بیشترین درد,بررسی داستانی و گیم پلی دو قسمت بازی مکس پین:قسمت اول.

سری بازی های مکس بخصوص قسمت دوم جزو بازی هایی بودن که با احساسات بازیکن بازی
میکردن.
چه از لحاظ داستان و چه از لحاظ گیم پلی هر دو بازیکن را در یک چالش برده.
با بررسی هر دو در خدمت شما خواهم بود.
در قسمت اول با بررسی قسمت اول بازی هستیم.
داستان:مکس پین پلیس نیویورک میباشد و افسری وظیفه شناس و درستکار.
در یک روز پاییزی به خانه اش باز میگردد و در خانه را باز میبیند.
به داخل خانه میرود و تلفن خانه زنگ میخورد و زنی پشت خط است مکس تلفن را جواب
میده.
زنی پشت خط است و میگوید:آیا اینجا خانه ی آقای پین است؟؟؟
مکس جواب میده:بله لطفا پلیس رو خبر کنید و زن تلفن را قطع میکند.
مکس به طبقه ی بالا میرود و دو جنایتکار را میبیند که در خانه اش هستند.
هردوی آن هارا میکشد و به اطاق همسرش میرود.
همسر و دخترش را مرده می یابد.
و مکس تصمیم به یک کار میگیرد:انتقام.
داستان گرچه کلیشه ای میباشد ولی در زمان عرضه
بسیار داستان قویی بود.
با هرچه جلو رفتن در بازی در گیر یک ماجرای جدیدتر میشدیم.
مکس بعد از این ماجرا تصمیم میگیرد به یک پلیس مخفی تبدیل شود
تا عاملین قتل خانواده ی خود را بیابد.
مکس در طول پیشروی با آدم های جدیدتر و پیچیده تر آشنا میشود
مکس در یک مترو با همکارش الکس قرار میگذارد ولی
گانگستر ها الکس هم میکشن
و مکس به جرم قتل او متهم میشود.
اولین کابوس:
مکس میفهمد که یک مواد فروش در کلوپی به نام راکناراک زندگی میکند
نام او لوپینو بود جک لوپینو
مکس عزم خود را جزم و به سوی کلوپ میرود
با بررسی شواهد در کلوپ میفهمد
لوپینو یک روانی به تمام معناس
مکس لوپینو را میکشد.
ناگهان زنی می آید.
او کیست؟؟
سلام پین
من مونا هستم
مونا ساکس
و مکس شروع میکند به صحبت کردن به او.
مونا مکس را به یک لیوان نوشابه تعارف میکند!
و مکس قبول میکند.
در آن نوشابه داروی خواب آوری ریخته شده بود و مکس به خواب رفت.
و مونا قبل از رفتن به مکس گفت:تو یه فرشته ای پین.
مکس به یک کابوس میرود.
و در آن باز خود را در حال کشتن خانواده اش میبیند.
مکس با یک ضربه ی سنگین از خواب بیدار میشود و خود را در انباری کافه ای
میبیند که به صندلیی بسته شده است و مردی در حال ضربه زدن به او با

چوب بیسبال
مکس خود را آزاد میکند و همه ی گانگستر ها را نابود و به سمت خانه ای بزرگ میرود.
مکس به آنجا میرود تا اطلاعاتی راجب به عوامل قتل خانواده اش کسب کند ولی او
دستگیر میشود.
و ناگهان زنی می آید.
زن به گانگستر ها دستور میدهد که مکس را نگه دارند تا او به
مکس دارویی تزریق کند.
مکس صدای زن را قبلا شنیده بود.
بله همون زن که با خانه اش تماس گرفته بود
ولی دیرشده بود و مکس دارو بهش تزریق و از هوش رفته بود.
زن گفت:من را به کارخانه ی اسلحه سازی ببرید.
مکس بازهم در کابوس کشتن خانواده اش بود و این بار در این کابوس
مکس شیطانی را کشت و بیدار گشت.
او در خیابانی بیدار شد و جمله ی زن هنوز در ذهنش بود
کارخانه ی اسلحه سازی.
مکس به آنجا رفته و در آنجا به بخش پروژه ی شش میرود
در آنجا سازمان مخفیی به نام والکیرز را کشف میکند.
با بررسی شواهد میفهمد که عامل  همه چی آن زن است
و نام آن زن نیکول هورن بود.
مکس تصمیم میگیرد با همکار دیگرش به نامB.Bقرار بگذارد.
B.Bبه محل قرار می آید و مکس هم همینطور.
مکس میفهمد که او الکس را کشته.
و مکس انتقام میگیرد.
ناگهان تلفن همراهش زنگ میخورد و شخصی به او میگوید:
آقای پین به ساختمان سابق شورای شهر بیا
مکس به آنجا میرود
وبا شخصی به نام آلفرد وودن آشنا میشود
وودن به او میگوید که دشمن اصلی او هورن است
و میگوید هورن را بکش و من تو را از دست پلیس نجات خواهم داد.
مکس به سمت ساختمان اینرسرکل میرود.
در آنجا مونا را هم میبیند ولی نگهبانان مونا کشته.
جنازه ی مونا به داخل اسانسور میرود و آسانسور به سمت بالا.
مکس آسانسور را میزند تا باز شود ولی جنازه ی مونا در آنجا نبود!
در دموی پایانی مکس را میبینیم که هورن و هلیکوپترش را منفجر کرده و بر بالای
ساختمان ایستاده.
مکس میگوید:همه مردن من دیگر هدفی ندارم
پلیس ها اورا دست گیر میکنند و مکس میگوید:هر دوی ما این بازی را بردیم.
بابت ناقص بودن داستان پوزش این بازی مال ده سال پیشه!!!
گیم پلی:
گیم پلی بازی در زمان عرضه غوغایی در صنعت گیم بوجود آورد
هسته ی اصلی بازی با قابلیتی به نام bullet timeبود.
این قابلیت صحنه های بازی را slow motionوکند میکرد تا بازیکن
کارش آسان شود.
با این عمل بازیکن میتوانست حرکاتی مثل فیلم ماتریکس را انجام دهد.
دموهای بازی با کات اسکین های کمیک استریپی شکل بود ولی
کمیک استریپی بود که بازیگر داشت.
بازی ۳۲ اسلحه داشت:
از کلت معمولی تا نارنجک اندازm-72
ناشر این بازی کمپانی رمدی بود.
موسیقی بازی واقعا عالی بود و بازیکن را تحت تاثیر قرار میداد.
پایان قسمت اول.
بازهم پوزش بابت خلاصه بودن داستان.
سجاد سعیدی۱۳/۱/۹۱