۱۰ دیالوگ برتر فیلم Pulp Fiction
فیلم Pulp Fiction حتی پس از گذر حدود ۳۰ سال از عرضهاش، همچنان در یادها مانده و حتی برخی آن را بهترین اثر تارانتینو میدانند. کوئنتین تارانتینو توانست خودش را به عنوان یک کارگردان درست و حسابی با فیلم سگهای انباری به دیگران معرفی کند، اما این فیلم Pulp Fiction بود که سبک او را تبدیل به یک جریان اصلی کرد و توانست با این فیلم به جوایز مختلفی برسد.
یکی از چیزهایی که فیلم Pulp Fiction را خاص میکند، دیالوگها و فیلمنامهی بینظیر آن است که از میان آنها میتوانیم شاهد دیالوگهای بسیار جذابی باشیم. در ادامه با دیالوگهای برتر فیلم Pulp Fiction آشنا خواهیم شد.
۱۰- «بهش میگن رویال با پنیر» – جولز وینفیلد
همانطور که عنوان فیلم نشان میدهد، فیلم Pulp Fiction نگاهی به داستانهای جنایی دارد که طرفداران با انواع آن به خوبی آشنا هستند؛ آدمکشهایی در حال انجام ماموریت، بوکسوری که از شکست عمدی سر باز میزند و جنایتکارهای زیرزمینی. اما تارانتینو راههای جدید و جالبی برای روایت این داستانها پیدا میکند.
شروع داستان دو آدمکش با صحبت دربارهی غذاهاب اروپایی رویکرد عجیب و جذابی بود که تارانتینو با آن شخصیتها را معرفی میکرد و این رویکرد را دیگر کارگردانها نیز تقلید کردند که نشان از مهارت بالای تارانتینو در دیالوگنویسی است.
۹- «غرور فقط آسیب میزنه، کمکی نمیکنه.» – مارسلوس
شخصیت مارسلوس والاس در فیلم تنها از پشت سرش معرفی میشود و این معرفی هنوز هم در نوع خودش جذاب است. مارسلوس والاس نقشه را برای بوچ توضیح میدهد تا در مبارزه بعدیاش خود را به زمین بیندازد و تلاش میکند او را از دخالت دادن غرورش بازدارد.
درنهایت اما این غرور بود که باعث ایجاد دردسرهای مارسلوس شد، اگر او قبول کرده بود که توسط بوچ فریب خورده و این موضوع را رها میکرد، هرگز خودش را در آن وضعیت وحشتناک با زِد نمییافت.
۸- «این که تو یک شخصیت هستی، به این معنی نیست که با شخصیت هم هستی» – ولف
ولف یکی از جذابترین شخصیتهای این فیلم است که در هر صحنه و صحبتی که حضور دارد، کاملا آن را به دست میگیرد. چیز خیلی خاصی دربارهی این شخصیت وجود ندارد اما شاید شخصیتپردازی مناسب تارانتینو باعث شده که او برای ما جذاب باشد، چون حتی در پایان فیلم هم نمیتواینم تشخیص دهیم چه چیز خاصی در رابطه با این شخصیت وجود دارد.
در صحبت با راکل، او اشاره میکند که کسب احترام مستلزم داشتن شخصیت است. او با بیان این جملهی ساده، مشخص کرد که شخصیت داشتن بسیار متفاوت از شخصیت بودن است. این تفاوت ظریف، نشان میدهد چگونه داشتن شخصیت واقعی با صرفاً بازی کردن یک نقش متفاوت است.
۷- «من واقعا تلاش میکنم که چوپان باشم.» – جولز وینفیلد
هرکس که فیلمهای تارانتینو را دیده باشد، یا حتی فیلمهای جنایی، از پایان فیلم Pulp Fiction شوکه خواهد شد. وقتی مشخص میشود که جولز و وینسنت در همان کافهای هستند که پامپکین و هانی بانی قصد سرقت از آن را دارند، به نظر میرسد که همه چیز به سوی یک پایان خونین پیش میرود.
تارانتینو به راحتی میتوانست همان چیزی را که مخاطبان انتظار داشتند، یعنی یک پایان خشن و خونین، در فیلم پیاده کند و این نیز با فضای خشونتآمیز فیلم هماهنگ بود. با این حال، دیدن اینکه جولز واقعا تصمیم میگیرد به زندگی جدید و آرام خود پایبند باشد، بسیار جذابتر و هیجانانگیزتر است. او مونولوگی دیگر ارائه میدهد، درباره مسیری درست و با فضیلت که میخواهد در پیش بگیرد و ساموئل ال. جکسون به طرز فوقالعادهای لحظهای را به تصویر میکشد که جولز با آنچه که بوده و آنچه که میخواهد باشد، دست و پنجه نرم میکند.
۶- «من جایزه رو میخوام، پس خوب برقص.» – میا والاس
سکانس رقص این فیلم جزو یکی از به یاد ماندنیترین سکانسهای سینماست که احتمالا چشمتان به آن خورده باشد یا ارجاعاتی به آن را در جایی دیده باشید. میا تازه با وینسنت آشنا شده و به جای اینکه کاری کند شب به شکل نامناسبی پیش برود، وینست را مجبور میکند تا به همراه او در مسابقهی رقص شرکت کند.
در این صحنه حس میشود که میا تنهایی عمیقی را تجربه میکند و آنطور که میخواهد، فرصتی برای لذت و تفریح ندارد. تصور اینکه او تا به حال با مارسلوس چنین رقصی داشته باشد، سخت است. با این حال اما تماشای رقص جان تراولتا در این سکانس جذاب و دیدنی است.
۵- «من آمریکایی هستم عزیزم، اسمهای ما اهمیتی ندارند.» – بوچ
صحنه تاکسی بین بوچ و راننده، صحنهای دست کم گرفته شده در فیلم است که نمونه دیگری از مهارت بالای دیالوگنویسی کوئنتین تارانتینو به شمار میرود. این دو غریبه در حین فرار از صحنهای که در واقع یک قتل است، گفتگویی دارند. با این حال، موضوعات گفتگوی آنها کاملا غیررسمی و عادی است، مشابه جولز و وینسنت که درباره فستفودهای اروپایی صحبت میکنند.
در حین آشنایی اسمرالدا با بوچ، از او نامش را میپرسد و سپس معنی نامش را میخواهد. پاسخ بوچ که میگوید نامش هیچ معنایی ندارد، یک جواب بامزه است که شخصیت او را به عنوان یک فرد سادهدل و دوستداشتنی حتی با وجود برخی خشونتهایش، بیشتر تقویت میکند.
۴- «اگر جوابهام تو رو میترسونند، پس باید دست از پرسیدن سوالات ترسناک برداری.» – جولز وینفیلد
نقشآفرینی ساموئل ال. جکسون در این نقش باعث شده تا این شخصیت تا به این اندازه جذاب باشد، البته نباید نقش تارانتینو در خلق این شخصیت را نادیده گرفت. صحبتهای او با وینسنت نشان میدهد که او یک آدمکش معمولی نیست و تغییرات جولز در ادامه فیلم او را حتی جذابتر میکند.
از لحظهای که او و وینسنت از باران گلولهها جان سالم به در میبرند و بهطرز معجزهآسا نجات مییابند، جولز تغییر میکند و بلافاصله مسیر جدیدی را برای خودش برمیگزیند. ساموئل ال. جکسون این تغییر را به خوبی به تصویر میکشد. این همچنین به رابطه او با وینسنت بعد جدیدی میبخشد، وینسنت از ایدههای بزرگ جولز خسته و عصبانی میشود و جولز هم از حرف خود کوتاه نمیآید.
۳- «پس شما یک جسد توی ماشین، بدون سر، داخل گاراژ دارید. بهم نشونش بدید.» – ولف
یکی از جنبهی منحصر به فرد فیلم Pulp Fiction، توانایی آن در معرفی تعداد زیادی از شخصیتهاست که هر کدام به قدری جذاب هستند که تماشاگران با کمال میل داستانهای فردی آنها را دنبال خواهند کرد. ولف نمونهای بارز از این مسئله است؛ او به داستان وارد میشود و از همان ابتدا جذاب است.
از لحظهای که او وارد میشود، با اعتماد به نفس و وضوح کامل عمل میکند و بهخوبی در میان هرج و مرج اطرافش هدایت میکند و هرگز نشانهای از تردید نشان نمیدهد. روش او در اشاره به موضوع یک مرد کشتهشده به لحن تاریک و طنز فیلم میافزاید و مشخص است بار اولی نیست که با این شرایط مواجه میشود.
۲- «فکر کنم بهتره که الان بریم.» – وینسنت وِگا
جولز و وینسنت قبلا یک روز بسیار عجیب را پشت سر گذاشتهاند و سپس در وسط یک درگیری در یک رستوران شلوغ قرار میگیرند. تنش صحنه زمانی شکسته میشود که وینسنت با طعنه پیشنهاد میدهد که احتمالا بهتر است بروند که جولز با این پیشنهاد موافقت میکند.
تصویر این دو مرد با شلوارک و تیشرت که از رستوران خارج میشوند و اسلحههایشان را به کمرشان میچسبانند، صحنهی جذابی برای به پایان رساندن فیلم است. از آنجایی هم که میدانیم جولز زندگی خودش را پیش خواهد گرفت و وینسنت خواهد مرد؛ پس این سکانس وداع مناسبی با این دو شخصیت خواهد بود.
۱- «مسیر انسانهای درستکار را از هر طرف، بیعدالتی خود خواهان و استبداد انسانهای اهریمنی فرا گرفته. خوشا به حال آنکه در راه خیر قدم برمیدارد و ضعیفان را از دره مثل چوپان راهنمایی میکند.» – جولز وینفیلد
در فیلم Pulp Fiction نقلقولهای زیادی را میشنویم که معروفترین آن این نقلقول از انجیل است که جولز آن را میگوید. این آیه در لحظهای پرتنش در فیلم بیان میشود و بیان جذاب ساموئل ال. جکسون آن را به لحظهای جذاب و دیدنی تبدیل میکند.
جولز در ابتدای فیلم این جملات را قبل از کشتن برت میگوید و نشاندهندهی ذات بیرحم جولز بود. اما تا انتهای فیلم این آیههای انجیل برای جولز معانی دیگری پیدا میکنند و به گونهای او را راهنمایی میکنند تا از یک مرد بیرحم تبدیل به یک چوپان شود.
منبع: Screenrant
پر بحثترینها
- فوری: سونی در حال مذاکره برای خرید کمپانی مادر FromSoftware است
- نامزدهای بهترین بازیهای سال مراسم The Game Awards 2024 مشخص شدند
- نقدها و نمرات بازی STALKER 2 منتشر شدند
- ۱۰ بازی سینماتیک که میتوانند با بهترین فیلمهای سینمایی رقابت کنند
- پلی استیشن برای ۱۰ سال متوالی نمایندهای برای بهترین بازی سال داشته است
- شایعه: حالت پرفورمنس بازی STALKER 2 روی Xbox Series X به خوبی اجرا نمیشود
- بازی Death Stranding Director’s Cut دومین بازی پرفروش ایکس باکس شد
- بدون اشتراک پلاس، امکان انتقال فایل سیو بازیها از پلی استیشن ۵ استاندارد به پرو وجود ندارد
- رسمی: شرکت مادر FromSoftware پیشنهاد خرید از سوی سونی را تایید کرد
- بازی GTA V با این هدف ساخته شد که از هر نظر بهتر از GTA IV باشد
نظرات
✅ فقط اون سکانس رقص فراموش نشدنی 😍💚
شروع جنگ اراک و کرج یه جورایی این فیلم بود
Lets not start sucking each others di*k
[Wolf]
💀
نمیدونم چرا با فیلمش حال نکردم
😐
۱۰ دیالوگ برتر فیلم …
– «فکر کنم بهتره که الان بریم.»
.
.
.
جداُ؟
یکی از بهترین های عصر مدرن سینما 😍
قفط سگ های انباری
آثار تارانتینو همیشه مورد علاقه من بودن