نقد فیلم Conclave | پتانسیل تلف شده با تجددگرایی تحمیلی
فیلم «مجمع کاردینالها» (Conclave) جدیدترین اثر کارگردانِ آلمانی «ادوارد برگر» میباشد. برگر پیشتر و دو سال قبل با فیلم «در جبهه غرب خبری نیست» کاندیدای جوایز متعدد و معتبری از جمله جایزه «بهترین فیلم خارجیزبان» در آکادمی اسکار شد که توانست برنده این جایزه نیز بشود. حال فیلمی را ساخته و تولید کرده است که داستان آن در قلبِ واتیکان، کشیشها و مقامات بلندپایه کلیسای مسیحیت روایت میشود.
در این فیلم از بازیگران نام آشنا و مشهوری همچون «رالف فاینز» ، «استنلی توچی» ، «جان لیسگو» و «ایزابلا روسلینی» استفاده شده است که البته بار اصلی این کَستینگ بر عهدهی «رالف فاینز» میباشد که همین ابتدا باید گفت وی به نحوه احسن از عهده نقشش برآمده و شالودهی احساسات کاراکترش که در «شَک» ، «ابهام» و «استیصال» خلاصه شده را با میمیک مستحکم و در عین حال سیّال و تسلطی مثالزدنی بر صحنه به نمایش گذاشته است به طوری که از همین حالا میتوان او را کاندیدای جدی جایزه «بهترین بازیگر نقش اول مرد» در آکادمیهای معتبر از جمله اسکار محسوب کرد.
فیلم داستان جایگزینی و انتخابِ «پاپ» جدید یعنی بالاترین مقام در جامعه مسیحیت (رهبر مسیحیان) را روایت میکند با این تشریح که پس از مرگ پاپ، کاردینالهایی (رهبران کلیساهای مسیحیت در کشورهای سراسر جهان) در واتیکان گِرد هم آمده تا از طریق رأیگیری و انتخابات پاپ جدید را برگزینند و فیلم به فرآیند و کاندیداهای اصلیِ منصبِ پاپ و حواشی پیرامونشان میپردازد که با کاراکتر «لارنس کاردینال» (با بازی رالف فاینز» بعنوان «رییس مجمع کاردینال ها» علامتسوال ها برای مخاطب شکل میگیرد.
پیش از پرداخت به کاراکترها و فیلمنامه که متاسفانه ضعف های پررنگی در به ثمر نشاندن جهان قصه دارد، میبایست به کارگردانی و اجرا اشاراتی داشته باشیم؛ فیلم «مجمع کاردینالها» در اجرا یعنی نحوه دکوپاژ و جایگذاری های دوربین در بستن قابها، کنتراست صحنه و نحوه چیدمان پالت رنگی بسیار چشمنواز عمل کرده به گونهای که ریتم نسبتاً کُند قصه را با کاتهای به موقع و نورپردازی مثال زدنی خود کاور کرده و مخاطب را بهخوبی به صبر دعوت می کند و او را تا پایان همراه فیلم میکشاند [استثنا: مخاطبان اکشن پسند به دلیل فقدان نگاه سینمایی درست این فیلم را پس خواهند زد]
نحوهی رنگبندی که در قالب رنگ سفید و قرمز دکورهای قابها و سکانس ها را پوشانده به نحوی که از همان ابتدا مخاطب را به دل این انتخابات و مناسبات مختص کاردینال ها و کشیش ها برای برگزیدن پاپ میکشاند. یا سکانس دورهمی کاردینال ها در سالنی با صندلی ها آبی رنگ و نحوه نورپردازی آن صحنه که از تاریک به روشنایی طبقهبندی شده و با پس زمنیهی چراغ های لایت تزیین شده است. به راستی که قاب های چشم نوازی میباشد که با کات های به اندازه از خستگی چشم مخاطب جلوگیری میکند.
اما در اینجا میبایست متذکر شد نحوه اجرا و کارگردانی تنها بخشِ ملزوم ماجراست و فیلم باید از متن و فیلمنامهای قرص و مستحکم نیز برخوردار باشد تا این اجراییات سینمایی، تلف نشده و مخاطب بتواند از تجربه تماشای یک اثر سینمایی ناب حظ لازم را ببرد. همین ابتدا باید گفت تنها کاراکتر قابل اتکای اثر کاراکتر «کاردینال لارنس» (رالف فاینز) میباشد که در قالب یک مدیر در مدیریت انتخابات منصب پاپ نقش محوری دارد. اما متاسفانه فیلم به جای اینکه در شک و تردید ها، استیصال ها و علامت سوال های ذهنی این کاراکتر عمیق شود در کمال تأسف به دنبالهی سفارش سازی های روز و اقلیتپرستیها عمل میکند و نمیتواند مخاطب را دل ماجرای این انتخابات و تجددگراییهایش ببرد.
از همان ابتدا نماهای خوب و اول شخصی از زاویهی کاراکتر «لارنس» میبینیم که گویی حقیقتا از مرگ پاپ متاثر شده و اصلا انتظار مسئولیتی که طی سلسله مراتب کلیسا به او محول شده را ندارد. از همان ابتدا علامت سوال ها و علامت تعجب هایی از جانب اطرافیانش بر او تحمیل میشود که صلاحیت نامزدهای اصلی منصب پاپ را زیر سوال میبرند و وی میان چشمپوشی یا جستجوی حقیقت مدام تحت فشاری درونی است.
اما فیلم متاسفانه خلوتگاه های «لارنس» را عمیق نمیکند، نسبت و تعلق خاطرش با پاپِ متوفی را کند و کاو نکرده و حقیقتطلبیاش را ریشهیابی نمیکند. تنها نکته مثبتی که در قبال او قابل پیگیری است و او را به یک تیپ با ارفاق قابل اتکا در فیلم تبدیل میکند کشکمش هایش در «واقعیت جویی» هایش پیرامون کاندیداتور های انتخابات پاپ میباشد؛ فی المثل در اواسط فیلم پس از رد صلاحیت یکی از نامزدها «کاردینال ادیمی» که مورد افشاگری قرار میگیرد و گناهی که در جوانی از او سر زده لو میرود، جایی است که «لارنس» تحت تاثیر گریهها و ندامت های «آدیمی» قرار گرفته و در سکانس بعد دیگر نمیخواهد از حقیقت پشت ماجراهای نامزدها مطلع شود اما فیلم این نخواستن ها را پی نمیگیرد و در عرض چند دقیقه باز هم ادامه حقیقتجویی های «لارنس» را میبینیم.
حال هرچقدر که از اجراییات کارگردان و پرداخت نصفه و نیمه و قابل قبول حولِ کاراکتر «لارنس» گفتیم، فیلم ضربه های اساسی و مهلکی از نگرش تجددگرایی خود (ریشهی سفارشیِ اقلیت پرستی) میخورد که در قالب کاراکترهای فرعی اثر نمود پیدا میکند. کاراکترهای فرعیای که به جای اینکه نگرشهایشان در دل قصه بسط و امتداد داشته باشد، بسانِ بلندگوی شعاردهی یک قشر از اجتماع نمود دارند:
فیالمثل کاراکتر «کاردینال تدسکو» نمایندهی قشر سنتگرا و محافظهکار جامعه مسیحیت که مانند یک دیکتاتور در فیلم ظاهر میشود که البته این ظاهر شدن صرفا در حد نطقخوانی و داد بیداد است و نه بیشتر یا کاراکتر «کاردینال بلینی» (استنلی توچی) که نماینده قشر لیبرالِ آمریکایی میباشد و عقاید تجددگرایی رادیکالی را بر زبان میآورد یا «کاردینال آدیمی» که نماینده قشر سیاهپوست آفریقایی میباشد و رأیهایی که تا پیش از افشاشدن هایش در مجمع میگیرد کاملا بادآورده و تحمیلیست. حتی راهبهی فیلم با نام «خواهر اگنس» (با بازی ایزابلا روسلینی) که یک تدارکچی برای مجمع کاردینال ها هست، او نیز صرفا با یک نگاهِ طلبکارانه و حق به جانب نسبت به کاردینال ها نمود پیدا میکند و تنها بازی خوبِ بازیگرش کمی او را به ما نزدیک میکند! ریشهی این نگاه طلبکارانه ابدا در قصه و داستان بسط نمییابد که میتوان به وضوح گفت کاراکترِ «خواهر اگنس» نماینده ی قشر فمنیسم در فیلم میباشد.
گل سر سبد این ضربه های کاری نیز در اواخر فیلم و با کاراکتر «کاردینال بنیتز» میباشد که در نهایت او هست که بعنوان پاپ جدید انتخاب میشود!! اما چگونه!! صرفا با یک سخنرانی در اواخر فیلم در باب صلح طلبی و مذمتِ خویِ جنگجویی!! کاردینالی که در هر دوره از دو سه انتخاب بیشتر رای نمیآورد با یک سخنرانی مجمع را -ظاهرا- ناخواسته مجاب میکند که به او رای بدهند! تا اینجا این کاردینال نیز نماینده قشر «اقلیت قومی» بود اما در اخرین دقایق، فیلم ورق دیگر خود را نیز رو میکند که مشخص میشود «کاردینال بنیتز» از اقلیت های ال-جی بی-تی نیز میباشد (بعنوان ت-ر-ن-س) که خب نگرش تجددخواهی پشت فیلم به اوج خود میرسد و میخواهند بگویند که یک اقلیت ال-جی-بی-تی هم میتواند تا مناصب بالای یک سیستم مذهبی همچون کلیسای مسیحیت در واتیکان دست پیدا کند.
به شخصه مخالف اقلیت های اقشار گوناگون اعم از اجتماعی و ج-ن-س-ی نیستم اما زمانیکه این تجددگراییها با دستورات سفارشی در آثار هنری و بالاخص سینمایی نمود پیدا کند قطعا کوچکترین ارزشی نخواهد داشت و نباید گول ظاهر آراسته و عدالتمحوریشان را خورد. همین که ده سالی هست سینما به بلندگوی شعارها و دستاویزهای این اقلیت پرنفوذ در جامعه و هالیوود درآمده و اهداف خود را با دستور به مخاطب حقنه میکنند یعنی به قهقرا رفتن این مدیوم محبوب که فیالمثل الان به سادگی میتوان حدس زد در یک فیلم، سیاهپوست بدجنس دیگر نداریم یا یک زنِ قدرتمند حتما در فیلم باید حضور داشته باشد، یا اقلیت ها از حضور دکوراتیو گرفته تا محوری حتما نقشآفرینی داشته باشند وگرنه هیچ آکادمی مشهوری به فیلمهایی که از این دستورات سرپیچی کنند، کوچکترین نگاهی نخواهد انداخت.
در پایان با کمال تاسف باید گفت فیلم «مجمع کاردینال ها» اثری به غایت تلف شده است که کاربلدی فیلمسازش در اجرا (به خصوص بستنِ قاب ها) و نیمچه پرداخت درست حول کاراکتر «کاردینال لارنس» با بازی بسیار دیدنی و خوب «رالف فاینز» در زیر نگرش دستوری عوامل پشت پرده لِه میشود و شعارها و جناحبندیهای نخ نما نمیگذارد از یک فیلم پرپتانسیل نهایت لذت را ببریم. پس گول تکنیکِ زیبای این فیلم را نخورید و محو شعارهای شیک و اتوکشیدهاش نشوید. فیلمی یکی دوبار مصرف که باز هم در زیر چرخ دستورات سفارشی کمرش خم شده است.
امتیاز نویسنده: ۵ از ۱۰
پر بحثترینها
- مدیرعامل پلی استیشن: Uncharted برای همیشه صنعت گیمینگ را دگرگون کرد
- چرا GTA IV بهترین ساخته راکستار است؟
- مروری بر عملکرد محتوایی ایکس باکس و پلی استیشن در سال ۲۰۲۴
- گزارش: Intergalactic: The Heretic Prophet شامل عناصر وحشت خواهد بود
- برخی توسعهدهندگان معتقدند که دنبال کردن گرافیک پیشرفته در بازیهای AAA دیگر امکانپذیر نیست
- تعجب تهیهکننده Gears of War نسبت به رویکرد Assassin’s Creed حول روایت در ژاپن
- دیجیتال فاندری ۳ بازی برتر سال ۲۰۲۴ از نظر گرافیک بصری را مشخص کرد
- گپفا ۲۷؛ پنج بازی برتر شما در سال ۲۰۲۴
- ۱۰ بازی برتر سال ۲۰۲۴ به انتخاب آرمین مُکاری، نویسنده
- خالق God of War بازی Indiana Jones را به عنوان بهترین بازی سال خود انتخاب میکند
نظرات
چرا نسل فیلمایی کهدبا گوبیدن دینا میخوان بگن ما خیلی خفنیم تموم نمیشه؟
عقده برادر من عقده
چقدر نقد زیبا و فوق العاده ای بود
اون وقت نظرسنجی ها این فیلمو شانس سوم اسکار میدونن. فقط و فقط به دلیل نتیجه گیری بی سر و ته و غیر منطقیش
بی زحمت anora و emilia Pérez رو هم نقد کنید
تنها مشکل فیلم با اینهمه هزینه و کاگردانی عالی و فلیمبرداری هنری و موسیقی گوش نواز و کم نظیرش ، عدم داشتن معما و حس تعلیق مناسب بود
لارنس فقط داشت از طریق یکی از مفتشهاش اطلاعات از بیرون قرنطینه میگرفت و گرنه همون اطلاعات هم چیز خاصی نبودن در حد یک استعلام گرفتن توی سیستم بودن و بس
در کل خود تیم بازیگران و حس تعلیق خیلی قوی که از بازی شون گرفته شده بود فیلم رو یک تن کشیده بود بالا و بعلاوه قاب بندی و فضا سازی و طراحی لباس جذاب و کم نقص که چشم نواز شده بود ،کاردینال بنیتز و اون ۵ دقیقه پایانی حتی اگه هم نبود بازم فیلم چیزی واسه گفتن سخن اضافه و خاصی نداشت .
چه اصراری هست که به نقد فیلم دارید؟
چه اصراری به کوبیدن فیلم های شاخص دارید؟
تز جدید روشنفکریه؟
دوست عزیز چه چیزی یه فیلمو شاخص میکنه؟!
امتیاز و نمرات فیلم در محافل حضوری و مجازیِ سینمایی؟!
جایزه گرفتن ها در آکادمی های مختلف!!!!
یا تکنیک به ظاهر درست یک فیلم!!!
درمورد جوایز و نمرات مثبت منتقدان که نمیشه استنادِ قاطعانهای مبنی بر «شاخص بودن» یک فیلم کرد، و این گزاره شامل همین نقد بنده هم میشه.
مواجه با نقد یعنی خوندن اون و بعد مقایسهاش با نگرش شخصی و بعد موافقت یا مخالفت کردن
این گزاره در جنبه عمومی و گستردهش سختتر هم میشه، برای مثال یک فیلم که امتیاز متاکریتیکش ۹۹ هم باشع، دو سه تا نقد منفی پیدا میشه
با دیدگاه اکثریتگرا (که ظاهر شما دارین) پس اون دو سه نقد ارزشی نداره!!!
اگه شاخص بودن رو به تکنیک و بحث تکنیکی که خلاصه کنید که تا حدی توی متن بالا باز کردم و گفتم تکنیک بدون فیلمنامه ارزش چندانی نداره و این دو مکمل هم هست، البته که فیلمنامهی درست اساسه و با یه تکنیک متوسط هم میتونه یه فیلم تماشایی تولید کنه اما برعکسش ممکن نیست (که بحثش مفصله)
درکل از نظر بنده شاخص بودن یک فیلم رو «زمان» و ماندگاری فیلم در اون مشخص میکنه و این صفتی که شما به این فیلم نسبت دادی ابدا نمیتونه در حال حاضر شاملش بشه.
این کامنتتون اگه پای فیلم های شاخصی مثل «درخشش» (کوبریک) ، «فهرست شیندلر» (اسپیلبرگ)، «روانی» (هیچکاک) گذاشته میشد قابل توجیه و درک بود اما فیلمی که تازه منتشر شده و از فیلتر قوی و اساسی «زمان» نگذشته رو نمیشه شاخص دونست.
متاسفانه انتی تز مخاطبان هم شده کامنت های برچسبزننده و کلیگویانه که«فیلمِ نمره گرفته» اگه نقد سلبی و منفی بشه بهش انگ زده بشه!!!
بنده روشنکفری توی متن خودم نمیبینم اما تبریک میگم شما روی غلتکِ تشخیصِ شاخص خوب قدم میذارید
بله، جرعت نداشتین کامنت بنده رو که نقدتون کردم رو منتشر کنید. همونطور که گفتم امیدی به تغییر امثال شما نیست
همونطور که پاپ پیرو شیطان است فیلم نماینده ای مفلووووک به مانند او را برای نابودی ذره ای بشریت نمایش می دهد