صدا، شخصیت، شاهکار | ۱۵ شخصیت خوش صدای برتر - گیمفا
صدا، شخصیت، شاهکار | ۱۵ شخصیت خوش صدای برتر - گیمفا
صدا، شخصیت، شاهکار | ۱۵ شخصیت خوش صدای برتر - گیمفا
صدا، شخصیت، شاهکار | ۱۵ شخصیت خوش صدای برتر - گیمفا

صدا، شخصیت، شاهکار | ۱۵ شخصیت خوش صدای برتر

میثم عبداللهی پور
۰۸:۳۰ ۱۳۹۵/۰۸/۲۱
صدا، شخصیت، شاهکار | ۱۵ شخصیت خوش صدای برتر - گیمفا

بازی های رایانه‌ای در طول عمر کوتاه و حدوداً ۵۰ ساله‌ای که داشته اند، روز به روز بهتر شده‌اند. در طول این سال ها پدرهای ما و ما گیمرها، همیشه شاهد پیشرفت چشمگیر بازی ها در عرصه های مختلف بوده ایم. هنری که در ابتدا برای خلق کردن سرگرمی ایجاد شد. اما با گذشت سال ها هدف های متفاوتی را در بطن خودش پرورش داد. هدف هایی که با روی کار آمدن افراد باهوش تر و موقعیت شناس، شکل گرفتند و خودشان را در دل هنر بازی های رایانه‌ای جای دادند. این هدف ها گرچه گاهی ماهیت هایی غیر هنری و یا حتی غیرانسانی هم داشته اند، اما در اغلب موارد، موضوعاتی را مورد توجه قرار می‌دادند که باعث پیشرفت علمی، فکری و البته ذهنی مخاطبان شود. موضوعاتی که در ابتدا در قالب های ساده اما دوست داشتنی بازی های پیکسلی، عمقی به مراتب کمتر داشتند و با گذر زمان و پیشرفت بازی ها، عمق بیشتری گرفتند.
بازی های رایانه‌ای، به طور کلی بستری هستند که می توانند اشکال گوناگونی را به خود بگیرند، از این جهت هنر-صنعت بازی های رایانه‌ای را می توان سیال و بسیار شکل پذیر نامید، بازی های از ابتدای شکل گیری علاوه بر سبک های متفاوت و مختلفی که داشته اند، اشکال گوناگون و بسیار غریبی را هم تجربه کرده اند که به طور قطع در هیچ یک از قالب های دیگر هنر و یا رسانه نمی گنجیده است. بازی های رایانه‌ای به طور کلی می توانند با این انعطاف پذیری بی مانند، بستری بسیار مناسب برای قصه گویی، سرگرمی، آموزش، وقت کشی و از همه مهمتر، غرق شدن باشند. بستری که به لطف شکل سیال و مایع گونه اش، می تواند در هر قالب و ظرفی جای بگیرد و در راره هر هدفی به کار گرفته شود. و شاید به همین دلیل است که در سال های اخیر شاهد پیشرفت چشم گیر بازی ها و فناوری های مربوط به ساخت آن ها بوده ایم. بازی ها همیشه سرگرمی را به عنوان اولین هدف خود شناخته اند، هدفی که باید با سرگرم کردن مخاطب و ایجاد نشاط در او، استرس ها، غم ها و ناراحتی ها را از مخاطبش دور کند، اما آیا این درست است که ما همه چیز را در ابتدایی ترین حالت خود رها کنیم؟ این موضوع همانطور که در مورد تکامل انسان ها و پیشرفت همه ابزار هایشان صدق میکند، در مورد بازی های رایانه ای هم صحت دارد. بازی ها هم در طول روند تکاملشان شاهد پیشرفت کردن اهداف و ابزار ها بوده اند و حالا، به سختی می توانیم بگوییم که هدف از ساخت یک بازی فقط و فقط سرگرم کردن مخاطب است. امروزه بازی های بزرگ همانند فیلم های سینمایی بزرگ و پر خرج، شاید در وهله اول بازار و مسائل اقتصادی را مورد توجه قرار دهند، اما پس از آن قطعاً سعی در کاشت فکر و موضوعی دارند که در ذهن سازندگان پرورش یافته است. موضوع و یا پرابلماتیکی که به روش های متفاوت باز شده و مورد شرح قرار گرفته. به این صورت که حالا حتی روانشناسان، جامعه شناسان و انسان شناس ها هم می توانند در ساخت بازی های رایانه ای نقش داشته باشند، همانطور که فلاسفه هم در آن نقش دارند. موضوع مهم این است که با تکامل بازی ها اهداف سازندگان از خلق یک بازی هم تغییر کرده، حالا در پس تصاویری که روی صفحه های نمایشگر مخاطب ها نقش می بندد، ساعت ها فکر و تحلیل نهفته است. امروزه دیگر نمی توانیم ادعا کنیم که بازی ها فقط و فقط برای سرگرم کردن مخاطب ها ساخته می شوند. چرا که با گذشت سال ها هدفِ رساندن پیامی مهم در بطن بازی، از مسئله سرگرمی پیشی گرفته. حالا در پس جنگ ها و جدل هایی که در بازی ها به نمایش در می‌آیند ساعت ها محتوای مفهومی کاشته شده و این محتوای عظیم در هیچ بستری جز بستر یک داستان خوب، قابل انتقال به مخاطب نخواهد بود.
گاهی که به عنوان یک منتقد به بازی ها نگاه می کنم، متوجه می شوم که اگر، یک بازی فقط و فقط برای هدف سرگرمی ساخته شده باشد، به هیچ وجه نمی تواند ماندگار و به یادماندنی باشد. اما در مقابل بازی هایی که در پس چهره‌شان پیامی را پنهان کرده اند، همیشه ماندگار و قابل تحسین هستند. موضوع اصلی درباره این موضوع اما داستان بازی هاست، چرا که بسیارند بازی هایی خوب و سرگرم کننده با پیامی درست، که متاسفانه در قالب یک داستان خوب جای نگرفته است. و همین موضوع ساده باعث شده تا پیام حتی عمیق بازی هم دیده نشود. پس می توانیم نتیجه بگیریم که بعد از هدف اساسی از ساخت و پیام اصلی بازی، این داستان و روایت است که نقش بسیار مهم و تاثیر گذاری در هنر-صنعت بازی های رایانه‌ای ایفا می کند. از همین جهت با جرأت می توانیم بگوییم که بازی هایی که داستانی درست، پرداخت شده و عمیق نداشته باشند، ماندگار و به یاد ماندنی نخواهند شد.
به عنوان مثالی ساده می توانیم از بازی های بسیار خوبی مثل سری ریبوت شده Shadow Warrior یاد کنیم، دو بازی ساخته شده که به لطف گیم‌پلی عمیق و سرگرم کننده‌ای که داشته اند، نمرات و بازخورد های مثبتی کسب کرده اند، اما بگذارید از شما سوال کنم، آیا می توانیم این بازی ها را به عنوان شاهکاری در بین بازی های رایانه‌ای بشناسیم؟ و یا واقعاً یک اثر برای تبدیل شدن به یک شاهکار باید در تمام بخش هایش بی نقص باشد؟
البته با مطرح شدن موضوعات بالا، اول این سوال شکل میگیرد که اصلاً بازی های رایانه‌ای در عرصه هنر می گنجند و دوم اینکه آیا هنر وسیله رساندن پیام است و یا یک هدف؟ مسئله مهم این است که بر فرض بازی های رایانه‌ای در عرصه هنر جای گرفته اند، پس همچنان می توانند وسیله باشند و یا هدف، اما موضوعی که جواب هر دو سوال بالا را می دهد، هنری است که امروزه می شناسیم، ما در هنر های بسیاری شاهد شکوفا شدن پیام های انسانی و درونی هستیم و کنار آن هم شاهد هنرهایی تجسمی که فقط به منظله لفظ هنر برای هنر خلق می شوند. دادن اصالت به هر یک از بخش های این دوگانه از حیطه تخصص های نگارنده خارج است، اما با نگاهی ساده به رسانه ها و مطرح کردن این موضوع که رسانه ها همیشه حامل پیام هستند و در حوزه هنر هم می گنجند، می توانیم به این پاسخ برسیم که بازی های رایانه‌ای هم حامل پیام هستند و اگر اینگونه نباشند، ناقص تلقی خواهند شد.
در بحث بعدی به این نتیجه رسیدیم که یک پیام در بهترین حالت خود می تواند در بستر یک داستان خوب و پرداخت شده شکوفا شود. و چه بسیار هستند بازی هایی که با داستان های خوبشان، پیام های بسیار زیادی را از خود ذهن ما مخاطب های همیشه تشنه به جا گذاشته اند. از داستانِ انتقام تلخ کریتوس گرفته تا ماجراهای مستر چیف و نجات دادن انسان ها، ما گیمر های احساساتی همیشه در بازی ها شاهد آدم هایی بوده ایم که در طول داستان غریبانه و عجیبشان، درس های زیادی را برایمان به جا گذاشته اند و بر خلاف بسیاری، من اعتقاد دارم که این درس های نهفته در بطن بازی ها هستند که آن ها را ماندگار می کنند، نه گرافیک های آنچنانی و کیفیت باف ها و نرخ فریم!
در مرحله بعدی ما باید در پی یافتن عناصر سازنده و شکل دهنده یک داستان عمیق و خوب باشیم، بگذارید خلاصه تر بگویم که یکی از مهمترین عنصر های سازنده یک داستان خوب، شخصیت های پرداخت شده هستند. این شخصیت ها می توانند در کتاب ها فقط و فقط در قالب کلمات شکل بگیرند، زندگی کنند و سال ها در ذهن ما باقی بمانند. اما وقتی صحبت از رسانه های صوتی و تصویری به میان می آید، تصویر و صدای همین شخصیت ها، گاهی بیشتر از کلمات اهمیت می یابند، قصد انکارِ نیازِ اساسی فیلم ها و بازی ها به یک فیلم نامه و یا بازی نامه خوب را نداریم. اما همانطور که در سینما گاهی اوقات یک شخصیتِ خوب نوشته شده، به لطف بازیگری خاص و منحصر به فرد، بهتر و بهتر می شود، در هنر-صنعت بازی های رایانه‌ای هم، بسیاری از شخصیت ها به دلیل صدای ماندگار و بی نظیری که دارند، ماندگار می شوند. پس باید گفت که در عرصه بازی های رایانه‌ای، همانطور که هدف و پیام اثر در گرو داستان خوب آن هستند، داستان خوب هم در گرو انتخاب صداپیشه های درست و طراحی هنری خوب شخصیت هاست. چرا که یک داستان بی نقص، بدون شخصیت های خوب و پرداخت شده پیش نمی رود. به همین دلیل در هنر های وابسته به صدا و تصویر، یک شخصیت پرداخت شده، بدون صدا و تصویری مناسب، به هیچ وجه جذاب جلوه نمی کند و به سادگی عوامل دیگر مثل خصوصیت های اخلاقی، تصمیمات و اعمالش را هم در چاله عدم جذابیت از نظر ها گم می کند. برای مثال باید به آثار هنری بزرگ سینما اشاره کرد، جایی که گاهی شخصیت های عالی و بی نقصِ درون فیلم نامه، با بازی های بد و بازیگر های بد، حیف شده اند و بر عکس، گاهی هم شخصیت های سطحی و بدون عمق، به لطف بازیگر های عالی جلوه بهتری پیدا کرده اند. این موضوع مثال های بسیار زیادی در سینما دارد، کافی است به اثر بزرگی مثل پدرخوانده و نقش غیرقابل انکار مارلون براندو در ماندگار شدت فیلم داشته باشیم. بگذارید کمی نزدیک تر بیاییم، همه ما در مقطعی از زندگی سری فیلم های دزدان دریایی کاراییب را دیده ایم، و همه می دانیم که هیچ بازیگری جز جانی دپ، لایق نقش غریبِ کاپتان جک اسپارو نیست، چرا که او می تواند با تکیه بر خصوصیات فردی اش، تمامی گوشه های شخصیتیِ جک را به تصویر بکشد، همانطور که مارلون براندو توانست تمامی خصوصیات شخصیتی دون کرلیونه را در مقابل دوربین زنده کند. حال به سادگی می توانیم بپذیریم که در بازی های رایانه ای هم همین قانون برقرار است. چراکه گاهی شخصیت های مهم و عالی، به علت انتخاب غلط صدا پیشه ها نمی توانند پتانسیل خود را به نمایش بکشند، حتی شخصیت های ماندگاری که پیشینه ای قوی در بازی های رایانه ای داشته اند، به عنوان مثال می توانیم به تغییر کردن صداپیشه سم فیشر دوست داشتنی در آخرین نسخه از بازی های اسپلینتر سل با نام لیست سیاه اشاره کنیم، جایی که صدا پیشه جدید اریک جانسون (Eric Johnson) به هیچ وجه نمی تواند خصوصیات اصلی سم را به مخاطب نشان دهد و از پتانسیل حقیقی سم برای همراه کردن مخاطب بهره ببرد، این بازی مثال دقیقی است از هدفی که پیام خوبی را می رساند و حتی داستان خوبی هم دارد، حتی شخصیت های خوبی هم دارد، اما انتخاب غلط صداپیشه، شخصیت را ناقص می گذارد، به این ترتیب شخصیت ناقص مانده، به داستان لطمه می زند و در آخر داستانی که مخاطب را با خودش همراه نمی کند، پیامی را هم نمی رساند. شاید لیست سیاه با همه این تفاسیر عنوان خوبی باشد، اما قطعاً شاهکار نیست. به طول دقیق تر باید گفت که شخصیت ها و خصوصیاتی که دارند، در ابتدا توسط نویسنده خلق می شوند، پس این کار نویسنده است که شخصیتی خوب خلق کند، اما به نمایش درآوردن این شخصیت خوب نوشته شده، در گرو یک صداپیشه خوب است، صدا پیشه ای که خط به خط و کلمه به کلمه نوشته های نویسنده را زنده کند و حتی به آن بیافزاید. با این فرمول است که می توانیم در کنار شخصیت های عالی، یک داستان خوب، یک پیام خوب و در آخر، یک شاهکار داشته باشیم، شاهکار هایی که امروزه به دلیل عدم توجه به همین موضوعات از شمارشان کم شده، چرا که در نسل جدید، گرافیک و گیم پلی به لطف پیشرفت تکنولوژی تقریبا بی نقص هستند، و ما شاهد بازی های پرخرجِ پوچی هستیم که نه داستانی دارند، نه پیامی و نه شخصیت هایی به یاد ماندنی.

در لیست تهیه شده، سعی کرده ایم با توضیحی مختصر و البته جامع، شخصیت هایی را معرفی کنیم که در مرحله اول به خوبی نوشته و پرداخت شده‌اند، این شخصیت ها اما در مرحله دوم به علت وجود صداپیشه هایی عالی، به خوبی در مقابل مخاطب به نمایش درآمده اند. اما نکته مهم تر در مورد لیست این است که صداپیشه های شخصیت های انتخاب شده، توانسته اند علاوه بر نمایش درست خصوصیات آن ها، کاری کنند که شخصیت ها ماندگار شوند و این موضوع جز با فرورفتن در نقش و درک عمیق از شخصیت قصه ممکن نیست، در لیست زیر با آدم هایی طرفیم که به لطفِ استعداد و یا پشتکاری که داشته اند، می توانند فقط و فقط با صدایشان، شخصیت هایی تخیلی را از دل نوشته ها بیرون کشیده و به دنیای زنده ها بیاورند. آن ها شخصیت هایی را با صدایشان ساخته اند که برای همیشه در ذهن ما بازیباز ها ماندگارند و همیشه زنده.

لیست زیر شامل رتبه بندی و ارزش گذاری آنچنانی نمی شود. تمامی شخصیت ها و صداپیشه های حاضر در لیست ارزشی برابر دارند و توانسته اند خصوصیاتی را بسازند که حامل پیامی بی نظیر بوده است. پس با رتبه بندیِ سلیقه‌ای و شخصی مواجه نیستیم و از نظر نگارنده، تمامی افراد نامبرده ارزشی برابر دارند. موضوع بعدی این است که در لیست پیش‌رو به کیفیت صدا و خاص بودن آن توجه شده، اما بیشتر از این موضوع، اهمیت و توانایی صداپیشه در اضافه کردن المان ها و خصوصیت هایی خاص به شخصیت، مورد توجه قرار گرفته است. پس می توانیم به این نتیجه برسیم که شخصیت های لیست علاوه بر خوش صدا بودن، خصوصیاتی مهم و حیاتی را به لطف صداپیشه هایشان دارند، و به پس از ماجراهایی که پشت سر گذاشته‌اند، به دلیل صدای منحصر به فردشان در ذهن ما جاودان مانده اند.
* همچین لیست تهیه شده مربوط به شخصیت های مذکر است، به امیدخدا در آینده نزدیک لیستی با حضور شخصیت های مونث برتر تقدیم شما کاربران عزیز خواهد شد.

پانیشد اسنیک
Punished Snake
کیفر ساترلند (Kiefer sutherland)

kiefer sutherland

گفتن از بیگ باس و آرمان هایش سخت است، و سخت یعنی آنقدر پیچیده که برای صد روز مجبورتان کنند، نظریات هکل را به زبانِ آلمانی، بدون دیکشنری بخوانید، چشم های بیگ باس ناخواناست، مثل متنی که مثال زدم. چشم هایی که عمقِ سیاست را دیده و در اقیانوس خیانت غرق شده، مردی که با پشت کردن به کشورش، تصمیم گرفت آزاد باشد، آزادیِ گران بهایی که به قیمت همه داشته هایش تمام شد. اسنیک، رئیس بزرگ و هر اسم دیگری که رویش می گذارید، شخصیتی است که به گفته خود کوجیما، خصوصیات بزرگترین رهبر های جهان را در خود دارد. رهبر هایی که توانستند برای سال های متمادی با ایدئولوژی خودشان، بر کشورها حکومت کنند. مردانی که شاید روند تاریخ را تغییر داده باشند. و بیگ باس قطعاً یکی از آن هاست، او همه است، و همه او.
شاید پس از آنکه مشخص شد در Metal Gear Solid V شاهد حضور دیوید هیتر افسانه‌ای و صدایش نیستیم، شوک بزرگی به جامعه بازیباز ها وارد شد، مگر می‌شد بیگ باس دوست داشتنی و البته عجیبمان را بدون صدای همیشگی اش تحمل کنیم؟ اصلاً مگر کسی جز هیتر می توانست جوری فریاد بزند که مو به تنمان سیخ شود و تگ گویی های فلسفی کند. آن هم در مورد جنگ و جنگ و جنگ! اما پس از عرضه شدن بازی و بازخور های بسیار خوبی که داشت، بسیاری از گیمر ها دریافتند که کوجیما هنوز هم نبوغِ افسانه‌ای اش را دارد. او به درستی و با انتخاب کردن کیفر ساترلند، ستاره بی چون و چرای سریال ۲۴، نشان داد که فقط هیتر نیست که می تواند با تک گویی هایش ما را بیچاره کند. شاید باید گفت که در Metal Gear Solid V ما به طور قطع شاهد کم حرف ترین نسخه بیش باس بودیم، بیگ باسی که بیشتر از همیشه غرق در تفکرات و البته غیرواقعیت های تحمیل شده به ذهن آسیب دیده‌اش بود. و این نقشِ پیچیده و دقیق را ساترلند به بهترین نحو اجرا کرده است.

۲۷۷۵۸۲۵ ۱۰۰۹۹۷۹۸۰۵ metal
او به خوبی موفق شده تا خشم و نفرتِ چندین ساله رئیس بزرگ را در صدای خش دارد و خسته‌اش بگنجاند. اما جذابیت این صدای خاص جایی به اوج خود می رسد که ما شاهد بحث و جدل و رد و بدل شدن دیالوگ ها بین باس و کاز (میلر) هستیم. شخصی که با صداپیشگی رابین اتکین داونز (Robin Atkin Downes) رابطه بسیار خوبی با ساترلند برقرار کرده است، به نوعی که شنیدن صداهای تقریبا متضاد این دو، با لحن های متفاوتی که برای صحبت کردن دارند، تنوع بی نظیری به میان پرده‌های کم تعداد بازی داده است. با توجه به مباحث داستانی و پایان بندی عجیب بازی، دلیل هایی وجود دارند که با توسل جستن به آن ها می توانیم درک کنیم چرا کوجیما تصمیم به تغییر دادن صداپیشه اصلی بیگ باس گرفت. با جدا شدن هیتر از باس، هیچ کس انتظار نداشت که شاهد یک مرد مقتدر و خوش صدا باشیم، آنقدر خوش صدا که بتواند به واسطه کاز گفتن‌های مدامش در طول بازی، مارا عاشق خودش کند. اما ساترلند دقیقاً موفق شده تا چهره‌ای متفاوت و البته آشنا از بیگ باس برایمان بسازد. بیگ باس مردی افسانه‌ای است، شخصیتی که به حد اعلاء کامل و دقیق خلق شده و به راحتی می تواند جور تمام داستان را بر دوش بکشد، حال تصور کنید چنین شخصیتی با صدای خاص ساترلند، چه ابهت و عمقی می‌یابد، ساترلندی که صدای آشنایش را بارها شنیده بودیم، اما پس از فانتوم پین، شنیدن آن صدا بدون شک مارا به افغانستان خواهد برد، جایی که ساعت های بسیاری از عمرمان را با سایفر جنگیدیم.
درست است که باس بدون هیتر چیزی کم دارد، اما ساترلند و توانایی منحصر به فردش اجازه نداد که در طول تجربه طولانی Metal Gear Solid V خلاء و عدم وجود هیتر را حس کنیم، و این قطعاً کاری تحسنی برانگیز است. چرا که هیتر، مردیست که اسنیک و بیگ باس را به مرحله جدیدی از شخصیت بودن، رساند.

گرالت از ریویا
Geralt of Rivia
داگ کاکل (Doug Cockle)

doug cockle

گرالت پس از به دنیا آمدن، توسط مادرش در قلعه کائرمورهن رها شد. قلعه ای که به مدرسه گرگ ساحر ها معروف است. گرالت تمرینات و جهش های بسیاری را پشت سرگذاشت و از همه آن ها سربلند بیرون آمد تا بلاخره توانست مدالیون گرگ مخصوص به خودش را کسب کند. او حتی به عنوان یک ساحر هم ماجراهایی بسیار خطرناکی را از سرگذرانده و تجربه بسیار زیادی دارد، شاید سن بالایی نداشته باشد، اما به لطف جهان بینی قابل توجه و خاصی که دارد، توانسته در بسیاری از مواقع خطرناک تصمیم های درستی اتخاذ کند. سرنوشت گرالت و سیری، با وجود تنفر انگیز موجوداتی باستانی گره خورده، موجوداتی که قصدی شوم دارند و دست از تعقیب گرالت و دخترخوانده اش برنمی دارند. اما جدا از سرگذشت پر پیچ و خمش، همه ما می دانیم که گرالت آدم هوسرانی است، خیلی هم کله اش خراب است، اصلا هم به فکر سلامتی اش نیست و این را می شود از زخم های عمیق روی بدن و صورتش فهمید، آدم خوش تیپ و خوش چهره‌ای هم نیست. مخصوصاً در شماره اول بازی (!). اما جدا از همه این خصوصیت های بد، حسابی خوش صداست. گرالت صاحب آن نوع صداهایی است که می توانند ده ساعت پشت سرهم برایت سخنرانی کنند و خسته نشوی. صدایی بم و گرفته که نشان دهنده همه پیچیدگی ها و راز های درونی ساحر(!) است. گرالت شخصیتی مرموز و تو دار دارد. مردی درون گرا و البته پر حرف، تیپ شخصیتیِ خاص و کمیابی که حاصل وجود تفکرات عمیق و اعتماد به نفس بالاست. این ساحرِ کار بلد، مشکلات زیادی را از سر گذرانده و به اندازه کافی در کارش استاد است. و تک تک کلماتی که بیان می کند، نشان دهنده اعتماد به نفس بالای اوست. اعتماد به نفسی که گاهی هم کار دستش می دهد و مجبورش می کند، با دست های خالی با چهارتا دورف تبر به دست مبارزه کند.
گرالت قهرمان یک بازی نقش آفرینی است، بازی‌ای که در آن نیاز به وجود هزاران خط دیالوگ حس می‌شود، دیالوگ هایی که همگی باید در زمان معینی گفته شوند و همگی حس و حالت متفاوتی را برسانند. راستش از نظر من صداگذاری کردن برای چنین شخصیت پر حرف و البته مرموزی دیوانگی محض است. مگر دواکین در اسکایریم حرف می‌زد؟

vizima

شاید این یک نظر شخصی باشد، اما باید بگویم که یکی از مهمترین دلایل محبوبیتِ ساحرِ اهل دل ما، صدای خاص، بم، پر از طعنه و البته خسته‌اش است. صدایی که نشان دهنده درک عمیق، تجربه و البته احساساتی پنهان شده است. کافی است در نسخه سوم بازی چند ساعتی را در دشت های وسیع و زیبا ول بگردید تا دلتان برای حرف زدن گرالت تنگ شود. صدا پیشه انگلیسی گرالت، آقای داگ کوکل (Doug Cockle) به زیبایی تواسنته خصوصیت های اخلاقی گرالت را در صدای بی نظیرش غرق کند و با تک‌تک کلماتی که بیان می کند، به جذبه، اقتدار و محبوبیت این شخصیت اضافه کند. به طور کلی، شخصیت گرالت و صدای بی نظیرش، به علت تلاش های نتیجه بخش داگ کوکل، هیچ وقت از یادمان نمی رود.

جوکر
The Joker
مارک هیمیل (Mark Hamil)

markhamillguardianspremiere article story large

حرف زدن از جوکر، شبیه حرف زدن از شب و روز است، به یاد ماندنی بودن این موجودِ دلقک گونه‌ی ناشناختی، از بدیهیات است. هرجا جوکر باشد، قرار است با ماجرایی جالب و البته به شدت چالش برانگیز رو به رو شویم. جوکر، به عنوانِ یکی از متفاوت ترین آنتاگونیست های تاریخ شناخته می شود، درست همانند کارتِ دلقک در فال! کارتی که متفاوت تر از بقیه است، در بازی ها شرکت نمی کند و مهمتر از همه، هیچ وقت حواسمان نیست که چه کاری می کند! جوکر مشاهده گری خاموش است که فقط در مواقع ضروری دست به عمل می زند و اگر هم این کار را کند، به بهترین نحو ممکن حساب بتمن را می رسد، حالا می خواهد عمل دزدین کارنامه یک بچه برای خنده باشد و یا پایین کشیدن شوالیه سفید گاتهام، جوکر برعکس تصور عمومی، تنها یک دلقک است، دلقکی که درک عمیقی از قوانین حاکم بر جهان پیدا کرده و می داند که هیچ عدالتی پشت پرده ها نهفته نیست، او دیوانه نیست، ما دیوانه ایم که با عقل راه فکر کردن را به روی ذهن هایمان بسته ایم، جوکر مفهوم دقیق آزادی است، یک آزادیِ به دور از فلسفه و پوچ که هیچ مرزی را نمی شناسد. او با آن خنده های جنون‌آمیز، تنها موجودی است که بزرگترین کارآگاه تاریخ را به چالش کشیده، او نیمه کامل کننده خوبی هاست، چرا که تا بدی ها نباشند، خوبی هیچ معنایی نمی یابد و شاید، برای همین است که بتمن، بدون رفیقِ دشمن نمای دیرینه اش، هیچ است. اما این شخصیت که به طور مستقیم از دل کمیک بوک های DC درآمده، با سری بازی های آرکام، ساخته دست های پرتوان استدیو حالا معروف شده Rocksteady با قدم هایی محکم دوباره به عرصه بازی های رایانه ای برگشت. اما اینبار، تصمیم گرفته بود یار و یاور دیرینه اش مارک هیمیل افسانه‌ای را هم همراه خودش به دنیای بازی ها بکشاند. کسی که سال های سال قبل با ایفای نقشی به یاد ماندنی، نامش را در تاریخ سینما جاودان کرد. هیمیل همان جدای قدرتمند سه گانه اصلی جنگ ستارگان است. کسی که نقش لوک اسکای واکر را ایفا کرده، یکی از جاودانه ترین پروتاگونیست های تاریخ و بازی روزگار چقدر زیباست، چرا که هیمیل به طور جدایی ناپذیری با جوکر، یکی از جاودانه ترین آنتاگونیست های تاریخ، پیوند خورده است. هیمیل با صدایی که هم می تواند حامل نیکی باشد و هم بدی، شخصیتِ پر از تناقض جوکر را به درستی گویندگی می کند. جوکر موجودی است که هیچ وقت قابل پیش بینی، انسانی و از روی عقل عمل نمی کند و همه این خصوصیات را می توان در تک تک آواهای خارج شده از حنجره مارک هیمیل شنید. از عدم ثبات عقلی گرفته تا لذت بردن از همه دیوانگی های روی کره زمین. اما چیزی که هیمیل را از همه جوکر های تاریخ جدا می‌کند، خنده های ترسناکِ دوست داشتنی اوست. خنده هایی که باز هم پر هستن از تناقض و پارادوکس های حسی، با شنیدن این خنده اسرار آمیز قطعاً می ترسید، اما همیشه در انتظار هستید که هیمیل باز هم بخندد و بتمن را به سخره بگیرد.

the joker arkham city wallpaper 1920x1080
با توجه به تجربه طولانی و رابطه عمیق مارک هیمیل با شخصیت جوکر، همه منتظر یک هنرنمایی استثنایی دیگر از او به عنوان جوکر در سری بازی های آرکام بودند و باید گفت که هیمیل فقط همان کاری را کرده که همیشه انجام می داده. گویی او خود جوکر است. مردی که روزی در صف نیکی ها با دارث ویدر جنگیده و حالا در سپاهِ شرِ گاتهام، رو در روی بتمن ایستاده، هیمیل هم مثل کرکتری که صدایش را می گوید، پر از تناقض است.

واس مونتنگرو
Vaas Montenegro
مایکل ماندو (Michael Mando)

better call saul interview michael mando video

این یارو، به معنای واقعی کلمه توی کله اش یک دنیای در حال فسادِ بو گندویِ رنگارنگ دارد که تک شاخ ها بر مردمِ بی شاخِ خرچنگ مانندش فرمانروایی می کنند، تازه یادم رفت بگویم که آسمانِ دنیای توی مغزش هم صورتیست، درختانش زرد!
واس مونتنگرو خودِ شخص دیوانگی است، فرض کنید خدا این مفهوم را خلق کرده باشد، بعد ۹۹% اش را چپانده باشد توی کله یکی، آن یکی قطعاً واس است. البته نکته جالب اینجاست که واس خیلی هم سعی می کند دیوانگی اش را برای ما توضیح دهد. خوب برادر من تو خودت مثال زنده‌اش هستی، توضیح می خواهم چیکار؟ اصلاً مگر آدم سالم یکی را تا گردن توی زمین دفن می کند؟ تازه، کی تا به حال دیده که یک آدم سالم برود توی یک جزیره و برای گروگان هایش سخنرانی کند؟ بابا جان هرکسی دوس داری یا من را بکش و این بازی لعنتی را تمام کن، یا ولم کن بروم!
واس آنقدر خوب است که بد است! این جمله واقعاً در مورد آنتاگونیستِ نامعمولِ فارکرای ۳ صدق می کند، واس یک تاجر انسان است و با دزدیدن جیسون و دار و دسته اش، می خواهد آن ها را به عنوان برده بفروشد، اما از قضای روزگار جیسون کمی سرسخت بازی در می آورد و واس هم بازی کردنش گل می کند، به این ترتیب ما شاهد ضیافتی فراموش نشدنی هستیم که متاسفانه باز هم توسط یوبیسافت به گند کشیده می شود، چرا که به نظر نویسنده های ارشد واس نباید آنتاگونیست اصلی باشد، واس به این گندگی خودش زیر دست یکی دیگر است؟ کاری به کار موفق بودن بازی عالی یوبیسافت ندارم، اما مگر می شود یکی را پیدا کرد که فکرهایی شیطانی تر از واس داشته باشد؟ این شخصیتِ عجیبِ مغز خراب! هیچ جای کارش نمی لنگد، یعنی به معنای واقعی کلمه، آنقدر دیوانه است که از آن سوی بوم افتاده و شکست ناپذیر شده، واس توسط مایکل ماندو صداگذاری شده است. مردی که به نظر می رسید زیادی در این نقشِ عجیب فرو رفته و خودش هم کمی دیوانه شده. ماندو به طور معمولی هم صدای روی اعصابی دارد، یعنی کافی است حرف بزند و مزه بپراند تا دلتان بخواهد با یک گلدان پر شده از کاکتوس بزنید توی دهانش، حالا تصور کنید این آدمِ نچسب نقش واس را هم ایفا کند. وای!

vaas
مایکل ماندو واقعاً صداپیشه ای کار بلد است، او به قدری در قالب واس فرو رفته که به طور قطع از شخصیت نوشته شده واس، غولی دیوانه ساخته، این صداگذاری بی نظیر، باعث شده که نه تنها تمامی جلوه های دیوانگی واس در صدایش نشان داده شود، بلکه مخاطب حسی دوگانه نسبت به او داشته باشد، به لطف صدای روی اعصاب و زجر آور ماندو، با آن لحنِ کشنده، هیچ کس از واس دل خوشی ندارد، اما عاشق‌اش است. باید گفت که علاوه بر دیوانگی واس و بلاهایی که سرمان می‌آورد، حرکات بدن، نوع حرف زدن و آن لهجه ناکجاآبادی اش، شکنجه ای تمام نشدنی است، ماندو به قدری در ایفای این نقش خوب عمل کرده که نمی توان باور کرد از سلامت عقلی برخوردار باشد، او با صلابتی باورنکردنی به جای واسی حرف زده که یک لحظه هم شبیه آدم های سالم نیست. از حرکت لب ها و چشم هایش گرفته تا بازی های عجیبش با آن اسلحه کمری، واس و ماندو، هردو به شکل جبران ناپذیری توی مغز ما رسوخ کرده اند و حفره ای چند سانتیمتری ساخته اند، حفره ای که صدای:” دیوانه شو” مدام تویش پژواک می شود.
اما جدا از میزان دیوانگی واس، باید به ماندو آفرین گفت که توانسته این نقش را ایفا کند و بعد به دل جامعه انسانی باز گردد. هرکه بود یک بودجه کلان از یوبی سافت می گرفت و می‌زد توی کار تجارت انسان، نه تنها سود خوبی دارد، بلکه می‌توانی یکی مثل جیسون بخت برگشته را توی خاک دفن کنی و بعد توی رویش بگویی :“تا حالا معنی جنون رو برات گفتم؟”

رازیل
Raziel
مایکل بل (Michael Bell)

maxresdefault

سری میراث کین، آنقدر به جامعه گیمری و دنیای بازی های رایانه ای درس داده که می تواند در تمام لیست های موجودِ مربوط به بازی های رایانه ای یک نماینده داشته باشد، از شمشیر و صداپیشه گرفته، تا شخصیت های برتر و آنتاگونیست های خفن. این سری اما با ورود موجودی بیچاره و تباه شده به اسم رازیل، رنگ و بوی زیباتری به خودش گرفت، رازیل که خون آشامی بلند پایه و از زیر دست های کین بود، به جرم بال درآوردن در دریاچه مردگان انداخته شد تا ۵۰۰ سال بعد، به علت خواسته های خدایی باستانی، در شکل یک شبحِ سرشار از خشم بازگردد تا سرنوشت نازگات را تغییر دهد. سرنوشتی که با سفر در زمان، کین و شمشیر افسانه‌ای سول ریور پیوند خورده است.
رازیل در ابتدا با شکسته شدن بال هایش با دردی عمیق دست و پنجه نرم کرد و پس از پرت شدنش در پرتگاه مردگان وسوختن بدنش، رنج عبدی را به چشم دید. او اما قربانی حسادت و خیانت برادرانش بود، برادرانی که روزی هم پیمان او بودند. رازیل شبحی رنج کشیده است که نه تنها هرچه که دوست داشته را از دست داده، بلکه حتی فک هم ندارد که درست صحبت کند(!) حالا چطور در این لیست جا گرفته خدا می داند!
مایکل بل، صداپیشه ای که حالا گرد پیری روی چهره اش نشسته، با صدایی تکرار نشدنی، ما را با رازیل رنج کشیده همراه می کند، رازیلی که جاه طلبی، شعور، درایت، خرد و از همه مهمتر؛ خشم از صدایش می بارد و بل، به روش بی همتایی همه این حس ها را به مخاطبش منتقل می کند. مخصوصا در زمان هایی که رازیل با کین ملاقات می کند و صدا پیشه همکار بل، یعنی آقای سایمون تمپلمن (Simon Templeman) با آن صدای پیر و سال خورده اش، هارمونی عمیقی را ایجاد می کند. رازیل با همه رنج هایی که کشیده، همچنان صبور است و تمایل عمیقش برای انتقام را سرکوب می کند، از سویی کین به واسطه دانشی که دارد به درستی از انگیزه های رازیل آگاه است و تک تک حرکات او را پیش بینی می کند. تقابل این دو شخصیت عالی و پرداخت شده بسیار زیباست. اما قطعاً بخش مهمی از زیبایی خودش را مدیون صدای منحصر به فرد دو صداپیشه اصلی بازی است. مردانی که با صداهای استثنایی خودشان، تواسنته اند همه انگیزه ها، خصوصیات و احساسات کرکتر ها را به نمایش بگذراند.

raziel close up by fera feueragian
رازیل راوی قصه است و ما معمولا صدای دلنشین اما پر از خشمش را می شنویم، صدایی که مثل شبحی گم شده، در دل محیط های غریب بازی گم می شود و میانِ تضاد های باورنکردنی و درگیری های ذهنی رازیل برایمان قصه می گوید. آقای مایکل بل با آگاهی کامل، در نقش رازیل مدام با خودش حرف می زند و فضای غم گرفته بازی را برایمان ملموس تر می کند، این صداگذاری دقیق، غم و اندوه رازیل را به مخاطب منتقل می کند و همراهی او را اجتناب ناپذیر می سازد.

مارکوس فینیکس
Marcus Fenix
جان دماجیو (John Dimaggio)

maxresdefault 1

مارکوس فینیکس، یک شخصیتِ بی کله‌ی بزن مهادرِ بی اعصاب! مارکوس شخصیتی خاص دارد، چند خصوصیتِ منحصر به فرد که او را از کهن الگو های قهرمان رنج کشیده جدا می کنند، در ابتدا اینکه او برخلاف قهرمان های هم تیپش از مرگ می‌ترسد و قصد ندارد خودش را به کشتن دهد، در ثانی اینکه او به شدت اخلاق مدار است و به هر دستوری بله قربان نمی‌گوید. مارکوس به دلیل حمله لوکاست ها رنج های بسیاری کشیده و در نبرد های بسیاری هم جنگیده تا اینکه به علت سرپیچی از یک دستور، به جرم خیانت دستگیر و زندانی شد، مردی که تمامِ داشته هایش را برای دیگران خرج کرده و حالا برای پایبند بودن به اخلاقیات انسانی در زندان اسیر شده است. این شخصیتِ بی اعصاب، نمونه واقعی یک انسان درونگراست. مارکوس کم حرف می‌زند، معمولا ساکت ایستاده و تماشا می کند و فقط در مواقعی که لازم باشد واکنشی کوتاه اما تاثیر گذار نشان می دهد. او شخصیتی غم زده و آرام دارد و با وجود خشم درونی بسیارش، اسیر نادانی نمی‌شود. مارکوس قهرمانی شکست خورده است که حالا برگشته تا جبران کند و هیچ کس از او انتظار ندارد برای هم تیمی هایش سخنرانی کند. او باید نماد اقتدار باشد و فقط با چند کلمه بتواند امید در حال مرگ را در دل تیمش زنده نگه دارد، با یک فریاد بلند و یا چه می دانم، اره کردن یک لوکاستِ وحشی و فریاد زدن اینکه بعدی کیه؟ این اخلاق های خاص و البته مناسب، از مارکوس یک شخصیت کامل ساخته که داستان زیبای سری را روی شانه هایش حمل می کند.

gears of war 2 marcus fenix by phantomzer0
اما چیزی که فریاد ها، جمله ها و کلمه های مارکوس را خاص می کند، صدای اعجاب انگیز و خشنِ جان دماجیو است، مردی که پیش از صدای پیشگی مارکوس فینیکس به علت صداپیشگی در انیمه های ژاپنی به شهرت رسیده بود. دماجیو توانایی بسیای در تغییر دادن صدایش دارد و حتی می تواند با صدایی به شدت دور از مارکوس هم حرف بزند! اما اوج کارنامه او قطعاً صدای غم زده، بی اعصاب و به شدت یک نواخت مارکوس است. دماجیو طوری به جای مارکوس حرف زده که گویی خودش با یک لنسر قرار است برود میدان جنگ، صدایی یک نواخت و مطمئن که نه تنش را بالا و پایین می کند و نه لحنش را تغییر میدهد. دماجیو با این حالت یکنواخت و به دور از احساس کاری میکند که هیچ وقت نمی فهمید مارکوس جدی است یا شوخی می کند و این دقیقاً نکته کلیدی شخصیت اوست، او موجودی درون گراست که دوست ندارد احساساتش را به اشتراک بگذارد و از رنج هایش با بقیه حرف بزند. دماجیو دقیقاً این موضوع را درک کرده و با لحن منحصر به فردش مدام اسرار و کشمکش های درونی مارکوس را به رخمان می کشد. این صداپیشه قدرتمند با درک درست شخصیت و کنترل بی نظیر روی صدای خودش، یکی از ماندگار ترین شخصیت های تاریخ بازی های رایانه ای را ساخته، جنگجویی بی کله که درون گراست!

سم فیشر
Sam Fisher
مایکل آیرونساید (Michael Ironside)

article post width ironside

سم مردی آهنین است، کسی که خطرناک ترین چالش ها را به جان می خرد تا به کشورش خدمت کند. ماموری خستگی ناپذیر که به گوشه گوشه دنیا سفر کرده و تجربه های بسیاری را از سر گذرانده. سم فیشر شخصیتی است که توسط قلم توانای تام کلنسی پرداخت شده، نویسنده ای متخصص که با بینش سیاسی منحصر به فردش کتاب های بسیار و بازینامه های بسیای را به رشته تحریر درآورده است. فیشر شخصیتی محکم دارد و در مواقع لزوم می تواند تبدیل به یک ماشین کشتار شود، او به طور دقیقی به دستوراتش عمل می کند و در راه خدمت به کشورش حاضر است از تمامی خط قرمز ها عبور کند. اما ما همراه سم فیشر در مسیری طولانی همسفر می شویم که زمینه های اساسی تغییر کردن و قوص شخصیتی او را شکل می دهند. مسیری که شاید هر مرد دیگری جز سم را زیر شکنجه های طولانی مدتِ روحی اش خرد می کرد. اما سم مردی مقاوم و خود ساخته است، کسی که در مواقع لزوم سخت گیر ترین مامور دنیاست و در مواقعی دیگر مهربان ترین پدرِ عالم. سم آنقدر مهربان است که بخاطر دخترش دنیا را برهم بریزد و آنقدر وفادار به کشورش که آن ها را حتی پس از خیانت کردن ببخشد. سم نمونه کاملی از یک سرباز میهن پرست است، مردی که حتی دخترش را هم از دست می دهد و باز هم هیچ مانعی برای خدمت به کشورش نمی بیند. سم فیشر یک شخصیت تمام عیار است که علاوه بر پرداخت خوب، سیر تحولی زیبا و قابل درک را هم طی می کند.

maxresdefault 2
مایکل آیرونساید، صداپیشه بی نظیری است، او به درکی چنان عمیق از سم رسیده که می تواند درست مثل او فکر کند، او همان کشمکش های درونی سم فیشر را در ذهنش دارد، او همان فردی است که برای جلب توجه دشمنانش سوت می زند و برای نترسیدن دخترش از تاریکی قصه می گوید. او همان کسی است که جنگ درونیِ سم را با فریاد هایش بر سر ماموران خیانت کار سازمان نشان می دهد و سکوتش در مقابل دستورات مافوق را به رخمان می کشد. آیرونساید هم قطعاً مثل سم در این سفر چندین ساله سیری را طی کرده که باعث تحولش شده، او دقیقاً همانند یک پدر با سارا حرف می زند و مثل دشمنی دیرینه از هدف هایش بازجویی می کند، بازجویی هایی که رخِ ترسناک و تاریک سم را به ما نشان می داد، چهره ای که قبل از آن هیچ وقت از قهرمانِ کم حرفمان ندیده بودیم. سم مردِ مقتدری است که می تواند با چند کلمه همه را مقهور خودش کند. و آیرون ساید این موضوع را درک کرده، او با صدای بم و زیبایش، سم دوست داشتنی ما را زنده کرد و از او مردی آهنین ساخت. چرا که بدون صدای آیرونساید با سمی پوشالی طرفیم که حتی بلد نیست به موقع فریاد بزند. چه برسد به اقتدار!

کریتوس
Kratos
ترنس سی. کارسون (Terrence C. Carson)

images2fslides2ftc now 1

کریتوس یک اعجوبه است، جدا از توانایی های خاصِ خداکشی اش، چه کسی می تواند این حجم عظیم از داد و فریاد را به حنجره اش تحمیل کند؟ کریتوس در طول سه عنوان اصلی منتشر شده خدای جنگ همیشه در حال عربده کشیدن و داد زدن است. آن هم با صدایی که از حنجره استثنایی ترنس مارسون خارج می شود، یک مرد مهربان که همیشه لبخند می‌زند. کریتوس داستان عجیبی دارد، او با خدایان معامله ای می کند که گران تمام می شود و تاوان بسیار سختی برایش می پردازد، اما جای نشستن و زانوی غم بغل گرفتن، قهرمان اروس، قیام می کند و برای گرفتن انتقام خونین اش به المپ می رود، جایگاه رفیع خدایان. او با آن شمشیر های بی نظیر و قدرت خارق العاده اش، مثل طاعونی از آتش بر سر دشمنانش نازل می شود و با فریاد هایی پر از خشم به همه می فهماند که فقط و فقط برای انتقام آمده، انتقامی که شعله خشمش ممکن است خودش را هم بسوزاند. کریتوس کینه ای عمیق و بسیار بسیار دیرینه از خدایان دارد، خدایانی که به علت یک پیشگویی اشتباه، برادرش را سالها شکنجه کرده و آزار دادند. کریتوس برای به یاد داشتن یاد و خاطره برادرش، خالکوبی بزرگی مشابه ماه گرفتی ذاتی روی پوست برادرش را روی بدنش ایجاد کرد. او، شبح اسپارتا، میرایی که بود که طبق تقدیر بنا شده بود تا خدایان را از المپ پایین کشد و آن ها را به سزای اعمالشان برساند.

mvttykblep1yahxzocsd
اما جدای از تمام سختی هایی که کشیده، کریتوس نماد واقعی یک ضدقهرمانِ بی کله است، او آنقدر درگیر انتقام و خشمِ آتشین اش می شود که اجازه می دهد احساساتش همه جوانب فکری را از او بگیرند و اعمالی انجام دهد که به ضرر خودش تمام شود، او به سادگی گول می خورد، می میرد و باز هم همان اعمال اشتباه را تکرار می کند، کریتوس نمادی دقیق از انسانی است که گرفتار امیالش شده و نمی تواند در مقابل آن ها ایستادگی کند، هرچند که جنگجویی بسیار قابل است. صدای های سرشار از خشم و فریاد های گوش خراش کریتوس به لطف ترنس کارسون آنقدر واقعی از کار در آمده اند که هرکسی با شندین آن ها می ترسد و از خشم بی پایان کریتوس میخکوب می شود، شبح اسپارتا، مردی شکست خورده است که جز انتقام هیج هدف دیگری برای زندگی ندارد و این پوچیِ مخلوط شده با خشم را به راحتی می توانیم در صدای عالی کارسون حس کنیم، کارسون با تغییر دادن و خشن تر کردن صدای خاصش کاری می کند که فریاد های کریتوس به شدت واقعی و ترسناک جلوه کنند، او به درستی جلوه های شخصیتی کریتوس، رنج هایش و پشیمانی عمیقش را درک کرده و همه این حس ها را در صدایش به نمایش گذاشته است. این امر به قدری واضح است که هیچ کسی نمی تواند کریتوس را بدون آن فریاد های از ته دل و وحشیانه تصور کند. مگر چند شخصیت بی کله دیگر مثل کریتوس وجود دارند که هیچ چیزی برای باخت نداشته باشند و بروند به جنگ خدایان؟

جان مارستون
John Marston
راب ویتاف (Rob Wiethoff)

۲۲۹۲۶۷۱ rob 77797 screen

رستگاری در خون، لقبی که شاید بتوانیم به آخرین شماره از سری بازی های Red Dead بدهیم، بازی ای که با داستانی بسیار عمیق، پرداخت شده و بی همتا، ما را تا آخرین لحظه همراه خودش کشاند و با رستگار کردن قهرمانش، دلمان را آسوده کرد که حتی قاتل ها هم می توانند به بهشت برود. جان مردی مرموز و شکست خورده است، یک هفت تیر کش، مردی که سرعت خارق العاده اش در تیراندازی و توانایی بی نظیرش در اسب سواری ما را میخکوب می کرد. جان حتی با آن همه سختی و بی معرفتی روزگار، هنوز هم با ادب بود و می دانست چطور با یک بانو رفتار کند. جان پیشمان بود، از گذشته ای که سعی داشت تمام بودنش را فراموش کند و به هر نحوی شده خطاهایش را جبران کند. مارستون مردی مرموز است که راز های بسیار زیادی را همراه خودش، روی یک اسب حمل می کند، راز هایی که گاهی فکر می کنید ممکن است کمر اسبتان را خم کند. هفت تیرکش قهار قصه ما آنقدر غم و غصه دارد که مثل لوک خوش شانس، در غروب آفتاب، با یک موسیقی دلگیرِ کانتری شهر را ترک کند و بزند به دل صحرا، همسفر کاکتوس ها. جان مارستون قاتل و راهزن سابق، مردی شده که حالا دست به سفری پر مخاطره زده تا خانواده اش را پس بگیرد، تا آرامشی را که با دست های خودش از بین برده بازگرداند، انگار در طول سال هایی که گذشته به درک عمیق و والایی از زندگی رسیده، درکی که به او یاد داده عشق ارزشی والاتر از همه داشته های انسانی دارد. ارزشی بیشتر از مزرعه اش، گاو هایش و همه پول هایش.

rdr john marston04
جانِ غم‌زده اما امیدوار ما، توسط صداپیشه ای کاربلد به اسم راب ویتاف شکل داده شده، ویتاف به طور دقیق با آن صدای گرفته و خش دارش، حسِ پشیمانی و غربت جان را به مخاطب القا می کند. از سوی دیگر همین صدای با صلابت و محکم که به شدت هم گرفته است، زمینه ساز شخصیت مردی مرموز اما قدرتمند است که از هیچ کس نمی ترسد و حاضر است روی قطاری در حال حرکت دست به هفت تیرکشی بزند. ویتاف دقیقاً جان را می شناسد، او با آرامش جان همراه است، آرامشی که از مرموز بودن و اسرار بسیار جان نشأت می گیرد. آرامشی که به واسطه گذشته تلخ و تجربه بسیار جان، حالا بر وجودش حکم فرما شده. این صدای خشن اما آرام در دلش خردی تجربی را هم به ما نشان می دهد که باعث و بانی تمام تلاش های جان مارستون است، طرز فکری که در بین دوگانه امید و ناامیدی گرفتار است و مدام با خودش جدال می کند. راب ویتاف همه پشیمانی، همه رمز و راز و همه گذشته مارستون را در صدایش خلاصه می کند و تحویل ما می دهد، حتی وقتی جان خودش را معرفی می کند، می توانیم غم پنهان شده در صدایش را حس کنیم، غمی که جان سعی دارد در پسِ حالت لاقیدی مصنوعی اش پنهان کند و سعی کند تا در دنیای وحشی غرب بدون ضعف به نظر برسد. او همان مردی است که برای برگشتن نزد خانواده اش معامله ای مرگبار کرده و حالا می رود تا با بانی، دختر مزرعه داری که جانش را نجات داده مسابقه اسب سواری بدهد. جان و صدایش آنقدر عمیق و انسانی هستند که هیچ گاه از یادمان نمی روند. ” اسم من جان مارستونه! می خوای باهام حرف بزنی؟”

مکس پین
Max Payne
جیمز مک‌کافری (James MC Caffery)

new york city usa april 24 2016 james mccaffrey attends the almost fye1e3

مکس همه غم است. مکس شخصیتی تودار و مرموز است که در دنیای سیاهش گرفتار شده، آقای پین به قدری در ناامیدی بدون روشنایی اش اسیر است که هیچ موجودی نمی تواند او را نجات دهد و اگر هم روزی، مونایی پیدا شد، محکوم است به مردن چرا که دنیا قرار است همه دوست داشته های مکس را بدزدد. مکس پین یکی از مهمترین شخصیت های بازی های رایانه ای است، او هیچ وقت یاد نمی گیرد خداحافظی کند، هیچ وقت قرار نیست از کسی محافظت کند و هیچ وقت قرار نیست رنگ آرامش را ببیند. مکس با آن حالت چهره یخ زده و تک گویی های بی نظیرش، قهرمانی است که از همه ضدقهرمان ها شرور تر است. او همه دلایلِ ناامیدی را در اطرافش دارد. هرکسی را که دوست داد می میرد، هر کاری که می کند به بن بست می رسد و هر خداحافظی ای که می گوید، دیر است. مکس نمادِ غم در بازی های رایانه ای است، این مخلوقِ مچاله شده سم لیک، آنقدر درد کشیده که دنیا را بدون خوشی می بیند. مکس خودِ درد است، مردی است که شکسته، هیچ چیزی برای از دست دادن ندارد، پر است از پشیمانی، غم، درد، غصه و عشق، عشقی که مجبورش می کند زنده بماند. مکس پین درگیری ذهنی بی پایان همه ما آدم هاست، درگیری بی همتایی که نمی داند در مقابل این همه رنج باید چه کند. آیا مردن پاسخ درستی است؟ آیا ادامه دادن و سفر کردن همه چیز را حل می کند؟ آسپرین چه؟ الکل؟

۰۰۰۰۰۰۳۲۷۴ ۶۰۰x338
فضای بازی های مکس پین، به لطف قلم عالیِ سم لیک آنقدر گیرا و عالی طراحی شده است که هرموجود شاد و بی غمی را در افسردگی فرو می برد و بیشتر از آن به فکر وادار می کند، مکس پین از آن بازی هایی است که همه چیز تمام است، داستان عالی، پیامی به مراتب عالی تر و از همه مهمتر، شخصیتی که به قدر تاریخ بازی های رایانه ای پرداخت شده و رنج کشیده است. اما جدا از داستانِ عالی بازی، آنچه مکس را تبدیل به مردی شکسته کرده، صدای بی نظیر جیمز مک کافری است. صدایی شکسته شده و درهم کوبیده که با تک گویی ها و دیالوگ های نوشته سم لیک همخوانی بسیاری دارد. این صدای پر از غم دقیقاً همان چیزی است که مکس نیاز داشت، تخیله امواج مهیبی از درد که مستقیم به گوش های مخاطب کوبیده می شود. مک کافری صدایی استثنایی دارد، آنقدر استثنایی که مکس پین را ساخته و پرداخته. این صدا غمی صد چندان به شخصیت درهم کوبیده شده مکس اضافه می کند، غمی که حتی با کمک یک دریا هم شسته نخواهد شد. مک کافری مکس را شناخته و انگار همه درد هایش را درک کرده، او حتی به جای مکس نفس عمیق می کشد، آه می کشد و ما به درستی می فهمیم که ای داد، قضیه از چه قرار است. این صدای یخ زده اما داغ از درد به مخاطب می فهماند که در دنیای تلخِ شبانه مکس پین، قرار نیست اتفاق خوبی رخ دهد. هرچزی را که دوست داری بگذار کنار، به هیچ چیز دل نبند چرا که تو،با تصمیم هایت، اشتباه هایت و همه بودنت، معمار نابودی خودت هستی.

آدام جنسن
Adam Jensen
الایاس توفکسس (Elias Toufexis)

elias toufexis 2010 headshot

هیچ کس جز الایاس توفکسس نمی توانست آدام جنسن را زنده کند. صدای توفکسس انگار از یک جهان دیگر به طور مستقیم به جهان ما انسان ها نازل شده. این صدا در آواهایی اولیه بسیار عادی و معمولی است، اما با بم شدن ناگهانی‌اش به نحو میخکوب کننده ای گوش هایتان را نوازش می کند. توفکسس صداپیشه قهاری هم هست. چرا که ادام جنسن نچسب و بد عنق را تبدیل می کند به مردی که عاشق اش می شوید. جنسن در همان لحظات اول داستان، مثل تکه ای گوشت از هم می پاشد و مچاله می شود، درست قبل از این مچاله شدنِ بی رحمانه، ما صدای توفکسس را شنیده ایم، صدایی گرم و منحصر به فرد که با بیان هر کلمه لذتی وصف ناپذیر را به ما هدیه می دهد. اما بعد از عمل های جراحی آدام و اولین مواجهه ما با او است که دهانمان باز می ماند. صدای آدام دقیقاً همان صداست، همان صدایی که با مگان حرف می زد و بسیار هم گرم بود، پر بود از زندگی، از موجی که امید همه جایش می رویید. اما به ناگاه، و بعد از وصله و پینه شدن بدن آدام با قطعات ماشینی، سرمایی یخ زده صدایی توفکسس را دربر می گیرد. سرمایی که درست برخلاف آن قسمت بم صدایش است  و این اوج شاهکار یک گوینده را نشان می دهد. آدام بخش های بسیاری از انسانیتش را از دست داده، همسرش را از دست داده و درگیر یکی از بزرگترین توطئه های تاریخ است. او به شرکت باز می گردد تا کارش را به عنوان سرپرست حراست و امینت ادامه دهد. اما در همین حین باید معمای بزرگ حمله عده ای تروریست به شرکت را حل کند، به دنبال قاتل همسرش بگردد و ارتباط های دوستانه اش را حفظ کند. آن هم در شرایطی که بخش مهمی از وجود را با تکه هایی آهنین عوض کرده.

deus ex 960x600
آدام درگیری ذهنی متفاوتی دارد، او در پی یافتن هویت اصلی خودش است، هویتی که بعد از نجات پیدا کردنش از هم پاشیده و متلاشی شده، او مدام می گوید که نمی خواسته اینطور شود، او نمی داند که زنده بودن با این شرایط بهتر است یا مردن؟ آیا هنوز هم انسان است؟ آیا آدام هنوز هم می تواند مثل انسان ها حس کند؟ جنگ ذهنی بی انتهای جنسن به قدری درگیر کننده است که او را تبدیل به یکی از پرداخت شده ترین شخصیت های تاریخ بازی های رایانه ای می کند، مردی که درپی یافتن پاسخ سوالی است که همه تاریخ را به خودش مشغول کرده، انسانیت یعنی چه؟ و همه این دغدغه های بزرگِ نامتناهی فقط با گفتن یک کلمه به مخاطب منتقل می شود. صدای سرد جنسن بعد از بازگشتنش نمادی است از نیمه ماشینی شده اش. لحن توفکسس تغییر می کند و حالتی رباتیک به خودش می گیرد، اما هنوز هم به اندازه ای انسانی است که بفهمید یک آدم در حال حرف زدن است. صدای آدام خالی از حس است اما هنوز هم می توانیم فریاد کشیدنش از غم را در لایه های مختلف صدایش بشنویم. توفکسس شاهکاری خلق کرده که هیچ کس قادر به انجام دادنش نبوده. او موجودی نیمه انسان و نیمه ماشین ساخته که فقط با شنیدن صدایش، بتوانید بفهمید چه درد هایی می کشد. صدای گرفته و خشن توفکسس، خودش در دو بخش متفاوت دارای جدال و تناقضی بی پایان است و لحن حرف زدنش آنقدر متفاوت است که هیچ وقت حتی از گوش هایتان بیرون نمی رود. همین حالا من در حال شنیدن صدای آدام هستم، می گوید : من اینو نخواستم!

نیتن دریک
Nathan Drake
نولان نورث (Nolan North)

maxresdefault 3

بیایید رو راست باشیم، صدای دریک آنقدر خوب است که تبدیل شده به یکی از جاذبه های اصلی سری آنچارتد. نولان نورث هم که خودش یک افسانه زنده است، مردی که تقریبا به جای همه شخصیت های تاریخ بازی های رایانه ای حرف زده، از دسموند گرفته تا پنگوئن! نورث صدای خاصی دارد و بیش از آن توانایی بی نظیری در کنترل لحن حرف زدنش، او در نقش نیتن دریک، آنقدر با مزه و سرگرم کننده ظاهر شد که همه را به تقلید از خودش و نیتن واداشت. نیتنی که با همه عذاب ها همیشه می خندد و سعی دارد از هر موقعیتی یک شوخی بزرگ بسازد. او می تواند زبان لاتین را بخواند و وقتی وسط زمین آسمان گیر افتاده به دشمن هایش تکه بپراند. مهم تر از همه این ها آن است که حتی موقع مردن هم دست از سر سالی برنمی دارد و همچنان می خواهد شوخی کند. دریک نمونه واقعی یک شخصیت کله خر و بی ملاحظه است که در عین حال از هوش سرشاری رنج می برد. چرا که همین هوش سرشارش باعث می شود بلاهای بسیاری بر سر خودش و اطرافیانش نازل کند. او یکبار سالی را به کشتن داد، یک بار الینا را کشت و این اواخر هم سم را به کشتن داد. درست است که هیچ کدان از نام برده ها نمردند و باز برگشتند توی آغوشش، اما رنجی که در این بین بر همه نازل شد چه؟

۲۷۶۳۹۳۸ nathandrake
دریک عاشق ماجراجوی است، او انرژی بی وصفی دارد و می تواند شب و روز خزعبل ببافد، بدون حتی یک لحظه ساکت شدن. این موجود استثنایی آن قدر هم سگ جان و خوش شانس است که گاهی حس می کنید خود شخص مرگ را هم به سخره گرفته. نولان نورث اما با بذله گویی ها و توانایی خاص اش در ساخت طنز نیتن را تبدیل به ایندیانای بازی های رایانه ای کرده است، مردی ماجراجو که از هیچ چیزی نمی ترسد و در پی کشف راز های سربسته این جهان دست به هر کاری می‌زند. دریک موجودی امیدوار و سمج است. آنقدر سمج که برای عوض کردن تصمیمش فقط باید جانش را بگیرید، که آن هم کار بسیار سختی است. نولان نورث صداپیشه قهاری است و به جای بسیار ی از شخصیت های مهم در تاریخ بازی های رایانه‌ای حرف زده. اما نیتن شاهکاری است که از او به جا مانده، نورث مثل دریک فکر می کند و با صدای دلنشینش به عالم و ادم طعنه می زند، او درست مثل نیتن هیچ تصوری از شکست ندارد و می داند که باید همیشه برنده باشد و همه این خصوصیات در صدایش وجود دارند. نورث جذابیت خاصی به نیتن دریک بخشیده که هوش از سر هر گیمری می برد. او نیتن دریک را از قالب یک آبجکت با چندضلعی های فراوان بیرون کشیده و تبدیل به انسانی زنده کرده است. انسانی که مفهوم ناامیدی را درک نمی کند و همیشه برنده است.

مستر چیف
Master Chief
استیو داونز (Steve Downes)

steve downes

چیف یک سربار وفادار است، مردی که قرار نیست بشکند، شکست بخورد و حتی به شکست فکر کند. او تنها ناجی باقی مانده زمین است. همان کسی که بارها در تاریخ سند باقی ماندن نژاد انسان ها را با تلاش هایش امضا کرده. چیف با همه دردی که می کشد، می داند راهی را برای زندگی انتخاب کرده که همه نتیجه اش بقای نسل انسان است، انسان هایی که قطعاً به او خیانت می کنند. او همه این ها را می داند، جان ۱۱۷ درک عمیق و درستی از وقایع جهان دارد و با کم حرفیِ مرموزانه اش مدام تفکر می کند. چیف یک مبارز تمام عیار است، ذهن باز اسپارتان به او اجازه می دهد که مدام نقشه بکشد، مضطرب نشود و برای مقابله با هرنوع تهدیدی آماده باشد. چیف استاد استفاده از سلاح های مختلف است، خلبان و راننده ای توانمند است و در کنار همه این ها مردی است که همه زندگی اش را وقف انسانیت کرده است. چیف مرد خوبیست. جدیست و خشن رفتار می کند، صدایش با همه گرمی اش بی حس است و حالتی ماشینی دارد، اما در عمق، جان فقط یک مرد محکم است که پر شده از احساس، مردی که می داند در چه راهی قرار گرفته، کسی که فقط با چند جمله می تواند کاری کند که دلتان برای دو ماه بگیرد.

halo 4 master chief wallpaper 1920x1080
استیو داونز، با صدای گرمش، چیف بدون چهره را تبدیل به قهرمانی کرده که امضایی نامتناهی دارد، صدایش! چیف با آن زره خاص، قد بلند و کلاهخود منحصر به فردش، هنوز هم ناقص است و تا وقتی سخن نمی گوید کامل نمی شود. صدای داونز شخصیتی محکم و استوار به چیف داده که احساستش را پنهان می کند، فقط کافی است به کورتانا گفتن هایش گوش کنید تا بفهمید که چه گرمایی سوزانی توی قلب این مرد نهفته است. مردی که از بیرون شبیه به یک کوه یخ، استوار و محکم است و حتی در مقابل نژادهایی با برتری های فیزیکی بسیار هم ضعف نشان نمی دهد. او نماد مقاومت انسان هاست و صدایش پیام دقیقِ ایستادگی. چیف و صدایش به قدری ماندگار هستند که دوگانگی وظیفه و احساس را در گوش همه ما جای داده اند.

جوئل
Joel
تروی بیکر (Troy Baker)

image

تروی بیکر این روز ها دارد می ترکاند، واقعاً همینطور است. او آنقدر توانمند و عالی ظاهر شده که این روز ها همه نقش های خوب در بازی های رایانه ای را تصاحب می کند. او با صدایپشگی بوکر دویت در بایوشاک نشان داد که می تواند اوج احساسات شخصیت اصلی یک داستان را در قالب سبک اول شخصی به مخاطب برساند و مرز های سبک را جابه جا کرد. و درست در همان سال، با ایفای نقش جوئل نشان داد که بازی های رایانه ای بستری هستند برای روایت قصه هایی که حتی بهترین فیلم ها هم از تعریف کردنشان عاجز می مانند. بیکر با صدای بم و کمی پیر تر شده ای در نقش جوئل صحبت می‌کند. جوئلی که همه ما می دانیم به علت رنج هایی که کشیده سعی دارد با پنهان کردن و البته انکار احساساتش خودش را شخصی قدرتمند نشان دهد. البته جوئل با اینکه از ۴۰ سالگی عبور کرده، هنوز هم قدرتمند است و می تواند از پس خودش بربیاید. اما قطعاً نقطها عطف زندگی او، آشنایی با الی، دختری کوچ است که قرار است سفری دور و دراز را با هم داشته باشند. الی شروع کننده رابطه ای است که با پیشرفت داستان عمیق و عمیق تر می شود، رابطه ای که در تاریخ بازی های رایانه ای یکی زا بهترین هاست. این رابطه عمیق و بی نظیر بدون وجود صداپیشه هایی قدرتمند ناممکن می شد، صدا پیشه هایی که بتوانند اوج احساسات انسانی را در صدایشان فریاد بزنند و شکل گیری روابط را فقط با صدایشان روایت کنند.

the last of us joel wallpaper
بیکر دقیقاً همانی است که می بایست جای جوئل حرف میزده، او به خوبی جو حاکم ر بازی ها را درک می کند، کنترل بی‌نظیر بر صدایش دارد و می تواند با لحن های بسیار متفاوتی صحبت کند. در آخرین ما، هنر بیکر به اوج خودش می رسد، جایی که او در نقش یک پدر شکست خورده ظاهر می شود، مردی که از به یاد آوردن خاطرات گذشته اش می ترسد و سعی می کند هرطور شده آن ها را فراموش کند. اما از سویی دیگر هنوز هم ساعت هدیه دخترش را دور مچ دستش می‌بندد و این شنان می دهد که عشق در دلش زنده مانده، او درگیر ترسی عظیم است که حتی بعد از ۲۰ سال دست از سرش برنداشته و همچنان آزارش می دهد. و تروی بیکر به خوبی این تضاد و دوگانگی را نمایش می دهد. صدای جوئل سرشار است از استرس، ترس و البته اطمینانی که حاصل تجربه زندگی بیست ساله در جهانی پسا آخرالزمانی است. تروی بیکر با صداپشگی یکی از بهترین شخصیت های خلق شده در تاریخ بازی های رایانه ای، خصوصیاتی به او بخشیده که فقط در صدایش می یابید، از ترس های پنهان شده در عمق آن صدای خشن گرفته تا احساساتِ عمیقی که در کنار الی بروز پیدا می کنند.

سالید اسنیک
Solid Snake
دیوید هیتر (David Hayter)

david hayter

دیوید هیتر یک افسانه زنده است. او کسی است که حتی بهتر از کوجیما با خصوصیات شخصیت سالید اسنیک و بیگ باس آشناست. هیتر لحن و تن خاصی در صدایش دارد که واقعاً بی مثال است. او علاوه بر کنترل بی نظیر بر صدایش، می داند که سالید چطور فکر می کند، چطور حرف می زند و در مواقع گوناگون چطور واکنش نشان می دهد. دیوید هیتر کسی است که جز در Metal Gear Solid V هم در نقص سالید اسنیک ظاهر شده و هم در نقش بیگ باس. اما فقط و فقط با شنیدن این صدا می توانید تفاوت میان اسنیک و بیگ باس را بفهمید و این اوج هنر هیتر است. او به درستی هر دو شخصیت را می‌شناسند و با طرز فکر هر دو آشناست، او می داند که با وجود شباهت های ژنتیکی بسیار بیگ باس و اسنیک آن ها در واقع دو شخصی متفاوت هستند. از این جهت است که او می تواند در قالب هر دو نقش فرو برود و هر نقش را منحصر به فرد ایفا کند. او با تغییر دادن لحن، نوع بیان کلمات و طرز فکری که حرف زدن اشخاص را می سازد، می تواند تفاوت میان سالید و بیگ باس را فقط با صدایش نشان دهد.

old snake
سالید اسنیک کلون بیگ باس و یکی از بزرگترین سرباز های ایالات متحده، مردی که برخلاف پدرش هیچ وقت به کشورش پشت نکرد و همیشه با همه توان برای کشورش جنگید. هیتر در شماره چهارم، فقط و فقط با کشدارتر کردن لحن و نوع حرف زدنش، نشان می دهد که چطور اسنیک درگیر ویروس فاکس دای شده و دچار پیری زودرس شده است. اسنیک در MGS 4 خردمند تر از همیشه به نظر می رسد و مانند مردی با تجربه و ریش سفید صحبت می کند. از طرف دیگر، هیتر با ایفای نقش بیگ باس، به راحتی ناآرامی ها و خشم درونی او را به نمایش می گذارد و کاری می کند که هر دو شخصیت به نحو احسن جلوه کنند. توضیح بیشتر در مورد هیتر کاری اشتباست، چون صداپیشه ای که فقط با تغییر دادن لحن می تواند تفاوت بین دو انسان را با صدایش نشان دهد، نیاز به تعریف ندارد. سالید اسنیک، با اختلاف قطعاً خوش صداترین شخصیت کل تاریخ بازی های رایانه ای است.

Nathan Miller

مطالب مرتبط سایت

تبلیغات

صدا، شخصیت، شاهکار | ۱۵ شخصیت خوش صدای برتر - گیمفا
صدا، شخصیت، شاهکار | ۱۵ شخصیت خوش صدای برتر - گیمفا
صدا، شخصیت، شاهکار | ۱۵ شخصیت خوش صدای برتر - گیمفا
صدا، شخصیت، شاهکار | ۱۵ شخصیت خوش صدای برتر - گیمفا
صدا، شخصیت، شاهکار | ۱۵ شخصیت خوش صدای برتر - گیمفا

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

صدا، شخصیت، شاهکار | ۱۵ شخصیت خوش صدای برتر - گیمفا
صدا، شخصیت، شاهکار | ۱۵ شخصیت خوش صدای برتر - گیمفا