داستان بازی Darkest Dungeon
داستان بازی Darkest Dungeon از جایی شروع میشود که سایه نحس فلاکت و بدبختی بر روی نسل بشر سنگینی میکند.
روزی از روزها نامهای از جد بزرگوارتان دریافت میکنید که میگوید به ملک موروثی خود برگردید و اوضاع را در دست بگیرید. شرح نامه از این قرار است: «بداقبالی و فلاکت پایش را به خاندان ما باز کرده است. تو عمارت باشکوهمان را به یاد داری که بالای تپه باشکوه و با عظمت میدرخشد. من تمام عمرم را در این عمارت مرموز و تاریک گذراندهام. من از زندگی مرفه خود خسته گشتم و در عوض، جذب داستانهای جذاب و مرموزی شدم که در مورد دروازهای به سوی قدرت بیپایان بودند. با کمک طومارها و مراسمات احضار و همچنین حفاریهای بسیار زیاد و از بین بردن ثروت خانوادگیام، به کمک کارگران سیاهچهره و بیلهای محکمشان، سعی کردم پرده از رازهای دفن شده بردارم. در نهایت پس از حفاری بسیار در پایینترین سطوح، ما آن دروازه کهن و باستانی را پیدا کردیم. با هر قدمی که برمیداشتیم آرامش محیط اطراف کمتر و کمتر میشد تا اینکه متوجه شدیم در دنیای مردگان و دیوانگی هستیم. در آخر فقط منتوانستم در حال فریاد و خنده فرار کنم و حالا فهم و هوشیاری خود را از دست دادهام. تو خانه باشکوه و سلطنتی ما را به یاد داری. این عملی زشت و کریه است. به خانه بازگرد و حق ذاتی خود را پس بگیر و خانوادهمان را از چنگال سیاهیها رهایی بخش؛ حتی با وجود تاریکترین سیاهچاله».
این نامه از طرف شخصیتی که درون بازی جد (Ancestor) خوانده میشود به دست شما میرسد. شروع بازی از جایی است که شما کنجکاو شده و سوار بر کالسکه به سمت عمارت در حال حرکت هستید؛ اما هنوز چند کیلومتر باقی مانده است تا برسید که اسبها رم میکنند و چرخ میشکند؛ چند راهزن نیز به شما حملهور میشوند. پس از رسیدن به عمارت متوجه میشوید جدتان توسط تپانچه خودکشی کرده است و عمارت و سیاهچالههای طبقات زیریناش پر شدهاند از موجودات ماورا الطبیعه. داستان از چه قرار است؟ چه اتفاقی افتاده؟ فلاکتی که جد ما از آن سخن میگفت همین موجودات هستند؟
بهترین راه فهمیدن داستان این است که قبل از آغاز بازی، داستان را برایتان شرح دهم. همه بدبختیها برمیگردد به برگزاری دادگاه زرشکی که کمی جلوتر به توضیحش خواهم پرداخت؛ مهمانی مشهوری که اشراف، آن نام را بر رویش گذاشته بودند؛ آن هم زمانی که جد شما فردی جوان به شمار میرفت و تازه خانوادهاش را از دست داده بود. البته ما اطلاعات زیادی از نیمه اول زندگی او نداریم، جز اینکه در عمارت بالای تپه به دنیا آمده و زندگی مرفهای داشته است. خانواده او در وفاداری به پادشاه قسم خورده بودند و قلعه و ارتش خود را داشتند؛ تا اینکه فوت کردند و جد ما وارث همهچیز شد. برای درک بهتر داستان باید گفت که وی ثروت زیادی در اختیار داشت و چون فردی تنها بود، برای جبران این کمبود روی آورد به برگزاری مهمانیهای پُرزرق و برق اشرافی که فقط نجیبزادگان حق حضور داشتند.
ولخرجیهای جد آنقدر زیاد بود که آوازه این مهمانیها در سرتاسر کشور پیچیده بود و به سرعت از همه نقاط، اشراف در مهمانیهای وی شرکت میکردند و صد البته ورود عوام ممنوع بود و آنها آرزو میکردند حتی برای دقایقی هم که شده وارد عمارت شوند. کار نجیبزادگان روز و شب شده بود نوشیدن و رقصیدن و خوشگذرانی درون عمارت. پس از گذشت مدتی، مهمانان برای خود سرگرمی جدیدی فراهم کردند؛ آنها برای لذت بیشتر روی آوردند به برگزاری بازیهای خطرناک و با شکنجه دادن عوام شاد میشدند؛ به طوری که پس از گذشت مدت کوتاهی، انواع وسایل شکنجه در گوشه و کنار عمارت دیده میشد و شلاق زدن عوام امری طبیعی برایشان محسوب میگشت. صاحب عمارت ایرادی به این اعمال زشت وارد نمیکرد؛ زیرا سرش مشغول به سرگرمیهای خودش بود. گذشته از این، نمیخواست با بر هم زدن تفریح میهمانانش جلوی نجیبزادگان وجههاش خراب شود و اجازه میداد قربانیان مورد ضرب و شتم و شکنجه قرار گیرند و به انجمن التماس کنند. التماس کردن عوام به نجیبزادگان برای زنده ماندن باعث شد تا این مراسمات دادگاه زرشکی نام گیرد.
پس از گذشت زمانی نه چندان طولانی، عشقبازی با دختران جوان برای جد تکراری شد و او شروع به فکر کردن کرد تا راهی پیدا کند و از شر این روانیها و مریضهای روحی که به عمارت او آمده بودند و دست به مفتخوری زده بودند خلاص شود. در یکی از شبها و در حالی که او با بیحوصلگی گوشهای نشسته بود و مهمانی را تماشا میکرد، چشمش به بانویی زیبا و خوشاندام افتاد که بسیار اغواگر مینمود. او توانست در پس چشمان زیبای زن، شکارچیای را ببیند که به دنبال طعمه میگردد. وی با دانستن این موضوع که باید قبل از وقوع هرگونه مشکل، مسئله را حل کند، چاقویی زیر پالتو خود مخفی کرد و به سوی زن راه افتاد. جد، زن را به نوشیدن دعوت کرد و طوری رفتار مینمود انگار از نقشههای شومش خبر ندارد.
نمیتوان گفت آیا تیزهوشی جد بود که باعث شد از نیتهای زن باخبر شود یا بد ذات بودنش باعث گشت تا بتواند پلیدی زن را ببیند. به هر حال، آن دو به بالکن عمارت رفتند تا زیر نور ماه برقصند. دست بر قضا آن شب ماه کامل بود و همین موضوع باعث شد تا زن، در حین رقصیدن تبدیل به هیولایی بد شکل شود، با چشمانی درخشان و دندانهایی تیز که تشنه به خون انسان بودند. خوشبختانه و یا شاید هم بدبختانه، جد موفق شد آن موجود را از بین ببرد. در این حین، فکری شیطنتآمیز به ذهن جد راه پیدا میکند. او تصمیم میگیرد تا برای خلاصی از شر مهمانان مفتخورش، نوشیدنی آنها را آغشته به خون این موجود کند تا مسموم شوند. پس بدن هیولا که دوباره شبیه به زن اغواگر شده بود را به زیرزمین عمارت برد و جسدش را برعکس از سقف آویزان کرد تا تمام خوناش خارج شود و درون بطریهای نوشیدنی بریزد. از دیدگاه وی، این انتقامی کاملاً صحیح و بهجا از آنها بود؛ چون فکر میکرد آنها با زیر پا گذاشتن اخلاقیات، نه تنها از اشرافزاده بودن خارج شدهاند، بلکه دیگر حتی انسان هم نباید به حساب آیند؛ حیواناتی که که تنها در پی ارضا امیال حیوانی خود هستند و از هرگونه حس والای انسانی و درک بهتر دنیا عاجزند.
وقتی زمان موعود فرا رسید، وی همه را یکجا جمع کرد و پس از تعریف و تمجید از نوشیدنی جدید، همه را به نوشیدن همزمان دعوت نمود. همه حتی خود او جامهایشان را بالا بردند و شروع کردند به نوشیدن جز وی. ناگهان فضای حاکم بر تالار دگرگون شد. مهمانان با ناخنهایشان بر بدنهایشان چنگ میانداختن و بوی خون تالار را پر کرده بود. جد جام بر دست ایستاده بود و تماشا میکرد که یکی از نجیبزادگان به او برخورد نمود، قطرهای از نوشیدنی درون جام به بیرون جهید و وارد دهان جد شد و این شروع ماجراست. آن یک قطره چشم دل وی را باز کرد و او ورای این جهان را دید و دانش واقعی را درک نمود. از همه مهمتر، متوجه شد موجودی باستانی و بسیار قدرتمند زیر عمارت وجود دارد. بدینسان مسیر جدیدی در زندگی وی ایجاد شد. وی دارای ثروت زیادی بود و حالا کنجکاوی تمام وجودش را در بر گرفته بود؛ پس شروع به جستوجو و حفاری کرد و ماجراجویی خود را آغاز نمود.
وی افراد زیادی را استخدام کرد و با فراهم کردن وسایل مورد نیاز و تجهیزات بسیار، شروع به حفاری کردند. در همین حین، وی به شهرک کنار عمارت سر میزد و از نوشیدنیهای آن مکان لذت میبرد. جلب توجه کمی که به وجود آمده بود باعث شد روزی ناخدای یک کشتی باربری با او صحبت کند و قرار شد وی به هر کجا که سفر کرد، با تحقیق فراوان و به دور از چشم اهالی شهرک، از اقصی نقاط جهان برای وی انواع کتابهای خاص و کمیاب علوم غریبه را فراهم کند. در حالی که کارگرها مشغول حفاری بودند، جد تمام سعیاش را میکرد تا با تمام علوم غریبه آشنا شود؛ از نکرومنسی گرفته تا قربانی کردن خون و احضار؛ اما تمامی تلاشهایش برای ارتباط با موجودات برتر و غیرانسانی با شکست مواجه میشد. او ناامید نمیگشت و تمام تلاش خود را برای یادگیری بهکار میبرد تا با بهترین روشها آشنا شود. در همین حین بود که وی متوجه گشت گوشت خوک بهترین وسیله برای این گونه کارها است؛ اما تپههای زیاد اجساد حیوانات برایش دردسرساز شدند.
کشتیرانان با انواع و اقسام طومارها، دستنوشتهها، کتابها و فرمول معجونها بازگشتند. جد دانش خود را به این وسیله گسترش داد و مدت زیادی مشغول مطالعه بود. در این برهه از زمان زن جوانی به عمارت قدم گذاشت و خواستار ملاقات با جد شد. جد بخاطر اطلاعات زیادی که زن جوان در مورد مباحث شیمی داشت تحت تاثیر قرار گرفت و آنها به همراه یکدیگر مشغول آزمایش انواع معجونهای عجیب و غریب شدند. جد با توجه به علومی که به تازگی آموخته بود و معجونهایی که با کمک زن بدست آورده بود، سعی کرد تا با موجود برتر ارتباط برقرار کند؛ اما هر دفعه مراسم احضار با شکست مواجه میشد، تا این که پس از تلاشهای فراوان توانست موجودی را احضار کند. متاسفانه موجود فاقد هوش بود و وحشی به نظر میآمد. پس جد ناامید شد و تصمیم گرفت احضار را کنار بگذارد. در همین حین، کارگران با حفاریهای بسیار به مسیرهای جدیدی دست پیدا کردند که نشان از تمدن در آنها بود و مربوط به گذشته و خانواده جد میشدند. پیدا شدن این شبکه زیرزمینی یکی از مشکلات جد را حل کرد. وی اجساد فراوان حیوانات قربانی شده و موجود تازه احضار شده را در این سیاهچالهها رها نمود. اجساد گندیده به مرور زمان با ترکیب شدن در یکدیگر انواع هیولاها را بوجود آوردند. این سیاهچاله یکی از مشکلات جد را حل کرد؛ اما مشکلات دیگری برای وی به وجود آمد.
مردم شهرک با توجه به چیزهایی که از گوشه و کنار دیده و شنیده بودند، شروع به شایعه پراکنی کردند و میگفتند گوشتی تسخیر شده در عمارت وجود دارد. این موضوع باعث شد توجه افراد خارج از شهرک نیز جلب شود. در این بین، شخصی خود را پیامبر خواند و علیه جد در بین مردم صحبت میکرد. در حالی که جد با مشکل موجود گوشتیشکل و پیامبر دست و پنجه نرم مینمود، زن جوان شروع به انجام آزمایش بر روی بدن خود کرد تا بتواند در مورد موجود زیر عمارت اطلاعات کسب کند. معجونها و موادی که مصرف نمود، شکل و شمایل و ذات او را دستخوش تغییرات کردند. زمانی که جد او را دید، زن را از عمارت بیرون کرد و در حیاط جا داد. حالا که جد تنها شده بود، از ناخدا و کشتیرانان درخواست کرد تا اینبار علاوه بر طومار، افراد با تجربه در زمینه جادوی سیاه را برای وی بیاورند. چندی نگذشت که تالارهای عمارت از وجود انواع جادوگرها پر شده و تبدیل به پایتخت محرمانه جادوگرها گشته بود.
جادوگرها هرکدام انواع روشهای خود را به وی نشان میدادند؛ جد از دانش تمامی مهمانانش استقبال میکرد و دانش آنها را با شوق میآموخت. چندی نگذشت که جد، با دانش فراوان و عظیمی که به دست آورده بود، خود تبدیل به بزرگترین استاد شد. شبی از شبها، زمانی که وی متوجه شد چیز جدیدی برای یادگیری وجود ندارد، تمامی جادوگران را به قتل رساند تا بعدها اطلاعاتی در مورد عمارت به بیرون درز پیدا نکند. چندین سال به همین وضع گذشت و مردم شهرک روز به روز بیشتر به جد مشکوک میشدند و پیامبر هم همیشه در حال بدگویی از وی بود و به مردم اخطار میداد تا جلوی او را بگیرند. زمین اطراف عمارت و شهرک نیز بخاطر آزمایشات زن تبدیل به لجنزار شده بود.
متاسفانه ثروت جد رو به پایان بود؛ اما جد نگرانی نداشت؛ زیرا با توجه به دانشهای جدیدش متوجه موجوداتی شده بود که زیر آب زندگی میکردند و تمدن خود را داشتند. جد با آنها ارتباط برقرار کرد و قرار گذاشتند تا در ازای قربانی و یک سری مجسمه، به وی طلا و جواهر بدهند. اینگونه مشکل مالی جد حل شد؛ اما مشکل دیگر سر درآورد؛ بالاخره پیامبر توانسته بود مردم را علیه جد متحد کند تا دست به شورش بزنند. جد برای مقابله، خطرناکترین و وحشیترین مزدوران را استخدام کرد و از به قتل رساندن مردم شهرک ابایی نداشت. پس از نبردی خونین و کشته شدن مردم بسیار، جد با خود فکر کرد بهتر است حالا که نکرومنسی را بلد است، جادوگرانی که کشته و سربازان بسیاری که از گذشته به خاندانش وفادار بودند را به زندگی بازگرداند تا ارتش قابل اعتماد خود را داشته باشد.
چند سال بعد، روزی جد متوجه شد کاوشگران و حفارانش فریادزنان به سمت او در حال دویدن هستند. آنها پس از حفاری بسیار، درِ عظیم کندهکاری شدهای را پیدا کرده بودند که به نظر، موجود مورد نظر جد پشت آن در خفته بود. ورای آن در سیاه، چالهای عجیب و ترسناک وجود داشت که با هر قدم مخوفتر میشد. در نهایت جد با موجود روبهرو گشت و فهمید قدرت بسیار بالای این موجود ورای درک و فهم اوست. بخاطر سر و صدای ایجاد شده، موجود از خواب برمیخیزد و همه را به قتل میرساند؛ اما جد به خاطر شوک زیادی که به عقلش وارد شده بود، در حالی که همزمان هم میخندید و هم فریاد میکشید، موفق شد از سیاهچاله بگریزد. وی خود را به اتاقش درون عمارت میرساند و به وارث خود نامه مینویسد تا به عمارت برگردد و حق ذاتی خویش را باز پس گیرد و نام خانوادگیشان را از گناه منزه سازد. پس از ارسال سریع نامه، وی تپانچهای بر میدارد و به زندگی خود پایان میدهد تا قبل از رسیدن موجود، خودش را از دستش نجات داده باشد.
حالا عمارت در چه وضعیتی قرار دارد؟ زن هیولایی که زیر نور ماه سعی کرد جد را از بین ببرد به یاد دارید؟ با مرگ جد، آن زن در لجنزارهای زنِ شیمیدان به زندگی بازگشت و با کمک نکرومنسی، تمامی مهمانان را دوباره زنده کرد و شروع کردند به خوشگذرانی.
طبقات زیرین عمارت هم پر است از ارتش زنده شده جد. مزدوران بسیاری هم که جد اجیر کرده بود، حالا دست به غارت شهرهای اطراف زدند و در جنگل پخش شدند. موجودات زیر آب که جد با آنان ارتباط برقرار کرده بود نیز بالا آمدند و با کشتن مردم، اسکله را در اختیار گرفتند. همچنین موجودات گوشتی قربانی شده حالا دارای آگاهی شده بودند و سلاح به دست، درون سیاهچالهها به دنبال قربانی میگشتند. در همین وقت، وارث با جمعآوری عدهای جنگجو و قهرمان، خود را به عمارت میرساند و تمامی موجودات را از بین میبرد و با پشت سر گذاشتن تمام سیاهچالهها، درِ عظیم را پیدا میکند و پشت در با موجود وحشتناکی مواجه میشود و میبیند جد اش با این موجود یکی شده است. در اینجا متوجه میشویم جد از روی ترس خود را نکشته، بلکه این نوعی قربانی و مراسم بود تا با قدرتهای آن موجود سهیم شود. پس چرا به وارثش نامه نوشت تا بیاید و موجود را از بین ببرد؟ تا انسانهای بیشتری به عمارت بیایند و خونهای بیشتری بر پای موجود ریخته شود. پس از اینکه وارث به همراه قهرمانان موجود را از بین میبرند، متوجه میشویم این موجود هنوز هم ریشههای عمیقتری در کل سیاره زمین دارد و صبرش هم بسیار است؛ سالها بعد دوباره بازخواهد گشت و میخواهد تنها از انسان تغذیه کند.
از توجه و همراهی شما عزیزان صمیمانه سپاسگزارم.
پر بحثترینها
- بازیگر شخصیت اصلی Intergalactic نیل دراکمن را خدای بازیهای ویدیویی میداند و از همکاری با او هیجانزده است
- رکورد دیسلایک تریلر Concord توسط Intergalactic در یوتیوب شکسته شد
- رئیس ناتی داگ: تست بازیگری Intergalactic به اندازه انتخاب بازیگر نقش الی شگفتانگیز بود
- بازیهای انحصاری کنسولی بیشتری از پلی استیشن برای Xbox عرضه خواهند شد
- مدیرعامل ناتی داگ: Intergalactic دیوانهوارترین ماجراجویی ما است
- ظاهراً تریلر معرفی Intergalactic: The Heretic Prophet به تاریخ عرضه آن اشاره دارد
- دیجیتال فاندری تریلر Intergalactic را از نظر بصری شگفتانگیز توصیف میکند
- سازنده بازی Black Myth: Wukong بابت برنده نشدن در مراسم The Game Awards 2024 گریه کرد
- گپفا ۲۶؛ مورد انتظارترین بازیهای شما در سال ۲۰۲۵
- مدیرعامل مایکروسافت: طرفدار Xbox بودن یعنی تجربه بازیهای آن روی تمامی دستگاهها
نظرات
خسته نباشید 🌸
عالی بود
خیلی خوشحالم که سایت دوباره داره داستان بازی ها رو شرح می ده
بار ها و بار ها از اقای کریمی عزیز خواهش کردم سایت مقالات بیشتری برای داستان و شخصیت پردازی ها و روایت و تئوری های بازی ها انجام بده
گیمفا از قدیم اهمیت ویژه ایی برای داستان بازی قائل بود و سری مقاله هزار یک شب اقای غزالی عزیز بود که بنده رو به داستان و روایت ویدیو گیم علاقه مند کرد
همچین از قلم اقای کاظمی در داستان بایوشاک استفاده کردیم
ولی جسارت هست ک پیشنهادی به اقای کاظمی بدم
لطفا سراغ بازی های شناخته تر شده برید که داستان قوی ایی دارن ولی متاسفانه پوشش داده نمی شه
مثلا بنده برای تحلیل اخر پلگ تیل و تئوری های داستانی بازی از سایت خارجی استفاده کردم و باعث تاسف هست که هیچ سایت ایرانی ایی شرح مفصلی از داستان و پایان بندی پلگ تیل منتشر نمی کنه
در حال حاظر به نظرم چیزی ک خیلی می طلبه شرح داستان و روایت و تئوری های الن ویک ۲ هست
گویا داستان الن ویک ۲ مانند نسخه اول سرشار از ایهام و اشاره و تیکه های پازل هست که مغز مخاطب رو در تجربه اول ب شدت درگیر می کنه
یک عزیزی به بنده گفت هر کسی می تونه در مورد گیم پلی و موسیقی و حتی کلیت داستان نظر بده و وقت کمی هم ازش گرفته بشه ولی اون کسی اون کسی که داستان و شخصیت ها رو شرح می ده و انالیز شخصیت می کنه و تحلیل دقیقی از هدف شخصیت اصلی و ضد قهرمان داره هنر کرده
اکاملا درست میگین. بنظرم تو حوزه ی سینما هم میتونن این پیشنهاد تون رو عملی کنن.
بعضی انیمیشن ها مثل سول و کورالین و… پتانسیل ساخت مقاله در مورد تئوری های این انیمیشن رو دارن
سلام وقت بخیر ممنون بابت مطالعه کردن اتون و وقتی که میزارید.
بنده کاظم هستم نه کاظمی. در مورد آثار باید بگم به مرور زمان حتی کتاب های گیمی رو هم مقاله داستانیشون رو وارد سایت میکنم. بازی دارکست دانجن با توجه به گیمپلی و اتمسفر عالی که داره بازخورد های بیشتری باید داشته باشه که متاسفانه بخاطر سختی بیش از حد خیلیا سراغش نرفتن و باید پوشش میدادم این جواهر رو.
شرمنده که اسمتون رو اشتباه نوشتم
ممنون ک نظر بنده رو مطالعه کردید
🤝
دمتون گرم بابت داستان….واقعا بازی قشنگیه..
Slowly, Gently, This how life is taken
تنها بازی روگ لایکی تو عمرم رفتم و پس از تلاش های بسیار (حدودا ۲۵ بار از اول) بدون از دست دادن هیرو تمومش کردم هنوز جاش می سوزه البته 😄
روگ لایک منظورتون چی هست؟
سلام
تا اونجایی که بنده اطلاع دارم روگ لایک به بازیایی میگن که از اول تا انتهای گیم همه اعمال و تصمیم گیریهاتون داخل گیم میمونه نمیشه چیزی رو برگردوند یا تغییر داد و وقتی game over بشی باید از اول با همه چی صفر شروع کنی یه چی مثل حالت PermaDeath بازی last of us و این که از بازی های روگ لایت سختتره واقعا
این مقاله رو مناسب میدونم برای کسانی که به آثار آقای اچ.پی.لاوکرفت و آقای ادگارآلنپو علاقه دارن. اتمسفر بازی طوری هستش که بعد از بلادبورن دارکست دانجن یک رو میشه لاوکرفتی ترین اثر صنعت گیم دونست.
داستان این بازی شباهت خیلی زیادی به کتاب « نقاب مرگ سرخ » اثر ادگار آلن پو داره
وجود شما عزیزان قوت قلب هستش. چند سال پیش من با خوندن اون داستان بشدت بدنم سرد شد. این رفرنس شما عالی بود
داستانش همچین فضایی داره؟چون من عاشق این سبک داستان ها هستم
راستش همین امروز نسخه دومش رو تجربه کرده ام چند ساعتی… اون حسی که داری با درشکه می ری تو تاریکی یا اکت فوق العاده رعب آوره موجودات ماورایی حین مبارزه واقعا کمتر دیده شده تو بازیهای امروزی… واقعا حیفه که یسری بخاطر پیچیده بودن بازی ازش دست کشیدن… این بازی قشنگ بالای ۱۰۰ ساعت میتونه سرگرمتون کنه.
بازیه فوق فوق سختیه
بی کله و بدون استراتژی بری جلو روزگارت سیاهه
اگه موقع مبارزه توی اتاق ها نور اتاق کم باشه ضربه سنگین تری میخوری
سخت ترین قسمتشم وجود ی نوار به اسم نوار استرسه
همه کاراتر ها یه نوار استرس دارن وقتی نور محیط کم باشه و کاراکترا آسیب ببینن نوار استرس پر میشه
وقتی نوار به ۱۰۰میرسه برای کاراکتر ۲احتمال پیش میاد یا یه صفت منفی میگیره یا صفت مثبت (این احتمالش خیلیی کمتره)
وقتی صفت منفی میگیره قابلیت هاش کلا میریزه بهم حتی به نیرو های خودی آسیب میزنه با صحبت هاشم باعث استرس بقیه خودی ها میشه
وقتی هم استرس به ۲۰۰میرسه کاراکتر سکته میکنه میمیره
من خودم تو بازی ۸۰درصد مشکلاتم بخاطر نوار استرسه
یعنی موقع بازی و مبارزات سلامت همه کاراکترا عالیه
ولی از استرس زیاد عقلشون از دست دادن 🫤
کلی وقت بزاری کاراکتر ارتقاع بدی بسازیش هربار استرس گرفت ببری تیمارستان کلی پول خرج کنی عقلش بیاری سر جاش بعد بیوغته بمیره
اشک سولز پلیر در میاره
تنهای بازی ایه که وقتی کاراکتر ازت میمیره از انتهای وجودت میسوزی :))
فایتا هم اینقد سخت (باحاله این سختی ) هر بار میری فایت بجز کارکتر خودتم استرسی میشی شدید 😐 مخصوصا وقتی ببینی انتخاب ضربت اشتباه بوده یعنی حرصی میشما
بازی اعتیاد آور با هزاران مادی که براش زدن صدها ساعت گرفتارت میکنه…. ترن به ترن
بابت این مقاله زیبا تشکر
آقا مختصر مفید اگر بازی نکردید این بازی رو بازی کنید اگر حس میکنید با سبک نوبتی مشکل دارید بازم بازی کنید علاقه مند میشید دیوانه وار این بازی خلاقه
چیزی که خیلی در مورد این بازی برای بنده جالب بود این هست که چطور این اثر میاد و اخلاق رو با گیمپلی درهمتنیده میکنه.به این صورت که شما برای بقا در چنین دنیای تاریکی باید دست به اعمالی بزنید که به هیچ عنوان کار درستی به نظر نمیرسند و تنها زمانی شما در این بازی پیروز میشید که دیگه نقش قهرمان رو بازی نکنید.به این صورت که شما باید سربازانتون رو به مصاف هیولاهای لاوکرافتی بفرستید که هر آن در حین مبارزه امکان داره بترسند،دچار فروپاشی روانی بشند و به مرز جنون برند و شما باید با مواردی مثل دعا یا نوشیدنی سلامت روان اونها رو بازیابی کنید.مسلما هرچقدر بیشتر جان سربازانتون رو به خطر بندازید و ریسک بکنید غنائم بهتری هم نصیبتون میشه اما باعث نابودی سلامت روانی سربازانتون میشید و بازی دقیقا از همین نقطه شروع به تحت فشار گذاشتن شما برای رها کردن اصول اخلاقی خودتون میکنه چرا که قطعا شما باید از جان و روان سربازان ارزشمندتون حفاظت کنید ولی در دنیای بازی تنها چیزی که هیچ قیمتی نداره جان آدمیه.به قول یکی از طراحان اصلی بازی شما زمانی در بازی نهایت پیشرفت رو میکنید که همانند یک مدیر عامل شرکت سایکوپات با کارمندان خود برخورد کنید.
این مقوله توجه به سلامت روان به توجه به دگرگونی سریع دنیای مدرن شایسته بررسی بیشتره.در جوامع مدرن که با منطقی خودکامه دستگاههای بوروکراتیک و مدیریتی همواره به دنبال راهی برای دست یابی به بیشترین میزان بهره وری ممکن هستند و همین امر موجب میشه که ارزش های اخلاقی و انسانی به عنوان متغیرهایی در مسیر پیشرفت و بهینه سازی قرار بگیرند(دلیلش هم بسیار ساده هست،همونطور که شما در این بازی با رعایت انسانیت و اصول اخلاقی بازی رو برای خودتون سخت تر میکنید همین اتفاق برای سیستم هایی که دنیای مدرن بر اساس اونها میچرخه هم رخ میده.مسلما اپل نمیتونست بدون چند میلیون کارگر کودک اونقدر پیشرفت کنه اینطور نیست؟) و همین به مرور زمان سبب میشه تا مواردی مثل سلامت روان افراد اون جوامع به خطر بیفته و انقدر بیماری های روانی روند صعودی به خودش بگیره.
نتیجه این دوئل دو طرفه بین ما و سرمایه در نهایت موجب امحای یکی از این دو طرفین خواهد بود.اگه بشر همین مسیر رو در پیش بگیره در نهایت این خدای کور و دیوانه سرمایه تمام آن چیزی که بشه نامش رو انسانی گذاشت برای ظهور قریب الوقوع خود نابود میکنه.به قول نیک لند فیلسوف بریتانیایی در نهایت:«هیچ چیز انسانی پا به آینده نزدیک نخواهد گذاشت.»
واقعا لذت بردم چه داستان قشنگی داره این بازی بارها دیده بودم ولی نمیدونستم داستان داره و فقط عکسشو دیده بودم تو سایتها گیمینگ و سرویس گیم پس به به عاشق اینجور داستان ها هستم میتونه یه ایده خوبی برای بازی سازها داخل هم باشه البته که مجوز نمیگیره قطعا ولی منظور عرضه برای مخاطب جهانی هست.خیلی هیجان داشت
امیدوارم شرح داستان بازی هارو ادامه بدین خیلی لذت بخشه
خصوصا مایی که زبان انگلیسی مون خوب نیست