ناامید کنندهترین خطوط داستانی سریال Game of Thrones
برخی از خطوط داستانی به معرض نمایش گذاشته شده در مجموعه تلویزیونی Game of Thrones بسیار ناامید کننده بوده تا حدی که انتقادات شدید طرفدارانش را در پی داشته است.
آثار معدودی در تاریخ مدیوم تلویزیون به اندازه سریال Game of Thrones (بازی تاج و تخت) از فراز و فرود در هنگام پخش خود برخوردار بودهاند. اقتباس تلویزیونی جاهطلبانه و انقلابی از رمانهای نغمه آتش و یخ نوشته جرج آر. آر. مارتین که توجه مخاطبین تلویزیونی در دهه ۲۰۱۰ میلادی را تمام و کمال به خود اختصاص داد و در نهایت با پایانبندی فاجعه آمیز، یکی از ناامید کنندهترین فصلهای پایانی تاریخ سریالهای تلویزیونی را بر جای گذاشت.
دلایل متعددی وجود دارد که سریال تحسین شده و زیبایی همچون Game of Thrones به چنین پایانبندی فاجعه آمیزی منتهی شود که مهمترین آن مربوط به خطوط داستانی مختلفی میشود که ساخته شبکه HBO در به انجام رساندن آنها اصطلاحاً لنگ زده است. خطوط داستانی حول محور وقایع و شخصیتهای مهمی که با فاصله گرفتن از منبع، به یک تراژدی غمناک ختم شد که موج خشم طرفداران جرج مارتین را در پی داشته است.
به همین منظور نیز در این مقاله به سراغ ۱۰ خط داستانی جنجالی سریال Game of Thrones رفتهایم که در نهایت به یک ناامیدی کامل و فاجعهبار ختم شدهاند.
یورون گریجوی و جزایر آهن
زمانی که سر و کله یورون گریجوی در فصل ششم با کشتن برادرش پیدا شد، همگان تصور میکردند که او قرار است تا رمزی بولتون جدیدی باشد که عالم و آدم را به کام مرگ بکشاند.
در کتاب او یک دزد دریایی کاریزماتیک، خطرناک، باهوش و غیرقابل اعتماد بود که برای تحقق خواستههایش حاضر به فدا کردن هر کسی میباشد. با این حال در سریال اقتباسی با یورون عجیب و غریبی طرف هستیم که از یک سو وعده تسخیر دنیا را به مردمانش داده و در سوی دیگر ماجرا عین آب خوردن به متحد سرسی لنیستر تبدیل میشود تا در فصلهای هفتم و هشتم نه تنها وقایعی احمقانه و کلشهای را رقم بزند، بلکه به کل سریال Game of Thrones بیخیال کلیت جزایر آهن شده و تمام تمرکز خود را معطوف به یورون گریجویی میکند که حتی به گرد پای رمزی بولتون هم نمیتواند برسد؛ بماند که شیوه مرگ او یکی از بدترین اتفاقات این سریال نیز به شمار میرود.
کلاغ سه چشم
از زمانی که برن استارک توسط جیمی لنیستر از برج سقوط کرد و فلج گشت، مقوله کلاغ سه چشم به مسئله مهم و کلیدی در سریال Game of Thrones تبدیل شد تا حدی که از آن به عنوان کلید پیروزی در برابر وایت واکرها یاد میشد.
پس از آن که برن استارک و همراهانش با هزار مکافات موفق به پیدا کردن مکان کلاغ سه چشم میشوند، ما نه تنها هیچ آموزش درست و حسابی از سوی وی نمیبینیم تا حدی که شخصیت برن برای ۱ فصل کامل از سریال محو میشود، بلکه سکانسهای آنها نیز بسیار بیربط و کلیشهای جلوه میکند تا حدی که بود و نبودش هیچ اهمیتی در کلیت داستان ندارد. این مسئله زمانی بدتر میشود که او به جسم برن ورود کرده و وارد قلعه وینترفل میشود تا مثلاً مهره اصلی در برابر شاه شب باشد. با این حال تنها چیزی که ما میبینیم، یک ربات مسخره و کلیشهای است که تنها کلمات قلمبه و سلمبه بر زبان آورده و در حالی که اطرافیانش یکی پس از دیگری توسط شاه شب و وایت واکرها کشته میشوند، او با خیال آسوده مشغول کنترل کلاغها بوده و عملاً هیچ کار مفیدی در تمام طول سریال Game of Thrones انجام نمیدهد.
سوزاندن شیرین
فرزند پادشاه استنیش براتیون و ملکه سلیسه به نام شیرین یکی از شخصیتهای دوست داشتنی سریال Game of Thrones محسوب میشود که متاسفانه اکثر اوقات از زندگی خود را در تنهایی و انزوا سپری کرده است.
این دختر معصوم و پاک سرنوشت تاریک و غیرقابل قبولی را پشت سر گذاشته است؛ جایی که در فصل پنجم ملیساندره ادعا میکند که استنیس باید فرزند خود را در آتش زنده زنده بسوزاند تا بتواند به پیروزی در نبردهای پیش رو دست پیدا کند. عملی احمقانه و عجیب و غریب که حتی خود شخص استنیس نیز مایل به انجام آن نبوده و با توجه به عشقی که نسبت به شیرین داشته، تماشای چنین حرکتی از سوی وی برای هر بینندهای عذابآور جلوه مینماید. تصمیمی که در نهایت سبب میشود تا ارتش عظیمش نیز پا پس کشیده و او را در نبرد با رمزی بولتون تنها میگذارند.
آموزش آریا استارک
پس از اعدام وحشیانه ادارک استارک، کوچکترین فرزند وی یعنی آریا ماجراجویی غیرمنتظرهای را آغاز میکند که شخصیت وی را تمام و کمال تحت تاثیر قرار خواهد داد.
دختربچه دوست داشتنی و معصومی که در مواجه با زشتیهای سرزمین وستروس، به مرور انسانیت خود را از دست داده تا این که در نهایت چارهای جز پیوستن به محفل سیاه و سفید نمیبیند؛ جایی که به یک قاتل بیحم تبدیل میشود. مشکل خط داستانی وی زمانی پدیدار میشود که علیرغم محکوم کردن اصول این محفل اما راه و روش آنها در پیش گرفته و به طرز عجیبی به گونهای رفتار میکند که گویی از بدو تولد یک قاتل زاده شده است. با این حال در فصل هفتم و هشتم ویژگیهای قاتلانه وی به یکباره فروکش کرده و به جزو موارد معدود، هیچ رویکردی قابل توجهی از سوی آریا استارک مشاهده نمیکنیم تا این که به صورت لحظهای سر و کلهاش پیدا شده و شاه شب را از بین میبرد. آریا استارک قهرمان ناخواستنی قسمت سوم از فصل هشتمی میباشد که به کلیشهایترین حالت ممکن قدرتهایش را به معرض نمایش میگذارد.
جیمی لنیستر
یکی از مهمترین جنبههای مجموعه تلویزیونی Game of Thrones مربوط به رابطه عاشقانه میان جیمی لنیستر و سرسی میشود که اساساً منجر به وقایعی مرگبار و تاثیرگذار در سرزمین وستروس شده است.
جیمی لنیستر شخصیتی مغرور و یک دنده محسوب میشود که با آغاز جنگ ۵ پادشاه و از دست دادن یکی از دستان خود، شخصیتپردازی وی متحول شد و نه تنها به قهرمانی دوست داشتنی تبدیل گشت، بلکه حتی در فصل هشتم به جبهه آدمهای خوب داستان ملحق شد تا بتواند در برابر آخرالزمان شاه شب ایستادگی نماید. با این حال خط داستانی جیمی لنیستر زمانی جلوه ناامید کنندهای به خود میگیرد که پس از پایان شب طولانی، تمام پلهای پشت سر خود را خراب کرده و به طرزی کلیشهای باری دیگر به پیش سرسی بازگشته که به مرگ تراژیکش منجر میشود. پایانبندی داستان او توهین به کسانی بود که طرفدار آرک رستگاری جیمی لنیستر شده بودند.
سقوط لیتلفینگر
با قاطعیت هر چه تمام میتوان گفت که پیتر بیلیش/لیتلفینگر یکی از باهوشترین و مرگبارترین آنتاگونیستهای سریال Game of Thrones به شمار میرود که با زیرکی تمام، منجر به در افتادن خاندانهای سرزمین وستروس شده است.
بیرحمی و جاهطلبی وی به حدی دیوانهوار به تصویر کشیده شده که برای تحقق خواستههایش حاضر به نابودی همه کس و همه چیز بر سر راهش بوده است. مردی که با وجود شخصیت پردازی بینقص در فصلهای ابتدایی، به یک باره در فصل هفتم ضریب هوشیاش به زیر صفر کشیده شد و توسط احمقترین شخصیت سریال یعنی سانسا به دام افتاد! اتفاقی که از زمینهچینی برای آن گرفته تا نقطه کلیدی یعنی اعدامش به دست آریا، به حدی مبتذل و کلیشهای رقم خورده که باور چنین پروسهای برای خوانندگان کتاب دست کمی از توهین ندارد! گویی که نویسندگان خواستار حذف هر چه زودتر وی از داستان بوده و عملاً شعور مخاطب کمترین ارزشی برای آنها نداشته است.
جنون دنریس تارگرین
چه طرفدار دنریس تارگرین باشید یا که خیر، نمیتوانید شخصیتپردازی جذاب او در ۶ فصل ابتدایی را نادیده بگیرید. شاهزادهای که پس از پشت سر گذاشتن حقارتها و سختیها توانست تا بر روی پاهای خود ایستاده و همراه با اژدهایان و ارتشی عظیم، راهی وستروس شده تا تخت سلطنت را از عاملین مرگ پدرش باز پس بگیرد.
با این حال از آغاز فصل هفتم، نه تنها شخصیت عادل و مهربان وی رفته رفته به ظلم و تباهی کشیده میشود، بلکه تصمیماتش نیز احمقانه جلوه کرده تا حدی که منجر به مرگ بسیاری از متحدانش میگردد. نقطه اوج تباهی دنریس تارگرین به زمان حمله کینگزلندینگ مربوط میشود که عملاً جنون تمام و کمالی از وی را مشاهده میکنیم که به مانند پدرش (که تمام عمر از دیوانگیهای وی فراری بود) شهر پادشاهی را به نابودی کشانده و هر چیزی که بر سر راهش باشد را به خاکستر تبدیل میکند. در نهایت نیز گویی که رایش جدیدی به پا خواسته باشد، حال و هوای دیکتاتوری به خود گرفته و دست به اعدام و تهدیداتی میزند که برای جان استو چارهای جز کشتن وی باقی نمیگذارد!
سرزمین دورن
سرزمین دورن به جنوبیترین بخش از ۷ پادشاهی گفته میشود که به عنوان یکی از دیدنیترین مکانهای حماسه جرج مارتین توصیف شده است.
سرزمینی با مردمانی تسلیم ناپذیر که به عنوان تنها پادشاهی شناخته میشوند که در برابر حمله تارگرینها ایستادگی کرده و آتش اژدهایانشان را مهار نمودهاند. جایی که پس از حضور پراستقبال اوبرین مارتل، به یکی از قطبهای سریال Game of Thrones تبدیل شد که مخاطبین خواستار آشنایی بیشتر با مردم و فرهنگش شده بودند. رویکردی که متاسفانه برعکس آن به وقوع پیوست و نه تنها دورن به یکی از بدترین خطوط داستانی این مجموعه تبدیل شد، بلکه شخصیتهای مرتبط با آن نیز یکی پس از دیگری به حاشیه رانده شده تا حدی که از سرنوشت بسیاری از آنها بیاطلاع میمانیم. همچنین نباید فراموش کرد که فرزندان اوبرین مارتل که در کتابها جسور و غیرقابل توقف توصیف شدهاند نیز در سریال اقتباسی به دخترانی غیرقابل تحمل و مسخره تبدیل شده که که حتی معدود سکانسهای مرتبط با آنها نیز جلوهای مشمئز کننده پیدا کرده است.
شاهزاده وعده داده شده
دنیای سریال Game of Thrones مملو از افسانهها، خرافات و المانهای فانتزی و جادویی میباشد که موجب گشته تا خطوط داستانی جذاب و غیرقابل پیشبینی را شاهد باشیم.
یکی از این دست موارد به مسائلی همچون شخصیت ملیساندره، خدای نور و آتش و در نهایت شاهزاده وعده داده شده مربوط میگردد که با شمشیر لایتبرینگر ظهور کرده و رهبری نبرد میان زندهها و مردهها را بر علیه شاه شب بر عهده میگیرد. شاهزادهای که با توجه به عدم جنسیتپذیری کلمهاش در زبان والریایی، به شخصیتهای مختلفی نظیر استنیس، دنریس و در نهایت جان اسنو نسبت داده شده است. پیشگویی جذابی که در فصل هشتم تمام و کمال نادیده گرفته شد و نه تنها در طی نبرد با وایت واکرها خبری از چنین فرد وعده داده شدهای نبود، بلکه در نهایت شاه شب توسط آریا استارکی کشته میشود که انتظارات مخاطبین را به ورطه نابودی میکشاند. در حالی که همگان تصور رویارویی حماسی جان اسنو و شاه شب را داشتند و او را شاهزاده وعده داده شده در نظر گرفته بودند، نویسندگان سریال دست به تصمیم احمقانهای زدند که کلیت افسانه سرایی Game of Thrones را تحتالشعاع قرار داده است.
وایت واکرها
در نهایت میرسیم به ناامید کنندهترین و فاجعه بارترین خط داستانی سریال Game of Thrones که به پاشنه آشیل فصل هشتم تبدیل گشت و خشم طرفدارانش را در پی داشت.
در حالی که از قسمت آغازین این مجموعه تلویزیونی با اثری طرف شدیم که بر محور سیاست جریان داشت اما با بروز نشانههای مستقیم و غیرمستقیم میدانستیم که دیر یا زود کلیت این مجموعه به سمت نبرد خیر و شر و آخرالزمانی انسانها با موجوداتی به نام وایت واکرها تمایل پیدا خواهد کرد. وایت واکرهایی که به رهبری شاه شب از شمالیترین نقطه سرزمین وستروس به پا خواسته و هر موجود زنده بر سر راهشان را به بخشی از ارتش غیرقابل شمارششان تبدیل میکردند؛ تهدیدی آخرالزمانی به شمار رفته که رد شدن از دیوار به معنی آغاز زمستانی سخت و شبی طولانی خواهد بود. با این حال نبرد خیر و شر وعده داده شد در تمام طول ۸ فصل، به قسمت سوم ناامید کننده و زودگذرایی ختم شد که عملاً با کمترین تلفات ممکن به پایان رسید و گویی که آب از آب تکان نخورده است! شاهکار نویسندگی Game of Thrones را بابت هر چیزی که ببخشیم، کمکاری و حماقتشان نسبت به نمایش تهدید وایت واکرها را قطعاً نمیتوانیم فراموش کنیم؛ پتانسیل بر باد رفتهای که میتوانست به سلسله وقایع تاریک و حماسی به یاد ماندنی در تاریخ مدیوم تلویزیون ختم گردد.
به نظر شما دلیل نمایش چنین خطوط داستانی ناامید کنندهای چه میتواند باشد؟ آیا مسائل ناامید کننده و فاجعه بار دیگری در رقم خوردن فصل هشتم دخیل بوده است؟ نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.
منبع: کولایدر
پر بحثترینها
- بازیگر شخصیت اصلی Intergalactic نیل دراکمن را خدای بازیهای ویدیویی میداند و از همکاری با او هیجانزده است
- رکورد دیسلایک تریلر Concord توسط Intergalactic در یوتیوب شکسته شد
- رئیس ناتی داگ: تست بازیگری Intergalactic به اندازه انتخاب بازیگر نقش الی شگفتانگیز بود
- بازیهای انحصاری کنسولی بیشتری از پلی استیشن برای Xbox عرضه خواهند شد
- مدیرعامل ناتی داگ: Intergalactic دیوانهوارترین ماجراجویی ما است
- ظاهراً تریلر معرفی Intergalactic: The Heretic Prophet به تاریخ عرضه آن اشاره دارد
- دیجیتال فاندری تریلر Intergalactic را از نظر بصری شگفتانگیز توصیف میکند
- سازنده بازی Black Myth: Wukong بابت برنده نشدن در مراسم The Game Awards 2024 گریه کرد
- گپفا ۲۶؛ مورد انتظارترین بازیهای شما در سال ۲۰۲۵
- مدیرعامل مایکروسافت: طرفدار Xbox بودن یعنی تجربه بازیهای آن روی تمامی دستگاهها
نظرات
خسته نباشید عجب مقاله پر و پیمونی، برای من جنون
مادر اژدها واقعا بی معنی و ضدحال بود توقع داشتم سرسی رو جوری مجازات کنه جیگرم حال بیاد ،که مرگ مسخره سرسی هم کلا همچیزو بهم ریخت
دنریس تارگرین شخصیت پردازی و خط داستانیش تا حد زیادی در داستان اصلی وابسته به شخصیت یانگ گریف هست که با حذف خط داستانی یانگ گریف این شخصیت پردازی صدمه دید
اصلا شخصیت یانگ گریف یا همون اگان ششم مدعی سلطنت که احتمال بالا یک بلک فایر باشه نه تارگرین ربط مستقیم به خط داستانی دنریس نداره ، این جریان بیشتر برمیگرده به مرگ مسخره سر باریستان در سریال نبود شخصیت ویکتاریون گریجوی و کوئنتین مارتل و کلی حذفیات دیگه
خط خونی بلک فایر ها توسط سر باریستان سلمی به پایان رسید.
اگان به همراه جان کانینگتون هم مدعی پادشاهی بودن هم ارتش گلدن کمپانی رو داشتن
این جریان صد در صد قابل استناد نیست کما اینکه فقط گفتن باریستان با کشتن ملیس هیولا توی نبرد ناین پنی کینگز خط مذکر بلک فایر ها رو منقرض کرده و ما چیزی از زنان باقی مونده خاندان نمیدونیم توی کتاب هم دنی یه رویا میبینه مردم دارن برای یه اژدها پارچه ایی هلهله میکنن و توی کتاب پنجم هم کوان لنیستر بعد از پهلوگیری کمپانی طلایی توی سرزمین های طوفان میگه این اگانی که همراه اوناست یک شارلاتان و یک بلک فایر باید باشه
بلک فایر یا تارگرین؛اونم خون اژدها داره و مدعی تاج تخت.داشتن شمشیر بلک فایر و تاج اگان فاتح هم نماد مشروعیت.باید ببینیم سرنوشتش توی بادهای زمستان چیه
مسخره ترین نقطه سریال جایی بود که آریا شاه شب رو نابود کرد
آغاز داستان روایت نفس گیر وایت واکر هارو نشون داد که چه تهدید سختی به حساب میان بعد فصل ۸ فقط با یه قسمت اونم با دستای آریا استارک کل پیچش داستانی رو بهم زد 😐
یادمه یکی از نقد ها این اپیزودش تو imdb این جوری شروع میشد؟
?We’ve been waiting 7 years for this
کل اون قسمت مشکل بود از استراتژی جنگی شون که همون اول اون لشکر سوار اسب رو مثل خیار فدا کردن تا پایان بندیش
یه دختر بچه ایده آل فمنیستی ۱۴ ساله از ناکجا آباد ظاهر میشه و بزرگترین ویلن سریال رو میکشه.
فصل ۸ سریال در همین حد کشک و حال بهم زن😐
«تنها چیزی که ما میبینیم، یک ربات مسخره و کلیشهای است که تنها کلمات قلمبه و سلمبه بر زبان آورده»
«توسط احمقترین شخصیت سریال یعنی سانسا به دام افتاد»
😂😂😂
ولی خداوکیلی خیلی رو باهوش شدن ۲ روزه سانسا کار کردن
فک کن سانسا مچ لیتل فینگر رو بگیره🤣
لیتل فینگری که ۱۴ سال به شاه رابرت و سرسی و تامن و جافری دروغ گفت.
همون سانسایی که بخاطر جافری حاضر شد دروغ بگه تا گرگ خودش،لیدی کشته بشه
بدترین بخش این سریال برای من پایان بد جان اسنو بود خیلی ضد حال بود
بنظر میاد پایانی که برای شخصیت ها در نظر داشتند بازگشت به نقطه ی اول بود که برای اکثر شخصیت های اصلی صدق کرد جان دوباره فرمانده دیوار شد دنریس دوباره از فضای بازی سیاسی وستروس خارج شد آریا استارک دوباره به شخصیت در حال سفر کرد در اومد جیمی دوباره معشوق سرسی شد این وسط جاهای از داستان رو نتونستن با این سیاست وفق بدن مثل پادشاهی وستروس یا فرمانروایی شمال که منجر به اتمام رسیدن این بخش از داستان با شخصیت هایی نه چندان جالب و حتی نامربوط شد مثلا بران اصلا ارتباطی با پادشاهی وستروس نباید داشته باشد شخصیتی که انگار از دنیا جداست بیاد و در راس دغدغه های دنیوی ینی پادشاهی وستروس بشینه
دقیقااااا
واقعا برای شخصیت ها بدترین پایان رو رقم زدن
ولی به طور کلی بدترینشون ماله جان بود
بیشتر موارد لیست توی فصل ۸ خراب شدن که نشون میده چه فاجعه ای بوده این فصل
جنون دنریس تارگرین
اتفاقا از همون فصل ۱ دچار جنون بود . از خودخواهی بیش از حد گرفته تا دست به هر کاری زدن برای به قدرت رسیدن و خدا دونستن خودش و منجی بودن برای همه مردم …
جمله طلایی برای خاندان تارگرین که این خاندان به مرور دچار دیوانگی مطلق میشن
درسته ولی نوع جنونش فرق میکرد... حداقل سریال باید یگ فصل روش کار میکرد نه زیر ۱ ساعت
دقیقا بنظر منم شخصیت پردازی خوبی برای دنریس در نظر گرفته شده بود منتها مشکل سریع روایت شدن فصل های اخر بود که نتوانست همه ی مخاطبین رو کاملا از جنون دنریس اگاه کنه
اصلا این ایده دیوانگی برای دنریس تو سریال ایده جالبی نبود چون توی کتاب همون اول معلوم میشه ویسریس این نشونه ها رو داره نه دنی اون جمله درباره خاندان تارگرین ام درستش اینهکه هر وقت یک تارگرین به دنیا میاد خدا یه سکه میندازن که یک طرفش عظمت و یک طرف دیگه دیوانگیه و وقتی سکه رو میندازن نفس همه حبس میشه تا بفهمن نتیجه چیه
جورج.آر.آر.مارتین خالق دنیای فانتزی وستروس گفت قرار بوده سریال Game Of Thrones حداقل دوازده فصل داشته باشه ولی HBO با بی توجهیِ کامل به ایدههای جورج مارتین برای تموم کردن سریال عجله کرد که نتیجش شد فاجعهی بزرگی به نام فصل هشتم😒
به خط قسمت دیوار هم می شد اشاره کرد که همه می گفتیم چطور قراره شاه شب ازش رد بشه؛ دیواری جادویی که سناریوهای مختلفی براش می گفتند و در آخر با اژدهای به غنیمت گرفته شده خراب شد!! یعنی اگر نرفته بودند اون ور دیوار و اژدها به شاه شب نمیدادند دیوار فرو نمی ریخت و شاه شب رد نمی شد!!!!!!…..اصلا بماند که زنجیر به اون کلفتی چطور و از کجا گیر آوردند و وایت واکرهایی که تو آب نمی تونستند برن چطور رفتند ته آب و به این اژدها وصل کردند بماند.
تو قسمت آریا استارک رسما تو اواخر فصل هشت به مخاطب توهین شد؛ تو سفر آخرش با سندور کلگان وقتی یکدفعه ای توسط کلگان نصبحت و شد و به راه درست اومد خنده دار بود تا تاثیرگذار؛ کسی که راحت گلو آدم هارو میبرید یکدفعه ای قانع شد
در کل پرپتانسیل ترین سریال دنیا بود و تو دو فصل نابود شد هرچند بعضی ها میگن استارت بی منطقیش از فصل ۶ بود ولی دوفصل آخر چیز دیگه ای بود
حتی از سطح دیالوگ گویی هم میشه فهمید دو فصل آخر چه فاجعه ای بودن
مکالمه وریس و تیریون فصل ۳: ‘قدرت جایی سکونت داره که مردم به اون باور دارن.در حقیقت یک حقه ست، یک سایه روی دیوار و یک مرد کوچک میتونه یک سایه ی خیلی بزرگ بسازه’
مکالمه وریس و تیریون فصل ۸:’خوبه که خا*ه هات یخ نمیزنن’،’وقتی صحبت از جوک های کوتوله ها میشه توهین میکنی ولی عاشق گفتن جوک هایی درباره خواجه هایی چرا اینطوری؟،’چون من خا*ه دارم و تو نداری!’
سقوط یه سریالو میشه تو همین چند خط فهمید!
اون سکانس اریا و سندور کلگین فقط یه اهنگ سریال کلید اسرار کم داشت برای تکمیل شدن
یکی از بزرگترین معماهای حل نشده قرن بیستم و یک اینه که چرا HBO روند عادی تولید سریال Game Of Thrones رو که قرار بود در فصل ۱۲ یا ۱۳ تموم بشه برهم زد و با نویسندگی افرادی معلوم الحال خطوط داستانی سریال داغون شدن؟! این سریال که در همهی فصلها سودآوری قابل توجهی برای HBO داشت واقعاً چرا سریالو به این شکل افتضاح تموم کردن؟🙄😞
اتفاقاً سریال به شدت ایدیولوژیک تموم شد منتها نتونستن درست جمع اش کنن که برای مخاطب از همه جا بیخبر خوش آیند باشه
شاید این نظرم منفی زیاد بگیره
من غافلگیری های سریالو خیلی دوست داشتم
خیالت از امنیت هیچ کدوم شخصیتا راحت نیست
ولی خط های داستانی زیاد و تو در توی سریالو دوست نداشتم
و اینکه به قول نویسنده خیلی از کاراکترا خط داستانیشون بی منطق جلو رفت و بعضیاشونم نقششون در حد سیب زمینی بود
از نظر انسجام داستانی خاندان اژدها رو بیشتر دوست داشتم
امیدوارم فصلای بعد اتفاقای خفنی بیوفته
من همیشه از دیدن اسم لیتلفینگر در لیست ناامیدکنندهترینهای بازی تاج و تخت، خونم به جوش میآد! برای من پیتر بیلیش با بازی تحسینبرانگیز آیدان گیلدن یکی از جذابترین کارکترهای سریال بود که متاسفانه به شکل مضحکی به فنا رفت.
بنظرم ناامید کننده ترین ها در اول وایت واکر هاست که پس از اینهمه زمینه چینی در نهایت با یک جنگ رو در رو داستانشان تمام شود دوم بیلیش که قطعا توی سریال یک سیاست مدار راستین بود کسی که الکی ادعا نمیکرد و بعد در جایی که انتظارش نمی رفت زخم میزد کسی که همیشه پشت سایه ها بود بعد اونوقت توسط سانسا مچش گرفته میشه و کشته میشه عالی:) بدترین قسمت این موضوع اینجا هست که اصلا تو چشم عامه ی مخاطبین زده نمیشه انگار همه درگیر به جنون رسیدن دنریس یا تبعید شدن جان به دیوار هستند که واقعا اتفاق اون چنان بعیدی نبود جان هیچ وقت به جز توی فصل های اخر در گیر سیاست نشده بود و اصلا لایق پادشاهی نبود جان همون نماد خیر رو در رو با وایت واکر هاست و واقعا هم نابودی پادشاه شب باید نصیب خودش میشد اما پادشاهی وستروس که نیازمند کرکتری خاکستری هست چیزی نبود که در طول سریال لاقل روش کار شده باشه و اما جیمی لنیستر هم درست هست که در تمام سریال روند شخصیتی به سوی بهتر شدن به خود داشته اما باید در نظر بگیرید این موضوع رو که در نبرد بین دنریس و سرسی دیگر روایت خیر و شر گونه به اتمام رسیده و ما عملا با دو خواستار قدرت خاکستری طرف بودیم و اینجاست که دیگ اونقدرا هم غیر قابل پیش بینی نمیشود اعمال جان یا جیمی در زمینه این جنگ در کل با اینکه کتابهارو نخوندم اما با توجه به رویه ی قبلی سریال من باب علارغم داستانی منطقی اما سرشار از اتفاقات غیر قابل پیش بینی ، بهتر بود پایان بندی مناسب برای بیلیش در نظر داشتند و در ادامه بیشتر روی شاهزاده موعود بودن جان کار میکردند و زودتر از اینها از اصل و نسب جان پرده برداری میکردند تا کامل جا بیفتد و برای بعد هم خط داستانی نبرد خیر و شر با محوریت جان و پادشاه شب و نبرد تاج و تخت هم با محوریت سرسی و دنریس اما با جوی خاکستری و نبود شخصیت پردازی های خیر و شر گونه ادامه میافت و در زمینه ی خط داستانی وایت واکر ها با پیروزی دشوار جان به اتمام میرسید ولی خط داستانی دنریس و سرسی با نابودی دو طرفِ در گیر و حالتی مشابه رقص اژدهایان و تمرکز بر قدرت طلبی دو طرف و در نهایت نابودی همدیگر به پایان می رسید اما مسلما موافق به پادشاهی رسیدن کرکتر غیردنیوی گونه ی بران نیستم. این از خطوط داستامی اما نمیدونم آیا ترتیب به اتمام رسیدن خط داستانی ها همانطور که روایت شد معقول بود یا بهتر بود عوض بشه یا اینکه اصلا خط داستانی ها با هم امیخته نمی شدند و مثل روند کل سریال جدا از هم ادامه پیدا می کرد و به اتمام می رسیدند.
بیچاره جان اسنو با این همه فداکاری آخرش رسید به همون جایی که اول سریال بود ، درباره دنریس تارگرین به نظرم یه کم بی انصافی در حق این سریال شده ، همه میدانیم که تارگرین ها یه رگ جنون دارن پس اینکه دنیریس یه دفعه همه جاش خول میشه و همه جارو به آتش و خون میکشه منطقیه اسنو هم خوب حالشو جا آورد .
پادشاه شب همش تو دو قسمت نابود شد ! همش دو قسمت! یعنی ضعیف ترین دشمن سریال پادشاه شب بود
و سرسی خیلی راحت مرد کشته شد سرسی حقش بود تیکه تیکه آتیشش بزن یا زنده نگهش دارن تا آخر عمرش ازش استفاده کنن نه به این راحتی بمیره
اتفاقا خط داستانی دنریس از نظر منطق حداقل مشکلی نداشت. دنریس از همون اول که برادرش رو به اون شیوه وحشیانه کشتنشو تماشا کرد تا اون زمانی که همه برده دارهای شهرهای اسوس رو به صلیب کشید و زمانی که خاندان تارلی رو بعد از جنگ با لنیسترها تو فصل ۷ با اژدهت سوزوند نشونه های جنونش به وضوح پیدا بود . البته از دست دادن اژدها هاش و میساندی هم در تسریعش بی دلیل نبود.خط داستانی جیمی هم درسته که داشت به رستگاری کاملش میرسید اما به هرحال سرسی تنها زنی بود که در کل زندگیش دوست داشت و منطقی بود که در چنین موقعیتی که نابودیشون حتمی بود کنارش باشه. برای بقیه خطوط داستانی خصوصا پایان بندی تقریبا هیچ نوع منطق روایی وجود نداره
داغ دلم تازه با این متن
از هدر رفتن شخصیت جان اسنو تو نبرد آخر – حیف شدن لیتل فینگر حتی اون تپله – نبرد فراموش شدنی با وایت واکرها که چقدر واسش هیجان داشت . حیف حیف
نمیدونم چرا گیمفا کمر بسته که این سریال بکوبه
درسته دو دستگی ایجاد شده
دسته اول یا عاشقشن یا کلا خوششون نیومده
حالا کاری به این حرفا ندارم ولی شما خیلی این سریال میکوبید
فکر کرنم نویسندتون با این سریال مشکل داره
_فقط ، صرفاً ، به خاطر این کامنت لاگین شدم_
نظرتون رو به دیالوگ و سکانس شاهکار خدافظی جیمی لنیستر با برین تارث جلب میکنم ، درباره عمق عشقش به خواهرش ، تا به مفهوم کلیشه عمیق تر فکر کنید و اینقدر سطحی نگاه نکنید… چه قهرمانی… چه تحولی…
فکر میکنی من مرد خوبی ام؟
من یه پسر رو از پنجره قلعه انداختم پایین ، برای بقیه عمرش فلج شد
برای سرسی
من پسر عموی خودم رو با دستای خودم خفه کردم
فقط برای اینکه برگردم پیش سرسی
من همه آدمها رو از مرد و زن و بچه تو ریور ران گرفته، میکشتم
برای سرسی
اون نفرت انگیزه…
منم همینطور…
در آخر اینم بگم که من طرفدار پروپاقرص سرسی لنیسترم چرا؟ چون با نابود کردن دین و نفوذش در حکومت داری ، بزرگترین خدمت رو به مردمش کرد…
هیچ خیر و شر مطلقی وجود نداره و این قشنگه.
سلام، سریال که از اول آبکی و کشکی بود و فقط شامل جلوه های بصری میشد ولی اتفاقا پایان بسیار درستی داشت و کمی ابهت گرفت