های ویدیویی وجود دارد که تا این حد فراموش نشدنی باشند. نه جنگی و نه صلحی. نه مخفی کاری و نه حمله. تنها یک دختر کوچک که نمی خواهد بمیرد و یک پدر که آمادگی از دست دادن او را ندارد.
Xenoblade Chronicles
دیدن آینده به همان اندازه که یک رحمت است، به همان اندازه نفرین نیز هست. برای پروتاگونیست، Shulk در اغلب موارد یادآوری دردناک درماندگی او است. حتی با وجود آگاهی از آینده، او متوجه می شود که قادر به تغییر مسیر سرنوشت نیست. درماندگی او تا قبل از اینکه شخصا نظاره گر به قتل رسیدن دردناک بهترین دوستش Fiora و نابودی شهرش نبود، خیلی به چشم نمی آمد.
مرگ Fiora بسیار دردناک است. در زندگی، ما اشتباها انتظار داریم که اتفاقات بد برای آدم های بد به وقوع بپیوندد، اما Xenoblade Chronicles باعث شد که این طرز فکر غلط را فراموش کنیم. با لحظات آرام در کنار دوستان به ما تسکین داده و به ما القا می کند که باید انتظار پایان خوش داشته باشیم. فریادهای وحشتناک Fiora با تیغه شمشیر خاموش می شوند. در این جاست که مانند Shulk متوجه می شویم صلح چقدر حساس و خوشایند است. تراژدی تبعیض قائل نمی شود. اهمیتی ندارد که از خود گذشته باشید یا مهربان. تراژدی تنها به این موضوع اهمیت می دهد که چیزی برای از دست داشته باشید. همانطور که Xenoblade Chronicles به ما نشان داد، همه ما چنین چیزی در زندگی داریم.
Heavy Rain
تا زمانی که پدر و مادر نشوید امکان ندارد که ترس واقعی را حس کنید. ترس واقعی که هر لحظه در کمین است تا آرامش ذهنی شما را بر هم زده و کودکی که تمام دنیای شما است را بگیرد. جولان دادن این کابوس در برابر دیدگان شما و نظاره گر بودن مرگ فرزندتان، دردی است که هیچکس یارای تحمل آن را ندارد. در لحظات ابتدایی Heavy Rain تمام این ها را تجربه خواهید کرد.
تعقیب پسرتان Jason در داخل یک فروشگاه اولین نشانه از خطری در کمین می باشد. همانطور که در بین جمعیت حرکت می کنید، قرار گرفتن در قالب Ethan Mars بسیار آسان است. همراه با وحشت او، شما نیز احساس وحشت می کنید. درست زمانی Jason را پیدا می کنید که با بی احتیاطی قدم در خیابان می گذارد. به حدی از لحاظ احساسی آشفته و نگران هستید که نمی توانید خود را از اتفاقات در جریان بر روی صفحه جدا کنید. در این لحظه کوتاه، غم و اندوه Ethan را با تمام وجود حس می کنید، انگار که غم و اندوه خودتان است.
The Walking Dead: Season 2
پس از پایان دلخراش فصل اول، تقریبا غیرممکن که با احتیاط وارد فصل دوم شوید. به مانند Clementine این درس را فرا گرفته اید که هیچکس در امان نیست. در جهانی که وحشی گری یک قاعده محسوب می شود، وابستگی احساسی تنها یک نقطه ضعف است. انتخاب از بین انسانیت و نجات خودتان، تصمیم گیری عادلانه نیست، اما The Walking Dead دائما شما را مجبور به تصمیم گیری می کند.
درست در زمانی که احساس می کنید The Walking Dead دیگر نمی تواند شما را غافلگیر کند، شوکی احساسی به شما وارد می شود. بدون حتی یک لحظه استراحت بین پایان شوکه کننده فصل اول و شروع جالب توجه فصل دوم، Clementine باری دیگر برای به چالش کشیدن احساسات و شخصیت شما بازگشته است. در عرض یک چشم بهم زدن، یک سرقت ساده به بدترین نتیجه ممکن منجر شد. Clementine و Christa باردار باید مسیر زندگی خود را انتخاب کنند. صحنه نمایش چشمان خالی از احساس Clementine در هنگام اعمال خشونت آمیز، معنای مهم در پس خود پنهان کرده: کوچکترین نشانه ای از معصومیت دیگر در وجود او نیست و هیچ کاری از دست شما برنمی آید.
Homefront
در حالی که برخی از بازی ها با استفاده از موسیقی یا لحظات حساس مرتبط با انسانیت احساسات شما را برمی انگیزند، Homefront از استفاده از موقعیت ها و معنا لحظات احساسی ایجاد می کند. این بازی احساسات شما را به چالش کشیده و با مقدمه ای بی رحمانه شما را به داخل جو خود می کشد. تنها کاری که از شما برمی آید، تماشا کردن است. به وقوع پیوستن فرضیه حمله کره شمالی به ایالات متحده امری بعید به نظر می رسد و تنها پیش زمینه ای برای مشاهده بی رحمی اشغال نظامی می باشد.
همانطوری که اتوبوس زندان به راه خود ادامه می دهید، می توانید از پنجره خشونت بی حد و اندازه ای را مشاهده کنید. خانواده ای که از هم جدا شده اند، مردم در جلوی چشمان شما تا سر حد مرگ کتک زده می شوند، دسته های مردم به زنجیر کشیده شده و دهانشان بسته است. در هر گوشه تنها مرگ و درد است که حضور دارد. صحنه هایی که تنها یک لحظه طول می کشند، اما تاثیر آن ها تا ساعت ها از بین نخواهد رفت. پدر و مادری رو به روی دیوار، به آرامی به پسر کوچکشان اطمینان می دهند که همه چیز مرتب است. اما در اثر شلیک گلوله بدن بی جان آن ها در برابر دیدگان کودک گریان به زمین می افتد. تنها کاری که از دست ما برمی آید تماشا کردن است. با تمام وجود می خواهیم که تیراندازان را به فجیع ترین شکل ممکن به قتل برسانیم. اما نشسته در اتوبوس با دستان بسته، ما قدرتی نداریم.
Ori and the Blind Forest
هیچ چیز تا ابد باقی نمی ماند. همانطور که رنگ کهربایی جنگل به سیاهی مرده بدل می شود، این کلمات به زیبایی معنای خود را نمایان می کنند. در شبی طوفانی، Ori توسط Naru پیدا می شود، و به بهترین دوستان هم تبدیل می شوند.
مقدمه کوتاه و در عین حال دردناک بسیار ماهرانه از روایت داستان به صورت بصری بهره می برد. در طول یک دقیقه فصلی باارزش از خاطرات را مرور می کنید. دوستی بین Ori و Naru بسیار زیباست، حتی زمانی که جنگل از سکوتی تدریجی رنج برده و ممکن است هر دو در اثر گرسنگی بمیرند. اما تاکنون فداکاری و از جان گذشتگی به زیبایی لحظه ای که Naru آخرین میوه را به Ori می دهد، تصویر سازی نشده است. به زیبایی گرسنگی خود را مخفی می کند. Ori and the Blind Forest با جلوه های بصری روایت داستان و موسیقی زیبا، شما را محسور خود می کند.
این صحنه ها لازم بوده و همه به آن ها نیاز دارند.
“هیچگاه از اشک هایتان شرمنده نشوید.”
– چارلز دیکنز، آرزوهای بزرگ
همه در لحظاتی لازم است گریه کنند و اگر در این مقدمه های ناراحت کننده قلبتان شکست، احساس همدردی کردید و خاطرات شخصی در ذهنتان تداعی شد، هیچکس شما را سرزنش نخواهد کرد. بسیاری از ما انتظار داریم که پس از چندین ساعت بازی کردن، با صحنه های احساسی و ناراحت کننده رو به رو شویم، اما بازی های بسیاری وجود دارد که از ارائه این صحنه ها در لحظات اولیه هیچ ترسی ندارند. همانطور که رسانه های جدید را کاوش می کنیم، راه هایی تازه و گاهی دلخراش برای ارائه داستان نیز بدست می آوریم. افرادی که جزء این دنیا نیستند و فرصت تجربه و درک بازی های ویدیویی را نداشته اند، هرگز نخواهند فهمید که چه چیزی را از دست داده اند. روزهایی که با شخصیت ها، قهرمانان خندیدیم، ناراحت شدیم، گریه کردیم و بزرگ شدیم. هرکدام به بخشی از زندگی ما تبدیل شدند. درس زندگی به ما آموختند. چه بسا بین آن ها و خودمان ارتباط ایجاد کردیم، سعی کردیم مانند آن ها باشیم، فکر و عمل کنیم. دنیای بازیهای ویدیویی واقعی تر و نزدیک تر از آن هستند که تصور کرده و در صفحه نمایش می بینید.
پر بحثترینها
- نقد و بررسی بازی STALKER 2: Heart of Chornobyl
- مدیرعامل ناتی داگ: بازی بعدی هیجانانگیزترین پروژهای است که روی آن کار کردهایم
- شایعه: پورت PS5 بازی Forza Horizon 5 آماده است اما تاریخ عرضه مشخصی ندارد
- واکنش ایلان ماسک به اظهارات نژادپرستانه کارگردان Avowed
- شایعات مربوط به حضور God of War در TGA 2024 قوت گرفت [تکذیب شد]
- مشکلات متعدد بهینهسازی STALKER 2 روی ایکس باکس سری ایکس؛ رسیدن به نرخ فریم صفر در مکانهای شلوغ
- اطلاعات جدیدی از مذاکره میان سونی و شرکت مادر FromSoftware منتشر شد
- آیا بازیهای ویدیویی به ما آسیب میرسانند؟
- رسمی: فروش پلی استیشن ۲ از ۱۶۰ میلیون واحد عبور کرد
- آیا پیشنهاد سونی برای خرید Kadokawa، شرکت مادر FromSoftware، منطقی است؟
نظرات
مرگه اون دوستت تو اخرای sleeping dogs هم خیلی ناراحت کننده بود 😥
…….خطر اسپویل
مرگ گوست و روچ کالاف مدرن وارفر دو خیلی ناراحت کننده بود ، مرگ خانواده اتزیو ،مرگ تام انجلو ،مرگ کاپیتان شپرد مس افکت ،……
یه دونه دیگه هم مرگ گرند مستر توی ویچر ۱، که وقتی میکشیش بعدش میفهمی این همون پسر بچه الوین بوده ،
من اولین دفه بازی کردم شپرد مرد :reallyangry: :reallyangry:
بعد سعی کردم زنده نگهش دارم دفه ی ۵ام تونستم زنده نگهش دارم(با کمک یوتیوب :laugh: :laugh: )
مس افکت ۳ هم اولشش خوب بود 😥 😥
اسپویل قدیمی
.
.
.
.
مرگ آریث تو فاینال فانتزی ۷ جزو دلخراش ترین مرگ های تاریخ گیم به حساب میاد
MGS3 – The Boss
Watch Dogs
Call of Duty – soap and ghost and the rest of them
صادقانه بگم تا حالا از هیچکدوم از بازی های کامپیوتری گریم نگرفته فکر کنم احساسی در من وجود ندارد
پایان بازی Wow wrath of the lich king هم غمناک بود
اشکم در اومد
رفع اسپویل
واقعا مقاله عالی بود مخصوصا مرگ سارا در the last of us
من بیشترشونو تجربه کردم ولی ni no kuni یه چیز دیگس.داستانش بی نظیره.راستی دمو اخر فینال فانتزی ۸ یادمون نره
Walking dead و last of us غم انگیز بودند
بازیهای دیگه ای هم بودند ک یادم نمیاد 😥 😥 😥
انصافا احساسی کردن بازی کار هر شرکتی نیست
چرا مرگ باس توی MGS3 نبود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا مرگ باس توی MGS3 نبود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
توبازی homefront اون اولش که تیر میزنن تو سر پسر بچه واقعا فازم ریخت به هم.تا اخر بازی نیرو های کره شمالی رو با نفرت میکشتم
مرگ پرستار پیرمرد در killer7 به من شمد عجیبی داد…
واقعا killer7 یه اطوره است…
چرا اواسط کالافو نگفتید مرگ سیر مککورمک توی ادونس وارفار من دلم هرری ریخت د لسا اف اس گریم گرفت و متال گیر و مرگ کلارا تو واچ داگز همینا
مرگ Sarah واقعا غمانگیز بود :weep:
سکانس اعدام خانواده اتزیو هم خیلی غم انگیز بود 😥
مرگ ترور هم همینطور 😥 اصن یادش افتادم اعصابم بهم ریخت
اما
هیچکدوم از اینا به پای سکانس اخر بازی RED DEAD Redemption نمیرسه 😥 (نظر شخصی)
GTA San هم پایان غم انگیزی داشت، همچنین خدای جنگ هم کلا داستانش غمگینه.
حالا که ریمسترا رو بورس کاشکی heavy rain رو ریمستر کنن :idk: :idk: :idk:
وقنی گوست توکالاف مودرن ۲ مرد من گریه کردم…
خب خیلی نامردی بود اون همه زجر کشید و کار کرد آخرشم بنزین ریختن روش وسیگار رو انداختن توش…
نامردا… :pissedoff: :pissedoff: :pissedoff: :sweat: :reallyangry: 😯 😯 :weep: :weep:
غمناک ترین بازی که با سکوتشم ادمو میکشه اگه گفتین چیه؟
Limbo
اینو از دستتون در رفت
باور کنید همون اول که فهمیدن محتوای پست چی هستش حدس زدم یکی از گزینه ها ori and the blind forest هستش…
عالی بود…